مهر وامق و جفای عذرا


عباس احمدی


• از نظر روان شناسی، یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و "بدون صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. فرضیه ی "صاحب دار" بودن زن را، نخستین بار، فروید در کتاب جنسیت و روانشناسی عشق مطرح کرد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱٣ تير ۱٣٨۷ -  ٣ ژوئيه ۲۰۰٨


 
 
Abbas.Ahmadi@Mailcity.com
 
 
 
1 - معشوقه ای که "صاحب" دارد
اگر شعر سعدی را با نگاهی روانشناختی بررسی کنیم، نوع خاصی از عشق را در غزلیات او کشف می کنیم. خصیصه ی اصلی ی این نوع عشق این است که معشوقه یک زن آزاد نیست، بلکه زنی است که "صاحب" دارد. به این معنا که زن مورد علاقه ی شاعر، توسط شخص دیگری به نام رقیب محافظت می شود. رقیب نمی گذارد دست عاشق به معشوق برسد:
 
شیرین به در نمیرود از خانه، بی رقیب
داند شکر که دفع مگس، بادبیزن ست
 
در این جا، معشوقه مانند شیرینی و سعدی مانند مگسی است که می خواهد روی این شیرینی بنشیند و از شهد وصال معشوق سیراب شود، اما رقیب مانند بادبزنی است که نمی گذارد مگس روی شیرینی بنشیند.
 
این رقیب که نمی گذارد دست عاشق به معشوق برسد، خود به معشوق دسترسی دارد و مانند کلاغ سیاهی همنشین طوطی خوش خط و خال است:
 
دانی چه جفا می رود از دست رقیبت
حیف ست که طوطی و زغن هم قفسانند
 
این رقیب مانند ابر سیاهی، چهره ی ماهوش معشوق را در زیر خود پنهان کرده است و نمی گذارد عاشق بیچاره حتی روی محبوب را ببیند:
 
جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب
گویی ابری ست که از پیش قمر می رود
 
این رقیب مانند مردکوری است که آینه ی درخشان معشوقه به دستش افتاده باشد:
 
حق به دست رقیب ناهموار
پیش خصم ایستاده چون سپری
زان که آیینه ای بدین خوبی
حیف باشد به دست بی بصری
 
این رقیب، مانند خاری ست که همنشین گل زیبای معشوقه   شده باشد:
 
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
 
این رقیب مانند نیشی ست که همصحبت   نوش شیرین معشوقه شده باشد:
 
رقیب نامتناسب چه اهل صحبت توست
که طبع او همه نیش و تو سر به سر نوشی
 
به عنوان یک قانون کلی، در این نوع خاص از عشق، زن مورد علاقه ی شاعر، با کس دیگری غیر از عاشق دلسوخته، رابطه دارد. این شخص ثالث، زاغ سیاهی است که با طوطی مورد علاقه ی شاعر همخانه است. این شخص ثالث ، نیشی است که با نوش     مورد توجه ی شاعر همراه است. این شخص ثالث ، خاری ست که همنشین گل زیبا ست. این شخص ثالث ، مرد کوری ست که آینه ی روی دوست به دست او افتاده است. این شخص ثالث ، مانند ابری ست که ماه مورد علاقه ی شاعر را در زیر خود پنهان کرده است. این شخص ثالث ، مانند بادبزنی ست که نمی گذارد مگسی مانند شاعر به شیرینی معشوق دسترسی پیدا کند. این شخص ثالث، باغبانی ست که نمی گذارد   شاعر از روی معشوقه، گلی بچیند.
 
به این ترتیب، در شعر سعدی با یک مثلث عاشقانه روبرو هستیم که از سه شخصیت درست شده است: معشوقه ی صاحب دار، عاشق دلسوخته، و رقیب دیو سیرت.   یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و بدون "صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. این صاحب معمولا رقیبی دیوسیرت و یا پدری سخت گیر و یا شوهری حسود است که مانع از وصال   محبوب می شود.
 
