تـــور - لاله ایرانی

نظرات دیگران
  
    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : نقد شعر کلاسیک
می دانم که شما از شاعران جوانی هستید که به شکل معجزه آسایی هنوز به شعر کلاسیک فارسی دلبستگی دارید.
حالا کی به شعر دوران خودتان توجه نشان خواهید داد و بند و بست بیت و مسرع و قافیه را بهم خواهید ریخت، نمی دانیم. در هر صورت این موضوع من در این جا نیست.
موضوع اینجاست که در شعر شما سکته وجود دارد.

«خوشا که از دم گرمت توان و تاب بگیرم
و از هوای حضور تو شعر ناب بگیرم »

حالا به بیت بعدی به تأویل من توجه کنید

خوشا کز دم گرمت تاب و توان گیرم
وز هوای حضور تو شعر ناب گیرم

البته «هوای حضور» هم چندان جالب نیست

یک بیت دیگر
«خوشا که در بر خورشید تابناک نگاهت
روان یخ زده را رو به آفتاب بگیرم »

خوشا خورشید تابناک نگاهت
روان یخ زده رو به آفتاب گیرم

یک بیت دیگر

هزار بار به دریا زدم دل از سر مستی
بدان امید که روزی تو را از آب بگیرم

خیلی خوب است فقط «بگیرم» اشکال تولید می کند :
بدان امید که روزی ترا از آب گیرم

در بیت آخر هم مثل این که خیلی خسته شده بودید.

پیروز باشید
۷۲۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید تنها

عنوان : نقد و نظر
درود بر شما غزل قشنگی است اما ...
کاش کمی با وزن مهربان تر باشید و...
در کل خوب بود
...التماس عشق...
۱۲۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : برای ناصر و ماهانی و همه
ضحاک عزیز و بزرگوار مرا ببخش که نمی گذارند به یک گوشه بنشینیم .

آقای ماهانی در باره ی انسان ها زود قضاوت نکن و بترس که در باره ات زود قضاوت کنند و آنگاه بر تو گران آید. من از لاله شعر فراوان خوانده ام ، به صورت خونین آزادی قسم که هرگز چنین شعری را از لاله نخوانده ام و اگر نظر من پرسیده شود صادقانه می گویم که آن شعر به شعر های لاله شباهتی ندارد . شما اگر می توانید ثابت کنید من مخالف این کار نیستم لطف کرده ثابت کنید ، اما دیگران را نادانسته محکوم نکنید ، شما از کجا می دانید که من آن شعر را خوانده ام ؟ چرا حرف دهان آدم می گذارید ؟ شما با این وجدان می خواهید از حقیقت دفاع کنید ؟ براستی که شرمناک است.
ناصر عزیز من نمی دانم که ماهانی یا سنندجی اسمشان واقعی است یا نه ، من اما خود را برایت معرفی می کنم ، تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد . اگر آن ها هم اسمشان واقعی است بگذار خود را معرفی کنند.

نام من واقعی است و مستعار نیست . در شناسنامه ی ایرانی اسم من اینگونه نوشته شده : سید لیث الله حبیبی کلوری ، اما همه فامیل و نزدیکان مرا لیثی صدا می کنند و من خودم هم این اسم کوتاه را بر آن بلند ترجیح می دهم . بچه ی استان گیلانم ، گیلک نیستم ، تالشم ، از شهرستان ماسال هستم ، این شهرستان در منطقه ی تالش نشین در غرب استان گیلان قرار دارد.

قبلاً در روسیه ی سفید پناهنده ی سیاسی بودم ، پنج سال پیش به دعوت بنیاد هاینریش بل به آلمان آمدم و شش ماه مهمان بودم و سپس پناهنده شدم و همینک در شهر دورن آلمان در چهل کیلومتری شهر کلن زندگی می کنم. من هیچ چیزی برای مخفی کردن ندارم. ناصر عزیز من با شما صد درصد موافقم . یک دفعه هست که مثلاً ضحاک می آید و شعر می نویسد با اسم مستعار ، به نظر من آن هیچ اشکالی ندارد، اما یک دفعه پیش می آید که یک نفر مدعی می شود مثل آقای ماهانی ، آنوقت همانطور که شما دوست عزیز گفته اید باید خود را رو کن تا مردم بدانند که با چه کسی طرف هستند.
۱۱۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مسعود مالکی ماهانی

عنوان : شعر را برداشته
آقای ناصر من با اسم واقعی خودم در صحنه ام چون اهل دروغ نیستم و می خواهم از حق شاعر همشهری ام دفاع کنم.
و برای خانم سپیده
بعد از نوشته من این شعر از روی وبلاگ لاله ایرانی برداشته شده اما کور خوانده این شعر هم با این نام جعلی و هم با نام شاعر حقیقی روی نت وجود دارد و در ضمن من آن صفحه را به عنوان مدرک دزدی لاله ایرانی برای شاعر اصلی اش عکس گرفته ام و او به موقع قانونی از آن استفاده خواهد کرد.فکر می کنم آنها که مشتریان دایمی وبلاگ این خانم هستند و شعرهای دزدی اش را از حفظ کرده اند مثل همین آقای لیثی که اینقدر برایش به سر و سینه می زند آن را دیده باشند.
۱۱۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ناصر ...

عنوان : به نظر من ...
به نظر من مسایل مشکوکی دارد اینجا می گذرد ، بعضی ها عجیب اسم های کاملی می نویسند ، مثلاً یک سنندجی ، یا ماهانی هم آخرش اضافه می کنند ، که بگویند اسم واقعی آنها است ، ای کاش برای رفع سو تفاهم این افراد خود را معرفی می کردند . در ضمن ظاهراً لیثی حبیبی اسم واقعی است ، نمی دانم شاید هم نه
چون من هرگر چنین اسمی نشنیدم .
۱۱۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : هر آرزویی آرزو نیست...
ضحاک عزیز و اندیشمند سلام ، من به احترام شما و قسمی که به من داده ای نهایت تلاشم را می کنم که وارد بحث نشوم ، از دلسوزی پدرانه ی شما هم یک دنیا ممنونم که فکر قلب حساس من بوده اید ، دستتان را می فشارم و شما را بسیار عزیز میدارم اگر پر گویی هم دیده اید بخاطر این بوده که بتوانم به سئوالات جواب کامل بدهم ، از همه ی عزیزانی که از پر گویی من خسته شده اند صمیمانه عذر می خواهم .

فقط برای اطلاع شما عزیز و آن آقای افشاگر من شعر "آرزو"ی لاله را این زیر می گذارم تا همگان بدانند که هر آرزویی آرزو نیست.

