"سکولاریسم" و مسئله ما


حسین میرمبینی


• همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ ارديبهشت ۱٣٨۷ -  ۲۴ آوريل ۲۰۰٨


همانگونه که پیش زمینه فکری "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر (۱۵۴۶م- ۱۴٨٣)، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام (مشابه آنچه معتزله در گذشته کردند)، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم.
"تلفیق دیانت‌ و دولت" ، فکری است ناصواب که ربطی به اصل و ذات ادیان توحیدی و گاها غیر توحیدی ندارد. در واقع ریشه پیدایش این فکر همیشه از آنجایی بوجود آمده که مردمانی سودجو و قدرت طلب ضمن بهانه قرار دادن دین توانسته اند با قرائت قدرت طلبانه از دین مردمانی را با خود همراه سازند. در اصول راستین تعلیمات دینی ادیان ابراهیمی طرح این مسئله به انحاء مختلف اشاره و گوشزد شده است. بحث چرایی و چگونگی پیدایش اندیشه التقاطی دین و دولت در فرهنگ ایران زمین نیز از دیرباز شناخته شده و قدمت آن حتا به تاریخ اسطوره ای ما می رسد. چنانکه این بحث در داستان جمشید و ضحاک و همچنین در داستان اسفندیار اشاره شده و حکیم ابوالقاسم فردوسی آن را به زیبایی تمام بیان کرده است. حتا روشن تر از آنها فردوسی در نامه رستم فرخزاد به برادرش این بحث را باز می کند. (۱)
درعین حال باید توجه داشت که اساس شکل گیری تمدن ها و دولت ها در گذشته اغلب بر پایه قدرت و حس بقای فردی و قومی بوده است. به عبارت دیگر از آنجایی که در انسان، قدرت نیاز بقای فردی و قومی در جهت ادامه زندگی و رسیدن به مواهب طبیعی از سایر نیازهای او، از جمله نیازهای روانی و روحی او، قوی تر است، انسانها در جایی که از فرهنگ و دین سالمی برخوردار نباشند در وهله نخست روی به قدرت می آورند و سعی می کنند در ارتباط با خواسته های زمینی خود هرچه قوی تر گردند. این باعث شده که آنها حتا دین و آیین شان را که می باید آنها را برای تعالی روحی و انسانیت تربیت نماید، وسیله ای می کنند که بتواند آنها را در رقابت با دیگر انسانها در موقعیت بهتری قرار دهد. از اینرو قدرت طلبی و برتری جویی مشخصه اصلی کسانی است که می خواهند از تلفیق دین و دولت (یا ایدئولوژی و قدرت) به همه خواسته های نا مشروع زمینی و توسعه طلبانه خود نائل آیند. بر این اساس می بینیم که علی رغم اندیشه های پاک زرتشت در گات ها، و آشنایی ایرانیان از دیرباز با سرنوشت جمشید (که در اسطوره های کهن ایرانی از آن یاد شده است)، باز برخی از ایشان (ساسانیان) بر بنیان فکر "تلفیق دین و دولت" دولت تشکیل می دهند و طی ۴۲۷ سال (از ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی) حکومت، بر بخش عظیمی از جهان آن روز تسلط پیدا می کنند.
در قرآن کریم نیز در پیوند با مذمت مذاهب قدرت طلب و طریقه هایی که از دین قصد دنیا خواهی دارند (بویژه حاکمیت های مذهبی)، بسیار سخن گفته شده که به دلایل روشن هیچگاه فرصت تبلیغ و انتشار پیدا نکرده است. دلیل این مسئله هم چیزی نیست جز اینکه بعد از مرگ پیامبر مسلمانان در ارتباط با پیام پیامبرشان خلط مبحث کردند و آخر الامر با رویکرد به قدرت و تلفیق دین و دولت، اسلام را به یک دین سیاسی محض تبدیل کردند. با ادامه دار گشتن آن اسلام (البته در شکل ها و فرم های گوناگون)، اینک مسلمانان اغلب چنان گمراه گشته اند که قادر نیستند، دروغها ، افتراها و پیرایه هایی که ملاها و مفتی ها و صوفی ها در طی این قرون و اعصار به این آیین بسته اند، را از آن باز شناسند. این است که امروز اغلب جوامع به اصطلاح اسلامی (بویژه ایران ما) در چنبره فکر شیطانی "تلفیق دین و دولت" گرفتار آمده اند و راه نجاتی برای آنها (و ما) متصور نیست.   