این مثلث عاشقانه و این الگوی "صاحب" دار بودن معشوقه، در همه ی داستان های عاشقانه ادبیات ایران دیده می شود. من در این جا به پنج نمونه اشاره می کنم:
 
1- در داستان لیلی و مجنون، مجنون عاشق زن صاحب داری به نام لیلی ست. در ابتدا پدر لیلی و   سپس، شوهر لیلی، نقش "صاحب" را بازی می کنند. این صاحب نمی گذارد دست مجنون به لیلی برسد.
 
2 - در داستان شیرین و فرهاد، فرهاد عاشق زن صاحب داری به نام شیرین ست. خسرو، نامزد شیرین، نقش "صاحب" را بازی می کنند. این صاحب نمی گذارد دست فرهاد به شیرین برسد.
 
3 - در داستان یوسف و زلیخا، یوسف عاشق زن صاحب داری به نام زلیخا ست. خدیو مصر، شوهر زلیخا، نقش "صاحب" را بازی می کنند. این صاحب نمی گذارد دست یوسف به زلیخا برسد.   
 
4 - در داستان ویس و رامین، رامین عاشق زن صاحب داری به نام ویس ست. پادشاه مرو، شوهر ویس، نقش "صاحب" را بازی می کنند. این صاحب نمی گذارد دست رامین به ویس برسد.  
 
5 - در داستان عذرا و وامق، وامق عاشق زن صاحب داری به نام عذرا ست. فلقراط، پادشاه   شامس، پدر عذرا، نقش "صاحب" را بازی می کنند. این صاحب نمی گذارد دست وامق به عذرا برسد.  
 
در همه ی این داستان ها، عاشق آرزو می کند که معشوقه،   رقیب دیوصفت را رها کند و با عاشق نرد عشق ببازد. اما معشوقه به عشق شاعر پاسخ مثبت نمی دهد و نسبت به او بی وفا ست. در این جا به دومین پیش شرط عشق های آتشین می رسیم که همان "ّبیوفایی" معشوقه ی صاحب دار است.
 
 
 
2– معشوقه ای که بی وفا ست
همان طور که در بالا گفته شد، خصیصه ی دیگر این زن "صاحب دار" که همخانه ی مرد دیگری است، بی وفایی و بی اعتنایی او به عاشق بیچاره است.
 
به گفته ی سعدی، یار با شاعر بی وفایی می کند و از او جدایی می کند. یار بی وفا، شمع جان عاشق را می کشد اما خود در جای دیگری روشنایی می کند:
 
یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی می کند
 
یار با غریبه ها، آشنایی و نشست و برخاست می کند، اما توجهی به شاعر ندارد:
 
می کند با خویش خود بیگانگی
با غریبان آشنایی می کند
 
آن نگار سنگدل، با شاعر عاشق پیشه بی وفایی می کند و از شاعر مسکین جدایی می کند و   کشتی عمر شاعر از غم معشوقه ی سنگدل شکسته شده است:
 
جوفروش ست آن نگار سنگ دل
با من او گندم نمایی میکند
یار من اوباش و قلاش ست و رند
بر من او خود پارسایی میکند
ای مسلمانان به فریادم رسید
کان فلانی بی وفایی می کند
کشتی عمرم شکسته ست از غمش
  از من مسکین جدایی می کند
 
 
 
3 – فرضیه ی فروید
برای درک این مثلث عاشقانه، ابتدا باید بدانیم که این معشوقه ی بی وفا کیست که در آغوش رقیب دیوسیرت می خوابد و همخانه ی مرد دیگری است؟ چرا عاشق بیچاره، با آن که می داند تمنای وصل یار، هیهات است، با این همه، دل بسته ی این زن "صاحب دار" است؟
 