شاد و شکفته باشید همچو بهار

با احترام و ادب فراوان

لیثی حبیبی

آرزو


خدا کند که جواب سئوال من باشد
جوانکی که می آید وبال من باشد

خدا کند که بداند که در چه حالم من
خدا کند که هوادار حال من باشد

خدا کند که بداند چقدر دلتنگم
و هم پیاله و هم سن و سال من باش

شود که از گره و جنس و گوهری باشد
که آرزو کنمش تا که مال من باشد؟

بروید و برود از هوای من بالا
همیشه سبز بماند، نهال من باشد

بدست هیچ کلاغی بهانه ای ندهد
فقط فقط و فقط سیب کال من باشد

و مثل وسوسه شعر، هرکجا بروم
همیشه خانه نشین ِ خیال من باشد

غبار غربت و غم روبد از دل تنگم
و در مواقع پرواز، بال من باشد

خوشا که بوی کویر برشته آوردم
خوشا که تشنه آب زلال من باشد

جوانکی که می آید وبال من باشد
خدا کند که بیاید که مال من باشد

لاله ایرانی
۱۱۴۴ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : sepideh Fani

عنوان : نه
نه جانم، این شعر در وبلاگ لاله نیست.
۱۱۴۲ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مسعود مالکی ماهانی

عنوان : اینها حرف مفت نیست
شعر سرقت شده ی (آرزو)
حامد حسینخانی شاعر جوانی از کرمان است(متولد سال ۱۳۵۹) فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی از دانشگاه کرمان. تا حالا دو مجموعه شعر به نام های (مرا که برگ شدم) و (یکشنبه صبح) چاپ کرده . شعر (آرزو ) از اشعار مجموعه ی(مرا که برگ شدم) می باشد.
همین شعر را در لاله ایرانی به تاریخ ۲۱ مارچ ۲۰۰۶ (بعد از چاپ آن مجموعه) به عنوان (سال هزار و سیصد و هشتاد آرزو) و به نام خودش در نهایت بی مسئولیتی در وبلاگش درج کرده و فقط (سال هزار و سیصد و هفتاد) را به (سال هزار و سیصد و هشتاد) تغییر داده. باید گفت که از این کارها که آخرش دست سارق رو بشود بجز جار و جنجال و روسیاهی چیزی عاید کسی نمی شودو سایت ها باید کاملا ً از این موضوع با خبر باشند.
من از جهت اینکه حامد حسینخانی را می شناسم و در شب شعر کرمان دیده ام و این شعر را قبل از مارچ ۲۰۰۶ از زبان خودش شنیده ام بر خود واجب می دانم که از حقوق شعری کسی که در ایران است و نمی تواند این سایت ها را باز کند دفاع کنم. البته شعرهای دیگری هم هست که من به آنها کار ندارم و کسانی که این موضوع برایشان جالب است می توانند خودشان بروند و پیدا کنند.
حال این شعر امید حسینخانی است که در نت هم می توانید پیدایش کنید:

آرزو
سال هزار و سیصد و هفتاد آرزو
از بام قرن فاجعه افتاد آرزو
استاد گفت: سوژه ی تحقیقتان غم است؟
فریاد زد کلاس: نه استاد، آرزو
دیگر امید سر به خیابان نمی زند
انگار رفته یک شبه بر باد، آرزو
من تاک های تا شده را مست می‌کنم
با آن پیاله‌ای که به من داد آرزو
از بس که خاک روی خیالم نشسته است
دارد دوباره می‌رود از یاد آرزو
در واژه نامه ی تو فقط پنج واژه بود:
خورشید، کوه، صاعقه، فریاد، آرزو
--------------------------------------------
و این هم از سایت لاله ایرانی:
Thursday, March ۳۰, ۲۰۰۶
سال هزار و سیصد و هشتاد آرزو
از بام قرن فاجعه افتاد آرزو

استاد گفت: سوژه تحقیقتان "غم"، است؟
فزیادزد کلاس ... نه استاد "آرزو"

دیگر امید سر به خیابان نمی‌زند
انگار رفته یک‌شبه بر باد آرزو

من تاکهای تا شده را مست می‌کنم
با آن پیاله‌ای که به من داد آرزو

از بس که خاک روی خیالم نشسته است
دارد دوباره می‌رود از یاد آرزو

در واژه نامه تو فقط پنج واژه بود
خورشید، کوه، صاعقه، فریاد، آرزو

posted by لاله ایرانی @ ۲:۱۳ PM ۰ comments
۱۱۴۰ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : پاسخ به خدنگ
خدنگ جان خوب گفتی جان بابا
به فهم و دانشت صد باریکلّا

منم جان خودت از او شکارم
دلم خواهد دمار از او برآرم

همی برداشته یک رأس تیشه
همی کوبد به ساق و برگ و ریشه

ز بس کوبیده دارد تیشه اش را
نموده باطل آن اندیشه اش را

همی با آن کلام سوز و سازی
نماید بی سبب روده درازی

کلامش هم مکرر در مکرر
خدنگ جان گشته ام دیوانه دیگر

یکی گوید که بس کن جان لاله
که حرفت مثل خرمالوی کاله
۱۱٣۵ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : ضحاک
سلام ای ماردوش فطرتا پاک
که با شعرت گریبان می دهی چاک

قسم به فندق و توت و به گردو
که گیج و ویجم از این مرد پرگو

تو گویی کله ی گنجشگ خورده
ز بس روز و شب اسم لاله برده

کلامش محترم اما دراز است
به قم راند مسیرش در هراز است!
۱۱٣٣ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : پاسخ
از این پرگویی ات صبرم سر آمد
دو تا مار دگر از من درآمد