حال اگر برای رفع این معضل بپذیریم که "سکولاریسم" راه حل نهایی خرد گرایانه ما در جهت بنای یک حکومت دموکراتیک در ایران است، در آن صورت چاره ای نداریم جز آنکه با بررسی سکولار متون دینی از درون خود اسلام، بر پایه مستندات تاریخی و دینی پیش زمینه های فکری پیدایش یک نهضت اعتراضی را بوجود آوریم. نهضتی که بتواند در راستای ایجاد نهاد "سکولاریسم"، ما را در باز شناسی یک اعتقاد سالم اسلامی نیز یاری رساند.
باید توجه داشت که بین اعتقادات مذهبی "آیت الله" های شیعه و "پاپ" های کاتولیک شباهت های بسیار است با این تفاوت که جامعه ما (به دلیل نوع جغرافیای سیاسی آن و گسترده بودن خاستگاه های اقوام ایرانی و قشرهای مذهبی و فکری متفاوت اش) شباهتی با جامعه اروپای آن زمان ندارد. به همین دلیل ما هنوز "مارتین لوتر" زمان و جامعه ی خویش را نمی شناسیم و یا اگر بشناسیم بخاطر ارجح بودن مطالبات دیگری که داریم از وجود "مارتین لوتر"های ایرانی خودمان و کمکی که آنها می توانند در این راستا به ما بکنند، غافلیم. درحالی که اگر خواسته باشیم از شر مزاحمت های "پاپ های مسلمان نما"ء وطنی مان رهایی پیدا کنیم، ناچاریم به همان طریق که فرمانروایان آلمانی از فکر و نامه اعتراضی مارتین لوتر حمایت کردند (بخاطر آنکه می خواستند خودشان را از حیطه حکومت پاپ ها خارج سازند) می باید از همه محققانی که از طریق دین اعتقادات "آیت الله" ها را زیر سئوال می برند، مجدانه حمایت کنیم . چراکه باید بدانیم که در پی انتشار نامه مارتین لوتر به پاپ (لیو دهم- ۱۴۷۵-۱۵۲۱م Leo X) بود که یک نهضت فراگیر اجتماعی بوجود آمد، نهضتی که در اصل مخالفتی با اصول اعتقادی مردم نداشت اما تضادهای قدرت طلبانه و سلطه گرایانه پاپ ها را زیر سئوال می برد. پیش زمینه جریان "سکولاریسم" در اروپا این چنین پدید آمد و این چنین به یک نهضت فراگیر خردگرایی تبدیل شد. درحالی که در کشور ما پیش زمینه این فکر هنوز شکل نگرفته و جا باز نکرده است. ایرانیان، ولو آنکه مخالف حکومت آخوندی باشند، اما بیشترشان یا طرفدار "سروش" و "پیمان" و "شریعتی" اند (یعنی اسلام سیاسی) یا آنکه از موضع ناسیونالیستی و ایدئولوژیکی (اغلب کینه ورزانه) با دین اسلام و مذهب تشیع مخالفت می کنند.
به نظر من دکتر جواد طباطبایی درست می گوید که:
" نظریه‌ی‌ “وحدت‌ دیانت‌ و سیاست‌”، در ایران‌، با ایدئولوژیک‌ شدنِ‌ اسلام‌ پیوند دارد."
"جدایی دین‌ و دولت‌ در اسلام‌، باید به‌ معنای ‌ایدئولوژی‌زدایی‌ از آن‌ باشد وگرنه‌ سکولاریزاسیون‌ در مورد اسلام‌ مفهومی‌ یکسره‌ بی‌معناست‌."
متاسفانه به علت اینکه جریان روشنفکری ما از دل اعتقادات مذهبی ما بیرون نیآمده بلکه آن متاثر از جریانات روشنفکری اروپا در این دو قرن اخیر است، اغلب فراموش می کنیم که پیش زمینه های فکری جریانات خردگرایی در اروپا از دل مذهب کاتولیک بوجود آمده است. به عبارت دیگر، اگر از داخل خود مسیحیت کسی ظهور پیدا نمی کرد که ایرادات باور کلیساییان و پاپ را (بر اساس تعلیمات عیسی) به آنها یاد آور شود ، آنگاه نه جریان خردگرایی نضج می گرفت و نه اینکه احتمالا به این صورت، این فرصت برای همه ما بود که اینک در خارج از کشور آزادانه عقایدمان را مطرح سازیم. این است که وقتی در کشور ما طوفان انقلاب برپا می شود از روشنفکران ما کسی نیست (یا کمتر کسی است) که به درستی آن را بشناسد و یا در شکل دادنش دستی نداشته باشد. قصد من در این نوشته آن نیست که از روشنفکران مان انتقاد کنم بلکه قصد دارم که بگویم همانگونه که ما نمی توانیم با استفاده از یک جمله از وسط یک متن، کل آن را معنی و تفسیر کنیم همین طور نمی توانیم با برداشت از یک بحث روشنفکری منقطع از یک جریان ۵۰۰ ساله خردگرایی کل میراث فرهنگی بشر از تاریخ ادیان (بخصوص اسلام) را مورد انکار قرار دهیم. از این روست که به نظر من جریان روشنفکری ما بویژه روشنفکری مذهبی ما در راستای سالمی قرار ندارد. چرا که تا به حال نه روشنفکران لاییک مان درک کرده اند که در این شرایط می باید از جریانات اعتراضی دینی جمایت کنند و نه اینکه از میان روشنفکران مذهبی ما کسی مانند مارتین لوتر، پیدا شده که ضمن زیر سئوال بردن مذهب "آیت الله" ها، توانسته باشد از مذهب تشیع و دین اسلام قدرت زدایی بکند. در حالی که اغلب آنها علی رغم آنکه در قرآن (۴۲/بقره) خوانده اند و می دانند (ولاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون)، باز هر دم از تلفیق فکر ناصواب خود و فلاسفه غربی، بر ای اسلام "پوستین وارونه" دیگری طراحی می کنند.