از نظر روان شناسی، یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و "بدون صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. فرضیه ی "صاحب دار" بودن زن را، نخستین بار، فروید در کتاب جنسیت و روانشناسی عشق Sexuality and the Psychology of Love مطرح کرد. فروید در صفحه ی 50 این کتاب می گوید:
" عاشق مورد نظر ما، هرگز زنی را که "صاحب دار" نباشد، به عنوان معشوقه انتخاب نمی کند. مقصود از زن "صاحب دار" زنی ست که مرد دیگری، خواه به عنوان شوهر یا پدر یا برادر و یا رفیق، خود را صاحب زن بداند و نسبت به او برای خود حق تملک قایل باشد. در بعضی از موارد این پیش شرط آن چنان شدید و غلیظ است که عاشق مورد نظر ما، تا هنگامی که یک زن "بی صاحب" است و تعلق به هیچ مردی ندارد، کوچک ترین علاقه ای به او نشان نمی دهد، اما همین که زن توسط مرد دیگری مانند شوهر، پدر، برادر و یا رفیق، مورد تملک قرار می گیرد، آتش عشق در دل عاشق مورد نظر ما، شعله ور می شود و او در دریای عشق غوطه ور می گردد. " (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 50)
و شرط دومی که فروید برای این عشق های مجنون وار قایل است این است که معشوقه باید حتما بی وفا باشد و با رقیب سرو سری داشته باشد. فروید در همان کتاب می گوید:
" دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار آن است که عاشق مورد نظر ما هرگز عاشق زنی وفادار نمی شود. زنی که وفادار باشد نمی تواند به عنوان بت مورد علاقه ی عاشق مورد نظر ما، پرستیده شود. عشق دیوانه وارهمیشه معطوف به زنانی است که از نظر وفاداری مورد شک و تردیدند و امکان این که با دیگران سر و سری داشته باشند، وجود دارد. " (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 51 و50)
فروید پس از یک تجزیه و تحلیل طولانی نتیجه می گیرد که:
" شرط اول یعنی صاحب دار بودن زن از احساسات پسر نسبت به مادر سرچشمه می گیرد. این واقعیت که مادر متعلق به پدر است، در ذهن کودکی که در کانون خانوادگی بزرگ می شود، به صورت جزء لایتجزای شخصیت و طبیعت مادر، نقش می شود... معشوقه ی این چنینی، در حقیقت، جایگزین مادر عاشق مورد نظر ما است. " (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 53)
" دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار، یعنی بی وفایی معشوقه، در وهله ی اول به نظر می رسد که با این فرضیه که معشوقه در حقیقت جایگزین مادر است، در تناقض باشد. مرد عاشق، در ضمیر خودآگاه اش، مادرش را مجسمه ی تقوی و پاکدامنی و وفاداری فرض می کند و هر اشاره ای که به این تصویر ذهنی خدشه ای وارد کند، اگر از بیرون باشد، بسیار اهانت آمیز و اگر از درون باشد، بسیار دردناک است... اما اگر کودک در کودکی به رابطه ی جنسی بین مادر و پدر پی ببرد، در ضمیر ناخودآگاه او، مادر به صورت زنی بی وفا در می آید که به عشق پسر خیانت کرده است و با پدرنرد عشق باخته است ” (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 56 تا 54)
 


