ریشه های درونی بحران در جناح راست - ۱
گفت وگو با کیوان مهرگان از روزنامه ی اعتماد


رضا علیجانی


• از سال ۶۸ به بعد، جای مرکز و پیرامون در جریان راست با هم جابه جا شد، یعنی مدار سوم به تدریج به مرکز آمد و مدار اول به پیرامون رانده شد. از سال ۸۰ به بعد آنها نیروی تعیین کننده جریان راست شدند. آنها در «برچیدن سفره اصلاحات» تاثیرگذار بودند و این نقش آفرینی آنها را قدرتمندتر کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ تير ۱٣٨۷ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۰٨


رضا علیجانی هیچ نسبتی با جریان سیاسی موسوم به راست ندارد اما به دلیل رصد کردن تحولات درونی این جریان و اتفاقاتی که نمود بیرونی آن را در چالش های متعدد این جریان می بینیم به خوبی آنچه در درون این مجموعه پرتلاطم و گسترده اتفاق می افتد را تحلیل و بررسی می کند.

---

- آقای علیجانی از وقتی که در اختیار ما قرار دادید بسیار سپاسگزارم. ساختار تشکیلاتی جناحی که پیش از این به راست موسوم بود و در برخی موارد به عنوان اقتدارگرا مطرح می شود، در آستانه تغییر و تحولات بسیاری قرار دارد. برای اینکه بخواهیم تحولات آنها را رصد کنیم، طبیعتاً خواننده مایل است از دیدگاه شما ساختار حاکم بر این جریان بیشتر از گذشته باز شود که این جریان چه ساختاری دارد و ویژگی های روانی و تشکیلاتی آن به چه صورت است. بحث را از اینجا آغاز کنیم؟

به نظر می آید بررسی جریان راست به بحث جامع و گسترده یی نیاز دارد، سیر تاریخی آن به ویژه از دوران انقلاب و بعد از انقلاب، ریشه های فکری و تحولاتی که در این دوران داشته و برش اقتصادی و طبقاتی که می توان به این جریان زد بحث مفصلی است تا بگوییم این جریان چگونه در ایران از دوران قبل از انقلاب شکل گرفته و در زندان های قبل از انقلاب چه ریشه هایی داشته، اندیشه سیاسی آن از کجا آمده و... به ویژه در اینجا می خواهم روی کتاب نهضت های اسلامی صد ساله اخیر مرحوم مطهری تاکید کنم. افراد بدون مطالعه این کتاب قدرت تحلیل این جریان را نخواهند داشت. سیر تاریخی، فعل و انفعالات و ساخت کنونی آن به لحاظ اقتصادی و طبقاتی اهمیت ویژه یی دارد، اما در این فرصت کوتاه قصد دارم روی دو، سه نکته تاکید کنم؛ یکی دگردیسی هایی که در طیف های درونی یا تغییر آرایش درونی این جریان در سال های اخیر اتفاق افتاده است. اگر ما در جریان راست دقت کنیم، در آن سه مدار تشخیص می دهیم، یک مدار طیف های سنتی آن هستند که ریشه دارترین جریان فکری، سیاسی، طبقاتی راست هستند که تا حدی شکل کلاسیک دارند. در ابتدای انقلاب بیشتر در حزب جمهوری و هیات های موتلفه نماد داشتند و پدیدار شده بودند. حزب جمهوری ملغمه یی از طیف های مختلف راست را در خود داشت اما شکل معروف تر و کلاسیک تر جریان موتلفه است. مدار دوم یکسری تکنوکرات هایی بودند که در دوران انقلاب رشد کردند یا در برخی از انجمن های اسلامی خارج از کشور بودند و بعدها دکتر بهشتی آنها را به نوعی جذب حزب و بدنه قدرت در ایران کرد و در ایران مسوولیت های مهمی به عهده گرفتند. شاید بتوان افرادی مثل آقای ولایتی را در این طیف نام برد، تکنوکرات هایی که کارهای اجرایی و اداری را برای این جریان انجام می دادند. مدار سوم و بیرونی تر این جریان را افراد جوان تر تشکیل می دادند که در واقع پیاده نظام بودند، این گروه هم به لحاظ فکری - سیاسی طیف وسیع و متنوعی را تشکیل می دادند اما این جریان بیشتر در نیروهای طرفدار حزب جمهوری اسلامی در دانشگاه هاو نهادها که بعداً شکل گرفتند، به عنوان نیروهای درجه سوم بودند که به لحاظ ساخت سنی هم جوان تر بودند.
در این فرصت کوتاه مشخصاً می توان گفت از سال ۶٨ به بعد، جای مرکز و پیرامون در جریان راست با هم جابه جا شد، یعنی مدار سوم به تدریج به مرکز آمد و مدار اول به پیرامون رانده شد.

