غزل


اسماعیل خویی


• یکی موجم، چه افتان و چه خیزان،
که دریای من است آغوشت، ای دوست!

ور از دامان برانی صد ره ام، باز
من و دریای توفان جوشت، ای دوست! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۶ خرداد ۱٣٨۷ -  ۵ ژوئن ۲۰۰٨


 
 
 
 
خوشا گیسو،که سر بر دوشت-ای دوست!-
نهد،نجوا کنان در گوشت، ای دوست!
 
تو را گوید که: طرّه م در دهان گیر،
که نوشم از لبان ِ نوشت، ای دوست!
 
مرا هم گیسوی خود گیر و بگذار
که لختی سر نهم بر دوشت، ای دوست!
 
که تا از دُرّ ِّ اشکم ، گوشواری
کنم از چشم ِ خود در گوشت، ای دوست!
 
سرشکم آبشاری خود فشان از
بنا گوش ِ تو تا آغوشت-ای دوست!
-
بگویم: بوی گیسویت مرا بس،
که باشم جاودان مدهوشت، ای دوست!
 
به رشک آید بهاران، چون ببیند
بهارین قامت ِ گلپوشت، ای دوست!
 
سخن گویان   ِچشمانت مرا بس،
فدای آن لب ِ خاموشت، ای دوست!
 
یکی موجم، چه افتان و چه خیزان،
که دریای من است آغوشت، ای دوست!
 
ور از دامان   برانی صد   ره ام، باز
من و دریای توفان جوشت، ای دوست!
 
اگر جانم بخواهی، برخی ات باد!
اگر خونم بنوشی، نوشت، ای دوست!
 
وگر خواهی دمار از من بر آری،
دلم از جان شود همکوشت، ای دوست!
 
دوم آوریل۲۰۰۶
بیدر کجای آتلانتا