مرگ بر هیچ کس، زنده باد زندگی


نیکروز اولاداعظمی


• آیا توان آن را خواهیم داشت که در هزاره سوم میلاد ادامه دهنده جاهلیت های هزاران ساله پدران مان نباشیم و فقط سرود هستی و زندگی سر دهیم و بگوییم مرگ بر هیچ کس، زنده باد زندگی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۰ ارديبهشت ۱٣٨۷ -  ۲۹ آوريل ۲۰۰٨


"زندگی زیباست ای زیباپسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند"

زندگی، در معنای کلی یعنی وجود داشتن و سیر و سلوکی را جهت ارتقاء آن بر گزیدن و در نهایت تلاش برای زنده ماندن است. فلسفه زندگی پرسش از چیستی آن است، این چیستی، فکر وذهن ما را به خصلت وجود و ویژگی هایش مشغول و متمرکز می سازد.
تلاش برای پی بردن به چیستی، یافتن ریشه های هستی مان بوده تا بتوان از این طریق کسب حفظ بقاء نمود، و این هدف غائی زندگی است. این تلاش ها ناشی از آگاهی ها و دانشی است که بی تفاوتی نسبت به پیرامون را از بین برده و فضای فعال و روشنی را متناسب با دانش اندوخته شده و تجربه به وجود می آورد، بدینسان مشخص می شود که انسان یگانه موجودی است که برای بقا و زنده ماندن جد می ورزد.
اندیشمندان و فلاسفه گوناگون از کهن تا امروز در باره راز فلسفه هستی و وجود و چیستی آن تفکر نموده اند، که این امر منجر به معرفت علم هستی شناسی شده، و از طریق دانش و کسب تجربه و تجزیه و تحلیل، نظریه پردازی به منظور شیوه زندگی اجتماعی آگاهانه رقم می خورد. پیدایش پوزیتویست و جدایی علم از فلسفه بر بستر این نوع شناخت و معرفت از حقیقت موجود، بوده است. در "ملاحظات فلسفی در دین و علم" اثر آرامش دوستدار آمده است؛ "علم در حدی که خصلت پرسش را با یافتن پاسخ از بین می برد و پس از یافتن پاسخ فقط بعنوان وسیله از پرسش استفاده می کند تا به پاسخ مجال بروز دهد با تفکر فلسفی منافات دارد"، او اضافه می کند؛ "تفکر وقتی فلسفی است که از پرسش بر آید و در آن استوار ماند".
دکارت در برخی از نوشته های خود می گوید؛ "فلسفه یعنی خردمندی، و خردمندی گذشته از حزم و عقل عبارتست: از معرفت کل آنچه انسان می تواند بداند، خواه برای پیشرفت کار زندگانی باشد خواه برای حفظ تندرستی؛ یا اختراع فنون". در اینجا "حفظ تندرستی" همان سلامت انسان در زندگی و زنده ماندن و حفظ بقاست.
به هر جهت، در دنیای امروز در نتیجه دستاوردهای مهم در عرصه های مختلف زندگی، علم نقش اثباتی موضوع است و فلسفه مجهول بودن موضوع و تفکر در آن، یعنی وظفیه فلسفه تفکر درکل هستی و چیستی آن که به شکل مجهول وجود دارد، و علم، اثبات شده ی برخی مجهولات در شکل پرسشگری و بدست آوردن فرمول آنست، با بدست آمدن فرمول مشخص و معین، بهره وری آن در زندگی مادی و معنوی آغاز می شود.
انسان بعنوان جزیی از کلیت هستی و در تکاپو برای بقا و زنده ماندن، که از خصلت ناشی از وجود او سرچشمه می گیرد. بهره وری از ابزارها و نقش علم بعنوان راهیافت های شیوه زندگی و فضاهای برآمده از آن، هستی را در راستای امیال های انسان شکل می دهد؛ این شکل یابی طبعأ بواسطه توأمان طبع اجتماعی بودن انسان و ضرورت آن که کنش و واکنش های او در نظامات هنجاری است، میسر می گردد. انسان یگانه موجودی است که به راز عدم و نیست نشدن خود تأمل و تعمق میکند و از مرگ بیزار است.