4 – تحلیل روانشناختی
با به کار گرفتن این تحلیل فرویدی، می توان، در شعر سعدی، در پشت مثلث عاشقانه ی "معشوقه ــ عاشق ــ رقیب "، مثلث فرویدی "مادر ــ پسر ــ پدر" را کشف کرد. رقیب دیو سیرت سمبول پدر، معشوقه ی صاحب دار، فرانمود مادر، و عاشق دل سوخته، نشانه ی پسربچه ی زناکار است. موتور محرکه ی این مثلث اودیپی، میل جماع با مادر است. به اعتقاد فروید، پسر بچه ها، در سن سه تا پنج سالگی، یعنی در مرحله ی قضیبی یا فالیک Phallic ، می خواهند با مادر خود جماعِ کنند و از پدر خود که رقیب عشقی آن هاست، بیزارند. پسر، در این مرحله، دل بسته ی مادر است. اما، مادر "صاحب" دارد و این صاحب سخت گیر نمی گذارد پسر به وصال مادرش برسد. پسر زناکار، در نهان آرزو می کند، که ای کاش پدرش را می کشت تا بدون رقیب، با مادرش هم بستر می شد. عشق به مادر و نفرت از پدر، اساس مثلث اودیپی "پسر ــ مادر ــ پدر" است.
عشق بیمارگونه ی سعدی به مادر باعث می شود که سعدی در بزرگسالی به دنبال معشوقه های مخصوصی بگردد. یعنی سعدی، در بزرگ سالی، عاشق و واله و شیدای زنانی می شود که صاحبی دیوسیرت دارند و این مرد دیوسیرت نمی گذارد که عاشق دل خسته به وصال معشوق برسد. در این نوع عشق های بیمارگونه، اولین پیش شرط رابطه ی عاشقانه، آن است که معشوقه باید حتما "صاحب” داشته باشد تا شبیه به مادر"صاحب داری" شود که جوان عاشق پیشه در طفولیت به او دل بسته بوده است. این “صاحب” می تواند رقیبی دیوسیرت و یا شوهری حسود و یا پدری سخت گیر باشد که راه رسیدن عاشق به معشوق را مسدود می کند.
معشوقه ی “بی صاحب” هرگز شایسته ی عشق آتشین نیست. معشوقه ای که صاحب نداشته باشد، خود به خود از گردونه ی عشق های افسانه ای و طاقت سوز و دیوانه وار، خارج می شود. هرچه این مانع شدیدتر باشد، شدت علاقه ی عاشق به معشوق نیز شدیدتر می باشد. اگر مانعی در کار نباشد، عشقی نیز در کار نیست.
 
بزرگ ترین سم برای این عشق های بیمارگونه، وصال معشوقه است. معشوقه ای که با عاشق هم بستر شود، شباهت خود را با الگوی اصلی همه ی عشق های دیوانه وار، یعنی شباهت خود را با مادر جفاکار، از دست می دهد. چنین معشوقه ی سهل الوصولی شایسته ی عشق واقعی نیست. این نوع عشق های آتشین، تنها در هجران است که مانند آتشفشان، شعله ور می شود و خرمن هستی عاشق را می سوزاند. اگر بر فرض محال، عاشق با معشوق ازدواج کند، این ازدواج چندان نمی پاید و عاشق دل خسته، پس از مدتی، زنی را که آن چنان واله و شیدای او بوده است رها خواهد کرد و باز به دنبال زنی صاحب دار می افتد که به او راه ندهد. زنی که "سست پیمان، اندک وفا، سنگین دل و نامهربان" باشد:
 
زهی اندک وفای سست پیمان
که آن سنگین دل نامهربان ست
شاعر زنی را می خواهد که "بی وفا و بدخو" باشد:
 
گفتم همه نیکویی ست لیکن
این ست که بی وفا و بدخوست
 
شاعر عاشق زنی ست که از معلمش "جفا و ناز و عتاب و ستمگری" آموخته باشد و "تندی و جفا و زشتخویی" کند. زنی که، مانند عذرای جفاکار، به عاشق بی وفایی نماید:
 
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
 
تندی و جفا و زشتخویی
هر چند که میکنی نکویی
 
سعدیا بار کش و یار فراموش مکن
مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود
 