امروز اما، فکر "سکولاریسم" از آنرو مطرح است که در این عصر انسانها بر حسب خساراتی که از بابت جنگهای برتری طلبانه ایدئولوژیکی بر آنها وارد آمده بیشتر از هر زمانی با موضوع حقوق فردی (شهروندی) و طبیعی شان آشنایی پیدا کرده اند. چیزی که در گذشته تاریخ (به دلیل غلبه فکر " تلفیق مذهب و قدرت") و حتا در نیمه اول قرن بیستم (به دلیل غلبه اندیشه "تلفیق ایدئولوژی و قدرت") اصلا وجود نداشته و اگر در لا به لای متون قدیمی و دینی به آن اشاره شده هیچگاه فرصت مطرح شدن پیدا نکرده است.
متاسفانه از آنجایی که بازسازی دوباره کشور ایران (بعنوان یک کشور مستقل و دولت فراگیر) بعد از سقوط ساسانیان اول بار به واسطه کوشش های فکری خاندان صفوی تنها با تکیه کردن بر مذهب "تشیع" عملی شده، و بعد از آنها نیز این سیاست به توسط حکومتهای بعدی تداوم یافته، به هر حال (خوب یا بد) تار و پود وحدت ملی ما ایرانیان به نوعی با این مذهب گره خورده است. مضافا اینکه ما امروز با نسل جدیدتری از آن "شیعیان صفوی" روبرو هستیم که توانسته اند، با ایدئولوژی کردن "اسلام " و همراه کردن قشرهای عظیمی از مردم عقده مند و کینه جو کار را از آنچه بود سخت تر نیز بکنند.
در شرایط کنونی که ملاها به ثروت های بی حساب باد آورده دست پیدا کرده اند و پیروان فکر "اسلام سیاسی" بهره های مادی کلان از آن می برند، کار آزادی خواهان ایرانی در جا انداختن فکر "سکولاریسم" بسیار سخت خواهد بود، چرا که پیروان فکر "اسلام سیاسی" این سنگر قدرتمند سودآور را دیگر به سادگی رها نخواهند کرد.
بنابراین اینکه ما بگوییم:"ما مخالفتی نه با دین، نه با مذهب و نه با ایدئولوژی داریم، اما معتقدیم که همهء اینها را باید جدا از قدرت سیاسی نگاه داشت تا دموکراسی، گوناگونی عقاید، و آزادی بیان مردمان ممکن شود و جامعه از خطر تحمیل یک عقیده و رفتار و گفتار رهائی یابد." باعث نمی شود که آنها ار خر "شیطان تلفیق دین و دولت" پایین بیایند(۲). برای اینکه این موضع با اعتقادات قدرت طلبانه آخوندها و روشنفکران مذهبی درگیر نمی شود، در نتیجه در متن جامعه سیاست زده و مذهب زده ما، یا بازتاب پیدا نمی کند و یا اینکه از طرف طرفداران فکر "تلفیق دین و دولت" مورد مخالفت شدید قرار می گیرد. به عبارت دیگر، درجایی که آنها به ثروت های باد آورده دست پیدا کرده اند و کلیه امکانات تبلیغاتی جمعی ما را در اختیار دارند، مشخص است که این فکر (بخصوص زمانی که از طرف مخالفان به اسلام مطرح شود) در جمع افکار عمومی کشور جا باز نمی کند.