تلاش برای طول عمر بیشتر وجه مهمی از تلاش انسان برای زنده ماندن است؛ هیچکس به نیست و نابودی خود علاقه ندارد و این از گوهره و سیرت هر موجود زنده از جمله انسان است، تفاوت فقط در آن است که انسان به نسبت موجودات دیگر قوه درک و اندیشیدن دارد، که همین خواص تفکر در تلاش به پایدار ماندن زندگی و انگیزه اصلی او می شود. اما متأسفانه در دنیایی می زییم که طلب مرگ همنوعان از سوی همنوعان، خصلت وجود و هستی را خدشه پذیر ساخته است. عمده ترین انگیزه چنین طلبی از دو منظر رخ می نماید، یکی، خود را از دیگری برتر دانستن که بن مایه اش همان اِعمال نفوذ و کسب قدرت است، و دیگری، انباشت ثروت و تملک بیش از حد از طریق زور و چپاول دیگران که این خود در جهت کسب و حفظ قدرت نقش بسزایی دارد، می باشد. نامشروع بودن قدرت و ثروت وقتی حائز اهمیت است که به خاطر آن انسانهایی از دم تیغ بگذرند، یعنی کُشتن و انتقام دو وجه بارز قدرت و ثروت غیر مشروع در جامعه است، بر این محور است که هم کُشته می شویم و هم کُشته می خواهیم.
بواسطه این دو نوع ویژگی انسان، امیال های جنایت کارانه ای دامنگیر بشر شده که همچنان قربانی می گیرد، الخصوص اگر این موضوع را با تفکر در هستی و چیستی که ملاحظاتی از آن در شکل ابزارهای علمی نمودار شده اند را بدانجا پیوند دهیم که مستمسکی شده در دست صاحبان زر و زور و قدرت، که از آن کُشتار همنوع و جو خشونت را برسراسر جامعه و گیتی پهن می کنند. بدین سان تفکر فلسفی که قرار بود در راز خلقت دستبرد زند و به بهتر زیستن کمک نماید، به ایده هایی تبدیل شده که بهتر نابود کردن را هدف قرار داده است.
در این جو مسموم و شلوغی بازار است که فرزندان آریایی ها نیز در کشور خشونت زده ایران تنور مرگ را افروخته می خواهند و هر کس که بدان مخالف است را دال بر تائید شرایط موجود می انگارانند، مِن باب مثال؛ شعارهایی نظیر "مرگ بر جمهوری اسلام" مجاهدین خلق و یا گروهی که خود را فرزندان ایران زمین و سکولاریسم غیردین و هر نوع ایدئولوژی دیگر معرفی نموده و بنده را از برخی محتویات سایت خود بی بهره نساخته و هر از گاهی مطالبی را برایم ارسال می دارند، "مرگ برولایت اوباش فقیه" مزین شده سایت این دوستان است.
به خاطر می آورم روزی را که خبر فوت خمینی پچیید، گروهی از ایرانیان در یکی از شهرهای خارج از ایران از خانه های خود بیرون آمده و با موزیک به رقص و پایکوبی در خیابان پرداختند، آنها همانهایی بودند که خود از جهنم و جوخه مرگ خمینی گریخته بودند، اما خود به جهنم و مرگی دیگر می اندیشیدند، تا جائیکه شاعر گرانمایه و گرانقدر ما سیاوش کسرائی که امید به زندگی زینت بخش شعرهایش است،هنگامی که رفقایش را در دوزخ مرگ حاکمان اسلامی ایران یافت، بشارتگر مرگی دیگر در شعر "مرگ بر تو ای امام" می شود، تا حس انتقام خود را بیرون ریزد و از شرایط و جو سنگین موجود ناشی از اعدام های جمعی زندانیان سیاسی مرهمی بر زخم خود و داغ دیدگان باشد.
اما میدان فقط در قرق مرگ اندیشان نیست. زنده اندیشان، مرگ را به هر دلیل و انگیزه ای به چالش می برند، و این بار سینه ستبر محمود دولت آبادی است که در میان همهمه شعارهای "مرگ بر جمهوری اسلامی" از سوی گروهی از ایرانیان در کنفرانس هاینش بُل برلین، سپهر شده و در یک عکس العمل می گوید؛ ای مرگ اندیشان همه ما از مرگ بیزاریم، شما باید با مرگ بستیزید، نه آنکه آنرا مقدس شمارید، و این چنین فلسفه زندگی و زنده ماندن ندا داده می شود.
آیا توان آن را خواهیم داشت که در هزاره سوم میلاد ادامه دهنده جاهلیت های هزاران ساله پدران مان نباشیم و فقط سرود هستی و زندگی سر دهیم و بگوییم مرگ بر هیچ کس، زنده باد زندگی.

niki_olad@hotmail.com