جنگ و دموکراسی


ف. تابان


• باور نداشتن به توانایی مردم برای ایجاد دموکراسی و رفاه اذهان بخشی از ما ایرانیان را به این جا می رساند که یا باید با دیکتاتورها بود و علیه «امپریالیسم» شعار داد و یا با متجاوزان همراه شد تا بتوان با دیکتاتورها مبارزه کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ فروردين ۱٣٨۲ -  ٨ آوريل ۲۰۰٣


بیانیه «جمعی از دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه صنعتی امیر کبیر (پلی تکنیک تهران)» در دفاع از «حمله آمریکا به رژیم های قرون وسطایی»، که چندی پیش منتشر شد، یکی از صریح ترین موارد اعلام جانبداری از جنگ در کشور ما بود که هر چند برخلاف سایر مواضع و اطلاعیه های دانشجویان واکنش چندانی را نه در میان محافل دانشجویی و نه در میان محافل روشنفکری و پیشرو کشور موجب نشد، اما توجه به استدلالات و دلایل مطرح شده در آن، می تواند در شناخت و توضیح گرایشات بخشی از مردم ایران که از تهاجم آمریکا علیه عراق جانبداری می کنند، موثر باشد. این استدلال ها نشان می دهد نه تنها موضوع جنگ و صلح، بلکه همچنین نگرش نسبت به دموکراسی، حق حاکمیت ملی و مردم سالاری در کشور ما تا چه میزان دستخوش تفکرات مختلف و حتی متضاد است و از این رو بحث در این موارد برای نزدیکی بیشتر دیدگاه های روشنفکران دموکرات، آزادی خواه و میهن دوست کشور، لازم به نظر می آید.
 
آیا جنگ دموکراسی به همراه می آورد؟
ماجرایی که از «خلع سلاح» عراق آغاز شد، در انتهای خود به «آزاد سازی» این کشور را هدف قرار گرفت. مقامات دولت بوش وقتی در اثبات وجود سلاح های هسته ای در عراق ناموفق ماندند، آزاد سازی این کشور و استقرار دموکراسی در آن جا را بهانه کردند تا به اشغال نظامی این کشور دست بزنند. این استدلال، هر چند تقریبا همه جهان می داند که بهانه ای برای حمله نظامی بوده است، اما از سوی مدافعین این جنگ در کشور ما جدی گرفته شد و در بیانیه دانشجویان پلی تکنیک نیز جای مهمی را به خود اختصاص داده و به استدلال اصلی تبدیل گردید:
 
«مسلماً سرنوشت مورد انتظار برای کودکان و جوانان عراقی، حکومتی مردمی است که با تامین آزادی برای مردم و کنار گذاشتن تروریسم بتواند در صلح و امنیت به جامعه بین‌المللی بپیوندد و موجبات رشد و توسعه پایدار را فراهم سازد» (از بیانیه دانشجویان پلی تکنیک)
 