به نظر من پیشنهاد "سکولاریسم" بعنوان یک راه حل نهایی، تنها زمانی می تواند مفید واقع شود که از جانب خود مسلمانان مطرح شود. آنهم در جایی که آنها بتوانند با استناد به مبانی اصلی باور اسلامی با پیروان فکر تلفیق دین و دولت بگونه علمی درگیر شوند. به عبارت دیگر ما زمانی می توانیم با پیروان فکر تلفیق دین و دولت در گیر شویم که بتوانیم با طرح یک "اسلام اعتراضی"، بر اساس خود اصول اعتقادی اسلام، "تشیع آخوندی" و "اسلام ایدئولوژیک" را مورد نقد قرار دهیم.
ما اگر ثابت کنیم که مذهب ملاهای جبل عاملی ربطی به دین اسلام و حتا آیین تشیع (به آن مفهوم که در ۲۰۰ سال اولیه تاریخ اسلام به توسط امامان دور از حاکمیت تبلیغ می گشته) ندارد، آنگاه با استفاده از تعلیمات قرآنی و تفسیراتی که در این زمینه بسیار است می توان مسلمانان ایرانی را به پذیرفتن این فکر که دین از حکومت جدا است، قانع سازیم. اگر نیت ما بر صلح باشد و نخواهیم کشورمان ویران شود، باید بکوشیم تا از راه خود دین و بازخوانی درست متون اسلامی، بویژه قرآن کریم و کتب قدیمی تر شیعه (مانند نهج البلاغه و اصول کافی) راهی را بیابیم که بتوانیم به این هدف نائل شویم.
ما چاره ای نداریم جز اینکه با مبلغان فکری "تلفیق دین و دولت" و همه آنهاییکه پشت قدرت مذهبی (کم رنگ یا پر رنگ) پنهان شده اند، باب یک گفتگوی دوجانبه را باز کنیم. ما براحتی قادریم که نظریه "ولایت فقیه" و همچنین کلیه برداشت های مذهبی ملاها را با استفاده از این متون نقد کنیم. اینکار از عهده روشنفکران مذهبی بخصوص آنهایی که پشتیبان "اسلام ایدئولوژیک" هستند، بر نمی اید. زیرا آنها افکارشان بیشتر در توجیه فلسفه قدرت است و به همین خاطر آنها همیشه در کنار مذهب قدرت طلب قرار می گیرند. توصیه من به روشنفکران سکولار و روشنفکران لاییک این است که دست از لجاجت و کینه ورزی نسبت به مذهب بردارند بلکه با بکارگیری یک برنامه مشخص و هدفمند به یک جریان اعتراضی از درون خود اسلام دامن بزنند که بتواند باور رهبران مذهب ولایت طلب (و همچنین طرفداران اسلام ایدئولوژیک) را زیر سئوال ببرد. ما اگر به یک پارچگی و وحدت کشورمان علاقه مند باشیم و اگر نخواهیم که کشورمان با عملکرد بد دوستان نادان و بدکنشی دشمنان دانا و غدّار فرو پاشد، آنگاه مجبوریم که در طرح و گسترش یک ادبیات سالم اسلامی بکوشیم و از خود مایه بگذاریم.
ما از "اسلام سکولار" و به دور از قدرت، دور نیستیم. زشتی تلفیق دین و قدرت برای اغلب اندیشمندان اسلامی(بویژه برای آنهایی که از قدرت و از قدرتمندان دوری می جسته اند) تا پیش از تاریخ ورود آخوندهای جبل عاملی به ایران و پیروی کامل آنها از مقاصد سیاسی پادشاهان صفوی اصلی شناخته شده است. این موضوع اساس یکی از موثق ترین روایات نبوی است که فرمود: "فقها تا هنگامیکه وارد دنیا نشده اند و از رویه سلاطین و قدرتمندان پیروی نمی کنند، امین پیامبرانند، اما همینکه وارد دنیا شدند، نسبت به دینتان از آنها بر حذر باشید." (اصول کافی ج اول ص ۵٨).
از اینگونه احادیث در کتب شیعه فراوان داریم. حتا در قرآن موارد بسیاری است که می توان آنها را مطرح ساخت. (من خود در این زمینه بسیار کار کرده ام که هنوز منتشرشان نکرده ام)
با این حال ممکن است کسانی بگویند که پیامبر اسلام خودش به قدرت نزدیک شده و کسی بوده که در شکل گیری تلفیق دین و قدرت در اسلام اول گام را برداشته است. در پاسخ باید بگویم که پیامبر هرگز به قدرت نزدیک نشد و هرگز قدرت را به جهت رسیدن به منافع شخصی و حتا قومی و قبیله ای بهانه قرار نداد. بله، پیامبر حکومت کرد اما مشروعیت حکومتش ناشی از فره ایزدی نبود. بلکه او به این دلیل به حکومت رسید که بخاطر مهارت هایش در مذاکرات مربوط به برقرار کردن صلح بین قبائل عرب توانسته بود اعتماد و بیعت ایشان را به دست آورد. به همین خاطر مردم زمانه اش با بیعت شان پیامبر را برای آن مدت زمانی که بین شان زندگی می کرد، انتخاب کردند و به او اختیار دادند تا بین شان حکومت نماید. این فرق می کند با زمانی که انسانها از طریق روشهای غیردموکراتیک به قدرت می رسند و حکومت می کنند.
