اسطوره های مباحث توسعه در ایران, ¨غارت سرزمینمان¨ و ¨برده داری نوین¨


مجید تمجیدی


• نقش اصلی اسطوره های مباحث توسعه در ایران, در دنیای واقعی, زمینه ساز ¨فرهنگی¨ عملی شدن پروژه های اقتصادی معینی, از جمله خصوصی_خودی سازی ¨غارتگرانه¨ اموال ¨ملی¨ و تحمیل ¨برده داری نوین¨ به کارکنان و کارگران است. اگر گسترش ¨برده داری نوین¨ یک روی سکه این روند است زدن چوب حراج به منابع و اموال ¨ملی¨, ¨غارت سرزمینمان¨, و پهن کردن فرش قرمز جلوی پای ¨استعمار نو¨ روی دیگر این سکه است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ بهمن ۱٣٨۲ -  ۱۲ فوريه ۲۰۰۴


majidtamjidi@yahoo.se

مقدمه
پروسه خصوصی سازی در ایران ابعاد گسترده ای پیدا کرده است. مسئله فقط بر سر واگذاری چند شرکت به ¨خودی¨ها و ¨آقازاده¨ها نیست. این روند بویژه در سالهای اخیر به حوزه معادن, نفت, شیمیایی و غیرو کشانده شده و بازیگر بخش مهمی از معادلات بورس تهران شرکتهای فراچند ملیتی اند. از طرف دیگر حقوق های معوقه, اخراج سازیهای وسیع, قرارددادهای موقت و یا اصلا عدم وجود قرارداد کار جزیی نهادینه از بازار کار ایران شده است. به نظر من فاکتورهای متعددی در تسهیل پیشبرد این روند دخیل بوده اند. یکی از این فاکتورها زمینه سازیهای ¨فرهنگی¨ بوده است. هدف از این نوشته طرح نکاتی در رابطه با پایه های نظری این روند است. اگرچه تمهای مباحث بین المللی و گفتمان توسعه در ایران حوزه های مختلفی را شامل میشوند اما ایندو مکمل یکدیگر بوده و بویژه در سطح نتایج و سیاستهای عملی حاوی نکات مشترک زیادی است. بحث اصلی من در این نوشته این است که مباحث چند ساله اخیر حول توسعه در ایران حاوی فاکتها, پیشداوریهای نادرست و اسطوره هایی نظیر ¨ناکارایی تاریخی دولت¨, ¨استبداد در شرق و خلاء تاریخی استبداد در غرب¨, ¨دهقانان آزاد در غرب و عدم قدرت طبقات اقتصادی در شرق ¨, ¨نقش تعیین کننده عوامل جغرافیایی¨, ¨نفت بلای سیاه¨, ¨امپریالیسم دست ساخته چپ و کمونیستها¨ و غیرو میباشد. اما نقش اصلی این اسطوره ها در دنیای واقعی زمینه ساز ¨فرهنگی¨ عملی شدن پروژه های اقتصادی معینی, از جمله خصوصی_خودی سازی ¨غارتگرانه¨ اموال ¨ملی¨ و تحمیل ¨برده داری نوین¨ به کارکنان و کارگران است.
توسعه اقتصادی سالهای اخیر در ایران
یکی از کارکردهای مباحث مربوط به توسعه در ایران (۱) این بوده که با تمرکز نابجا و یکجانبه بر مبحث توسعه سیاسی عرصه واقعی تحولات در ایران یعنی توسعه اقتصادی را نامرئی کرده است. بحث بر سر جایگاه مهم تحولات سیاسی و روند دموکراتیزه کردن ایران نیست. بحث بر سر این است که با این فرمولبندی بخشی از نیروهای خواهان این تحول سر کار گذاشته شده و از تغییرات در پایه های مادی این تحول که در جهت عکس تامین این نیاز حیاتی انجام میگیرد غافل شده اند. بخشی از طرح توسعه اقتصادی در سالهای گذشته شامل روند خصوصی سازی بوده که عمدتا شامل واگذاری شرکتهای دولتی به سرمایه داران ¨خصوصی_خودی¨ است. این سیاست در سالهای اخیر کماکان گسترش پیدا کرده و با معاملات چند میلیارد تومانی در بازار بورس تهران به اوج خود رسیده است. این روند حاوی دو خصوصیت برجسته بوده است. اول آنکه بخش اصلی این واگذاری با نازلترین قیمت و بر اساس روابط به خودی ها انجام گرفته و حتی در موارد زیادی اساسا از کانال بازار بورس نیز به پیش نمیرود. بگذریم از اینکه مراسم نهایی خود بازار بورس نیز حلقه نمایشی زد و بندهای پشت پرده میان دولت با سرمایه داران خودی _خصوصی, حتی در پوشش شرکتهای خارجی, بوده است. در رابطه با ابعاد خصوصی سازی در ایران که عملا به شرکت ملی نفت ایران نیز سرایت کرده و بخش مهمی از آن خصوصی شده به صحبتهای معاون وزیر نفت در ارائه عملکرد حوزه مسئولیتش از خصوصی سازی ها توجه کنید: «تمام واحدهای روغن سازی «۳ واحد»، قیرسازی «۷ کارخانه» و تمام واحدهای توزیع گاز مایع را خصوصی کرده ایم.»(۲)