در مورد میزان درستی این ادعا، امروز بعد از آن که جزئیات بیشتری از طرح ایالات متحده آمریکا برای اداره آینده عراق روشن شده است، می توان با دلایل مطمئن تری قضاوت کرد. اما پیش از آن، نخستین پرسشی که پیش می آید این است که آیا می توان با تخریب دموکراسی در سطح بین المللی و در مقیاس کره زمین، مدعی استقرار دموکراسی در گوشه ای از آن- در کشور عراق – شد؟
آمریکا برای پیش برد سیاست تهاجمی خود در عراق، مناسبات نیمه دموکراتیک حاکم بر جامعه بین المللی را زیر پا گذاشت و در مقام تصمیم گیری برای کل جهان برآمد. سازمان ملل متحد – علیرغم همه ضعف ها و ناکارایی های آن – امروز به عنوان پارلمان جامعه بین المللی شناخته شده است و دولت های جهان متعهد شده بودند که برای حل مسایل بین المللی، از طریق این پارلمان جهانی عمل کرده و به تصمیمات آن پای بند بمانند. دولت آمریکا در جریان جنگ با عراق نشان داد نقش سازمان ملل متحد در حل و فصل مسایل جهانی را تا آن جا می پذیرد که تامین کننده منافع این دولت باشد. رفتاری که آمریکا در عرصه بین المللی به نمایش گذاشته است، اگر در چارچوب ملی ترجمه و بازسازی شود، معنایی جز استبداد و خودرایی ندارد. باور به این موضوع بسیار مشکل است که دولتی قدرتمند برای استقرار دموکراسی در کشوری کوچک، اراده جهانی را به هیچ انگارد، در برابر افکار عمومی بایستد برای آن که دموکراسی را در کشوری کوچک برپا سازد. دموکراسی مگر چیزی جز احترام به حق حاکمیت مردم (در عرصه ملی) و حق حاکمیت ملت ها (در عرصه بین المللی) است؟ رئیس جمهور آمریکا این رسالت را از کجا بر دوش خود احساس کرد که یک تنه و به تشخیص خود پیامبر دموکراسی در سراسر جهان شود؟ او خود پاسخ این پرسش را چنین داده است که وی وظیفه دارد دموکراسی را که هدیه ای از جانب خداوند است در سرزمین عراق مستقر سازد! چنین حرف هایی باید برای مردم ایران بسیار آشنا باشد. زیرا آن ها ۲۴ سال است با کسانی که با همین وظیفه الهی، دیکتاتوری سرکوبگری را در کشور برقرار کرده اند دست به گریبان هستند. آیا چون جرج دبلیو بوش، رئیس جمهور آمریکا کراوات بر گردن دارد می توان او را نماینده «تمدن جدید» نامید، و حسابش را از کسانی که عمامه بر سر دارند جدا ساخت. چگونه است که نمایندگان «تمدن جدید» و نمایندگان «قرون وسطا» علیرغم تفاوت شکل ظاهری خود، دارای اشتراکی چنین بنیادی، یعنی بی توجه کامل به افکار عمومی یکی در سطح ملی و دیگری در مقیاس بین المللی هستند؟
مقابله گروه حاکم بر آمریکا با ساختارهای موجود جهانی، در همین جا پایان نخواهد پذیرفت و دولت آمریکا بعد از پیروزی در جنگ با عراق، به پذیرش نقش راهبردی سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای بین المللی در حل و فصل مناقشات و مسایل بین المللی باز نخواهد گشت. از هم اکنون و پیش از این که جنگ در عراق به پایان برسد، آمریکا رسما اعلام کرده است نقش مهمی برای سازمان ملل متحد در آینده عراق قایل نیست و این کشور را به میل خود «بازسازی» خواهد کرد.
پس، جدا از نیتی که آمریکا در این جنگ دنبال می کند، کارکرد واقعی این جنگ، حذف سازمان ملل متحد و سایر نهادهای بین المللی از حیات جامعه جهانی و نشاندن اراده و تمایل گروه حاکم در آمریکا که حتی نماینده اکثریت مردم این کشور نیز نیست، به جای آن است. «دموکراسی برای عراق» با غصب جایگاه جهانی سازمان ملل از سوی آمریکا و تحمیل خود به عنوان «دیکتاتور» سیاره ما همراه شده است.
 
برای عراق چنین دموکراسی در گام اول یک ژنرال آمریکایی خواهد بود که فرمان روایی این کشور را برعهده می گیرد و مستقیما در برابر پنتاگون مسئول خواهد بود. در مورد آینده بعد از آن مقامات آمریکایی تا به حال حاضر نشده اند حرف روشنی بر زبان بیاورند اما از هم اکنون روشن کرده اند نیامده اند که زود بروند. حتی نزدیک ترین متحدین آن ها ابراز تردید می کنند که فاتحان جنگ، «به این زودی ها» حاضر باشند، حق مردم عراق را در تعیین حکومت در کشور خود به پذیرند. آن چه تا به این جا مشخص شده است، تلاش آمریکا برای سپردن دست عراق به نظامیان آمریکایی و عراقی های هوادار خود است.   اراده مردم عراق در این آزادسازی به چه صورت و در کجا تجلی خواهد یافت، هنوز روشن نیست، اما یک چیز روشن است، انتخاباتی که بخواهد زیر کنترل ژنرال های آمریکایی و هواداران عراقی آن ها صورت گیرد، حکومتی آمریکایی بیرون خواهد داد. چنین روندی ممکن است برای مدتی شبه مدرنیسمی را بر عراق تحمیل کند، اما دموکراسی، مردم سالاری و حق تعیین سرنوشت مردم بر کشور خود نام نخواهد داشت.
 