پیامبر به نیابت از مردم و با بیعت گرفتن از آنها بود که توانست حکومت کند. او اگر رسول الله بود، بر اساس خود قرآن، بر طبق آیات ۶ سوره مکی شوری و یا آیه ۱۲ سوره مکی هود و یا آیه ۹۲ سوره مدنی مائده، حیطه رسالتش در این بود که فقط دین خدا را ابلاغ کند و مردم را با پند و اندرز بشیر و نذیر باشد. همین و بس. اما بعد از هجرت به مدینه، اگر او جنگ کرده و فرمان قتل و غارت داده صرفا به این خاطر بود که او جدا از رسالتش، حاکم آن مردمی بود که به او رای داده بودند و از او انتظار داشتند که آنها را در مقابل تعرضات دشمنانشان محافظت کند. مثل هر فرمانداری که برحسب آرای عمومی مسئولیت دارد از شهروندان کشورش در مقابل دشمنان دفاع کند. بنابراین بسیاری از احکام پیامبر (که امروز جزو احکام لایتغیر دینی محسوب می شوند) مربوط به شرایط زمانی آن سرزمین و آن مردم بود و جا ندارد که در شرایط دیگری مورد مقایسه و حتا اجرا قرار گیرد.
یکی از مهمترین آموزه های شیعیان قرون اولیه تاریخ اسلام نیز این بود که آنها در مخالفت با سنیان حنفی "تقلید" و "قیاس" را باطل می دانستند. در حالی که امروز می بینیم آن آموزه ها همگی فراموش شده و اینک شیعیان با شعار قرار دادن "تقلید" و "قیاس" به مذهب ابوحنیفه بیشتر نزدیک ترند تا به مذهب علی ابن ابی طالب و امام جعفر صادق.
چرا پیامبر فرمود : " فرزند زمان خود باش؟" یا که در سوره "والعصر"، در قرآن کریم، خدا به عصر و دوره قسم می خورد که " همانا انسان در خسران پیچیده شده است". مشخص است که خسران مربوط به عدم شناخت شرایط زمانی هر عصر و دوره است که اغلب انسانها در این خصوص ساده اندیشی می کنند و بدینگونه با عمل کردن به احکام پیشینان شان، به خود و خانواده و جامعه شان صدمه و خسارت وارد می کنند. منظور این آیه این است که انسانها نباید به شرایط زمانی ۱۴۰۰ سال پیش عمل کنند. شرایط زمانی حتا یک صد سال پیش و ده سال پیش نیز با شرایط زمانی کنونی ما فرق دارد که اگر احکام شان یکی گرفته شوند و مردم بدان عمل کنند جز خسران عایدشان نخواهد شد.
چنانچه پیامبر گفت: "هرکس که بمیرد و امام زمانه خود را نشناسد، به عصر و زمانه جاهلیت مرده است؟" زیرا شرایط هر زمان فرق می کند و ما از نظر مذهبی موظفیم که شرایط زمانه خودمان را بشناسیم. این مسائل همه در کلام علمای قدرت طلب "شیعه" (٣)خلط مبحث شده و آنها همه بندگان خدا را با پیش کشیدن داستانهای خیالی و من درآوردی (مثل غایب شدن امام دوازدهم و نواب اربعه و خلط آن با موضوع امام زمان و ...) بکلی گمراه ساخته اند.   
پیامبر در طول زندگی خود هرگز نظریه ای مانند نظریه "ولایت فقیه" اختراع نکرده است که حکومت را در عده ای خاص (حتا اهل بیت خودش) محدود و منحصر کند.
