آن روز
چند رباعی (۲)


ویدا فرهودی


• آن روز کسی به فکر تکفیر نبود
یا بود و کراهتش به تصویر نبود
در رقص ِ شکوفه ها و شهزاده ی باد
هرگز اثری ز داغ و زنجیر نبود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ خرداد ۱٣٨۷ -  ۲٨ می ۲۰۰٨


 
 
 
آن روز جهان به چشممان زیبا بود
میهن به سرش هزار و یک سودا بود
غم قهقهه زد ز تلخی اش فهمیدیم
کین پرده ای از نمایش رویا بود !
 
***
 
آزاده دلان صلای گل می گفتند
وز چشم وطن غبار غم می رُفتند
حتـّا همه خفتگان دریای وجود
در قعرِ فنا بلور جان می سـُفتند
 
***
 
آن روز کسی به فکر تکفیر نبود
یا بود و کراهتش به تصویر نبود
در رقص ِ شکوفه ها و شهزاده ی باد
هرگز اثری ز داغ و زنجیر نبود
 
***
 
از خاک، ترانه جا به جا می جوشید
هر رهگذری پیاله ای می نوشید
سرمست، زمین به رغم سرمای زمان
از غنچه لباس تازه ای می پوشید
 
***
 
پیوسته پرندگان غزل می خواندند
اوهام ز چشم زندگان می راندند
بهمن نه! بهار بود و در جشن   وطن
بس   لاله که جان به پای هم می دادند
 
***
 
آواز به جز خلوص ابراز نبود
اندوه نهان به نبض   آواز نبود
وقتی که قلم هوای چرخش می کرد
در زیر و بـَمش کنایه و راز نبود
 
***
 
می خواست که تا غروب بیداد رسد
بر بال غزل به قاف فریاد رسد
اسرار مگوی خفته در خاموشی
افشا بکند، به غایت داد رسد
 
***
 
آن روز گذشت و لاله ها پژمردند
ابران سیه ستارگان را خوردند
گـِل کرد چو آب ناب را تزویر
از غصه ی رود ماهیان هم مردند
....
 
ویدا فرهودی
بهار ۱٣٨۷