نکته دوم و مهمتر آنکه صاحب و کارفرمای جدید شرکت نه تنها ابتدایی ترین حقوق کار را برسمیت نمیشناسد بلکه سلب این حقوق جزیی تفکیک ناپذیر از روند خصوصی سازی در ایران است. پاکسازی وسیع نیروی انسانی و انجام استخدام جدید بر اساس سیاست انجماد, گسترش قراردادهای موقت و نهادینه شدن ¨قرارداد سفید¨(٣), عدم تعهد در قبال پرداخت بدهی های کارفرمای قبلی به کارگران, بازسازی سازمان کار بر اساس سیاست غلبه بر ¨رخوت در تولید¨ و افزایش بارآوری کار جزیی از این پلاتفرم است. برای پی بردن به عمق و وسعت عوارض این روند دقت کنیم که در بسیاری از مناطق کشور اکثریت کارگران یا بدون هیچ قراردادی و یا با قرارداد موقت کار میکنند. بطور مثال ۷۵ درصد از کارگران استان همدان قراردادی هستند.(۴) این وضع در شهرهای بزرگ از جمله در تهران نیز چندان متفاوت نیست. بطور مثال در کارخانه ایران خودرو نزدیک به شش هزار نفر با قراردداد موقت مشغول بکار هستند.(۵) در کشوری که افزایش بارآوری تولید نه بر اساس بالابردن سطح تکنولوژی بلکه عمدتا از طریق بالا بردن بارآوری کار, افزایش ارزش اضافی مطلق, انجام میگیرد این روند معنایی جز تشدید شدت تولید, منعطف کردن و افزایش ساعات کار, حمله به قراردادهای جمعی از جمله لغو اشکال استخدام ثابت و گسترش انواع قراردادهای موقت و پروژه ای,کاهش ایمنی کار, فوق قابل تعویض کردن نیروی کار, گسترش وسیع بیکاری, بی حقوقی محض و در یک کلام پیشبرد سیاست ¨برده داری نوین¨ ندارد. تحقق ¨برده داری نوین¨ نه تنها زمینه ساز گسترش دموکراسی در ایران نیست بلکه زمینه ساز تقویت دیکتاتوری برای دفاع از این شرایط و تامین شرایط سیاسی باز تولید آن است.
طمع تصاحب منابع و ذخایر طبیعی از جمله نفت, به عنوان ¨زمین مرغوب¨, از یک طرف و وجود شرایط کار بر اساس ¨برده داری نوین¨ از طرف دیگر, آب مافوق سودجویی در دهان شرکتهای فراچند ملیتی بین المللی انداخته و این شرکتها با ذوق و اشتیاقی کلونیالیستی علاقمند به مشارکت و سهیم شدن در این روند هستند. گسترش این پدیده بویژه همراه با خصوصی سازی منابع معدنی, نفتی, شیمیایی و غیرو بخش جدیدی از این روند است. ظاهرا قرار است ضیافت ¨شب زفاف¨ این وصال با واگذاری کامل شرکت ملی نفت ایران به سرمایه داران عمدتا خارجی و با سلب تمام دستاوردهای جنبش ملی نفت برگزار شود. اگر گسترش ¨برده داری نوین¨ یک روی سکه این روند است زدن چوب حراج به منابع و اموال ¨ملی¨, ¨غارت سرزمینمان¨, و پهن کردن فرش قرمز جلوی پای ¨استعمار نو¨ روی دیگر این سکه است. بطور منطقی انتظار میرفت که در مقابل این روند واکنش گسترده ای از جانب جنبش های مختلف اجتماعی, نه فقط کارگری, بلکه نیروهای مدعی ¨ملی گرایی¨ و علاقمندان به ¨پیشرفت کشور¨ انجام گیرد. در حالی که این واکنش در مقایسه با فاجعه ای که در شرف تکوین است بسیار ضعیف میباشد. عوامل و فاکتورهای زیادی در عدم واکنش و ایجاد یک صف بندی و اعتراض گسترده و اجتماعی علیه پیشبرد این سیاست و نتایج مخرب آن دخیل میباشند. مباحث چند ساله اخیر در مورد مقوله توسعه و بررسی دلایل عقب ماندگی ایران یکی از این فاکتورها است. در حقیقت این مباحث زمینه ساز فرهنگی ¨افلیج واکنشی¨ جامعه ایران در مقابل این فاجعه, البته فقط به عنوان یکی از عوامل, میباشد.
ن قش گفتمان در تاریخ
برجسته کردن نقش گفتمان توسعه و پیشرفت ایران در تحولات اقتصادی ایران ممکن است در وهله اول غلو آمیز به نظر برسد. برای روشنتر شدن مسئله ارائه توضیحاتی ضروری است. در سالهای اخیر, بویژه در سنت معروف به پست تئوریها, تاکید وارونه و نابجایی بر نقش گفتمان شده است.(۶) ظاهرا این شرایط مادی و عینی نیست که گفتمان را تولید میکند بلکه این ایده ها و گفتمان ها هستند که تاریخ را میسازند. این نظر کاملا غلطی است که در جای خود باید به آن پرداخت. اما در نقد به این سنت نظری نباید افراطی برخورد کرده و از نقش گفتمان در تاریخ, بویژه در مقاطع تاریخی کوتاه مدت تر, غافل بود. اگر در ادبیات انتقادی و مارکسیستی کمتر از مقوله گفتمان استفاده شده این بدان معنی نیست که این سنت نظری از نقش گفتمان در تاریخ غافل بوده است. نقش افکار و آراء حاکم در هر دوره و به این اعتبار چالشگری علیه آنها یکی از محورها و عرصه های مهم مبارزه نظری, سازمانی و مبارزاتی جریانهای انتقادی در دوره های مختلف تاریخی بوده است. بخش اعظم عمر خود مارکس صرف چالشگری علیه گفتمان های مرکزی و حاکم شده و تاکید بر اهمیت این مقوله در پیشبرد طرحها و پروژه های مختلف از جانب کارفرمایان, صاحبان صنایع, دولتمردان و غیرو واضح است.