او با گفتن این مطلب: (حشر/۷): «و ما اتئکم الرسول فخذوه و ما نهئکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب»، (= آنچه را رسول برای شما آورده بگیرید و آنچه را باز داشته از آن دست بدارید و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است) در واقع توضیح می دهد که هر مطلب اضافی (خارج از پیام او مثل نظریه معصومیت و داستان غیبت امام زمان و ولایت فقیه) به دین اسلام ربط ندارد بلکه آنها را قدرت طلبان هر زمان می سازند و به دین او پیرایه می بندند تا به پشتوانه آن چند صباحی با برتری طلبی (ولایت) و قدرت طلبی و ثروت جویی بر مردم حکومت کنند. در حالیکه اگر به سنت پیامبر و کلام خدا در قرآن رجوع کنیم می بینیم که به یقین حکومت از آن مردم است و تا مردم خود وضع و حال خودشان را (در هر زمان و در هر مکان) تغییر ندهند، خدا تغییری در اوضاع و احوال آنها نمی دهد. (۴)
داستان حکومت امویان، عباسیان، غزنویان ، خوارزم شاهیان ، سلجوقیان و عثمانیان و صفویان و ... همچنین "ولایت طلبی" ملایان ما به هیچ رو با سنت محمدی مطابقت ندارد و آن حکومت ها و این ولایت ها با هیچ چسبی به اسلام نمی چسبد. چراکه اسلام دینی نیست که در آن حاکمان بتوانند به حکومت مطلقه برسند و یا آنکه آن را دست به دست به فرزندان شان و رفقای شان منتقل کنند . امر حکومت در اسلام فقط و فقط به مردم مربوط است و مردمند که می توانند در آن دخل و تصرف کنند. درحالی که رسالت موضوعی است که به خدا مربوط است و امر آن در هیچ حالی در اختیار مردم قرار نمی گیرد. بعبارت ساده تر، بنا به اعتقادات اسلامی، مردم در ارتباط با امر رسالت (دین) همه بیکاره اند درحالی که در ارتباط با امر حکومت آنها همه کاره اند و می توانند به هرگونه که بخواهند رای بدهند و نظر بدهند و آن را تغییر دهند و حتا اگر خطا کنند پای خطای شان نیز بایستند. همین دلیل کافی است تا بدانیم موضوع دین و دولت در اصل و ذات اسلام از هم جدا است. ازاینروست که می گویم: موضوع رسالت پیامبر از موضوع حکومت او جدا بوده و پیامبر بعلت داشتن شعور باطنی و علم پیامبری از این مسئله بخوبی آگاهی داشته است. چه در زمانی که او در مکه بود و در آنجا از جانب خدا به رسالت (نه حکومت) برگزیده شده بود و چه آن موقع که مردم مدینه او را برای حل و فصل مشکلات شان انتخاب کردند و امر حکومت را به دستش سپردند.
پیامبر برای امر دین مردم و تعالی اخلاق و برای روزهایی که هیچ انسان مذهبی رو به قدرت مطلقه نیاورد پیش بینی های لازم را کرده و در این رابطه صدها سخن نغز دارد که امروز از آنها می توان علیه فقهای دنیا طلب و عالمان قدرت طلب و ریاکاران اصلاح طلبی که با قدرت مطلقه لاس می زنند، استفاده نمود. بر این اساس می توان ثابت کرد که تعلیمات اسلامی (همه آنهایی را که پیامبر اسلام خود شخصا شرح و بیان کرده) همه با سکولاریسم همآهنگی کامل دارند. آن اسلامی که با "سکولاریسم" همآهنگی ندارد "اسلام ایدئولوژیک" ( اسلام سیاسی) است که تاریخ شرح و بیانش مربوط به بعد از حیات پیامبر است و ربطی به دین واقعی اسلام (دینی که مبانی اعتقادی اش بوسیله حضرت محمد تبیین شده و کامل شده) ندارد .
اساس و بنیان باورهای ایدئولوژیک از جمله "اسلام سیاسی" همه بر ولایت طلبی و تبعیضات تکبرآمیز (جنسی و قومی و صنفی و مذهبی) است. درحالیکه در اصل تعلیمات اسلامی تصریح شده که انسانها همه از یک زن و مرد آفریده شده اند و اگر گوناگون اند از آنروست که از هم شناخته شوند، نه آنکه کسی (از نظر جنسی) و قومی (از جهت مذهبی و نژادی) در این جهان بر دیگری برتری داشته باشد. برتری تنها در جهان بعدی آنهم در نزد خدای یکتا معلوم می شود و آن مربوط است به پرهیزکاری. با توجه به اینکه پرهیزکاران به قدرت نزدیک نمی شوند و به ظاهر سازی و ریا کاری دست نمی زنند، مشخص است که این برتری ناشی از پرهیزکاری هرگز مصداق این جهانی پیدا نمی کند و در جایی به حساب نخواهد آمد. الا نزد خدا آنهم در آسمان بهشت. (۵)
بنابراین اگر ما خود، در ارتباط با کار این جهان به "انسان برتر" اعتقاد نداشته باشیم و همه افراد بشر را (اعم از زن و مرد و سیاه و سفید و سرخ و زرد و ... یهودی و مسیحی و مسلمان و بهایی و .... ایرانی و عرب و ترک و فارس و لر و کرد و بلوچ و....) با خود برابر بدانیم، قاعدتا نمی توانیم به باوری روی بیاوریم که در آن باور مردمان به خودی و غیرخودی تقسیم می شوند. چراکه در آن صورت در ارتباط با موقعیت های اجتماعی و شیوه حکومت کردن، مجبوریم بخش های وسیعی از مردم را از داشتن حقوق فطری و طبیعی و شهروندی برابرشان محروم سازیم. درحالی که ما بر اساس اعتقادات مان مجاز نیستیم حتا یک نفر را از داشتن آن حقوق محروم سازیم.