محصول روند «دموکراسی برای عراق»، در خاورمیانه، اعراب و مسلمانان و برای سراسر جهان چه خواهد بود؟ از هم اکنون می توان گسترش نفرت نسبت به آمریکا، تبدیل شدن صدام حسین دیکتارتور عراق، به مظهر مقاومت در برابر تجاوز و گسترش نگران کننده بنیادگرایی را در اعماق کشورهای عربی و کل خاورمیانه مشاهده کرد. این بنیادگرایی به عنوان عامل مهمی در مقابله با تلاش های دموکراتیک عمل خواهد کرد و مسیر خاورمیانه را به سوی «تمدن جدید» با دشواری های عظیم تری مواجه خواهد نمود. تجربه کشور ما نشان داده است با شبه مدرنیسم حکومت های وابسته به غرب، نمی توان بر این موج بنیادگرایی و سنت غلبه کرد و اگر راهی در این زمینه وجود داشته باشد، گزینش دموکراسی و مردم سالاری و پذیرش حق مردم هر کشور برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت خود است. صدام حسین خواهد رفت، نمایندگان «تمدن جدید» نیز به تدریج وظیفه الهی خود برای استقرار دموکراسی در عراق را به فراموشی خواهند سپرد و به یک حکومت وابسته که منافع آن ها را تامین کند دلخوش خواهند نمود. ما خواهیم ماند و موج نفرت و کینه ای که دستاویز بنیادگرایان در گستره ای به وسعت خاورمیانه و شمال آفریقا و حتی نقاطی دورتر، برای مقابله با مدرنیته و دموکراسی واقعی خواهد شد.
چنین است کارکرد نمایندگان «تمدن جدید» در یورش به عراق، صرف نظر از نیتی که داشته اند.
 
تحقیر جهان برای توجیه جنگ!
دانشجویان پلی تکنیک نوشته اند:
«اعراب با تکیه بر خوی قبیلگی و نژادی مدعی‌اند که به زیر کشیده‌شدن یک حاکم عرب، بار خفت آنان را سنگین‌تر می‌کند؛ خاورمیانه از این که یک زلزله نظم مانوس آن را در هم ریزد خوفناک است؛ حکومت‌های غیردموکراتیک منطقه از آن ترسانند که خلع یک دیکتاتور و سپردن کار به دست مردم تبدیل به یک سنت شود؛ جهان سوم بر آن است که حمله به عراق نمونه دیگری از دست‌اندازی قدرت‌های شمال به منابع جنوب است؛ اروپای قدیم نگران است که متحد قدیمی او، امریکا، در سروری جهان بر او سبقت گیرد؛ محور پکن-مسکو هنوز یادگارهای مبارزات ضدامپریالیستی را از خاطره خود پاک نکرده است؛ ناسیونالیست‌ها معتقدند که صدام هر چه در عراق کرده، در ملک خصوصی خود انجام داده است و بیگانگان را نمی‌رسد که در این کار دخالت کنند، و قس علیهذا»
در این تصویر بدبنیانه، تقریبا تمامی جهان در جایگاه متهم نشسته است. از اعراب تا خاورمیانه، از جهان سوم تا اروپای قدیم تا محور پکن – مسکو. دوستان دانشجویی که با این ادعانامه خواسته اند علیه «ناسیونالیسم منحط» قد علم کنند، تنها به توجیه گر یک گروه خودکامه در برابر کل بشریت مبدل شده اند. حمایت از جنگی چنین آشکارا تجاوزکارانه، راه دیگری برای مدافعین آن باقی نمی گذارد که صلاحیت مردم جهان را – از اعراب تا خاورمیانه و جهان سوم و حتی «اروپای قدیم» - برای استقرار دموکراسی و ساختن زندگی شایسته و انسانی نفی کنند و آن را به قامت «محور» آمریکا – انگلیس به مثابه نمایندگان «تمدن جدید» همراه با گروهی از کشورهای وامدار بلوک شرق و کشورهای مرتجع عربی مدافع جنگ (که ظاهرا نه جزو اعراب به شمار آمده اند نه جزو خاورمیانه و نه جزو جهان سوم) بدوزند. باید در معنای این دموکراسی و مردم سالاری تعمق بیشتری صورت گیرد.
پارادوکس غریبی است. این دسته از روشنفکران و نحله های سیاسی در کشور ما آن گونه که خود می گویند مخالف حضور و نفوذ ارگان ها و قدرت های برتر، غیر منتخب و غیر دمکراتیک در عرصه ی تحولات ملی و داخلی هستند، اما به شکل عریان در عرصه ی جهانی از دخالت همین قدرت ها برای تعیین و تغییر اوضاع جهان حمایت می کنند!
ما در ایران با تئوری ولایت فقیه به خوبی آشنا هستیم. این تئوری بشر را فاقد صلاحیت برای حاکمیت بر سرنوشت خود می داند و نمایندگان خدا را بر آنان منصوب می کند تا ایشان را از گمراهی نجات دهند و به رستگاری برسانند. حالا اگر در این تئوری نمایندگان خدا، به نمایندگان «تمدن جدید» تبدیل شوند، در ماهیت مستبدانه آن تغییری صورت نخواهد گرفت. تحقیر اعراب و خاورمیانه و جهان سوم و اروپای قدیم و کشف ناتوانی آن ها برای استقرار دموکراسی شباهت غریبی به حرف هایی که مدافعین تئوری مطلقه ولایت فقیه می زنند، دارد. چنین نگرشی از بی باوری به توانایی انسان ها برای ساختن زندگی سعادتمندانه خود ناشی می شود و بی باوری به توانایی انسان ها و از جمله ملت ایران برای چیره شدن بر دشمنان خویش و به دست گرفتن سرنوشت خود، بن مایه اصلی چشم دوختن به «نمایندگان دموکراسی و حقوق بشر» برای نجات بشریت است. «پاسیفیسم» در معنای انفعالی آن، را در این جا بهتر می توان مشاهده کرد.  
 