گفتمان مسلط در غرب
نقش گفتمان و آراء و افکار حاکم بویژه با شروع مجدد بازسازی سرمایه از اواسط دهه هفتاد در هموار کردن پیشبرد سیاستهای نئولیبرالیستی, و در رابطه با کشورهای ¨جهان سوم¨ نئولیبرالیستینئوکلونیالیستی, بسیار حائز اهمیت است. سیاست مدیریت, طبقات و دولتهای حاکم در این سالها این جمله معروف بوده که اگر اجازه دهی سوالها از طرف دیگران طرح شود آنها تو را میخورند اما اگر خود تو سوالات را طرح کنی افکار آنها را شکل میدهی. با الهام از همین سیاست بود که از اواسط دهه هفتاد سرمایه داران و مدیرانی مثل برادران راکفلر, ماریوس استرونگ, گیلن هاممار, و شرکتهای فراملیتی نظیر فورد و ولوو, با پشتیبانی کامل مراکز و نهادهایی مثل انیستیتو آسپن, بنیاد راکفلر, انیستیتوی منابع جهانی, بانک جهانی, با بکارگیری ابزاری سازمان ملل, بودجه هنگفتی را به مبارزه علیه ایده های کارگری, چپ, رادیکال و غیرو اختصاص داده و هزینه نشر وسیع و ترجمه همزمان به چندین زبان این مباحث, از جمله مباحث مربوط به پایان تاریخ, پایان دولت ملی, پایان کارگر, پایان دوران صنعتی, جامعه جدید, کار جدید, سازمان جدید و غیرو تامین شد.
کنه گفتمان کارفرمایی, تئوریهای مربوط به ¨جامعه فراصنعتی¨(٨), ¨پست فوردیسم¨(۹), ¨جامعه شبکه ای¨(۱۰) و غیرو این بوده که در جامعه صنعتی فرد در مرکز توجه نبوده و تحت تاثیر شرایط عینی و مباحث کمونیستی ¨جمع¨ و دولت بطور افراطی مورد تاکید قرار گرفته, اینکه دوران کارگر و تولید انبوه بسر آمده, سازمانها و شرکتهای ¨قدیمی و صنعتی¨ به شرکتهای ¨منعطف¨ تبدیل شده, خدمات و علم حرف آخر را میزنند و ¨مالکیت دولتی¨, کنترل دولت بر اقتصاد, وضع قوانین و حقوق کار در دفاع از کارکنان, قراردادهای استخدامی و جمعی, دستمزد های ثابت مبتنی بر ¨همبستگی¨, ساعات کار روزانه و هفتگی و ماهانه, موانع حقوقی اضافه کاری, شیفت کاری و کار شبانه اموری مربوط به دوران صنعتی بوده و محل کار دوران فراصنعتی و پست مدرن ماشین خودکار ۲۴ ساعته ای است که همه چیز از جمله نیروی انسانی و قوانین مربوط به آن باید با شرایط کارکرد آن منطبق شود. نتیجه این تئوریها و چهره واقعی در مرکز قرار گرفتن فرد و کارکرد ¨سازمان منعطف¨ در غرب اظهر من الشمس است. حمله به حقوق و دستاوردهای کارگران, خصوصی سازی حتی خدمات عمومی و درمانی, گسترش و رواج قراردهای موقت, کاهش ایمنی شغلی و گسترش بیکاری, افزایش بیماریهای روحی ناشی از کار و غیرو بخشی از نتایج عملی کردن این تئوریها در غرب بوده است. در اذهان کارگر غربی این تئوریها به عنوان تئوریهای کارفرمایی شناخته شده و بلافاصله به نئولیبرالیسم تاچریستی وصل میشود. اما تا آنجا که به کشورهای دیگر, از جمله کشورهای ¨جهان سوم¨, برمیگردد بحث مربوط به جهانی شدن (گلوبالیزاسیون), با تاکید بر کاهش نقش دولتها, برداشتن موانع حرکت سرمایه و سرمایه گذاریها, عملی کردن سیاست نهادهای بین المللی از جمله بانک جهانی و پیوستن به سازمان تجارت جهانی, خصوصی سازیهای وسیع, ¨مسئولیت جمعی¨ در مورد محیط زیست با تاکید دو قبضه بر ناتوانی کشورهای صاحب منابع نفتی و گازی و سپردن این مسئولیت به شرکتهای فراچند ملیتی تحت پوشش سازمان ملل, نسبیت افراطی فرهنگی و غیرو قرار بوده زمینه های عملی شدن این تئوریها و بستر پذیرش فرهنگی این روند را در کشورهای مربوطه فراهم سازد.