رقیب، در ادبیات فارسی، علاوه بر آن که به معنای رقیب عشقی است، یک صفت دیگر نیز دارد که تحت تاثیر ادبیات عرب، وارد شعر فارسی شده است. و آن صفت، نگاهبانی از معشوق است. اقوام بادیه نشین عرب که در خیمه ها زندگی می کردند، برای آن که کسی به زن آن ها نزدیک نشود، نگهبانان بر در خیمه ها می گماردند. به این نگهبانان "رقیب" می گفتند که مانع از رسیدن عاشق به معشوقه بود.
این صفت رقیب که مانع از جماع عاشق با معشوقه می شود، به مفهوم فرویدی پدر، که مانع از جماع پسر با مادر است، نزدیک است. رقیب دیوسیرت، در ذهن عاشق جوان، یادآور " در سخت گیر" دوران کودکی اوست: پدری که مانع از جماع کودک زناکار با مادر بوده است. پدری که با معشوقه ی ازلی و ابدی کودک جوان یعنی با مادر همبستر می شده است.
 
نفرت سعدی از رقیب دیوسیرت، یادآور نفرت پسر زناکار از پدر است. نفرتی که موتور محرکه ی عقده ی پدرکشی یا پاتری ساید patricide است. سعدی آرزوی باطنی خود را با دادن صفات منفی به رقیب بیان می دارد. در شعر سعدی، رقیب کلاغ سیاهی ست که همنشین طوطی خوش خط و خالی شده است. رقیب ابر سیاهی ست که چهره ی ماهوشی را در زیر خود پنهان کرده است. رقیب مرد کوری ست که آینه ی درخشانی به دستش افتاده است. رقیب خاری ست که همنشین گل زیبایی شده است. رقیب نیشی نامتناسب ست که همصحبت نوشی شیرین شده است.   این کار سعدی نوعی Wish fulfillment و یا "برآورده شدن آرزو" است. خمیره ی اصلی شعر نیز، مانند رویا، میل به برآورده شدن آرزوهای سرکوب شده ی دوران کودکی است.
 
به عنوان یک قانون کلی، در داستان های عشقی، هرجا پای زنی صاحب دار در کار باشد، احتمال این که در زیر پوسته ی به ظاهر عاشقانه ی داستان، عقده ی اودیپ در کار باشد، بسیار زیاد است. صاحب دار بودن زن، او را به الگوی اصلی همه ی عشق های آتشین، یعنی به الگوی مادر شبیه می کند. بنابر فرضیه های سیگموند فروید، روانشناس اطریشی، این مثلث عاشقانه، در حقیقت، همان مثلث اودیپی "پسر - مادر – پدر" است. در این مثلث اودیپی، شاعر نقش پسر، زن صاحب دار نقش مادر، و صاحب نقش پدر را بازی می کنند. پسر به مادر عشق می ورزد و از پدر که رقیب عشقی اوست، بیزار است. پسر آرزو می کندمادر، پدر دیوصفت را رها کند و با پسر نرد عشق ببازد.البته در عالم واقع، مادر به عشق پسر پاسخ مثبت نمی دهد و نسبت به پسر بی وفا ست. در این جا به ریشه ی دومین پیش شرط عشق های آتشین می رسیم که همان "ّبیوفایی" معشوقه ی صاحب دار است. به طورکلی، همه ی عشق های آنشین دو پیش شرط دارند: یکی صاحب دار بودن زن و دیگری بی وفایی او.
 
نه تنها شعر سعدی، بلکه سراسر پهنه ی ادبیات عاشقانه ی ایرانی، زیر سیطره ی این الگوی شگفت آور و این مثلث عجیب اودیپی ست.
 