آیا جنبش صلح طلبانه مدافع دیکتاتور بغداد است؟
دانشجویان پلی تکنیک در بیانیه خود نوشته اند: «اذهان نقاد انبوهی از شهروندان جهان آزاد با این سوال روبرو است که چگونه دفاع از صلح می‌تواند به دفاع از حکومتی منتهی شود که مسئول مستقیم قتل صدها هزار نفوس بی‌گناه بوده است. آیا حملات شیمیایی و میکروبی حکومت صدام علیه مردم غیرنظامی آن قدر وخیم نبود که صلح طلبان را به حرکت آورد؟ چرا شکنجه و قتل زندانیان سیاسی به وسیله حکومت‌هایی که مردم خود را به گروگان گرفته‌اند، اعتراض وسیع در دفاع از حق انتخاب ملت‌ها را به راه نمی‌اندازد؟ بر اساس کدام منطق در روابط بین الملل، قدرت، درون مرزهای ملی مشروعیت می‌آورد و در سطح بین‌المللی نه؟»
 
متهم کردن جنبش جهانی صلح به حمایت از حکومت دیکتاتوری صدام حسین، پیش از اینکه محصول «اذهان نقاد انبوهی از شهروندان جهان آزاد» باشد، مورد استفاده قدرت مندان و رهبران بلوک جنگ طلب از یک سو و استدلال مطلوب «شهروندان جهان سومی» از سوی دیگر است. ذهن شهروندان «جهان آزاد» که مطابق با ارزش های دموکراتیک پرورش یافته است، نیروی خارج از مدار قدرتمندان و «قدرت افکار عمومی» را می شناسد و به آن باور دارد. برای ذهن شهروند جهان آزاد، همچنین قابل تصور است که این قدرت افکار عمومی، در برابر قدرت حاکم یا قدرت های حاکم قد علم کند و نقش و رسالتی مستقل بر عهده داشته باشد. مشکل اما، در ذهن پاره ای «شهروندان جهان سومی» است. جایی که افکار عمومی کمتر فرصت و امکان یافته به عنوان یک نیرو و نهاد مستقل در جامعه عرض اندام کند. از این رو در ذهن این انسان جهان سومی، همواره «قدرت» حرف نخست و آخر را زده است و فراتر از آن چیزی وجود نداشته و ندارد. ذهن این دسته از شهروندان جهان سومی، بطور عمده تغییر و تحول را در قدرت دیده است و به نیرویی خارج از آن باور نیافته است. برای ذهن انسان جهان سومی تصور این موضوع مشکل است که قدرت افکار عمومی را در برابر قدرت های حاکم و مسلط ببیند و باور کند. برای چنین اذهانی، هر نیرویی یا به این یا به آن قدرت مسلط وابسته است، یا در خدمت این و یا در خدمت آن قدرت مسلط قرار دارد. نیرویی مستقل از قدرت معنایی نمی تواند داشته باشد. برای چنین اذهانی، پذیرش آن که افکار عمومی در سطح جهان، هم علیه قدرت «نمایندگان تمدن جدید» و هم علیه قدرت «استبداد شرقی یا عربی» قیام کند، دشوار است و ناچار جنبش جهانی صلح را که به عنوان نماینده قدرتمند افکار عمومی در برابر جنگ طلبی آمریکا ایستاده است و در عین حال با دیکتاتوری صدام حسین نیز مخالفت کرده و خواهان استقرار دموکراسی از راه های دموکراتیک در عراق است، مدافع صدام حسین می بیند.