اسطوره های مباحث توسعه در ایران
اگرچه بخش اعظم مباحث حول مقوله توسعه در ایران بطور مستقیم در چهارچوب گفتمان مسلط بین المللی انجام نگرفته اما بخش مکمل آن بوده و بویژه در سطح نتایج راه را برای عملی شدن چنین نظریاتی در ایران فراهم کرده است. قصد من در این نوشته تحلیل و آنالیز این بحث ها نیست بلکه میخواهم به چند اسطور موجود در این مباحث اشاره کنم.
۱ اسطوره ¨ناکارایی تاریخی دولت¨
یکی از محورهای این مباحث این بوده که مالکیت دولتی خود مانعی در راه توسعه است و دولت نقش کارایی در این روند ندارد. برای مستند کردن این تئوری نیز به تاریخ جوامع مختلف, بویژه تاریخ غرب, ارجاع داده میشود. بعلاوه با استناد به ناکارایی تاریخی دولت در ایران و خصوصیت استبدادی آن راه حل را در این میبینند که مالکیت دولتی, از جمله در حوزه نفت, معادن, مخابرات, خدمات عمومی و درمانی و غیرو به بخش خصوصی منتقل شود. حتی برای تسهیل این روند خواستار تصویب قوانینی در حمایت از بخش خصوصی و ارائه یارانه هستند. اما واقعیت این است که مستقل از موارد معین در تاریخ غرب و شکل استبدادی دولت در ایران خود این ادعا اسطوره ای بیش نیست. برعکس, توسعه بخش اعظم کشورهای جهان در چند صد ساله اخیر نه تنها بدون دخالت دولت انجام نگرفته بلکه در موارد زیادی, از جمله در غرب, توسط نهاد دولت به پیش رفته است. اگر چنین نبود اساسا بحث خصوصی سازی که از اواخر دهه هفتاد شروع شد بی معنی میبود. بعلاوه بخشی از کسانی که امروز از تئوری ¨ناکارایی تاریخی دولت¨ دفاع میکنند, به عنوان ¨چپهای سابق¨, حمایتشان از شوروی سابق و چین اساسا بخاطر موفقیت در پیشبرد پروژه توسعه بوده و نه الزاما سمپاتی به ایجاد یک جامعه سوسیالیستی و برابر. در خود غرب نیز ¨دولتهای ملی¨ نقش اساسی و محوری در پیشبرد توسعه صنعتی داشته اند و چهره های ملی غرب نظیر بیسمارک در آلمان و یا گوستاو واسا در سوئد اساسا با این طرحها شناخته شده و به ¨شخصیت ملی¨ این کشورها تبدیل شدند. تا همین چند ده سال پیش در بسیاری از کشورهای غرب بخش مهمی از عرصه های اقتصادی از جمله مخابرات, حمل و نقل, هواپیمایی, اسلحه و نظامی, معادن و جنگل و منابع طبیعی, مالی و بانکی و دهها و دهها حوزه اقتصادی دیگر دولتی بوده و با تمام خصوصی سازیها هنوز دولت در بسیاری از این حوزه ها مالک و سهامدار اصلی است. حتی در کشورهایی که پس از جنگ جهانی دوم پروژه های توسعه اقتصادی را به پیش بردند, از جمله ژاپن و کره جنوبی, بدون دولتی بودن بخش مهمی از اقتصاد و نقش محوری دولت پیشبرد این پروژه ها غیر قابل تصور بود. برای اطلاع از و دستیابی به فاکتهای واقعی در این موارد نیازی به تحقیق وسیع تاریخی نیست. این فاکتها و اطلاعات در بسیاری از متون آموزشی که در بسیاری از دانشگاها به دانشجویان سالهای اول و دوم رشته تاریخ اقتصاد نیز تدریس میشود, یافت میشود.(۱۱)
۲ اسطوره ¨ استبداد در شرق و خلاء تاریخی استبداد در غرب¨
همایون کاتوزیان با تاکید بر ویژگیهای جامعه ایران و نقد نظرات کلیشه ای در مورد تاریخ ایران حق بزرگی بر گردن علاقمندان به مباحث تاریخی جامعه ایران دارد. اما تاکید افراطی ایشان بر این ویژگی و مهمتر از آن تاکید غلو آمیز بر خلاء استبداد در غرب عملا کار ایشان را به سنت تاریخ نویسی ¨غرب محور¨ نزدیک میکند. بویژه این نظرات بطور افراطی تر و با ساده نگری کامل (که در این مورد آقای کاتوزیان بی تقصیر است) از جانب دیگران در بررسی تاریخ غرب و مقایسه آن با تاریخ ایران بکار گرفته شده است. یکی از محورهای این بحث این است که تاریخ ایران, برخلاف غرب که در آن طبقات نقش اساسی داشته و حتی ¨دولتمردان¨ و سلاطین منافع و قدرتی مافوق قانون نداشته اند, استبدادی بوده است. تاکید بر مقوله استبداد, در تفاوت با مقوله دیکتاتوری, با نیت تاکید بر قدرت مافوق قانون و یا نداشتن هیچ قانونی انجام میگیرد. اما مطالعه اولیه کتب تاریخی اندک و ارزشمند در مورد ایران از یک طرف و دقت در تاریخ اروپا نشان میدهد که این نظریه افراطی بوده, نقش قدرت سلاطین و شاهان در غرب را کمرنگ کرده و عملا چهره ای دموکراتیک از روابط قدرت و سیاست در غرب پیش از انقلاب فرانسه بدست میدهد. در بخش اعظم تاریخ ایران اگرچه سلاطین مستبد حاکم بوده اند اما