یادداشتی کوتاه برای آقای مسعود بهنود


ف. تابان



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۴ دی ۱٣٨۱ -  ۱۴ ژانويه ۲۰۰٣


نمی دانم چه لذتی در این کار است که هر گاه محافظه کاران به گوشه ای از لشکر در هم پاشیده اصلاحات حمله می برند، سر روزنامه ای را زیر آب می کنند، کسی را به زندان می اندازند، اعترافاتی تهیه می بینند و... اصلاح طلبان محترم ما، فرصتی می یابند تا در کنار انتقاد به محافظه کاران، قلم خود را به سوی کسانی که ارزیابی های متفاوتی نسبت به آن ها از جریان اصلاحات در ایران دارند، نیز کج کنند و خشم خود را بر آن ها فرو ریزند. انگار این کسان هستند که مسبب همه ناکامی های آن ها در شکست سیاست ها و برنامه ها و آرزوهایشان برای متقاعد کردن محافظه کاران به نرمش و تعامل و وفاق و میانه روی و اعتدال و دست برداشتن از استبداد و خودکامگی می باشند!
آخرین نمونه، این سخنان آقای مسعود بهنود است که در مقاله تازه ایشان پیرامون تعطیلی دو روزنامه، در سایت «گویا نیوز» منتشر شده است:
«از این معامله فقط یک گروه شادمانند. آن ها که در حمله و فشار آمریکا خیر و صلاحی برای مردم ایران می بینند. یا آن ها  که به چیزی کمتر از سقوط جمهوری اسلامی راضی نیستند و یا کسانی که در داخل امید از اصلاحات بریده و به این نتیجه رسیده اند که نظام اصلاح پذیر نیست و جز از این طریق تن به خواست های مردم نمی دهد. این ها حق دارند که از خبر تعطیل روزنامه ها همان قدر خوش حال باشند که از شنیدن موفقیت آن تیم آشنا در به اعتراف کشاندن عباس عبدی و بهروز گرانپایه. چنان که به طرب در آمده اند از مایوسی و سکوت و انفعال جوانان و از دست رفتن شادمانی و امیدشان. این را می توان دید و فهمید ولی آن چه درک ناشدنی است رفتار تصمیم گیرندگان است که نفع مستقیمشان در استقرار و ماندگاری نظام است و کارشان به هیچ چیز جز خطا تعبیر شدنی نیست.»
نمی توان پذیرفت که آقای بهنود در این جملات «بی دقتی» صورت داده است. زیرا پیش از این و در آغاز مقاله خود، این مضمون را با این جملات نیز آورده است:
«تسلیتی باید گفت به همه آن ها که نگران حیثیت و اعتبار حکومت هستند و شادباشی به همه آن ها که در صدد اثبات آنند که در ایران آزادی بیان نیست و نقص آزادی های فردی  فراوان است.»
 
آقای بهنود در توصیف احساس خود از خبر توقیف دو روزنامه چنین نوشته است: « انگار  موجودی زنده را در برابرم سر بریده اند که باور دارم هر مطبوعه موجودی زنده است که هر صبح پر پرواز می گیرد و به هر خانه که می رود خبر می رساند و امید می دهد.». اما متاسفانه ایشان بر این باور است که این احساس انسانی تنها متعلق به او و هر آن کسی است که مثل او می اندیشد و دیگرانی که مثل او نمی اندیشند و نظرات دیگری دارند‌، فاقد چنین احساس انسانی بوده و از این که «موجودی زنده» را در برابرشان «سر بریده اند»، نه تنها احساس اندوه نمی کنند که شادمان کی شوند و به   طرب می آیند!
سخن اول این است که آقای بهنود به کدام دلیل انحصار داشتن احساسات انسانی را متعلق به خود و همکیشان خویش می دانند و دیگرانی را که مثل ایشان نمی اندیشند فاقد چنین احساساتی معرفی می کنند؟ انحصار طلبی و بی مسئولیتی مگر از این بیشتر نیز می شود که دیگران را به «طرب» در مرگ یک «موجود زنده» متهم ساختن؟
 