 
 
5 – وامق   
 سعدی در غزل هایش، بارها خود را با وامق مقایسه کرده است و در یکی از شعرهایش،    خطاب به معشوقه اش می گوید که در روزگار قدیم وامقی بود که دیوانه ی عذرایی بود و امروز من وتو،   وامق و عذرای دیگری هستیم و در سرتاسر جهان، وامقی مانند من، اسیر محبت و عذرایی مانند تو، جفاکار و بی وفا،    پیدا نمی شود:
 
وامقی بود که دیوانه عذرایی بود
منم امروز وتویی وامق و عذرای دگر
 
نه وامقی چون من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت، نه چون تو عذرایی
 
اشاره ی سعدی به داستان وامق و عذرا بسیار مهم است.   زیرا وامق، پیش از آن که عاشق زن صاحب داری به نام عذرا شود، ماجراهایی با پدر و نامادریش داشته است که ازنظر فرویدی بسیار آموزنده است. به عبارت دیگر، نوع رابطه ی وامق با نامادریش در خردسالی باعث شده است که وامق در بزرگسالی، عذرا را به عنوان معشوقه انتخاب کند.   چه بسا همین مکانیسم روانی در مورد سعدی نیز اتفاق افتاده باشد   و نوع رابطه ی سعدی با مادر و یا نامادریش در خردسالی باعث شده باشد که سعدی در بزرگسالی، زنانی را به عنوان معشوقه انتخاب کند که صاحب دار و بی وفا و سنگدل باشند.   همان طور که می دانید، سعدی در کودکی یتیم شده بود و   به رسم دوران مادرسالاری،   و مانند سهراب شاهنامه، نه در خانواده ی پدری بلکه در خانواده ی نیای مادری خود، مسعود بن مصلح، بزرگ شده بود.   سعدی نیز مانند وامق، مادر یا نامادریش   را در نوجوانی ترک می کند و   به سفر دور دنیا می رود.
 
داستان عاشقانه وامق و عذرا از افسانه های عشقی یونان کهن است که در زبان فارسی راه یافته است. نخستین بار عنصری شاعر معروف معاصر محمود غزنوی آن را به رشته نظم کشیده است.     من در این جا اول، خلاصه ی داستان را به روایت عنصری می آورم و سپس آن را تحلیل می کنم.
 
در جزیره ای در سرزمین یونان،   وامق با پدر و مادرش زندگی می کرد. پس از چندی مادر وامق می میرد و پدرش، ملذ یطس،   زنی دیگر می گیرد که نامش معشقرلیه است. این زن، دیو خو، بد آرام،   بد سرشت و بد کنش است. این زن سنگدل چندان نزد پدرش از وامق بد گویی می کند که سرانجام ملذ یطس مهر از وامق می برد. وامق در اندیشه سفر می افتد و به اتفاق دوستش، توفان، راه شامس را در پیش می گیرد. در مدخل جزیره ی شامس، عذرا، دختر فلقراط، پادشاه شامس را می بیند، و شیفته او می شود. پدر عذرا مانع از وصال عاشق و معشوق   می شود.   دو دلداده ، پس از ماجراهای بسیار، بدون آن که به وصال هم برسند، دار فانی را وداع می گویند و ناکام از دنیا می روند.
 
به عنوان یک قانون کلی در اسطوره ها و داستان های عاشقانه، هرجا پای یک   نامادری سنگدل به میان می آید، این نامادری سنگدل سمبول و فرانمود و نشانه ی مادر است که برای فرار از دست سانسور سوپرایگو یا "وجدان اخلاقی"، به صورت نامادری در آمده است. عشق ممنوعه ی پسر به مادر برای آن که بتواند مجال بروز یابد باید از چهار نظر دگرگون شود:
 
اول آن که مادر باید تبدیل به نامادری شود تا از قبح این ممنوع کاسته شود. زیرا در این صورت، پسر نه به مادر خود، بلکه به زنی غریبه   میل دارد.
 
دوم آن که میل پسر به مادر باید وارونه شود و   به صورت میل نامادری به رابطه ی نامشروع با پسر در آید.
 
سوم آن که   این نامادری باید رنی سنگدل و بد سرشت و بدخو باشد. سنگدلی و بدخویی این نامادری، سمبول سنگدلی مادری است که با کمال بیرحمی به عشق ممنوع پسر زناکار پاسخ منفی داده است و آغوش خود را به روی مرد دیگری گشوده است و به جای پسر با پدر هم بستر شده است.
 