استبداد آنان بدون در نظر گرفتن منافع اقشار و طبقات اقتصادی, بویژه چند صد کیلومتر دورتر از پایتخت, امکان تداوم نداشته و قدرت استبدادی بدون آنکه منافع اقشار و طبقات حاکم, بویژه زمینداران و موبدان و روحانیون, در نظر گرفته شده و ¨استبداد¨ نرمتری در مورد آنان بکار رود قابل دوام نبوده است. از طرف دیگر اگر این تصویر در مورد تاریخ بخشی از اروپای, اروپای شمالی صدق کند در مورد بخش اعظم اروپا بسیار غلو آمیز است. دقت کنیم که اروپای شمالی در قرون وسطی بخش بسیار کوچکی از اروپا را شامل میشده است. میشل فوکو (۱۲) در کتاب مراقبت و تنبیه, تولد زندان, تصویر دلخراشی از مراسم مجازات دامی ین به جرم سوء قصد به جان شاه, ۱۷۵۷ ,در مقابل کلیسای پاریس ارائه میدهد. ¨در بدنش سرب مذاب, روغن جوشان, صمغ گداخته و موم و گوگرد مذاب ریخته شود و سپس بدن اش با چهار اسب کشیده و چهار شقه شود و اندامها و بدنش سوزانده شود و ... سرانجام او را چهار شقه کردند ... هر یک از اسب ها در حالی که یک عضو را بطور مستقیم می کشیدند ... پس از دو سه بار تلاش, سامسون جلاد و آن جلادی که با انبر شکاف داده بود, چاقویی از جیب خود بیرون آوردند و به جای جدا کردن مفصل های پا, ران ها را بریدند ...¨. براستی این مراسم فجیع و تعذیب در اروپای قرن هفدم با چه هدفی انجام میشد؟ نقش چنین مراسمهایی اساسا بخاطر حراست از جایگاه ¨مقدس¨, ¨فوق قانونی¨ و ¨استبدادی¨ شاهان فرانسه انجام میگرفت و ما میدانیم که در بسیاری از کشورهای دیگر اروپایی وضع بهتر از این نبوده است. تاکید من این است که اگر بدرست به جایگاه استبدادی شاهان ایران, لشکر کشی ها, قتل عامها و چشم در آوردن های آنها و غیرو, میپردازیم کار غلطی است اگر در مقابل تصویر ¨گل و بلبلی¨ از دیکتاتوری, استبداد و قدرت قدر قدرت شاهان و سلاطین اروپای قرون وسطی ارائه دهیم.
٣ اسطوره ¨دهقانان آزاد در غرب و عدم قدرت طبقات اقتصادی در شرق¨
یکی از ویژگیهای مهم تاریخ شرق, از جمله ایران, نوع ویژه ای از مناسبات اقتصادی بوده است که در سطح اقتصادی به عنوان شیوه تولید آسیایی و در سطح سیاسی به عنوان دولتهای استبدادی شناخته شده اند. به نظر من در مقایسه با شیوه هایی, از جمله تاریخ نویسان سنت روسی, که بطور کلیشه ای این تاریخ را در مراحل تاریخی جای میدادند این نوع تحلیل به واقعیت اقتصاد ایران نزدیکتر است. با این وجود در این عرصه نیز ما با یک دو قطبی افراطی روبروییم که نه با تاریخ اقتصاد ایران منطبق است و نه با تاریخ غرب. نگاهی ساده به برخی کتب تاریخ اقتصاد ایران(۱٣), نشان میدهد که اولا این روابط اقتصادی مبتنی بر قوانین متنوع مالی, مالیاتی, نوع کشت و آبیاری و غیرو بوده که هم روابط درونی طبقات اقتصادی, از جمله زمینداران و صاحبان دامپروری, و هم روابط آنها را با قدرت سیاسی از جمله با سلطان مستبد تعریف میکرده است. اگرچه شاه و سلطان مستبد قدرت استبدادی داشته اما در عین حال منافع این اقشار و طبقات را در حوزه سیاست نمایندگی میکرده و بدون این نمایندگی مشروعیت تداوم استبداد در میان اقوام و ایلهای مختلف غیر قابل تصور بوده است. بعلاوه دهقانان آزاد به عنوان یک طبقه وسیع شامل کل اروپا نبوده و عمدتا بطور کلاسیک فقط میتوان در اروپای شمالی از آن صحبت کرد. فقط برای یادآوری ذکر میشود که وقتی از اروپای قرون وسطی صحبت میکنیم نباید با نقشه پس از جنگ جهانی دوم به اروپا نگاه کنیم. در قرون وسطی اروپای شمالی و حتی اروپای مرکزی بخش کوچکی از کل قاره اروپا را شامل میشد. بعلاوه حتی در بخشی از اروپای فعلی از جمله در کشورهایی مثل ایتالیا, اسپانیا, پرتقال, بخش اعظم زمین, عمدتا شامل زمینهای مرغوب, نه از آن دهقانان آزاد بلکه در مالکیت شاه و کلیسا بود. باز هم فقط برای یادآوری ذکر میشود که نزدیک به هفتاد درصد زمینهای ایتالیا در قرون وسطی در مالکیت کلیسای کاتولیک بود. بنابر این با تاکید درست بر نقش ضعیف طبقات اقتصادی در سیاست در استبداد شرقی, نباید تصور کرد که در شرق این طبقات فاقد قدرت اقتصادی و به تبع آن فاقد مطلق قدرت سیاسی بوده و از طرف دیگر در غرب نقش اقتصادی شاه و دستگاه سلطنتی و کلیسا را کمرنگ کرده و جایگاه برجسته تر و غیر واقعیتری به دهقانان آزاد, بویژه به نقش آنان در سیاست داد.