- از سال ۶٨ آغاز شد؟

روند آن از سال ۶٨ آغاز شد. اما در دوره اصلاحات به علت اینکه دو مدار دیگر به نوعی درجازده بودند و مدار سوم نیروی فعال و تاثیرگذار جریان راست شد، در آن دوران به صورت قوی تری به نیروی درجه یک این جریان تبدیل شدند، البته هم در دو دهه اول انقلاب و هم در دهه سوم نیروهای مدار سوم به قدرت های اساسی در جامعه مستظهر بودند. در دهه یا یک دهه و نیم دوم آنها تقریباً به مراکز تصمیم گیری و سیاستگذاری هم نزدیک شدند. از سال ٨۰ به بعد آنها نیروی تعیین کننده جریان راست شدند. آنها در «برچیدن سفره اصلاحات» تاثیرگذار بودند و این نقش آفرینی آنها را قدرتمندتر کرد.
جابه جایی مرکز و پیرامون به ویژه در دولت جدید یعنی دولت آقای احمدی نژاد باعث تشتت شدید در جریان راست شد. در دولت جدید این نیروی به قدرت رسیده رفتار ویژه یی از خود ارائه داد؛ رفتاری که نه با روحانیت (به جز بخشی از روحانیت که به آقای مصباح نزدیک هستند) رابطه گذشته و دولت های گذشته را داشته، نه با کسانی که در دوران انقلاب در جریان راست از افراد موثر بودند یا بعد از انقلاب در مراکز قدرت بودند؛ آقایان هاشمی، مهدوی کنی و ناطق نوری حتی با بخش هایی از همین جریان یعنی جریان مدار سوم که به صورت متفاوت می اندیشند، هم رابطه یی مناسب نداشتند. در ایران حزب کلاسیک نداریم بنابراین محافل، باندها، جمعیت ها و طیف ها اهمیت دارند. در جریان راست، این جریان که الان حول و حوش دولت آقای احمدی نژاد متشکل شده و اصولگراها و رایحه خوش خدمت سابق هستند، نتوانستند با بخش های دیگری که همین گونه می اندیشیدند اما گهگاه سلایق سیاسی متفاوتی داشتند یا حتی افراد و پرسنل متفاوتی داشتند، کنار آیند.
ما در انتخابات شاهد بودیم که درون جریان راست، دقیقاً یک جبهه متحد دولت و یک ائتلاف منتقد دولت وجود داشت که به لحاظ تفکر شاید با جریان اول در ابتدا تفاوتی نداشتند، اما در پروسه دولت آقای احمدی نژاد به تفاوت هایی رسیدند، یعنی دولتی که قرار بود مشکلات اقتصادی را حل کند و پول نفت را سر سفره مردم بیاورد و عمدتاً با شعار عدالت و اقتصاد آمده بود و در دوره انتخابات شعار سیاست خارجی خاصی نداشت، شعار اجتماعی خاصی هم نداشت، نه بحثی از هولوکاست بود نه حرفی از نابودی اسرائیل بود، نه حرفی از سخت گیری در پوشش و لباس جوانان بود (و حتی عکس آن گفته می شد که با ظواهر مردم کاری ندارند)، ولی به تدریج با روی کار آمدن این جریان به علت عدم توانمندی های کارشناسی و به علت روحیه و فرهنگ ویژه یی که در این جریان حاکم است و تقریباً همه گذشته را منفی تلقی می کند و تمام وقایع را توطئه می بیند، این احساس به وجود آمد که تاکنون تمام اقتصاد کشور توسط باندها و مافیای اقتصادی اداره شده است و همه از اهداف و آرمان های شهیدان و انقلاب انحراف داشته اند، اما چون نگاه کارشناسی وجود نداشت تصور می شد که با امریه و برخورد هیاتی و شعاری می توان آن مسائل را حل کرد.