چه بیجا گفته ای این بار لیثی
مگر او هست لیلا و تو قیسی؟

کمی آرام تر، ریلاکس تر باش
نزن جوش و کمی دور از خطر باش

از این جوش و خروش و داد و فریاد
یهو بینی که فلب از کار افتاد

مکن اینگونه با خود کینه ورزی
که شاید بیش تر از این بیارزی
۱۱٣۲ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : ضحاک عزیزاز رک گویی شما ممنونم...
از رک گویی شما ممنونم که آموزنده است و زیبا ، اما چند نکته در شعر شما هست که ناچارم در بابش توضیح بدهم . اول اینکه من نگفتم او مرد است ، کس دیگری نوشته بود که می گویند... و بر مبنای آن سخن بود که من نوشتم چه مرد باشد و چه زن ، چه حافظ شیراز و چه لاله ناز ، من از شعر دفاع می کنم .
من فقط از شعر لاله دفاع نمی کنم بلکه برای بیش از دو ده شاعر جوان و پر استعداد
گه گاه می نویسم.
چون شما داستان من و لاله را نمی دانید ، بگذار کمی برایتان توضیح بدهم. چند سال پیش که لاله به میدان شعر پا نهاد از هر سو بر سرش ریختند و می زدند ، من تا به حال کمتر دیده ام که سر یک شاعری اینگونه بیرحمانه بریزند. آری ریخته بودند و از هر سو می زدند. گاه به حق و بسیار گاه به ناحق. من هر چه بیشتر به شعر لاله دقیق می شدم می دیدم که حرف برای گفتن دارد فراوان و تازه گری پیشه کرده دلپذیر و کم نظیر، در نتیجه من انتقاد کنندگان از لاله را به چند دسته تقسیم کردم: افراد صادق و دلسوز شعر که تعدادشان انگشت شمار بود ، افراد اشتباه گر و دسته ی سوم بیچارگان و حوسدان و بد خواهان که متأسفانه فراوانند و خیلی راحت در پشت مخفیگاه انترنت لباس "دلسوزان" می پوشند و با اسامی مستعار که هیچ مسئولیتی را به عهده ی صاحب نام نمی گذارد به میدان می آیند و بسیار "دلسوزانه" و به قول استاد منوچهر جمالی "بوقلمون" شده - تو بخوان بوقلمونشان کرده اند - به میدان می آیند و شروع می کنند به تاخت و تاز و ایجاد تردید در باره ی این و آن ، و عده ای انسان شریف و پاکدل هم عموماً به دام افتادگانند و عموماً حتی نمی پرسند: آقایی که چپ و راست می زنی به قصد کشت ! تو خودت چه کاره ای؟ کی هستی؟ در کدام کشور و شهر زندگی می کنی ؟ چرا من باید حرف هایت را باور کنم؟ آری بر اثر زیرکی ناپاکان و دلپاکی پاکان که همه را باور می کنند در نگاه اول ، گاه کار ناپاکان حسابی می گیرد. از جمله این جماعت توانسته بودند یک انسان بسیار پر استعدادی را مورد یورش شبانه روزی قرار بدهند ، حتی گاهی بعضی از دوستان خوب ِ مرا واسطه می کردند که من از دفاع از شعر لاله دست بردارم ، برای دوستان اشتباهگر خود تا حدی که می توانستم توضیح دادم : که این کمال بی انصافی است که اینگونه بیرحمانه کسی را مانند گرگان تک ساخته به گوشه بکشانند و بُکشانند . عکس ایشان مرا نکشته دوست عزیز ، من از خانواده ای هستم که تا جایی که بر من آشکار است چندین نسلش جان و مال و هستی خود برای انسان ، عدالت و آزادی داده و بجز جانباختگان و آوارگان دو مفقود الاثر دارد ، - حمید روستا یا رضایی لیپایی و منصور رضا لیپایی . و من نیز در حد توان ناتوان خود راه انسانی و عدالت خواهی آن خانواده را ترک نکرده ام و نخواهم کرد. اگر ببینم گرگان کسی را تک به گوشه انداخته اند تا بدرند حتی اگر دشمنم باشد به دفاع از او بر می خیزم . من لاله را انسانی درست می دانم و دوست خود می شمارم ، من اما در باره ی دشمنان خود نیز بارها این کار را کرده ام و خواهم کرد. چون از خود گفتن را کاری بینهایت زشت می شمارم پس بناچار از آوردن نمونه معذورم... ولی اگر شخصاً شما را می شناختم برای شما نمونه می آوردم... تا بعد از این به این سرعت قضاوت نکنید.

آری، دیدم ناجوانمردانه بر سر یکی ریخته اند و چپ و راست می زنند چنان که اگر افتاد برنخیزد ، این بود که تلاش کردم توضیح بدهم و بگویم آنچه شما در باب این شخص می گویید درست نیست ، او استعدادی ویژه دارد و کمتر کسی در بین جوانان دیده ام در دوران ما ، که از چنین استعدادی بر خوردار باشد در غزل سرایی . و همینجا باید به شما عزیز نیز بگویم که در باب شعر لاله زود به قضاوت نشسته اید ، لطفاً به وبلاگ ایشان رجوع کنید و این استعداد غریب را بهتر بشناسید ، گرچه همه ی شعر های قبلی اش در حال حاضر در وبلاگش نیست ، اما همان که هست می تواند بسیاری از گوشه های دلپذیر شعر او را برای شما و دیگر علاقمندان وا کند.
اما در مورد برداشتن عکس از دیگران شما مثل اینکه نوشته ی مرا با دقت نخوانده اید ، من آنجا از جمله می نویسم : "اگر" سراینده ی این اشعار ناب و دل پذیر از عکس کس دیگری استفاده کرده ، "ظلم بزرگی به خود نموده ، افسوس !" البته من هنوز نمی دانم که او این کار را کرده ، به همین خاطر گفته ام اگر...

او هر کسی که بخواهد باشد من نظرم در باره ی شعرش این است که شخصی که با نام لاله ایرانی می نویسد استعدادی شگرف دارد و اگر اولین نفر نباشد در غزل امروز یکی از اولین هاست ، من سر این حرف خود می ایستم چون کوه . این را هم بگویم که از سویی از رک گویی شما که نشان از بی ریایی، انصاف و عدالتخواهی دارد لذت بردم ، از سوی دیگر در نظرتان در باره ی شعر لاله بی انصافی دیدم ، بی انصافی ای که حدی نمی توان برایش در نظر گرفت. البته می تواند بی انصافی نباشد بلکه خواهرش - شتابزدگی- باشد . من از شما عزیز خواهش می کنم به اشعار لاله در وبلاگش سر بزنید و از آنجایی که شاعر هستید و عدالت خواه اگر دیدید که حقی را زیر پا انداخته اید ، جبران کنید تا همراه کسانی نشده باشید که یکی را به گوشه انداخته اند تا از پای در آورند . حیف قلم زیبای شما عزیز است ، که در باب یکی از بهترین استعداد های روزگار ما اینگونه بنویسد:

"اگر شاعر کمال است یا که لاله
چه ارزش دارد این شعر نخاله؟"

آیا شما آن شعر پر از خیال و آرزو را براستی اینگونه یافته اید !؟

می دانید چرا لاله آن خیال و آرزو را در آن شعر دارد؟

برای اینکه آنقدر در این چند سال فعالیت فرهنگی خود رذلی و نامردمی دیده که باور به انسان های اطراف خود را به کلی از دست داده ، دارد می گوید : ای تویی که چون دیگران نیستی ، کجایی تو؟ کیستی؟ و آنگاه در چشمه ی رویا او را می بیند و از او حباب می سازد و بر زلال چشمه ی رویا می نشاند و به حد اقلی ، به هیچ خیال او بسنده می کند ، ای مرد عدالت خواه چگونه تو این همه آرزو ، دیوانگی و خیال را ندیدی!؟
چکونه تو اوج تنهایی شاعری بی نهایت حساس را درنیافتی!؟ راستی چگون!؟

آیا شما می دانید که از جمله قاتلان صادق هدایت هستید در دوران خود؟

مرد در تنهایی کشنده ی خود برای سایه اش می نوشت ، اما وقتی رفت ، فراوان دوست و رفیق برایش پیدا شد چنان که هنوز دارند از نامش نان می خورند!
اما آن روز که مرد با یک بسته پنبه در دست داشت می رفت تا درز های آشپز خانه ی خود را بگیرد تا هر چه زودتر خود را رها سازد ، حتی یک نفر پیدا نشد که بگوید: سلام صادق جان ، چونی برا ؟ بر تو چه می گذرد؟

آری حتی یک نفر پیدا نشد از این همه "دلسوزان"

"من برای سایه ام می نویسم..." لاله اینک به حبابی بسنده می کند بر چشمه ی زلال عشق ، وای بر ما !