آنچه مسلم است تجمع قدرت در یک فرد یا یک حزب و گروه، پدیده ای است خطرناک که می تواند همه چیز را پیرامون خود فاسد کند (حتا دین را). از اینرو معنای اتهام "مفسد فی الارض" از دیدگاه دین، جز به آخوند ولایت طلب و و ایدئولوژیست قدرت طلب (یعنی مشرک، کسی که خداگونه حکم می راند) اطلاق نمی شود. چرا که او با این تداخل کردن دین و قدرت درهم و خلط مبحث در امور دینی، دین را که در واقع باید نمک این جهان (برای حفط و حراست از مقام انسانی) باشد، فاسد می کند. او با کشتن انسانها و نابود کردن فرصتها و ظلم (آنهم بنام دین) درواقع همان کاری را می کند که شیطان می کند و بدینگونه انسانها را از دین و خدا گریزان می سازد.
درحالی که اگر انسان دینی بیندیشد، به حکم آیات قرآنی (مانند آیه ۱۱ سوره رعد) باید بداند که حکومت از آن مردم است. آنها هستند که می باید بتوانند خودشان را تغییر دهند و بر اساس آن بتوانند اساس حکومتی را بنا نهند که بتواند آنها را در راستای بالابردن فهم عمومی و رفع نیازهای مادی یاری شان کند. چراکه خدا وضع و حال آنها را از آنچه بوده و هست تغییر نمی دهند. بنابراین مردم اند که باید قادر باشند تا نسبت به تغییرات اساسی در شکل گیری حکومت تصمیم بگیرند. آنها می باید شرایطی فراهم آورند که تا از طریق مشاوره و رایزنی هرکس آزادانه بتواند رای و نظر مشورتی خود را بیان نماید ("وامرهم شوری بینهم" یا"و شاورهم فی الامر")(۶) . اگر مردم حق انتخاب نداشته باشند و یا اگر جزو آن افراد غیرخودی و بیخودی باشند که نظرات شان مهم تلقی نمی شود و در رای گیری ها به حساب نمی آیند، آنگاه آنها چگونه می توانند بر اساس آیه قرآنی به آنچه خداوند آنها را ملزم ساخته عمل کنند.
از اینرو معتقدیم که مردم می باید تک تک شان با هم برابر باشند تا از برابر بودن همه آنها و تقسیم مساوی قدرت بین آنها (بگونه رای دادن) قدرت را بتوان به مهمیز اراده جمعی مردم مهار کرد. بدینگونه قدرت می باید (بدون دخالت و نفوذ و تبلبغ ولایت طلبان و ثروتمندان) با انتخابات و آرای آزاد تک تک افراد هر مملکتی در حول یک دولت سکولاری که مسئولیت قانونی داشته باشد که در جهت توزیع عادلانه امکانات و ثروت عمل کند، شکل گیرد. برای رسیدن به این هدف، دولت باید مسئول باشد و وظیفه داشته باشد تا با استفاده از امکانات مملکتی و قانونی کلیه شهروندان کشور را (جدا از جنس و مذهب و عقیده ایشان و اکثریت و اقلیت بودن شان) به شرکت آزاد و مستقیم آنها در شوراهای محلی و سازمانهای صنفی و حزبی (جهت تشکل منطقی آرا و رایزنی ها و مشاوره های عمومی در امر حکومت) تشویق کند. همچنین عهده دار باشد که به انتشارات آزاد و شکل گیری مطبوعات و رسانه های گروهی و عمومی آزاد جامه واقعیت بپوشاند. در این موقعیت وقتی هر کسی (بدون دخالت دست قدرتمندان و ثروتمندان) در جای خودش قرار گرفت آنگاه حق (عدالت و برابری) محقق است. والا هر زمان شیطانی با تکبر (برتری جویی) و تشبث به فریب و تکیه بر زور اسلحه و بازوی نیروهای قدرت طلب (بخوانید بسیجی ، پاسدار و یا ارتشی) بر مردم حکومت می کند و با کشتن انسانها و فرصت ها و نابود کردن امکانات، و پراکنده ساختن مردم، آنها را از شناخت خودشان و حقیقت و یافتن جایگاه شایسته و مناسب شان در جامعه باز می دارد.