- قبل از اینکه به بحث در مورد همین دولت برسیم، مایل هستم از همان بحث که شروع کردیم ادامه دهیم. فرمودید از سال ۶٨ مدار اول که طیف سنتی بود رفته رفته به سمت حاشیه می رفت و بدون اینکه تکنوکرات ها در این میان نقش داشته باشند، پیاده نظام سابق مصادر را در دست گرفت، این جا به جایی به چه صورت اتفاق افتاد، آیا مهندسی شده بود یا ضرورت زمانی سبب این جابه جایی شد؟ چه فرآیندی اتفاق افتاد که این جابه جایی رخ داد؟

سوال مهمی است. بخشی از این فرآیند طبیعی است. به نظر من در جریانات دیگر هم همین اتفاق افتاد، یعنی در جریان دوم خرداد هم در کنار بهزاد نبوی، سعید حجاریان مطرح می شود یعنی استراتژیست های دوران قدیم تبدیل به استراتژیست های دوران جدید می شوند، در بین نیروهای خارج از دولت هم تلفیق نسل ها به نوعی اتفاق افتاد، یعنی سن، تجربه و مدیریت نسل گذشته بالا می آید، اما فرضاًً در درون جریانات ملی ـ مذهبی که تلفیق سه نسل صورت می گیرد، نسل همسن، میانسال و جوان چون به قدرت مستظهر نیستند بایستی الزاماً با هم دیالوگ داشته باشند، از سویی درونمایه های فکری این جریان ها نیز با هم متفاوت است.
در درون جریان اصلاح طلب درون حاکمیت هم این اتفاق افتاد، یعنی طیفی از نسل های مختلف بالا آمدند، جبهه مشارکت سمبل همین وضعیت است، یعنی در جبهه مشارکت هم افراد باسابقه تر و هم افراد میانسال و جوان حضور دارند. اما بخش هایی از اصلاح طلبان نمی خواهند این جابه جایی را بپذیرند، یعنی نوعی شیخوخیت و برتری و بالاتری طیف های قدیم نسبت به جدید را می خواهند ادامه دهند. این مساله ریشه های فکری دیگری هم دارد، نماد آن را در حزب جمهوری اسلامی می بینیم. در حزب جمهوری اسلامی در واقع یک شورای روحانی وجود داشت که بر بخش های دیگر حاکم بودند و شورایی هم به لحاظ سلسله مراتبی پایین تر از آن شکل گرفته بود. شاید به طور سمبلیک این الگو را بتوان در ذهن برخی روحانیون فعال در حسینیه ارشاد هم نشان داد. اما این الگو در حسینیه ارشاد به شکست انجامید. در حسینیه ارشاد گرایشی وجود داشت که معتقد بود باید سخنرانان غیرروحانی تحت نظر طیف بالاتری که معمولاً باید روحانی باشند، فعالیت کنند. این سلسله مراتب در حسینیه ارشاد قبل از انقلاب شکست خورد و به اصطکاک و تفاوت سلیقه منجر شد و بدنه دانشجویی و مدیریت حسینیه ارشاد این فرمول را نپذیرفت. ولی در حزب جمهوری این فرمول محقق شد و اوایل انقلاب به نوعی در جریان راست هم اتفاق افتاد. تفاوت سنی و تفاوت سابقه سیاسی هم آن را طبیعی نشان می داد، اما به تدریج طیف سوم که جوان تر و پیاده نظام و از طرفی به روزتر بود ، رشد کرد.
درون این طیف انشعاب بزرگی اتفاق افتاد، عده یی اصلاح طلب شدند و عده یی تبدیل به گرایش افراطی راست شدند. آنها در دهه اول انقلاب، دارای وحدت گفتمان بودند، در عین تفاوت هایی که در برخی رویکردهای سیاسی یا اقتصادی شان مشاهده می شد، یعنی گرایش ضدروشنفکری، گرایش ضدگروه های سیاسی منتقد، گرایش ضدغربی و گرایش عدالتخواهانه. این ملغمه را در دانشجویان خط امام به خوبی ملاحظه می کنیم، در آنها هم گرایش های ضد روشنفکری و ضدگروه های سیاسی منتقد دیده می شود، هم گرایش ضدبیگانه در آنها پررنگ تر است، ضدامپریالیست تر و ضدغرب تر هستند و هم گرایش عدالتخواهانه بیشتری نسبت به هیات های موتلفه دارند. این ملغمه درهم آمیخته و این شالوده درهم پیچیده ضدروشنفکر و ضد غرب و عدالتخواه به تدریج در بخشی از نیروهای جوان پوست اندازی کرد و اصلاح طلبان جوان از درون آن به وجود آمدند که با گذشته خود نوعی گسست گفتمانی ایجاد کردند، هر چند ممکن است هنوز گسست رفتاری و منشی به وجود نیامده باشد. آنها در نوع برخورد با نیروهای دیگر، حداقل از نظر تئوری تجدید نظر کردند، در نوع مواجهه با جهان تجدید نظر کردند، در نوع مواجهه با مسائل اقتصادی هم تجدید نظر کردند، این تحول در مقطع پذیرش قطعنامه توسط ایران اتفاق افتاد.
بعد از پذیرش قطعنامه سه نماد یا شاخص تحول درون سیستم را می توان در دکتر سروش، مخملباف و کارگزاران نشان داد. دکتر سروش در حوزه تفکر این گسست را ایجاد کرد، مخملباف در حوزه ادبیات و هنر و کارگزاران در حوزه مدیریت این حالت را ایجاد کردند. کارگزاران اغلب سابقه چپ داشتند. سن، تجربه و سواد آنها بالا می رود. این تحول نوعی پوست اندازی طبیعی پس از تجربه ۱۵ سال آزمون و خطا در جامعه ایران بود اما اینکه با چه هزینه یی انجام شد، مساله دیگری است. ولی آزمون و خطا از درون خود این پدیده ها را ایجاد کرد که با گذشته مقداری گسست ایجاد کردند، اما بخش هایی که این گسست را ایجاد نکردند سروش، مخملباف و کارگزاران را قبول ندارند و نمی خواهند وارد دنیای جدید شوند و در جایی که قبلاً با هم مشترک بودند، باقی ماندند. اما کسانی که در همان اندیشه ها ماندند هم تجاربی را طی کردند، سن آنها بالاتر رفت و به مدارج مدیریتی بالایی دست پیدا کردند ولی همچنان آن فضا و اتمسفر را با خود حمل کردند.