من فکر می کنم شما شهامت آن را دارید که اشتباه خود را اصلاح کنید ، حیف است که فردا تاریخ شما را اصلاح کند.

با احترام و ادب فراوان

لیثی حبیبی - م. تلنگر
۱۱٣۱ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : تلنگر هستی یا تومار
تلنگر هستی ای جان یا که تومار
که صد من مثنوی بنوشتی این بار

اگر شاعر کمال است یا که لاله
چه ارزش دارد این شعر نخاله؟

که سینه از برایش چاک دادی
به رزمی این چنینی پا نهادی ؟

نه سعدی وار و نی هم حافظانه است
که بر شمشیر برّان برده ای دست

بیا این های و هوها را رها کن
کم از این آه ها و ناله ها کن

بیا و بی تکلّف دیده بگشای
تعارف کم کن و بر مبلغ افزای

مگر یار تو زشت باشد که رفته
ز «کاستا» عکس خود را وام گرفته؟

آهان ... گفتی که او مرد است، هیهات
عجب! من که از این حرف گشته ام مات!

همان اویی که با عکسش تو را کشت
سبیلی دارد و یک ریش پر پشت؟

ز نفاسات العقده اقراء یقنا
نعوذ بالله از این کار دنیا
۱۱۲٨ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : برخورد شما صمیمی و در نتیجه آموزنده نیست ...
"شبانگهان که نشینی میان چشمه رویا
خوش است تور بیندازم و حباب بگیرم "

آقای وثوقی خطاب به من می نویسد:

"چه شد جناب حبیبی که تا ما گفتیم لاله ایرانی؟؟؟؟؟؟ از تصویر مانکن معروف و زیبا Laetitia Casta برای عکس خودش استفاده می کند ، شما جوش آوردید..."

نه آقا من برای آن سخن شما جوش نیاوردم ، اصلاً من به آن سخن هیچ توجهی نداشتم ، من احساس می کنم که بر خورد شما با ادعای شما با هم نمی خواند . یعنی دلسوز ادبیات بودن و بعد چنین برخورد هایی که بیشتر شاخ به شاخ شدن است تا انتقاد. چنین برخورد هایی حتی اگر هسته ای از حقیقت در خود داشته باشند ، آموزنده و صاحب تلنگر نیستند ، و بحثی که در آن تلنگر نیست کیلومتر ها از ادبیات دور است . به چهره ی خونین آزادی قسم بیزارم از این دست بحث های ازران اما گاه آدم ناچار می شود. من مخالف این نیستم که شما یا هر کس دیگری بیاید و حقیقتی را بنمایاند ، من نیز تا جایی که از دستم بر آمده از مسیر عدالت خواهی هرگز خارج نگشته ام ، و بقول شاعر تاجیک ، اینک بیش از بیست و پنج سال است که در این غربت غریب:
"من غم نمی خورم
غم می خورد مرا"

شما یا هر کس دیگری اگر می تواند حقیقتی را بنمایاند خیلی هم خوب است ، من مخالف نیستم ، از سوی دیگر من متخصص عکس و عکاسی نیستم و علاقه ای هم ندارم که وقتم را در این موارد که چیزی سرم نمی شود تلف کنم. حرف من مشحصاً در باره ی شعر است ، شعری را که می خوانم برای من فاکت ایت و رویش به قضاوت می نشینم . من کار ندارم که این شعر مال یک مرد است یا یک زن ، مال یک پیر است یا یک جوان . البه آدم وقتی شاعر را می شناسد راحتتر می تواند در باره شعر اش قضاوت بکند ، ولی اگر هم نداند شاعر شعر کیست می تواند از آن شعر لذت ببرد و به بررسی اش بنشیند. گاهی حتی اینطور بهتر است ، ترا هرچه بیشتر به گوشه های گم و خیال انگیز می کشاند.
پس اعتراض من به نوع برخورد است که حتی اگر درست را در خود نهفته داشته باشد ، می تواند نادرست جلوه کند و چنین کس خود حق داشته ی خود را نادار می کند ، سخن من این است دوستان عزیز.

اما اینک برگردیم به شعر خانم لاله ایرانی . بعضی ها فکر می کنند که من که از شعر لاله دفاع می کنم ، او دوست دختر ، یا دختر خاله ی من است یا حد اقل در یک شهر زندگی می کنیم . نه عزیزان من ، نه فقط هرگز لاله را ندیده ام بلکه حتی پای تلفن هم دو کلمه با هم صحبت نداشته ایم .
من از شعر دفاع می کنم ، فرقی برای من نمی کند ، می خواهد شعر حافظ شیراز باشد یا لاله ی ناز.

آنچه به نام شعر لاله ایرانی اینجا و آنجا چاپ می شود ، پر مایه است ، بسیار پر است ، پر از ایهام است و خیال ، پر است از تازگی و شور و حال . شما شاید بگویید که این شعر ها را این خانم یا آقا از کسی دزدیده ، من اصلاً مخالف نیستم ، لطف کرده بیایید ثابت کنید تا هزاران نفر از جمله مرا مدیون خود بسازید . حرف من این است با آنچه من روبرو هستم شعر است ، شعر خوب است و گاه شعر ناب است.

غزلی ایشان دارند به نام "با تویی" در این غزل حرف شین در هفت بیت شعر سی بار وَشتَن کنان تکرار شده چنان ، که هر وقت آن را خوانده ام این احساس به من دست داده که گویا او این غزل را نه نشسته ، بلکه رقص کنان چون شوریدگان بر زبان آورده و کسی دیگر آن را نوشته . شینزارش نامیده ام. غزل دیگری دارد به نام" رویدا" در آن غزل ، غوغای جهان را ، ناخود آگاه و نهان را چنان کشیده به میان که وقتی می خوانیش به یاد پرندگان عاشق می افتی در اردیبهشت که دیوانه وار پر و بال به هم می کوبند. آن را اگر یک بانوی جوان یا یک پیر زال فرتوت ِ در سال های بر او رفته ، نهان ، سروده باشد نه به دستبوس که به پابوسش می روم .به عنوان نمونه : دیدم ضحاک مار دوش خودمان، شعری درباب فردوسی بزرگ چنان نوشته روان ، که چون شتر سعدی از نی شتربان ، آدم را به وجد می بَرَد و نشان . وجد رقص می گردد و نشان می نشیند برای همیشه بر صورت جان ، و خانه می کند به نهان . وقتی خواندم دیدم که بر عکس بسیاری هیچ زور زدنی در کارش نیست ، شعر در جانش جاری می شود چون چشمه صبح در کوهساران که طلای خورشید را در خود روان ساخته می بَرَد.