در هر حال از آنجایی که اسلام بر اساس پیام برابری شکل گرفته و در جایی که پیامبر آن اذعان دارد که: "او نیز بشری است مثل سایر افراد بشر"،به عنوان یک باور دینی نمی تواند با اندیشه "سکولاریسم" و برابر بودن همه انسانها در ایجاد یک حکومت دموکراتیک منافات داشته باشد. بر پایه این اصول اعتقادی است که معتقدم اسلام در اصل و ذات خود با "سکولاریسم" سازگاری کامل دارد و بر اساس همان اصول باور دارم که می توانیم در میدان مبارزه فکری و عقیدتی با پیروان نظریه "ولایت فقیه" و دیگرانی که از فکر ناصواب "تلفیق دین و دولت" دفاع می کنند پیروز و کامیاب بیرون آییم . ان شاء الله

www.peikekhabari.com
___________
پانویس ها:
۱- شرح نامه رستم فرخ زاد به برادرش که در شاهنامه آمده است. خود به زیبایی معلوم می دارد که عاقبت "تلفیق دین و دولت" چیست. وقتی رستم فرخزاد به برادرش یادآور می شود که گنهکارتر در زمانه منم / ازیرا گرفتار اهرمنم ، خود معلوم می دارد که فردوسی (یا آن سردار) از مسئله تلفیق دین و دولت و عاقبت بد آن در حاکمیت ساسانی بخوبی آگاهی داشته است .
یکی نامه سوی برادر به درد نوشت و سخنها همه یاد کرد
گنهکارتر در زمانه منم ازیرا گرفتار آهرمنم
همه بودنیها ببینم همی    وزان خامشی برگزینم همی
بر ایرانیان زار و گریان شدم    ز ساسانیان نیز بریان شدم
چنین است گفتار و کردار نیست    جز از گردش کژ پرگار نیست
چو با تخت منبر برابر کنند    همه نام بوبکر و عمر کنند
تبه گردد این رنجهای دراز    نشیبی درازست پیش فراز
۲- مراجعه کنید به شرح "مواضع ما" (ماده پنجم) در سایت "سکولارنو"، نوشته دکتر اسمعیل نوری علا:
٣ - ایشان را نباید " شیعه" نامید، چرا که آنها با غلو کردن در مباحث دینی و کم و کاست کردن در تعلیمات راهنمایان نخستین شیعه، از راستای راستین تشیع واقعی خارج شده اند. به عبارت دیگر آنها بنوعی جزو خوارج محسوب می شوند.
۴- آیه ۱۱ سوره رعد : «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ....»، (خدا وضع و حال هیچ قومی را عوض نخواهد کرد مگر آنکه انسانها به خودشان وضع و حال خودشان را تغییر دهند). معنای این آیه درواقع این است که انسانها قادرند هر چیزی را تغییر دهند. بنابراین اگر مسلمانان ایرانی بر اثر پیروی از تز "معصومیت" و "ولایت فقیه" از خود سلب آزادی و سلب اختیار کرده اند، آن از تقصیر و گناه خود ایشان است که غیرخدا را می پرستند و اختیار شان را به طاغوت داده اند. به همین خاطر هم هست که اینک به سرنوشت شومی گرفتار شده اند.
۵ – موضوع آیه ۱٣ سوره حجرات
۶ - آیات ٣٨ سوره شوری و ۱۵۹ سوره آل عمران
باید توجه داشت که در قرآن حیطه و کاربرد امور دنیوی از امور معنوی جدا گردیده است. در امور دنیوی مردم مجازند که با رایزنی و مشورت مسائل خودشان را حل و فصل کنند. در حالی که در امور معنوی هر مومنی مجبور است صرفا از (از سه طریق) از دستور خدا و پیامبر و امام زمان خود (اولی الامر) اطاعت کند(آیه ۵۹/نسا). یعنی اینکه مومنین حق ندارند در این مورد بخصوص خلط مبحث کنند و یا اینکه به اختیار و انتخاب خود و یا به روش رای زنی و مشورت با دیگران، از چیزی و کسی اطاعت کنند که خداوند مشروعیت اطاعتش را (در قرآن) ذکر و واجب نکرده است. به عبارت دیگر علما و فقهای اسلامی به صرف بستن القاب "آیت الله و حجت الاسلام" به خود (و رفقای خود) مشروعیت دینی و قرآنی پیدا نمی کنند بلکه جمیع آنها در این امور همه بیکاره و ول معطلند. رجوع کنید به آیه ٣۶ سوره احزاب.