-چه اسمی می توان روی آنها گذاشت؟

راست افراطی.

-که پیاده نظام بودند؟

بله، قبلاً در مدار سوم بودند. سازمان مجاهدین انقلاب در سنخ شناسی نیروهای سیاسی، ابتدا به آنها عنوان چپ جدید داد، اما بعد از دوران اصلاحات، یعنی بعد از اینکه معیار را از عدالت برداشته و روی دموکراسی گذاشتند به آنها عنوان راست افراطی دادند. این جریان را با معیار دموکراسی بهتر و دقیق تر می توان تحلیل کرد تا با معیار عدالت. آنها واقعاً نوعی دلسوزی نسبت به اقشار فقیر دارند. نمی خواهم بگویم قصد عوام فریبی دارند، ممکن است در جایی قصد جمع آوری رای داشته باشند ولی در مجموع در گفتمان آنها نوعی دلسوزی نسبت به اقشار فقیر و نوعی ساده گرایی زیستی وجود دارد، هر چند ممکن است نفراتی از آنها سرمایه دار شده و از رانت های اقتصادی استفاده کرده باشند.
در مجموع اکنون نمی توان طیف های راست را تحلیل تماماً طبقاتی افقی کرد، مثلاً موتلفه را فقط بورژوازی- تجاری دانست. به تدریج در ایران ملغمه یی از ترکیب طبقات را در تمام طیف ها مشاهده می کنیم، هم در طیف های اصلاح طلب و هم در طیف راست. حتی جریان راستی که قبلاً فقط در بخش تجاری بود، وارد بخش بورژوازی مستغلات هم می شود، کارخانه هم می خرد، هر چند با کارخانه به مثابه یک کالا برخورد می کند، یعنی کالایی که می خواهد با آن تجارت کند و نه تولید. حتی اگر بخش هایی وجود داشت که قبلاً سرمایه های خود را در داخل کشور نگه می داشت، اکنون سرمایه های خود را به بیرون از کشور و به دوبی هم می برد. در تمام طیف های راست چه مدار دوم، سوم و اول نوعی تلفیق طبقاتی وجود دارد، البته با مقداری ساده سازی و تسامح می توان وجه غالب تری را مطرح کرد مثلاً گفت راست سنتی عمدتاً رویکرد تجاری دارد. ولی باید دانست که آنها نیز وارد بخش های صنعتی و حتی مسکن شده اند و بعضاً سرمایه خود را از کشور خارج می کنند و در دوبی سرمایه گذاری می کنند. بنابراین نمی توان جریان راست را به صورت تماماً طبقاتی تحلیل کرد.
اما هر مدار سومی که اینک به مرکز آمده را به عنوان راست افراطی می توان نامگذاری کرد. این جریان که قبلاً به آنها چپ جدید گفته می شد، در پروسه یی تدریجی که سن آنها بالا می رفت، از مقامات جزیی که مثلاً فرماندار یک شهر بودند یا مسوولیتی در بخش فرهنگی کوچکی داشتند به تدریج رشد کردند، بالا آمدند و مدارجی را گرفتند. از دوران اصلاحات به بعد به خاطر اکتیو بودن و اثرگذاری آنها در برخورد با حوزه های مختلف مطبوعاتی، سیاسی و برخورد با گروه ها و طیف های مختلف دگراندیش و منتقد جایگاه محکم تری پیدا کردند، یعنی می توان گفت نقش آنها در مقابله با اصلاحات سبب شد جایگاه آنها تثبیت شود و سبب تغییر مرکز -پیرامون شد.

