از : ایرج رشتی
عنوان : بدون پیش داوری
بخاطر اینکه همه خوانندگان دست رسی به این کتاب ندارند, چند نقل و قول مستند از این کینه توزی بی پایان می آوردم.
" نفت بزرگترین ثروت آذربایجان است و در هر گوشه ای از باکو وجود دارد. در بعضی از مناطق کافی است شن ها را کنار بزنید و چاله ای درست کنید, پس از چند لحظه پر از نفت می شود. فقرا بدین گونه نفت استخراج می کردند. نفت را از چاله ها با ملاقه ای به سطل می ریختند و می فروختند.
در دشت شیروان در جنوب باکو تکه های پارچه را در شن فرو می کردند. زمانی که نفت را جذب کرد در سطلی می فشردند. در بعضی جاها گازهایی را که از زمین خارج می شد آتش می زدند. در سوراخان آتشکده "آتش جاودان" وجود دارد که تا به امروز هم زرتشتیان ایران در آن گرد می آیند و به آتش جاویدان احترام می گذارند. خانه ها را در باکو با نفت گرم می کردند و در کارخانه ها برای راه اندازی دستگاه ها از نفت استفاده می شد. سوخت کشتی بخاری که روی دریای خزر حرکت می کرد نفت بود."
" کارگران مناطق نفتی از همه ملیت ها بودند, بی خبر, بی سواد, با دستمزدی نا چیز( چنانچه کینه ترک ها و ارامنه را که از آغاز خلقت بشر وجود دارد به آن اضافه کنیم) زمینه عالی برای احزاب سیاسی بود.
سال ۱۹۰۵ قتل عام بزرگ ارامنه صورت گرفت, بعد ها چند قتل عام دیگر در حدی محدود بر بین تاتارها و ارامنه تکرار شد. باکو دیگی بود که در آن احساسات و دردهای شرقی همراه با اندیشه غرب در حال جوشیدن بود."
"کارگران نفت بیشتر روس ها, تاتارها, ارامنه, داغستانی ها, لزگی ها, و ایرانی ها بودند. صبح تا شام با دستمزد های اندک, به کارهای بسیار مشکل و خطرناک مشغول بودند. محلی ها و ایرانی ها از زندگی شان راضی بودند و خواسته بیشتری
نداشتند.روس ها نا راضی بودند و اکثر اوقات کارشان را عوض می کردند. در بین آنها آدم های رندی هم پیدا می شد."
"پس از انقلاب بلشویکی در سال ۱۹۱۷تا چندی آرامش در باکو بر قرار بود, اما همه چیز بسیار زود تغییر کرد.سر بازان از جبهه عثمانی در ایران فرار می کردند و خواه نا خواه در گیری هایی به وجود می آمد. سربازان خسته, فقر زده, از نظر اخلاقی در پایین ترین حد ممکن و وظیفه نشناس بودند. در برابر مردم عادی می ایستادند, در بیشتر موارد اسلحه به دست خواسته های خود را به دست می آوردند. در بازار معروف به " بازار سر بازها" همه چیز می فروختند: اسلحه, مهمات, انیفورم, و دیگر اجناس دزدی......مسلمان ها قطار را متوقف می کردند و خواستار تحویل دادن ارامنه می شدند و در جای دیگر بر عکس آن صورت می گرفت."
" پس از یک ماه ارامنه و تا تارها(خویشاوند ترک ها) حمله را با فریاد و فراخواندن همکیشان خود به جنگ مقدس آغاز کردند. خارجی ها, روس ها, گرجی ها ویهودی ها بدون اینکه خبر دقیقی از جریان داشته باشند خود را در خانه هایشان حبس کردند......مردم عادی ارمنی و تا تار که با آن هنگام در هیچ کشمکش سیاسی شرکت نکرده بودند, هر چه سریع تر به این یا آن جهه ملحق می شدند. کارمندان کارخانه ما به یک باره غیبشان زد. آن اواخر با تفنگ و خنجر به کمر به محل کارشان می آمدند. تمام کارگران فرار کردند. حیات کارخانه پر از زنان و بچه های ارمنی بود که بقچه ای با چند با رو انداز و مقداری مواد غذایی همراه داشتند و شتابان خودشان را به ساختمان های محکم برای مخفی شدن می رساندند. وحشت و نفرت از چشمان شان می بارید. سکوت کامل بین شان بر قرار بود. حتی بچه های کوچک هم صدایشان در نمی آمد. از کارگران فقط چند مرد مسن در کارخانه با قی مانده بود."
" تیر اندازی شدت گرفته بود و صدای مسلسل هم به گوش می رسید. تیر اندازی را از خیلی نزدیک می شد شنید. فریاد همراه با گریه, لعنت و دشنام نیز در هوا پخش بود.لحظه ای به پنجره نزدیک شدم. در بیرون مردم هفت تیر, تفنگ, خنجر وحتی شمشیر در دست می دویدند. زخمی و خون آلوده, مثل اینکه عقل خود را از دست داده باشند به هر سوئی شتابان بودند و فر یادهای نا مفهومی می کشیدند. فریاد زنی برای کمک شنیده می شد. یک گروه عیسی مسیح را به کمک می طلبیدند, دیگران الله را. چند تایی هم قالی وپتو ها ی زیر بغل شان را وسط راه می انداختند و به فرار ادامه می دادند. به خانه ها نیز حمله می کردند."
" در نزدیکی های ما ارامنه خیلی زود در نبرد بر تری پیدا کردند. تا تا رها در اقلیت بودند و از خانه هایشان ناله زخمی ها و افراد در حال مرگ به گوش می رسید. در همه جبهه های شهر ارامنه پیروز شده بودند و بد جوری انتقام می گرفتند.حتی به زن ها و بچه ها رحم نمی کردند ..... از ارامنه هم تعداد زیادی کشته شدند. قتل عام سه روز طول کشید.روز سوم که جنگ خوابید, به شهر رفتم. انتظار داشتم که آقای پشه رئیس انجمن چک را ملاقات کنم. او همراه خانواده اش در محله تا تار ها زندگی می کرد, محلی که در آن بیشترین کشتارها انجام شده بود. نگران خانواده او بودم, به ویژه دخترش که تمام مردان مجرد چک نظری به او داشتند. به آنجا نرسیدم. قدرت تماشای آن صحنه وحشتناک را نداشتم. خیابان پر از اجساد در حال فاسد شدن بود. توان بیان صحنه هایی را که با چشم خود دیدم ندارم و نمی خواهم آن ها را دوباره به یاد بیاورم. در این لحظه بود که فرق بین جنگ و قتل عام را فهمیدم. .....کلمه ای که بتوانم با آن قتل عام در شرق را بیان کنم نمی یابم. کشتگان را چندین هزار تخمین می زدند. ارامنه پیروز شدند, اما تا کی؟ تا تار ها چندین روز پس از آن مخفی شدند تا کم کم جرات پیدا کردندبه خیابان ها بیایند."
گرفته از کتاب
یان کولارژ :
بیگانه ای در کنار کوچک خان, نشر پژوهشی فرزان ,تهران ۱۳۸۴
٨۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ ارديبهشت ۱٣٨۷
|