۴ اسطوره ¨نقش تعیین کننده عوامل جغرافیایی¨
ظاهرا در مباحث مربوط به توسعه در ایران جا افتاده که کم آبی ایران علت عقب ماندگی تاریخی این کشور و دسترسی به آبهای آزاد یکی از اصلی ترین دلایل پیشرفت غرب بوده است. به نظر من این تحلیل نیز هم از نظر متد تحلیلی و هم از نظر اتکاء به فاکتهای غیر واقعی شامل نکاتی است که در بالا ذکر شد. اگرچه هم کم آبی در ایران و هم دسترسی به آبهای آزاد در اروپا, و به تبع آن امکان ¨قاره پیمایی¨, نقش مهمی در تاریخ اقتصاد هر دو آنها داشته اما نقش اسطوره عوامل جغرافیایی این است که اولا نقش عوامل اقتصادی, اجتماعی و سیاسی را کمرنگ میکند و ثانیا و مهمتر آنکه فاقد یک متد تحلیل تاریخی منسجمی است که بر اساس آن بتوان تحولات عظیم تاریخی را توضیح داد. سوال اصلی که باید از مطرح کنندگان چنین نظریاتی پرسید این است که واقعا اگر نقش این عوامل اینقدر تعیین کننده بوده چرا در حالی که این همه کشور در دنیا به آبهای آزاد راه داشته اند شامل این پیشرفت نشده اند؟ یا چرا کشور چین, که حتی قبل از کشورهای اروپایی توانایی فنی و جغرافیایی ¨قاره پیمایی¨ را داشت و حتی قبل از این کشورها قاره ای مثل استرالیا را ¨کشف¨ کرد, شامل انقلاب صنعتی نشد؟ و یا نتوانست کشور همسایه خود, هند را , نظیر بریتانیا, مستعمره خود کند؟ اگر عوامل جغرافیایی اینقدر تعیین کننده بود چرا کشورهای ¨یخ زده¨ اسکاندیناوی توانستند به جرگه کشورهای در حال پیشرفت بپیوندند اما کشورهایی با امکانات طبیعی بهتر و شرایط جغرافیایی مساعدتر شامل این پیشرفت نشدند؟ و سوال مهمتر اینکه اگر شرایط جغرافیایی و عوامل طبیعی اینقدر تعیین کننده است چرا کشور ایران, در حین کم آبی, با این همه عوامل و شرایط طبیعی و جغرافیایی, معادن, نفت, جنگل, دسترسی به آبهای آزاد, موقعیت ژئوپلیتیکی و غیرو عقب افتاد؟ اگر این شرایط جغرافیایی اینقدر تعیین کننده است اصلا چرا ضرورت بحث از پیشرفت ایران؟ مگر این عوامل کماکان وجود ندارند؟ براستی وقتی در حالی که کشورهای کم آب با شکافتن کوه و ایجاد کانال, آب به مناطق کم آب منتقل میکنند, برخی در مناطق قطبی و یخ زده ¨تمدن پیشرفته¨ میسازند و کشورهای فاقد آب شیرین آب دریای شور را به آب شیرین تبدیل میکنند برجسته کردن عامل جغرافیایی نقشی جز نامرئی کردن نقش انسان در تاریخ و عوامل و موانع ایفای این نقش تاریخی, از جمله منافع طبقات, اقشار و دولتهای حاکم دارد؟
۵ اسطوره ¨نفت بلای سیاه¨
ظاهرا کم آبی عامل مهمی در عقب ماندگی تاریخی جامعه ایران بوده است. اگر بپذیریم که کم آبی موجب زمین نامرغوب از یک طرف و زمینه تقویت قدرت دولت مرکزی (نداشتن بنیه فنی و مالی برای زدن قنات از طرف زمینداران محلی) از طرف دیگر بوده, سوال اصلی این است که چرا وقتی ایران دارای زمین مرغوب (نفت) شد همین عامل نه به عنوان ¨طلای سیاه¨ بلکه ¨بلای سیاه¨ معرفی میشود؟ چرا زدن قنات که به کار جمعی محتاج بود موجب کشت جمعی و برداشت جمعی و تقسیم جمعی نشد؟ همینطور چرا نفت, این ثروت باد آورده و ¨خدادادی¨, نه تنها موجب پیشرفت نشد بلکه ظاهرا خود مانعی در راه پیشرفت بوده است. این استدلال بیشتر شبیه کسی است وقتی ارث پدری را بر باد داده ثروت و امکانات را مانع پیشرفت معرفی میکند. ظاهرا سرنوشت ازلی و ابدی ما این است که چه زمانی که صاحب زمین نامرغوبی هستیم و چه زمانی که صاحب زمین مرغوبی میشویم همچنان عقب مانده باشیم! پاسخ ¨بلای سیاه¨ یا ¨دولت استبداد نفتی¨ عملا صورت مسئله و خود سوال را پاک کرده و تصویر رویداد را بجای پاسخ ارائه میدهد. ظاهرا مالکیت دولتی نفت خود مانع پیشرفت است پس خصوصی کردن آن, در حقیقت دادن ¨ثروت ملی¨ به و تقسیم ¨بیت المال¨ میان سرمایه داران خصوصی راه حل تبدیل ¨بلای سیاه¨ به ¨طلای سیاه¨ است. (۱۴) سوال اصلی این است که مگر این زمین مرغوب یعنی نفت به همه اهالی کشور تعلق ندارد؟ پس چرا باید به تملک تعدادی سرمایه دار داخلی و خارجی درآید؟ اگر دولت استبدادی است آیا راه حل در سپردن اموال ¨ملی¨ به دست سرمایه داران خصوصی است یا در تغییر دولت به دولتی است که این ثروت را در راه نیازهای مختلف شهروندان صرف کند؟