چهارم آن که این پدر است که به   پسرش مشکوک است و   به پسر تهمت می زند که به نامادریش نظر دار و پسر از این گناه اخلاقی پاک است.
 
  نمونه ی کامل این مکانیسم دفاعی، داستان سیاووش با نامادریش، سودابه است. در این داستان عشق ممنوع پسر به مادر به صورت وارونه در آمده است به عبارت دیگر، در این داستان،   این سودابه است که می خواهد با سیاووش همبستر شود.   پاسخ منفی مادر به پسر زناکار نیز در این داستان وارونه شده است و به صورت پاسخ منفی سیاووش به نامادری زناکار در آمده است. علت تنش بین پسر و پدر نیز به گردن سودابه افتاده است و این سودابه است که پدر را نسبت به سیاووش بدگمان می کند. سیاووش نیز مانند وامق، به خاطر تنش با پدر، زادگاه خود   را ترک می کند و به توران می رود و در آن جا عاشق دختر پادشاه توران، می شود. سیاووش نیز مانند وامق با مخالفت های پدر معشوق خود روبرو می شود و افراسیاب به تحریک برادر خود گرسیوز، سیاووش را به قتل می رساند.
 
در داستان وامق و عذرا نیز علت تنش بین پدر و پسر به گردن نامادری سنگدل افتاده است و این   معشقرلیه ی سنگدل است که پدر وامق را نسبت به پسر بدگمان می کند. وامق نیز مانند سیاووش،   بر اثر خصومت بین پدر و پسر، زادگاه خود را ترک می کند و به جزیره ی شامس می رود و در آن جا عاشق عذرا، دختر پادشاه شامس، می شود. عشق وامق به عذرا نسخه ی دیگری از عشق او به مادرش است. عذرا نیز مانند مادر وامق، صاحبی دارد که مانع از رسیدن عاشق به معشوق می شود. به عبارت دیگر مثلت عاشقانه ی "وامق – عذرا -   فلقراط"    نسخه ی دیگری از مثلت اودیپی "وامق – معشقرلیه – ملذ یطس" است. عذرای جفاکار و معشقرلیه جفاکار،   دو روی یک سکه و   فرانمود مادر جفاکار وامق اند. فلقراط، پادشاه شامس، و ملذ یطس، پدر وامق، دو روی یک سکه و فرانمود "صاحبی" اند که مانع رسیدن وامق به محبوب و معشوقش می شوند. تنفر وامق از پدر و آرزوی او برای کشتن پدر، به صورت کشته شدن پدر عذرا در اواخر داستان نشان داده شده است. اگر فلقراط، پدر عذرا و پادشاه شامس،   سمبول پدر وامق باشد، پس کشته شدن او نیز فرانمود کشته شدن پدر وامق و نوعی پدر کشی" و یا "پاتری ساید" به شمار می آید که برای فرار از سانسور سوپرایگو و یا "وجدان اخلاقی" به صورت کشته شدن پادشاه نشان داده شده است.  
 
سعدی در مورد داستان عشقی خود در بزرگسالی، بارها خود را با وامق مقایسه کرده است. با توجه به تحلیل بالا، می توان درمورد عشق سعدی در خردسالی، نیز،   او را با وامق مقایسه کرد. به دیگر سخن، می توان ماجراهای وامق نوجوان با نامادرریش را نسخه ی دیگری از ماجراهای سعدی نوجوان با مادر و یا نامادریش به شمار آورد. ردپای رابطه ی سعدی خردسال با مادر و پدرش و نیز رابطه ی او با مادرخوانده و پدر خوانده اش را می توان در غزلیات او که متاثر از نوع خاصی از عشق است، به آسانی ردیابی کرد.
 