در کشور ما، چنین نحوه استدلالی به گستردگی رواج دارد و تنها به جنگ کنونی مربوط نمی شود و شگفتا که این نگرش، همواره نقش و «کارکرد» جز نفی و حتی در موارد حادتر سرکوب، حرکت ها، جنبش ها و افکار مستقل غیروابسته به قدرت ها نداشته است. در آخرین نمونه های آن، همین نگرش وسیعا علیه نیروهای منتقد حکومت به کار گرفته شده است. رهبران جناح اصلاح طلب حکومت ایران با همین نگرش و با همین نحوه استدلال در چند ساله اخیر هر انتقاد علیه جناح اصلاح طلب حکومت ایران و هر تلاش برای ایجاد جنبشی مستقل از حکومت ایران را به حمایت از «اقتدارگرایان» تعبیر کردند. دانشجویان ایران باید بهتر از هر کس دیگری نتایج چنین نحوه قضاوتی را که تلاش برای استقلال آن ها را یا در خدمت جریان اقتدارگرا یا حتی محصول و توطئه پنهان جناح محافظه کار در ایران معنی می کرد، دریافته باشند.
جنبش جهانی صلح، ماهیتی عمیقا دموکراتیک دارد و نمی توان آن را به جانبداری از دیکتاتوری حاکم بغداد متهم کرد. طبیعی است قدرتمندان همواره بکوشند تا از جنبش های اجتماعی به سود مقاصد خود بهره بگیرند و طبیعی است صدام حسین و طرفداران او نیز چنین القا کنند که این جنبش در حمایت از آن ها به راه افتاده است، اما هیچ کدام از این سوءاستفاده ها نمی تواند ضرورت جنبش مستقلانه افکار عمومی و دفاع از این جنبش را منتفی سازد. باید باور داشت که در جهان گسترده ما، جدا از «نمایندگان تمدن جدید» که وظیفه خود را استقرار «هدیه خداوند» بر سیاره ما از راه جنگ و ویرانی و ویرانگی قرار داده اند و دیکتاتورهای خون آشامی که بر ملت های خود به زور استبداد حکومت می کنند، نیروی عظیم دموکراتیک و انسانی وجود دارد که نه با این و نه با آن جبهه «شر» نیست. عدم باور به این نیروی بزرگ چه در عرصه بین المللی و چه در عرصه ملی است که اذهان بخشی از ما ایرانیان را به این جا هدایت می کند که یا باید با دیکتاتورها بود و علیه «امپریالیسم» شعار داد و یا با متجاوزان همراه شد تا بتوان با دیکتاتورها مبارزه کرد.
 