-یعنی برخورد با جریان اصلاحات به طور عموم در بخش های مطبوعات، احزاب، گروه ها و جلسات باعث شد اولاً اینها تثبیت شوند، ثانیاً اینکه بسیار راحت گروه های تکنوکرات و سنتی که در دوم خرداد منفعل شده بودند، از انفعال آنها استفاده کنند و آنها را کنار بگذارند، یعنی این اتفاق افتاد؟

تکنوکرات ها و راست سنتی جرات و طراحی را که اینها در برخورد با اصلاح طلبان داشتند، نداشتند. اینها در دوره برخورد با اصلاح طلبان تبدیل به پشت صحنه اینها شدند یعنی تکنوکرات ها و راست سنتی برای آنها کف و سوت می زدند، ضمن اینکه درجاهایی اعتقاد داشتند آنها افراط می کنند ولی در عین حال پیاده نظام سابق، جلودار در برخورد با اصلاحات شده بود. در واقع اینها هسته فعال و نیروی واکنش سریع جریان راست علیه اصلاح طلبان بودند و چون به موفقیت رسیدند، موقعیت جدیدشان را تثبیت کردند. جریان راست سنتی خود نمی توانست مطبوعات را جمع کند یا برخورد ظریف و لحظه به لحظه و سنگر به سنگر با همه حوزه های مطبوعات، مراجع مذهبی متفاوت، وبلاگ نویس، جنبش دانشجویی، جنبش زنان، روشنفکران سیاسی و احزاب سیاسی داشته باشد. در این دایره وسیع جریان راست سنتی آمادگی و قدرت برخورد نداشت، برخلاف قدرت طراحی که در ابتدای انقلاب در مواجهه با رقبای سیاسی، بنی صدر با گروه های مختلف داشت و رهبری در دست آنها بود و پیاده نظام گروه های دیگری بودند. آنها اکنون توان رهبری و مواجهه با طیف وسیع اصلاح طلب و فضای بعد از دوم خرداد را نداشتند. پس می توان گفت پیاده نظام های اول انقلاب تبدیل به فرماندهان دوره بعد شدند و برای خود بدنه جدیدی ایجاد کردند.

-با این تفاوت که سازماندهی شده هم هستند؟

کاملاً سازماندهی شده هستند.

-یعنی پیاده نظام اوایل انقلاب سازماندهی شده نبود؟

در آن زمان به صورت پراکنده سازماندهی شده بود، مثل هیات های سنتی بودند. هر جایی برای خود یکسری از این نیروها داشت هر چند مجموعه آنها تحت نظارت یک فضا و فلش عمل می کردند، ولی وحدت فرماندهی که بعداً به وجود آمد، در آن زمان به این شدت وجود نداشت. در این دوران هم تجربه و سن آنها بالا رفت و هم یک نوع کارآمدی از خود نشان دادند که این کارآمدی برای آنها مشروعیت ایجاد کرد و آنها را به قدرت رساند. اما پس از به قدرت رسیدن فواره این جریان که به اوج خود رسیده بود، رو به افول گذاشت.
یک علت مهم در وارونه شدن فواره این است که اینها خواسته و ناخواسته بنا به منش و فرهنگی که دارند، کشور و مردم را درگیر مشکلات ناخواسته یی کرده اند که شکل اقتصادی وسیعی دارد و این چیزی نبود که دیگر طیف ها خواهان آن باشند، یعنی یکی از تفاوت های آن دو مدار و این مدار در نوع رویکرد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این مدار است.