۶ اسطوره ¨امپریالیسم دست ساز چپ¨
همراه با سقوط شوروی و بلوک شرق, بازار حمله و نقد سطحی از سنت نظری چپ, مارکسیستی و کمونیستی در سطح بین المللی رواج بیشتری پیدا کرد. اما حتی در اوج این حمله نیز نظرات سطحی مطرح در ایران, لااقل در محافل نیمه جدی غرب, محلی از اعراب نداشت. نظراتی نظیر ¨در افشانی های¨ صادق زیبا کلام براستی در نوع خود بی نظیر بوده و شایسته ¨درو کردن جوایز نوبل¨ است.(۱۵) ایشان در پاسخ به این سوال که این همه مسائل نامربوط که به مارکس و کمونیستها نسبت میدهی را از کجا آورده ای پاسخ میدهند که اصلا لازم نیست که بگویم از کجا آورده ام (!)(۱۶) البته ظاهرا ایشان در سمت استاد دانشگاه درس متد و ذکر منبع هم به دانشجویان ایرانی میدهند! اما حمله سطحی و نایاب ایشان به چپ در همین سطح نمی ماند. ظاهرا اصلا امپریالیسم و کلونیالیسم نیز پدیده هایی تاریخی, اقتصادی و غیرو نیستند بلکه مقولات من درآوردی چپ و کمونیستها هستند. ایشان ظاهرا برای مرزبندی با ¨تئوری توطئه¨ و سنت دایی جان ناپلئونی اساسا خود لغات ¨توطئه¨, امپریالیسم, استعمار, جنبش ملی کردن نفت و غیرو را از کتاب فرهنگ لغات خویش حذف کرده اند. اگرچه برخورد سطحی زیبا کلام در نوع خویش بی نظیر است اما این روش برخورد با مقوله استعمار و امپریالیسم در مباحث مربوط به توسعه در ایران اندک نیست. در حالی که در محافل مختلف علمی در سطح جهان از ظهور ¨استعمار نو¨ صحبت میشود در ایران تلاش میشود که نه تنها نقش تاریخی شرکتهای فراچند ملیتی و دولتهای امپریالیستی فراموش شود بلکه سیاستهای فوق سودجویانه کنونی این شرکتها و دولتها در اقصی نقاط جهان از جمله مشارکت کنونی شان در روند توسعه اقتصادی ایران محو و نامرئی شود. ظاهرا اینکه بخش اعظم کره ارض قرنها توسط غرب ¨غارت¨ شده, اینکه حتی استقلال ظاهری ملی بسیاری از کشورهای سابقا مستعمره عمری بیش از چند دهه ناقابل ندارد, اینکه نزدیک به نود درصد در آمد نفت ایران طی سالهای متمادی به جیب شرکت و دولت انگلیس ریخته میشده و اینکه تاریخ بویژه افریقا, آمریکای لاتین, هند, بدون مقوله امپریالیسم و استعمار قابل توضیح نیست, همه همه دست ساز کمونیستها بوده است. جالب توجه آنکه یکی از خصوصیات اصلی تسلط گفتمان ¨برخورد نرم با تمدن غرب¨ در ایران این است که در همان حال که خصلت ¨وحشی¨ تمدن غرب نامرئی میشود و با زبان ¨نرم¨ با آن برخورد میشود بخش اصلی تمدن غرب, حقوق بشر, حقوق زن, حقوق کودک, حقوق کارگر, جنبشهای کارگری, زنان و سنتهای نظری انتقادی که بخش اصلی تمدن غرب را شامل میشود, از این تمدن حذف شده و با آن با زبان ¨خشن¨ و تحریف آمیز برخورد میشود. در این گفتمان مارکس و لوکزامبورگ, جامعه رفاه, اتحادیه های کارگری و غیرو جزء تمدن غرب طبقه بندی نمیشوند. این نوع تفکر رام در مقابل شرکتها و دولتهای امپریالیستی که بر متن تنفر مردم از ¨ضد امپریالیسم¨ جمهوری اسلامی تشدید نیز شده, از زمینه ها و عواملی است که مردم و نیروهای مختلف اجتماعی و سیاسی در ایران را نسبت به این روند بی تفاوت و منفعل کرده است.
