مازاد هراس انگیز


مازیار سمیعی


• اگر بپذیریم که رویاروی قدرت همواره مقاومت است، پس سرکوب نخواهد توانست جنبشی را بمیراند، حتی بر عکس، آن را به بیرون از خودش هدایت خواهد کرد: به‌کمک هگل: «برای خود»شان می‌کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱ تير ۱٣٨۷ -  ۲۱ ژوئن ۲۰۰٨


دو سال پیش در روز ۲۲ خرداد، زنانی (و مردانی) که برای اعتراض به قوانین زن‌ستیز در میدان هفتم‌تیر جمع شده بودند، جمع‌آوری شدند، باتوم و گاز اشک‌آور خوردند. ده‌ها تن از آنها بازداشت شده و بعدتر به جرم «اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» به حبس محکوم شدند. مبارزه برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز و البته سرکوب آن، دو سال است که تداوم یافته. فعالان جنبش زنان همچنان به حبس و شلاق محکوم می شوند، در حالی که حکومت در قوانین موردنظر آنها تجدیدنظر می کند؛ «برابری دیه زن و مرد» و «ارث‌بری زن از عرصه و اعیان ملک متعلق به شوهر» که پنداشته می‌شد به دلیل موانع فقهی دشوارتر از دیگر خواسته‌های حقوقی به‌دست بیایند، در حال تصویب توسط مجلس شورای اسلامی و قوه قضاییه هستند. اما چرا حکومتی که خواسته‌های زنان را برآورده می‌سازد، آنان را به‌واسطه همان خواسته‌ها سرکوب می‌کند؟

۱- چند هفته پیش هم مردمی که به فراخوان یک شبکه ماهواره‌ای سلطنت‌طلب در مقابل سفارت امارات متحده عربی برای اعتراض به تغییر نام خلیج فارس تجمع کرده بودند، کتک خوردند و دستگیر شدند؛ حال آن‌که وزارت امور خارجه به این امر معترض بود و بمب‌های گوگلی راه‌اندازی شد و تلویزیون اگر بتواند «ابی» را هم برای شنا در «آب‌های نیلگون خلیج همیشه ‌فارس» دعوت خواهد کرد. مساله چیست؟ آیا سوء‌تفاهمی در میان است و سرکوب‌گران متوجه اشتراک مواضع خود با سرکوب‌شوندگان نمی‌شوند؟ یا اینکه آنان به‌دروغ خود را مدافع خلیج فارس جا زده‌اند و تغییری در قوانین زن‌ستیز هم در کار نیست و به‌همین ‌سبب، به مدافعان راستین خلیج فارس و حقوق زنان حمله می‌کنند؟ یا شاید ریاکاری از طرف مقابل است و قانون تبعیض‌آمیز و خلیج فارس بهانه‌هایی برای مقاصد سیاسی دیگرند؟ حتی اگر این چنین باشد، نمی توان در مورد صداقت کارگرانی تردید کرد که به طلب چندماه حقوق معوقه خود اعتراض می‌کنند،، اما آنان هم مانند دیگران گرفتار داغ و درفش می شوند؛ چرا؟ چه خطری از جانب این جنبش‌ها متوجه حاکمیت است؟

در عمل ریاکاری عمده‌ای وجود ندارد؛ نه در این پایین و نه در آن بالا، کسی در ابراز خود نقش بازی نمی‌کند، شاید همه لاف بزنند اما در این موارد مشخص، دروغ بزرگی در کار نیست (حتی اگر نپذیریم که اساسا تظاهر به هر امری به خود آن بدل خواهد شد). قانون ارث و دیه، خلیج فارس و حقوق معوقه کارگران، پوششی برای براندازی نیستند؛ یا دستکم جنبش‌های اجتماعی، براندازی و نظایر آن را به‌عنوان یک هدف یا پروژه سیاسی در پس این خواسته‌ها پنهان نکرده‌اند. پس آیا کنار‌ آمدن با آنها برای حکومت کم هزینه‌تر نیست؟ قطعا چرا؛ پس آیا کنارآمدن با آنها برای حکومت درست‌تر نیست؟ قطعا نه! به‌یاد بیاورید چندسال پیش را که جامعه هنوز با سروصدای بیشتری نفس می‌کشید: جشن و شادی خیابانی پس از بردهای تیم ملی فوتبال هم سرنوشتی مشابه اعتراض خیابانی زنان و کارگران پیدا می‌کرد. روشن است که سرگرم‌شدن مردم به فوتبال امری مخاطره‌آمیز نیست، اما قسمت آخر سریال شادی‌های خیابانی فوتبالی، اعتراضی خیابانی بود که پس از باخت ایران به بحرین رخ داد، عده‌ای حتی آن باخت را محصول دستور مسوولان به بازیکنان تلقی کردند، اتفاقاتی که نمی‌توانست پسند قدرت بیفتد. شادی خیابانی خطری در بر نداشت، ولی اعتراضی که از آن زاده شد، چرا؛ وضعیت حال حاضر جنبش‌های اجتماعی ایران به‌گونه‌ای نیست که گفتار مسلط، واهمه‌ای شدید از آنها داشته باشد، این مازاد جنبش است که هراس‌انگیزش می‌کند.