-اکنون آن دو مدار فعال هستند؟

به نظر من فعال هستند.

-یعنی هنوز می توانند به صورت آلترناتیو مطرح باشند؟

فکر می کنم مجلس هشتم نماد این چالش باشد. یعنی مجلس هشتم مجلس بسیار منتقدی به دولت خواهد بود.

-برداشتی که از مجلس هشتم می کنید تلفیقی از تکنوکرات ها و جریان راست سنتی و پیاده نظامی که اکنون ژنرال شده اند، است؟

اولاً مجلس هشتم یک مجلس تقریباً طراحی شده بود، این مساله را تمام اصلاح طلبان و اکثر ناظران سیاسی مطرح می کنند. حتی جریانات راست منتقد دولت هم به آن اعتقاد دارند. البته هیچ گاه آنچه طراحی می شود به صورت کامل محقق نمی شود. این مجلس باید فعال شود تا جزییات آن فهم شود، اما قابل حدس است که تشتت جریان راست که در دوره انتخابات به صورت تاکتیکی به وحدت نسبی رسید و از طرفی به صورت دوپینگی پیروز شد، یعنی یک جریان در مقابل جریانات دیگر دوپینگ شد؛ مجدداً تشدید شود. جریانات دیگر هم به طور محدود وارد مجلس شدند؛ منفردها و مستقل هایی که رفتار و کنش سیاسی آنها هنوز روشن نیست. بخشی از اصلاح طلبان که وارد مجلس شدند، اگر از دوره قبل ضعیف تر عمل کنند در جامعه ایران آرای خود را بیش از پیش از دست خواهند داد.
در عین حال یک امر مسلم است و آن اینکه جابه جایی مرکز و پیرامون اوج بحران خود را در مجلس هشتم نشان خواهد داد و این مساله هم به علت نوع رفتار، ادبیات و منش جریان تندرو و مهم تر از آن شکست کارکردی آن است. این جریان مشروعیت خود را از کارکرد و موفقیت خود گرفته و خود را تحمیل کرده بود؛ مشروعیت آن در مقابله با اصلاحات بود ولی وقتی به قدرت رسید باید مشروعیت خود را در میدان سخت تری نشان می داد و آن تدبیر زندگی روزمره بود، اما در اقتصاد شکست خوردند و کشور و مردم را درگیر جنگ اقتصادی نامرئی کردند.
در ابتدا رئیس دولت می گفت مصوبات سازمان ملل ورق پاره است اما زمانی که آقای دانش جعفری استعفا داد گفت ما وارد یک جنگ اقتصادی شده ایم و این نشان می داد آن مصوبات چندان ورق پاره هم نبوده است، حتی فرماندهی جنگ را معرفی کرد و گفت افرادی صهیونیست هستند و اکنون در دولت امریکا در میز ایران، مرکز فرماندهی جنگ اقتصادی با ایران هستند و بعداً از آن جزییات بیشتری بیرون آمد، حتی اسم و عکس این فرد را در برخی از روزنامه های ایران چاپ کردند، فردی که گرایش صهیونیستی دارد. و می توان گفت دولت امریکا تجارب خود را در دوره جنگ سرد، در جنگ اقتصادی که با بلوک شرق داشت، عصاره آن تجارب را علیه ایران به کار می برد. طبیعی است که ما اکنون دچار جنگ اقتصادی هستیم آن هم در دوره یی که نفت بالای صد دلار فروخته می شود. ایران، در این سی ساله، همیشه در تحریم اقتصادی بوده است. با تسخیر سفارت امریکا ما وارد جنگ اقتصادی شدیم. در دوره یی که ایران انسجام بیشتری داشت، جهان دو بلوکی بود و مثل حالا یک بلوکی نبود ولی نفت قیمت بالایی نداشت. ما آن دوره را طی کردیم. جنگ هشت ساله و تحریم های اقتصادی تدریجی را طی کردیم. اما اکنون جهان یک بلوکی شده، است. ما ملاحظه می کنیم که در همین دوران با وجود اینکه قیمت نفت بیش از چهار یا پنج برابر شد اما نادرست بودن نوع رویکرد این جریان تازه به قدرت رسیده باعث شد در اقتصاد موق نباشیم.

ادامه دارد