برایش نوشتم:


من به گرمی دست نهانت را می فشارم و سخت ترا عزیز میدارم ، زیرا بوی دهقان زاده ی توس از تو بر می خیزد و چون برگ ریز جنگل پاییز بر چمن جان می ریزد - نارنجی و سرخ و ارغوان ، و هم دارد نشان از کبود و بنفش آن.

و نوشتم برای :

دست مریزاد که در این خسته روزگار
هم ، می آید از تو بوی گل همیشه بهار

باری دوستان عزیز ، من، خیال ، دیوانگی ، شور ، کشف ، تازگی و هیجان را وقتی درشعر می بینم ، به آن می نگرم چو ، نان ِ جان. و چنین شعر بر می آید از ناخوآگاه و نهان ، و کار هر کس نیست گفتن آن . آنچه شخصی به نام لاله ایرانی می سراید عموماً از این دست است . چو می خوانیش به آشکار می بینی که سراینده ناخورده مست ، دست به دست از بیتی به بیتی می رود ، چون می رود ، اندیشه اش درجان تو خوش می دود ، آوای جان دارد به خود ، حرف نهان دارد به خود ، در چشم تو رقصان شود ، هم ماندگار آسان شود ، با هر طلوع ، در جان تو ، بی گفتگو ، سرخ است و نغز دریای او .


"شبانگهان که نشینی میان چشمه رویا
خوش است تور بیندازم و حباب بگیرم "

خدای من مگر می توان این همه خیال را ندید . دوستان عزیز ، شما را نمی دانم ، من اما بی گفتگو دست بالا می کنم.

آگر این شعر را پیر زالی ، حتی زنی ، مردی صد ساله گفته باشد ، من یک مویش را به صد مانکن زیبا نمی دهم. اگر سراینده ی این شعر و بسیار غزلیات ناب دیگر که من از او خوانده ام به جای عکس خود ، تصویر فلان مانکن را گذاشته بی شک به خود ظلمی عظیم روا داشته ، افسوس !

بیایید اینک لحظاتی از بحث های ارزان بگذریم ، بیایید ببینید که چگونه او در کنار آتش شعر کولی وار می رقصد ، و بیایید ببینید که چگونه واژه واژه با او رقصیده ام. گفته اید که او دزد است ؟ سر زمینی که دزدش این است ، حال ببین بو علی سینایش که بوده!

رویداد


دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
با آن دو دل عاشق و دیوانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و نگاهی به نگاهی
پیچید و دو دست و دو دل و شانه به هم خورد

لبخند و نگاهی روی لبخند و نگاهی
آرام فرود آمد و مستانه به هم خورد

آرامش سرسبز من و رامش هستی
سلانه و سلانه و سلانه به هم خورد

شب در کشش و کوشش و کنکاش بسرشد
آسایش شمع و گل و پروانه به هم خورد

دست و دل تبدار دو دلداده بی خوِیش
در هم شد و برهم شد و جانانه به هم خورد

لاله ایرانی


گویی از همه خوبان وام گرفته است : نکته دانی حافظ ، غریب گویی صائب ، شور مولانا ، رمزآلودی بیدل ، تابلو سازی منوچهری دامغانی ، تازگی نیما
پروسه ای که در شعر "رویداد" می گذرد حرکات آدمی قرن ما را نمی ماند .یاد آدم را به عشق ورزی مرغان صحرایی به اردیبهشت می کشاند در ریاحین و گل ، که پر و بال به هم می کوبند.
گاه به خود می گویم خدای من گویی دریایی از شعر و آسمانی از حکمت و ترفند را در جیب جان دخترکی ظریف و زیبا نهاده اند چنان که دورا دور می بینم که همشانه ی بزرگان شعر شتابناک می رود تا بر جایگاه ویژه ی خود بایستد و همه ی این ها نشان دهنده ی آن است که او ذاتاً شاعز است . به غزل هایش که توجه کنی می بینی که او در زندگی شورانگیز شاعرانه ی خود ، وقتی از خود بیخود می شود تابلویی را می بیند که نظرش را به خود جلب کرده و او غرق نگاه کردن به آن تابلو می شود . گرچه وجودش پر است از شور و خیال اما با نظمی بی مانند ، از بالای تابلو نگاه می کند ، و وقتی به پایینترین نقطه اش می رسد ، غزلش پایان پذیرفته است . اغلب با نگاه سریع خود افشرده و چکیده ی تابلو را بر می چیند و باقی را به حال خود رها می سازد . آیا او می تواند بی تفاوت از کنار آن تابلو بگذرد ؟ نه ، هرگز . زیرا تابلو بخشی از حضور اوست در زندگی ، و میانه ی زندگی را ، حتی یک دقیقه اش را هم نمی توان قیچی کرد . و او گاه گرچه دروغکی از این جبر می نالد ، یعنی با ما در میان می گذارد ، اما در واقع او تمام لحظات دیگر را پشت سر می گذارد تا آن لحظه را ببیند ، شعر" تنها با عشق" گواه این سخن است . تابلو را نظاره می نشیند و مانند گربه ای ملوس و مست با ویله ی نقش ها بازی می کند ، همه چیز را بر هم می زند تا آن ببیند که هیچ کس ندیده است

تازه این آغاز کار اوست . سپس نقش های بدست آورده را بی هیچ توضیحی می آورد و جلوی ما می ریزد ، و در سکوت آن پشت می ایستد تا به سادگی ما لبخند بزند ، زیرا مطمئن است چیزی را که او دیده است بسیاری از ما نمی بینیم چون عموماً برای خواننده تله ی ایهام می گذارد . و اگر مشخصاً برگردیم و به شعر رویداد و با دقت نگاه کنیم می بینیم که در سرتاسر شعر برهم خوردن و به هم خوردن هم ویرانی است و هم سازندگی . از حالی به حالی شدن است. رخوت و سستی جای خود را یه شور و مستی می دهد . پس برهم خوردن ، به شدن نیز هست . و این همان لحظه است که شعر عشق زاده شده . آیا در یک لحظه زاده شده ؟ نه ، هرگز . زیرا مروارید شعر در پروسه ای طولانی در صدف جان شاعر شکل گرفته ، گاه دیده می شود ، هر چه پروسه ی شکل گیری شعر طولانی تر بوده ، همچو"رویداد" تولدی شور انگیز تر داشته

دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
با آن دو دل عاشق و دیوانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و نگاهی به نگاهی
پیچید و دو دست و دو دل و شانه به هم خورد

لبخند و نگاهی روی لبخند و نگاهی
آرام فرود آمد و مستانه به هم خورد

یکی از خصوصیات شعر لاله بکار بردن زبان سمبولیزم بیش از حد طبیعی اواست . سمبولیزم او آنقدر به صحنه ی طبیعی زندگی نزدیک است که عین اوست . عین زندگی طبیعی است . آنقدر طبیعی است که خواننده در نگاه شتابزده ی اول فکر می کند که واقعاً آن صحنه رخ داده .و این نهایت هنر آفرینی است ، نه فقط در شعر بلکه در داستان و رمان نیز این قاعده صدق می کند. رمان ها و داستان هایی که پر از توضیح هستند ، عموماً نوشته های ضعیفی از آب در می آیند . بارها به این اندیشیده ام که اگر او رمان نویس می شد ، بیشک چیز های عجیب و غریب می آفرید

باری، خواننده اندکی چو می اندیشد می بیند طبیعی به نظر نمی آید که شاعری پر ژرفا با خوردن دو گیلاس به هم دیوانه وار عاشق گردد ، و آن هم نه معمولی ، بلکه مانند مرغان صحرایی در اردیبهشت بال و پر به هم بکوبند و صحنه ای بیافرینند دیرمان و ماندگار . خواننده به شک خود دوباره شک می کند و به خود می گوید : شاید براستی او در یک نگاه عاشق شده و همه ی آن صحنه ها در مدتی کوتاه رخ داده ، مگر نمی تواند چنین چیزی رخ دهد ؟ بعد به خود می گوید : اما مثل جوجه ی ماشینی در می آید . و این صحنه که روبروی من است ، چیز عجیبی است . گویی زیتون وجودش را هزار سال است که در بساط عشق خوابانده اند تا پرورده شود

خواننده ، ایستاده و آن ترکه ی تردید و خیال که شاعر پر ژرفا و پر ترفند به دست او داده را آرام بر پاهای خود می کوبد تا تمرکز یافته در یابد که چه می گذرد . پیش می آید که خواننده ی شعر نتیجه ی قطعی نمی گیرد و تصمیم می گیرد که خواندن شعر را ادامه دهد ، و ادامه می دهد

آرامش سر سبز من و رامش هستی
سلانه و سلانه و سلانه به هم خورد

ناگهان خواننده به روشنی در می یابد که عمری - مدتی طولانی - در صبر و سوز ، در آزمایش ، در گره و گشایش بر شاعر حساس گذشته تا دیوانه وار عاشق شود . خواننده ی بازنده در برابر بو علی سینای وجود شاعر سر فرو می افکند و با من منتقد هم عقیده می گردد و به همراه من می گوید : خدای من دنیایی از حکمت و ترفند در جیب جانش نهاده اند ! شاعر که ظاهراً حضورش را خیلی احساس نمی کنی ، ناگهان لبخند زنان ظاهر می شود و یک خط روی زمین کشیده می رود و دورا دور رنج دلپذیر من خواننده را به تماشا می نشیند

و ما یک بر هیچ ادامه می دهیم خواندن را . تا بعد از این ادامه ی راه را با هوشیاری بیشتری طی کنیم

شب در کشش و کوشش و کنکاش بسر شد
آسایش شمع و گل و پروانه به هم خورد

ما - من وخواننده - می خوانیم و به خود یاد آوری می کنیم : یادمان باشد که دیگر رو دست نخوریم ، پس باید بدانیم که شب ، کشش ، کوشش ، و کنکاش . یک شب ، یک کشش ، یک کوشش ، یک کنکاش نبوده است ، بلکه بسیار شب بسیار کشش ، بسیار کوشش و بسیار کنکاش در کار بوده است . و در مصرع دوم شمع و پروانه نیز بسیار بوده اند شاعر شبهای فراوانی را دیده که پروانه خود را در آتش شمع سوزانده بی آنکه آخ بگوید . شاعر درس عشق را در آن شب های خاموش طولانی از آن دو یار ِ قووار و همیشه وفادار آموخته و اینک خود پروانه را می ماند . گل اما همیشه یکی بوده است . نه رز ، نه نرگس و آلاله ، بلکه نام آن گل است لاله ،

بعد از این کشاکش بلند است که "گل" "لاله" = شاعر ، نتیجه را اینگونه اعلام می کند

دست و دل تبدار دو دلداده ی بی خویش
در هم شد و بر هم شد و جانانه به هم خورد

به هم خورد یعنی تماس پیدا کرد ، به هم خورد یعنی به جنب و جوش افتاد ، به هم خورد یعنی جفت و جور هم شدند ، به هم خورد یعنی جفت هم شدند ، مانند دو نیمه ی سیب . یعنی دو نیمه همدیگر را یافتند و کامل ساختند ، یعنی یکی شدند

گاه به خود می گویم که غزل سختترین شکل شعر فارسی است ، چرا مردم خود را رنج می دهند ؟ می توان از اشکال دیگر استفاده کرد . ولی وقتی می بینم در شش بیت شعر دنیایی از سخن را می توان گنجاند حرف خود را پس می گیرم

نکته دان بزرگ شعر پارسی صائب تبریز می گوید

دامن هر گل مگیرو گرد هر شمعی مگرد
طالب ِ حسن ِ غریب و معنی بیگانه باش

یعنی همان کاری که لاله می کند و من دیوانه وار دوستش میدارم
۱۱۱۹ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨۷       

    از : عزیزالله معتمدی سنندجی

عنوان : م آشنا
آقای م آشنا
یعنی شما حاضرید عکس قلابی و شعر قلابی به خوردتان بدهند و باز هم بگویید خوب است. بابا ایوالله .
خوب است که می گویید ممکن است مرد باشد ، عکسش را هم شیطانی کرده
تایید کردن یک آدم جعلی کجای ذهن شما را ارضا می مند که می خواهید به هر زور و زبانی به مردم بقبولانید.
نمی خواستم وارد این جر و بحث های بیهوده بشوم ولی نظرتان برایم خیلی جالب بود!!!
۱۱۱۲ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : م آشنا