هلهله شادی در خیابان از دور، مثل فریاد اعتراض شنیده می‌شود. اعضای «کمپین یک‌میلیون امضا» به این دلیل پیوسته بازداشت و محکوم می‌شوند که زایاترین رحم جنبش زنان تلقی شود. اگر «خلیج فارس» تنها زیست بومی است که جانوران سلطنت‌طلب می توانند در آن زندگی و زادوولد کنند پس باید آنان را در همان خلیج خفه کرد. کارگر اگر لنگ حقوق خود نباشد، تولید لنگ او خواهد بود. سرکوب شدید و وسیع جنبش دانشجویی کمتر از دیگر جنبش ها متناسب با مادیت آن است؛ چرا که دانشگاه، با تمام ابتذال حاکم بر آن، هنوز پرجمعیت‌ترین آمفی‌تئاتری است که برای روشنفکران پیدا می‌شود. بیش از آن، ولی به‌این‌سبب‌که: این جنبش پیوسته می‌خواهد از خود بیرون رود و چیزی فراتر از آنچه هست نمایش داده شود. بقای پدیده‌های اجتماعی، تناسل (تداوم استعلایی) آنها را درپی خواهد داشت، از این‌رو باید آن ها را پیش از بلوغ کشت. مردم را باید پیش از آن که بخواهند سیاست خویش را پیش برند، اخته کرد.

۲- اگر بپذیریم که رویاروی قدرت همواره مقاومت است، پس سرکوب نخواهد توانست جنبشی را بمیراند، حتی بر عکس، آن را به بیرون از خودش هدایت خواهد کرد: به‌کمک هگل: «برای خود»شان می‌کند. از قضا فرودآمدن باتوم بر سر سلطنت‌طلبان، مغزشان را کمی تکان خواهد داد و آنها می فهمند که اگر می‌خواهند خلیج فارس‌شان، خلیج فارس «آنها» باشد، باید برای حضور ناوهای آمریکایی در آن هلهله کنند، تعارف را کنار گذاشته و صراحتا خواهان حمله نظامی به ایران شوند. این دقیقا صف‌آرایی پلیس در برابر فوتبال‌دوستان بود که آنها را به تحلیل شبه‌سیاسی از باخت ایران به بحرین و اعتراض خیابانی کشاند. وقتی پاسخ هر درخواست کارگران گاز اشک‌آور و باتوم است، دلیلی ندارد که آنها چیزهایی بیش از حقوق معوقه خود را طلب نکنند. دانشجویان به‌جای چانه‌زدن بر سر آزادی‌های آکادمیک، آکادمی آزاد را جست‌وجو می‌کنند و به‌جای فریادزدن شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» خواست «سیاستمدار زندانی باید گردد» را زمزمه می کنند. فشار اینان را وامی‌دارد که با مرتفع‌کردن تضادهای درونی و بیرونی‌شان، به سطحی بالاتر از آن چه هستند فراخیزند؛ مثلا برای زنان، تناقض مبارزه غیرقانونی برای تغییر قانون، مبارزه مدنی برای تغییر شکل توحش و تناقض ِ خواست تن‌دادن به زنانگی از سیاست مردانه، سرکوب می شود که این همه نشود؛ سرکوب می شود تا این همه شود.

منبع: www.joojs.net