این مقاله را با حادثه ای که در اصفهان رخ داده است به پایان می آورم تا نشان بدهم که عشق دیوانه وار به "زنان صاحب دار"، تنها منحصر به دوران سعدی و یا منحصر به افسانه های ادبی نیست و در زمان حاضر نیز با شدت و حدت ادامه دارد.   این حادثه را بدون کوچک ترین تغییری از روزنامه ی آفتاب شرق، دوشنبه, 16 مهر,1386 - شماره : 2187، نقل می کنم:
www.aftab-yazd.com
 
[اسید پاشی مرد مزاحم به خاطر جواب منفی زن شوهردار‌‌      
 
‌ یک مردمزاحم به خاطر جواب منفی زن شوهردار به خواستگاری اش،روی خودروی ‌او در اصفهان اسید پاشید و دستگیر شد.‌‌
 
‌به گزارش ایسکانیوز، زن جوانی که از مزاحمتهای خواستگارش به ستوه آمده بود، با تسلیم ‌شکایتی به معاون دادستان اصفهان خواستار رسیدگی به پرونده اش شد.‌‌‌‌سودابه گفت: سال 83 برای خرید سیم کارت و موبایل به یک فروشگاه رفتم و با فروشنده نیز آشنا ‌شدم. "مهرداد"ابتدا خود را انسانی خیر خواه معرفی کرد و باوجود اینکه می دانست شوهر دارم، مرتب مزاحمم می ‌شد.‌‌وی افزود:با تلفنهای متعدد"مهرداد"به خانه و محل کارم مجبور شدم با قاطعیت با او برخورد کرده و حتی به ‌ناچار خانه ام را تغییر دادم. اما مزاحمتهای این مرد همچنان ادامه یافت و چندی بعد،جنبه های دیگری هم پیدا ‌کرد. .‌‌شاکی ادامه داد: چند بار روی ماشین من اسید پاشیده و بارها شلنگ ترمز آن با مهارت خاصی بریده شد. البته با ‌هوشیاری و خوش شانســـی ام آسیب جانی ندیدم.به تنها کسی که شک داشتم "مهرداد" بـــــــــــود ولی اقدامی نکردم. طی ‌روزهای گذشته،دوباره متوجه حضورش درنزدیک خانه ام شدم و باز هم ماشینم با اسید سوخت.به همین خاطر از ‌پلیس کمک خواستم.‌‌‌
 
بدین ترتیب دادسرای شماره 4 اصفهان رسیدگی قضایی به پرونده را آغازکرد و دستور تعقیب و جلب متهم ‌صادرشد. کارآگاهان نیز سرانجام روز یکشنبه با شناسایی خانه ی "مهرداد" او رابازداشت کردند.]‌ ‌
 
در این ماجرا نیز، مرد جوانی عاشق زن شوهرداری به نام سودابه است و به او ابراز عشق می کند، اما سودابه ی بی وفا به عشق پسر جوان پاسخ منفی می دهد و او را از خود می راند.   نکته ی جالب تشابه اسمی این سودابه با سودابه ی شاهنامه، نامادری سیاووش، است. گذشته از این تشابه اسمی، عشق دیوانه وار مرد جوان به زن "صاحب دار" نسخه ی دیگری از عشق اودیپی پسر به مادر است که به این صورت تجلی کرده است.   
 
منابع
 
* Freud, Sigmund. 1963 . Sexuality and the Psychology of Love. Collier Books, New York . 233 pp .
* Freud, Sigmund. 1980. Interpretation of Dreams. Editor and Translator: Strachey , James. Discus Edition. Avon Books. 736 pp. ISBN: 0380010003
برای کسانی که به نسخه ی چاپی این کتاب دسترسی ندارند، می توانند متن کامل آن را در وبکده ی زیر، به طور رایگان، مشاهده کنند:
books.eserver.org
* نسخه ی اینرنتی دیوان سعدی:
http://www.recent.ir /
*
irannewspaper.ir