عنوان : آقای وثوقی گفته اگر مستدل نباشد یعنی حرف مفت
آقای وثوقی محترم. بسیارانی شاید شک کرده باشند که لاله ایرانی شاید اسمی مستعار باشد و شاید هم ایشان اصلا مرد هستند. آن عکس ها هم شاید شیطنتی شاعرانه باشد. اما آن چه بر اهل شعر واضح است این است که لاله ایرانی شاعر غزلسرای خوبی است و اشعار نیز سروده خودشان است. شما که شق القمر کرده و مچ ایشان را با عکس های آن خانم مدل گرفته اید، لطف کنید و مچ ایشان را در رابطه با تهمتی که به ایشان می زنید و اشعارشان را نیز دزدی می نامید بگیرید. اگر غیر از این کنید حرف مفت زده اید. داستان "حرف مفت" را که می دانید(گمان نمیکنم). آوردن تلگراف به ایران توسط علی اکبرخان مخبرالدوله و آشنا نبودن مردم با تلگراف. مجانی کردن تلگراف برای آشنایی مردم. و عاقبت بعد از آشنا شدن مردم با تلگراف، ممنوع کردن حرف مفت! حالا حکایت شماست! یا بنویس لاله ایرانی غزلهایش را از کی دزدیده، یا حرف مفت نزن.
۱۱۰۹ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مارال مسافری

عنوان : حق با شماست
آقای مجید وثوقی:
متأسفانه حق با شماست. من هم به این موضوع پی برده ام.
۱۱۰۶ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مجید وثوقی

عنوان : پاسخ
آقای مسعود پناهی متاسفانه یکی از همین دردهای بی درمان همین خیانت کردن به شعر فارسی است نمی دانم شما چرا اینقدر آن را کوچک می گیرید. فقط مساله یک عکس و یک شعر نیست مساله دستهایی است که از یک طرف دیگر دارد به مردم ایران مخصوصن مهاجرین خیانت می کند. متاسفانه اخبار روز تصویر دیگر این شخص بی هویت را که بالای شعر نامه اش بود ورداشته و خود این هم یک جور دیگر خیانت کردن است. من به احتمال به یقین می دانم که این پیام را هم ورمی دارد اما من دوباره آن را می نویسم شما خیال نکنید این که کسی با یک هویت قلابی بخواهد روی سایت های اهمیت دار که دارند اخبارهای مهم را به اطلاع می رسانند بیاید مهم نیست کوچک ترین خطر این موضوع موقعی است که یک سایت که مردم بهش اطمینان دارند وقتی با عدم اگاهی و دقت این چیزها را چاپ می کند مردم دیگر به نوشته های دیگرش هم با بی اعتمادی برخورد می کنند . روی کار امدن اینگونه ادم ها حتما هدف دار است. کسی که می تواند شعرهای دیگران را سرقت نموده و از عکس یک مانکن استفاده کند می تواند خیلی کارهای دیگر هم بکند
۱۱۰۵ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مسعود پناهی

عنوان : خوشحالی
تا حالا فکر می کردم که از بیکارتر از من در این دنیا پیدا نمی شه. حالا خوشحالم که می بینم از من بیکارتر هم هستند. دوستان عزیز، مملکت شما هزار و یک درد بی درمان دارد، آنوقت شما برسر یک عکس بحث و جنگ و جدل می کنی! حالا حل این موضوع که این عکس درست است یانه چه دردی از من و شما دوا می کند. امان از دست بیکاری!!

واقعاً که هنر نزد ایرانیان است و بس.
۱۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣٨۷       

    از : داور نظریان

عنوان : کار غیر قانونی از سوی خانم ایرانی یا سایت «اخبار روز»
من از روی کنجکاوی به سایت خانم Laetitia Casta مراجعه کردم. در آنجا (www.laetitiacasta.com) عکس های زیادی از ایشان هست. عکس خانم لاله ایرانی شباهتی به ایشان دارد (به جز موهای آشفته ی ایشان) اما نمی توانم با یقین بگویم که عکسی که در «اخبار روز» هست عکس خانم Laetitia Casta است.
آقای وثوقی اگر شما در این مورد اطمینان دارید می توانید ایمیلی به سایت خانم کاستا بفرستید و آدرس سایت اخبار روز را به ایشان بدهید تا ایشان جلوی اینکار غیر قانونی را بگیرند.
۱۱۰٣ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مجید وثوقی

عنوان : اسم وبلاگ
اسم وبلاگ هست:
ما مُشت دروغگویان را وا می کنیم!
۱۰۹۷ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مجید وثوقی

عنوان : راستی که خنده دار است!!!
چه شد جناب حبیبی که تا ما گفتیم لاله ایرانی؟؟؟؟؟؟ از تصویر مانکن معروف و زیبا Laetitia Casta برای عکس خودش استفاده می کند ، شما جوش آوردید. این موضوع که دیگر کهنه شده و بر همه مسلم و مبرهن است که این شاعر هم تصویرش قلابی است و هم شعرهایش را از اینجا و آنجا سرقت می کند. می گویید نه؟ بروید در این آدرس http//mosht۱.blogfa.com
و ملاحظه بفرمایید. فقط آدم های ساده این مسئله را باور نکرده اند و می گذارند اینطور به شعر فارسی توهین و بی احترامی بشود و تازه به عنوان کارشناس شعر نظر هم می دهند. راستی که خنده دار است!!!
۱۰۹۶ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : زندگی
عده ای زندگی می کنند - خوب ، بد ، متوسط - عده ای دیگر در زندگی دیگران زندگی می کنند ، و وقتی مرگشان فرا می رسد ، نگاه که می کنند می بینند که اصلاً در زندگی خود زندگی نکرده اند . و پشیمانی هیچ سودی ندارد ، ضرر اما دارد ، غمباد می شود در گلویشان و آن ها را زودتر و به زاری می کشد . برای این آقای وثوقی و داداشی جان جان چه می توان گفت ؟ وقتی کارشان همین است. تو مرا می شناسی که من بی کارم و با هزار مشکل ، تو اما بیکار نیستی داری کارت را انجام می ده ای ، ولی این را بدان هر کاری را پایانی هست. به پایان خود بیندیش.

گفتیم به فداییان فرهنگ که از جان مایه می گذارند ، ای کاش بیشتر توجه می شد ، و سخن ما چه خشم سیاهی برانگیخت ، و در دل بعضی ها ریخت ، فقط می توانم بگویم ، زمانه ی ما هوشیاری ویژه می طلبد دوستان هنرمند.
۱۰٨۶ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣٨۷       

    از : داداشی جان جان

عنوان : کامنت
این آقای تلنگرم :( لیثی حبیبی --- م. تلنگر ) مثل من بیکار است تو هر سایتی کامنت می گذارد . در این سایت ۷ تا کامنتش را خواندم چکار کند بیچاره بیکاری و ۱۰۰۰ تا درد بی درمون.
۱۰٨٣ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : دستتان درد نکند ...
چند کلمه برای خانم رباب عزیز نوشتم ، شاید بی مناسبت نباشد که اینجا نیز بگذارم

درود بر شما بخاطر تمامی زحماتی که می کشید برای ادبیات ، من داستانی نیمه کاره را مدیون شما هستم ، تلنگرش را مطلب شما بر من زده . قبل از سال نوی مسیحی شروع کردم به نوشتنش ، متأسفانه به دلیل گرفتاری های زندگی نتوانستم پایانش دهم . اگر زمانی موفق شدم تمامش کنم ، حتماً برایتان می فرستم ، تا هر چه بیشتر بدانید که زحمت شما عزیز تأثیر گذار است و اثرش نه فقط در اذهان بلکه به شکل آفرینشی و مدون نیز بر جای می ماند.