کلام آخر
تاکید من در این مقاله این بوده که با وجود نقاط مثبت تحلیلی که بر ویژگیهای تاریخی جامعه ایران تاکید میکند, این سنت نظری نقش طبقات اقتصادی_اجتماعی در سیاست را کمرنگ کرده و از طرف دیگر تصویر غلو آمیزی از نقش طبقات اقتصادی غرب در سیاست, در قرون وسطی, ارائه میدهد. همانطور که ملاحظه کرده اید این مقاله نوشته ای تحلیلی_تاریخی از تاریخ غرب و یا ایران نیست. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد هدف از این نوشته عمدتا تاکید بر این مسئله بود که اسطوره های مباحث توسعه در ایران زمینه ساز پذیرش گفتمان مسلط بین المللی است که سازمان منعطف و به تبع آن ایجاد ¨برده داری نوین¨ در روابط کار و تقویت سیاست ¨نرمش در مقابل امپریالیسم¨ هسته اصلی آن را تشکیل میدهد. همانطور که تا بحال شاهد بوده ایم نتایج این روند نه موجب پیشرفت ایران بلکه خود عاملی در تشدید عقب ماندگی آن بوده است. گفتمان مسلط در این مباحث و اسطوره های ضمیمه آن یکی از عوامل زمینه ساز پیشبرد این روند است. کلید پیشرفت ایران نه در دست نیروها و عوامل داخلی و خارجی پیشبرنده این پروژه بلکه در دست سنت نظریه های انتقادی در سطح بین المللی و مهمتر از آن نیروهای اجتماعی این نقد مادی در ایران, جنبش کارگری, زنان و انسانهای آزادیخواهی است که نه تنها دشمنی ای با تمدن غربی ندارند بلکه دستاوردهای انسانی آن را جزیی از دستاوردهای بشری دانسته و در صدد استفاده از آن در جهت پیشرفت مملکت, بالابردن سطح رفاه, تامین آزادیهای بیشتر و برخوردادی از یک زندگی شایسته بشر قرن بیست و یکم هستند.
یادداشتها
(۱) برای آشنایی با مباحث توسعه در ایران از جمله ر.ج.ک به همایون کاتوزیان (۱٣۷۴) اقتصاد سیاسی ایران, نشر مرکز, (۱٣۷۹) دولت و جامعه در ایران, نشر مرکز. صادق زیبا کلام (۱٣۷۹) ما چگونه, ما شدیم؟, انتشارات روزنه, کاظم علمداری (۱٣۷۹) چرا ایرا عقب ماند و غرب پیش رفت؟, گام نو و مقالات و مصاحبه های متعدد موسی غنی نژاد در سایتهای اینترنتی. با اینکه از نظر غنا و سطح تحقیق کارهای کاتوزیان از دیگران متمایز است اما ایشان با وجود تاکید درست بر ویژگیهای جامعه ایران در تقابل با نظریات کلیشه ای, در تاکید افراطی بر عوامل طبیعی و ارائه تصویر غیر واقعی از غرب و نامرئی کردن روابط طبقات اقتصادی با سلطان مستبد در شرق, نقش غلو آمیز سیاسی دهقانان آزاد در غرب و کمرنگ کردن قدرت استبدادی پادشاهان غربی در قرون وسطی, زمینه ساز تولید اسطوره هایی در مباحث توسعه در ایران و عدم توجه به روابط و منافع واقعی طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی بوده اند.
(۲) روزنامه شرق ۱۶ بهمن ٨۲
(٣) قرارداد سفید¨ شایعترین نوع قرارداد موقت در ایران است که کارگر زیر یک کاغذ سفید را امضاء زده و کارفرما میتواند بر اساس امیال و منافع خود و بسته به شرایط مفاد آن را خود تعیین کند.
(۴) خبر گزاری ایلنا, www.ilna.ir
(۵) از اطلاعات شفاهی فعالین کارگری ایران خودرو
(۶) در ادبیات پست مدرنیستی در دفاع از نقش تعیین کننده گفتمان به نظریات توماس کهن (Thomas Kuhn) که عمدتا در مورد نقش گفتمان در علوم است استناد میشود. متاسفانه من فرصت مطالعه مستقیم نظریات ایشان را نداشته ام. اما تا آنجا که بطور دست دوم از آن مطلع شده ام هسته اصلی بحث کوهن این است که در عرصه علوم طبیعی این گفتمان مسلط است که جهت و مضمون علوم را در هر دوره تعیین میکند. اما پست مدرنیستها این نظر را پرورانده و مدعی اند که این گفتمان است که جامعه و تاریخ را میسازد و نه عوامل مادی و عینی.
(۷) (۲۰۰۲) kapitalet.se , stockholm و Mikael Nyberg (۱۹۹٨)Det gröna kapitalet, stockholm, این دو کتاب حاوی اطلاعات ارزنده ای در این رابطه میباشند.
(٨) Daniel Bell (۱۹۷۶ ) The Coming of Post-Industrial Society, Basic Books. (۱۹٨۰) The social framework of the information society, Basil Blackwell .
(۹) از جمله ر.ج.ک به : Handy Charles (۱۹٨۶) Hur ser framtidens arbete ut?, Svenska Dagbladest Förlag, Womack, J, Jones D.T and Roos D (۱۹۹۰) The Machine That Changed the World. New York: Rawson Associaties.
 
بازگشت به صفحه نخست