قدرتی که متکی بر آرای عمومی و پیرو منافع اجتماعی و انسانی نباشد، چه در مرزهای ملی و چه در گستره بین المللی مشروعیت ندارد و محکوم است. این درسی نیست که دموکرات های ایران آن را امروز فرا گرفته باشند. ستون اصلی جنبش دموکراتیک و هواداران صلح در کشور ما را همان نیروهایی می سازند که سال هاست خواهان دخالت جامعه جهانی برای پایان دادن به تضییقات و استبداد و از جمله کشتارهای دسته جمعی زندانیان سیاسی در ایران بوده اند. به فهرست سازمان ها، گروه ها و مدافعین صلح و مخالفین جنگ در ایران نظری بیاندازید. اکثریت بزرگ آن ها همان هایی هستند که بسیار پیش از آن که «جمعی از دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک» این حقیقت را بر زبان بیاورند، خواهان دخالت جامعه جهانی از جمله در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و از جمله در مورد کشتار آزادیخواهان ایرانی در پائیز سال ۷۶ بوده اند. نمایندگان عمده «جنبش هوادار جنگ» در کشور ما را نیز – از نظر بگذرانید، چه کسانی همواره به دلیل پرهیز از دخالت خارجی در امور داخلی کشور ما با این خواسته های به حق مبارزه و در برابر آن ایستادگی کردند؟ اما دخالت جامعه جهانی برای دفاع از حقوق پایمال شده و کمک به مردم و دموکرات ها کجا و حمله نظامی و تشکیل دولت بیگانه در یک کشور کجا؟
 
بسیاری از انتقادات به افکار عمومی در غرب که در مورد عدم توجه و اعتنا به جنگ ایران و عراق، سرکوب مخالفین و نقض حقوق دموکراتیک شهروندان در مرزهای ملی صورت می گیرد، انتقاداتی به جا است. اما چه کسی می تواند از چنین انتقادات صحیحی به این نتیجه ناصحیح برسد که چون افکار عمومی در غرب در دوران تجاوز عراق به ایران، یا قتل عام مردم توسط سلاح های شیمیایی صدام حسین، جنبش های صلح طلبانه و اعتراضی ایجاد نکرده است، اکنون نیز باید در مورد تجاوز به کشور عراق و این همه جنایت و ویرانی چشم فرو بندد؟ چنین استدلالی از هیچ منطقی برخوردار نیست. نیروهای دموکرات ایران که سال های طولانی است مورد سرکوب و کشتار دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران قرار دارند، هرگز به دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه پلی تکنیک نخواهند گفت، چون سال ها نسبت به نقص حقوق مخالفین در ایران سکوت پیشه کرده اند، امروز نیز حق ندارند از دموکراسی در کشور ما به دفاع برخیزند. بازماندگان و بستگان قربانیان کشتار همگانی در سال ۶۷ هرگز به دفتر تحکیم وحدت نخواهند گفت چون در آن سال های سیاه نسبت به این کشتار انبوه و همگانی به اعتراض برنخاسته اند، و حتی مواضع تاییدآمیز نسبت به آن داشته اند، امروز نباید به نقض حقوق انسانی در کشور ما اعتراض کنند و خواهان استقرار دموکراسی در کشور ما باشند.
اگر افکار عمومی در غرب در سال های گذشته – و حتی همین امروز – به هر دلیل به نقض حقوق انسانی در کشورهای استبدادزده بی توجهی نشان می دهد، دلیلی نخواهد بود که جنبش صلح طلبانه را مردود بشماریم. روشنفکران جهان سومی باید مصرانه از افکار عمومی در غرب و در سراسر جهان خواستار شوند، که ضمن دفاع از صلح جهانی، نسبت به نقض حقوق انسانی در کشورهای جهان سومی حساسیت لازم را نشان دهند.
 
پاره ای از استدلالاتی که از سوی مدافعین جنگ آورده می شود و در نامه جمعی از دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه پلی تکنیک نیز تکرار شده است، در خور یک بحث دموکراتیک و انسان گرایانه نیست. و آن کوشش در جهت اثبات این موضوع است که چنین جنگی تلفات زیادی نداشته است. برای انسان های دموکرات که جان هر انسان و هر موجود زنده ای ارزشمند است، چنین استدلال کردن، بی معنی است. جنگ وحشیانه ترین راه حل منازعات انسانی است، و نه تنها جان انسان ها را قربانی می کند، بلکه آسیب های روانی و اجتماعی آن، تخریب محیط زیست و ثروت های طبیعی را در ابعادی کلان موجب می شود. آثار روانی و اجتماعی جنگ هشت ساله ایران و عراق را به راستی در کدام آماری می توان گنجاند؟ آسیب های هولناکی را که امروز کودکان عراقی متحمل می شوند و   تمام زندگی آینده آن ها را تباره خواهد کرد، در کدام آمارها می توان منظور کرد؟
آیا همه این ها به معنای آن است که صلح طلبان ادامه جنایات صدام حسین در عراق را بر جنایات آمریکا و متحدینش در این کشور ترجیح می دهند؟ نه. تمامی سخن بر سر این است که جامعه جهانی، به رهبری سازمان ملل متحد، توانایی آن را داشت که بدون توسل به جنگ، به برکناری صدام حسین از قدرت و استقرار یک دموکراسی پایدار و مطمئن در این کشور یاری رساند. جامعه جهانی حتی به این هدف بسیار هم نزدیک شده بود. جنگ با صدام حسین نه در زمانی که او در اوج قدرت بود و با بمباران شیمیایی پنج هزار نفر را قتل عام می کرد، بلکه در زمانی که از هرباره ضعیف تر شده و قدرت سرکوب خود را از دست داده بود، آغاز شد. این جنگ صدام حسین را می برد، اما تخم کینه ای را در سرتاسر خاورمیانه و جهان عرب می نشاند که صدها صدام حسین و بن لادن دیگر می تواند از آن سر برآورد.
 