علاوه بر این، آقای بهنود، ظاهرا هیچ ناراحتی وجدانی نداشته است وقتی آن هایی که «در حمله و فشار آمریکا خیر و صلاحی برای مردم ایران می بینند»، با آن ها که به چیزی کمتر از سقوط جمهوری اسلامی راضی نیستند و با کسانی که در داخل امید از اصلاحات بریده اند، در «یک گروه» قرار داده که همه نیز، از بستن روزنامه ها خوشحال و از اعترافات عباس عبدی و بهروز گرانپایه و انفعال و یاس جوانان به «طرب» آمده اند. یعنی هر که از اصلاحات (به شیوه مورد نظر آقای بهنود) ناامید شده است، نه تنها از احساسات خیر و انسانی تهی است، که خیر و صلاح را در دخالت آمریکا در ایران می بیند. یعنی آن ها که از اصلاحات به سبک آقای خاتمی و اطرافیانش ناامید شده اند، «آمریکایی»‌هستند و دنبال راه حل های «آمریکایی پسند» می گردند!
بعید است آقای بهنود نداند چقدر غیرمسئولانه و چقدر کینه توزانه نوشته است. سخن دوم این است که چرا آقای بهنود که مداوما از مهر و دوستی و اعتدال می گوید، و قلمش وقتی به سوی مخالفین محافظه کار خود می چرخد با حساسیت و وسواس تمام واژه ها را انتخاب می کند، به مخالفین سیاسی این سوی خود که می رسد، کینه توز و غیرمسئول می شود و بی مهابا می تازد؟ آیا ایشان نمی داند یا خلاف واقع می نویسد؟
من نمی دانم کسانی که «در حمله و فشار آمریکا خیر و صلاحی برای مردم ایران می بینند»، از بستن روزنامه ها و اعترافات عبدی و گرانپایه خوشحال هستند یا نه، زیرا جزو چنین گروهی نیستم تا بتوانم در مورد احساسات آنان قضاوت کنم، اما به آن دسته ای تعلق دارم که از اصلاحات (به شیوه اصلاح طلبان حکومت ایران) مدت هاست که «ناامید»م. لیکن نه از بسته شدن روزنامه ها و اعترافات احساس «شادی» داشته ام و نه به «طرب» آمده ام.
آن ها که از اصلاحات در ایران ناامید شده اند، دست کم به اندازه آقای بهنود، از مرگ هر روزنامه ای غمگین می شوند و از مجبور کردن انسان ها به اعترافاتی علیه عقاید خویش، به خشم می آیند و از ناامیدی و یاس جوانان این کشور، نگرانند. آن ها درست به همین دلایل از اصلاحات مورد نظر آقای بهنود «ناامید» شده اند. فرق آن ها   با برخی روزنامه نگارانی که نظیر آقای بهنود می نویسند،‌شاید در این باشد، که این احساسات خود را مقید به هیچ «ملاحظه» و «سیاستی» نکرده اند. شاید آن ها کسانی هستند که با خشم و اندوه و نگرانی خود «سیاست ورزی» نمی کنند. برخلاف برخی اصلاح طلبان امروزی، اعتراضشان به سرکوب حقوق بشر و نقض حقوق شهروندی، از دهه هفتاد (یا حداکثر سال ۶٨) آغاز نمی شود... شاید فرق آن ها با آقای بهنود در این باشد که پایشان را در یک کفش نکرده اند و نمی گویند «مرغ یک پا دارد»،‌یا همان راهی که در دوم خرداد انتخاب شد و یا هیچ!
 
آقای بهنود در پایان مقاله خویش ادعای گزافی را که در میانه مقاله داشته و به آن اشاره رفت، خود به زیبایی و شیوایی پاسخ داده است:
«به باورم عباس عبدی از تصمیم برای بستن روزنامه ها، دستگیری نماینده های مجلس و روزنامه نگاران و فعالان سیاسی  پیشاپیش با خبر شد، از تهدیدها و پیام های آمریکا هم  خبر شنید، همه این ها را با هم  جمع کرد و به زبان حال با مخاطبان و محاکمه کنندگان خود گفت: من اشتباه کردم، اشتباه. اشتباهم همه آن بود که خوش دل بودم.»
عباس عبدی در زندان است و باید «به زبان حال» به مخاطبان و محاکمه کنندگان خود بگوید: اشتباه کردم، اشتباه، اشتباهم همه آن بود که خوش دل بودم. آقای بهنود که در زندان نیست، و خوشبختانه امروز دست مخاطبان و محاکمه کنندگان عباس عبدی به او نمی رسد، چرا از هزاران کیلومتر دورتر باید بنویسد که آنان که به این اشتباه زودتر پی برده و یا اساسا به دام این اشتباه نیفتاده اند، در حمله و فشار آمریکا خیر و صلاح خود یافته اند و برای قربانی شدن حقوق بشر در ایران به شادی آمده و «طرب» می کنند و «احساس انسانی»‌ایشان را ندارند؟