ای کاش عزیزان ما بیشتر زحمتکشان و فداییان فرهنگ را در می یافتند و تشویق بجا می کردند که حقشان است.
به یاد دارم روزی به آقای محمود فلکی زنگ زدم و از ایشان تشکر کردم بخاطر کارش روی شعر شاملو . دیدم گله مندانه گفت : آقای حبیبی شما تنها کسی هستید که از من تشکر کرده است.
او در آن بر رسی نه فقط شعر شکافی می کند ، بلکه تلاش دارد از کهنگی بگریزد و زبانی تازه داشته باشد و حتی اصطلاحات جدید ایجاد کند. مانند "لحظه نوشی" در شعر و بسیاری اصطلاخات دیگر
همین تازه گری را بسیاری دیگر نیز دارند که برای من خواندن آثارشان همیشه دلپذیر بوده . مانند آثار خانم منظر۱ حسینی ، آقای پیام سیستانی ،آقای هادی خرسندی ، خانم لاله ی ایرانی و بسیاری دیگر.

شاد و شکفته باشید همچو بهار

با احترام و ادب فراوان

لیثی حبیبی - م. تلنگر

۱- خانم منظر حسینی کتاب شعری دارد به نام "کلمه" کتاب ۱۰۴ صفخه دارد . شعر ها با فاصله ی زیاد نوشته شده . اگر به شکل معمولی می نوشت ، سی ، چهل صفحه بیشتر نمی شد . کتاب پر است از خیال و تارگی و تازه گری . وقتی خواندمش مرا از حالی به حالی چنان کرد ، که بیش از صد و شست صفحه در بابش نوشتم. آن کتاب چاپ نشده را نیز مدیون دختر عمه جان منظر تازه کرم.
۱۰۷۶ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : من فکر کی کنم ...
سلام بر همه

من فکر می کنم آقای نریمان کمی بی دقتی کرده ، شعر لاله اصلاً بوی کهنگی نمی دهد ، پر است از تازگی ،ابتکار ، خیال و ایهام. گاه به خود می گویم : غزل سختترین شکل شعر است ، مردم چرا خود را رنج می دهند !؟ می توان از اشکال دیگر برای سرودن استفاده کرد ، اما وقتی می بینم که لاله می آید و در شش ، هفت بیت دنیایی از سخن را جای می دهد ، حرف خود را پس می گیرم. در غزل امروز لاله از چند تای اول ماست ، پس بیایید لاله های وحشی را در یابیم که در پای قله ها می رویند زیبا و داغدار.

بار ها به خود گفته ام:

آنکس که چو لاله می سراید
شعر ماندگار هزار ساله می سراید

"گاه روی دو چرخه ای کوچک
شادی کودکانه ای جاریست"
...........................
۱۰۷۲ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : سهراب مهربان

عنوان : آچمز
آقای نریمان، شما در یک جمله کوتاه ادعا کرده ای که هم زمان شناسی هم سبک شناس، هم غزل شناس و هم فرق شناس. ضمناًً هم متخصص شعر قرن هفتم و همچنین غزل های قرون وسطا و البته فرق بین آنها. ناگفته نماند که شما خودتان را متخصص کهنه و نو هم می دانی و در آخرین کار به ما گفته ای که دیلماج مسائل فنی شعر گذشته هم هستی.

آقای نریمان، آنچه زمانش گذشته است، این جور نوشتن ها و ادعاکردن هاست. این جور گرد و خاک بپاکردن ها و فتوا دادن ها. مرد حسابی، هنر و ادبیات که با زمان سروکار ندارد که تو هم حرف های بی سروته بعضی شلوغچی های چهل سال پیش را تکرار می کنی. من از این خانم دفاع نمی کنم بلکه می خواهم بگویم باید یاد بگیریم که زمان این که کسی خیال کند که با کوچک کردن دیگران می تواند بزرگ شود،گذشته است. البته این کار در هیچ زمانی شدنی نبوده است.

شما هم یکبار دیگر آنچه را که نوشته اید بخوانید و کمی به آن فکر کنید. یادگار بدی از خود بجا گذاشته ای آقای نریمان.
۱۰۶٨ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : سهراب مهربان

عنوان : آچمز
آقای نریمان، شما در یک جمله کوتاه ادعا کرده ای که هم زمان شناسی هم سبک شناس، هم غزل شناس و هم فرق شناس. ضمناًً هم متخصص شعر قرن هفتم و همچنین غزل های قرون وسطا و البته فرق بین آنها. ناگفته نماند که شما خودتان را متخصص کهنه و نو هم می دانی و در آخرین کار به ما گفته ای که دیلماج مسائل فنی شعر گذشته هم هستی.

آقای نریمان، آنچه زمانش گذشته است، این جور نوشتن ها و ادعاکردن هاست. این جور گرد و خاک بپاکردن ها و فتوا دادن ها. مرد حسابی، هنر و ادبیات که با زمان سروکار ندارد که تو هم حرف های بی سروته بعضی شلوغچی های چهل سال پیش را تکرار می کنی. من از این خانم دفاع نمی کنم بلکه می خواهم بگویم باید یاد بگیریم که زمان این که کسی با کوچک کردن دیگران بزرگ نمی شود. زمان این جور کوشش ها گذشته است.

شما هم یکبار دیگر آنچه را که نوشته اید بخوانید و کمی به آن فکر کنید. یادگار بدی از خود بجا گذاشته ای آقای نریمان.
۱۰۶۷ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : نریمان نریمان

عنوان : زبان کهنه
خانم عزیز قرن حباب بگیرم و خواب بگیرم و رباب بگیرم گذشته زبان غزل وسبک غزل سرایی زمین تا اسمان فرق کرده است حتی ۷ قرن پیش هم چنین غزل های قرون وسطاایی نمی سرودند زبان شعر شما بسیار کهنه است از مسائل فنی شعر گذشته .
۱۰۶۶ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : اینبار شعر خوش عمو حافظ ------ از نک خامه ی خاله می بارد
لاله بهار می شود
غلغله زار می شود
شعر خوشش بر کف دل
نقش نگار ۱ می شود
....................

۱- نقش نگار آن است که نقشبند با شاخه ی سرو و حنا بر کف دست می نهاد تا بماند چندی ، شعر لاله اینک بر کف دل می نشیند ماندگار.
۱۰۶٣ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷       

    از : مجید وثوقی

عنوان : Laetitia Casta
به به سرکار خانم Laetitia Casta
۱۰۶۲ - تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱٣٨۷