سخن آخر
تمایل به آزاد سازی کشور از طریق نیروی خارجی را باید از هواداری پرشور جناح های سلطنت طلب از جنگ جدا کرد. زیرا اگر بازماندگان رژیم استبدادی سابق، در سیاست های تجاوزگرانه آمریکا، راه خود را به سوی بازگشت مجدد به قدرت در ایران می جویند، اما برای برخی از مردم که نجات خود را در «حمله آمریکا به حکومت های قرون وسطائی» یافته اند، از یکسو نفرت از دیکتاتوری و خواست شریف و انسانی زندگی در محیطی آزاد و از سوی دیگر عدم باور به این حقیقت که ملت ها – و از جمله ملت ایران – خود می توانند و توانایی آن را دارند که کشور خود را از مصیبت دیکتاتورها نجات دهند، عامل عمده گرایش به نیروهای و قدرت های خارجی برای نجات از این وضعیت شده است. دفاع از جنگ، و دخالت نظامی خارجی در امور کشورها، هر شکلی که به خود بگیرد و در غالب هر استدالال و دلیلی نیز که عنوان شود، در اساس خود برای توجیه این دو تمایل ـ مخالفت با وضعیت موجود و عدم باور به توانایی ملت برای ایجاد تغییر – سرچشمه می گیرد. در صورتی که انسان ها به توانایی ملت خود برای برقراری آزادی و مردم سالاری در کشور خویش معتقد باشند، هیچ دلیل منطقی و موجهی وجود ندارد که به دخالت خارجی که در هر صورت با تحقیر ملی و عواقب زیادی همراه خواهد بود، تن دهند.
عدم باور به توانایی مردم ایران برای ساختن آینده بهتر کشور خود، از دو شکست بزرگ دهه های اخیر ناشی می شود. انقلاب بهمن ۵۷ که به استبداد مطلقه ولایت فقیهی منجر شد و جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد که با محافظه کاری و عقب نشینی رهبران این جنبش، در نیمه راه به خاموشی گرایید، از جمله دلایل مهمی است که به تقویت روحیه عدم باور به نیروی خویش و مردم خود یاری رسانده است. طبیعی است اگر دلسوزان ملت و آزادیخواهان کشور نتوانند الگو و ایده آل و آلترناتیو مناسبی برای تغییر این وضعیت و برهم زدن بساط استبداد خون ریز و قرون وسطائی و هموار کردن راه کشور در مسیر دموکراسی و پیشرفت ارایه کرده و در گام نخست نسل جوان را به آن معتقد و امیدوار سازند، در آینده حتی شاهد گسترش بیشتر این روحیه نیز باشیم. از این رو باید مصرانه و مجدانه تصریح کرد که اتحاد آزادیخواهان ایران برای مقابله قاطعانه با استبداد حاکم و گشایش چشم اندازی امیدبخش برای آینده کشور، مهم ترین وظیفه ای است که نه تنها برای استقرار دموکراسی در ایران بلکه برای مقابله با خطراتی که استقلال و تمامیت کشور را تهدید می کند، در پیش روی ما قرار دارد. پس نفرت از دیکتاتوری و عزم مقدس به برچیدن آن را هر چه می توانیم بیشتر تقویت کنیم اما با توانایی به قدرت مردم خویش را در همراهی با جهان دموکراتیک، برای استقرار دموکراسی در کشور خود نیز باور کنیم.