خاطره ی زنگار گرفته شورشیانی آرمان‌خواه
خاتمی امروز؛ خاتمی خط‌خورده


رحمان بوذری


• برای تاج‌زاده و اعوان و انصار اصلاح‌طلب‌اش سیاست نه دولت که گدایی از دولت است. دست‌درازی به لویاتانِ اعظم و گرفتنِ لااقل سهم کوچکی هم که شده از پول نفت. سرتاسر مصاحبه مفصل و پر طمطراق او چیزی نیست جز اینکه: «‌به خدا اگر پول نفت دست ما بود بهتر از این‌ها عمل می‌کردیم.» پس ما، مجلس گرم‌کنان اصلاحات، نیز بهتر است سرِ عقل بیاییم، و دست به دست هم دهیم به مِهر تا جایی برای تاج‌زاده و شرکاء سرِ سفره نفت باز شود. این همه سیاست ورزی مورد علاقه ی اصلاح طلبان است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۷ تير ۱٣٨۷ -  ۷ ژوئيه ۲۰۰٨


اصلاح‌طلبان به میدان آمده‌اند. از پسِ چهار سال خاموشی و عزلت. زودتر و باعجله‌تر از همه تاج‌زاده؛ همو که گاه‌وبی‌گاه خودی نشان می‌داد و به دوستان اصلاح‌طلب‌اش یادآوری می‌کرد که هست و دوست دارد بازی‌اش بدهند. نمونه‌اش در انتخابات مجلس هشتم که سرسختانه سنگ مشارکت در آن را به سینه می‌زد. اما این‌بار پشت سرمایه معنوی‌شان، سید محمد خاتمی، پنهان و به صحنه وارد شده، در مصاحبه‌ای با روزنامه کارگزاران با عکس و تفصیلات ادعا کرده «بازگشت به خاتمی گامی به جلو است». (۱) البته این سخن از «رئیس اسبق ستاد انتخابات» نباید بعید باشد؛ ظاهراً بند ناف او را با انتخابات بریده‌اند و بر این گمان است که تنها راه نجات کشور، یگانه شکل بروز سیاست ـ یا حتی کلی‌تر؛ تنها ره رهایی ـ شرکت مردم در انتخابات است: از انتخابات/ انتصابات فرمایشی مجلس هشتم گرفته تا شوراها و ریاست جمهوری. راستی مگر تاج‌زاده همان کسی نبود که معتقد بود اگر مجلس هشتم یک و فقط یک اصلاح‌طلب (بخوانید تاج‌زاده) داشته باشد، به از آنست که انتخابات را رها کنیم به حال خود؟ از پس او طیفی از اصلاح‌طلبان نیز صف کشیده‌اند؛ از رفیق مشارکتی‌اش میردامادی گرفته تا روزنامه‌ها و احزاب هواخواهشان. مدام در این بوق و کرنا می‌دمند که ای کاش خاتمی راضی شود، ای کاش.

۱. سوای ایده بازگشت به خاتمی و راضی کردن او به حضور در انتخابات پیش رو، آنچه اهمیت دارد منظری است که از آن تاج‌زاده به جامعه، اصلاح‌طلبان، فعالان سیاسی، و در نهایت خودِ خاتمی توصیه ی «‌حضور در صحنه» می‌کند. می‌توان ساعت‌ها و روزها نشست و بحث کرد «‌بازگشت به خاتمی» تا چه حد پیشرو (‌و یا حتی مفید‌) است و تا کجا ارتجاعی و محافظه‌کارانه (‌که این دومی البته محتمل‌تر است). اما جایی که تاج‌زاده ایستاده و از آن‌جا برای ما خط و نشان می‌کشد نیازی به این مجادلات و مناقشات ندارد؛ دست‌اش خیلی روتر از این‌حرف‌هاست. برای او «سیاست» همان «دولت» است و بس. و کاش صرفاً همین بود. کمی جلوتر از این: برای تاج‌زاده و اعوان و انصار اصلاح‌طلب‌اش سیاست نه دولت که گدایی از دولت است. دست‌درازی به لویاتانِ اعظم و گرفتنِ لااقل سهم کوچکی هم که شده از پول نفت. سرتاسر مصاحبه مفصل و پر طمطراق او چیزی نیست جز اینکه: «‌به خدا اگر پول نفت دست ما بود بهتر از این‌ها عمل می‌کردیم.» پس ما، مجلس گرم‌کنان اصلاحات، نیز بهتر است سرِ عقل بیاییم، و دست به دست هم دهیم به مِهر تا جایی برای تاج‌زاده و شرکاء سرِ سفره نفت باز شود. این همان سیاست‌ورزی مورد علاقه اصلاح‌طلبان است که در نشریات و روزنامه‌های رنگ وارنگ‌شان با کاغذهای مرغوب جار زده می‌شود. (۲) یک چند در آستانه کارزار انتخابات فعال شده و پس از آن هم به خاموشی می‌گراید.

اما سیاست‌ورزی گدایی از دولت چگونه توسط آنها توجیه می‌شود؟ در این راه اعمال نفوذ اقتدارگرایان نیز بی‌تاثیر نیست. نظارت استصوابی شورای نگهبان در این دیدگاه ابزاری است به دست اصلاح‌طلبان که همه بدبختی‌ها را به گردن دیگری بزرگ بیاندازد و خود را معصوم و مطرود جلوه دهد. بی‌شک مانعی به نام شورای نگهبان در ساختار جمهوری اسلامی وجود دارد و نفی و نادیده‌گرفتن آن غیرقابل بخشش، اما بزرگ‌کردن نقش آن و مهم جلوه‌دادن ساز‌و‌کارهای‌اش از جمله ترفندهایی است که خوب به کار جناح رانده‌شده می‌آید. آنها می‌توانند ناتوانی خویش در بسیج عمومی مردم را به راحتی گردنِ شورای نگهبان بیندازند و خود در حیاط خلوتی امن مشغول بیزینس باشند. اما مگر از درون همین ساختار نبود که روزی روزگاری، در دوم خرداد ۷۶، سید محمد خاتمی بیرون آمد؟ تاج‌زاده در جای‌جای مصاحبه مذکور به این سد و مانع ارجاع می‌دهد و خود، و اصلاح‌طلبان، را منزه و بری از هر گونه گناهی می‌داند. بدین‌ترتیب و با وجود چنین مانعی چاره‌ای نمی‌ماند جز مشارکت در فرآیند انتخابات و تلاش برای دست‌یازی به دولت، به هر نحوی، با هر حقه‌ای، و از هر طریقی. مهم رسیدن به منابع نفتی است و چه باک، که در ایران برای نایل آمدن به این مهم باید از سد موانع پیش رو گذشت. بدین‌سان اصلاح‌طلبان حتی در خرج‌کردن سرمایه اجتماعی نمادین خویش (شکل‌گرفته بر حول نامِ بی‌نامِ خاتمی) نیز رعایت احتیاط نمی‌کنند و سرمایه‌ای را که در طول سالیان ذره ذره به دست آورده‌اند، به یکباره کیلو کیلو هدر می‌دهند. تاج‌زاده اعتراف می‌کند: «‌در جمهوری اسلامی ایران به دلایل عدیده اگر فکر کنیم که مستقل از حضور در قدرت می‌توانیم کاری موثر انجام دهیم، اشتباه می‌کنیم. در ایران هر حزبی نتواند در قدرت باشد جایی در جامعه مدنی نخواهد داشت البته در افکار عمومی مقبولیت خواهد داشت.» همین جمله آخر به خوبی تصور وی را از سیاست روشن می‌کند. در این‌جا هر چند مرز تمایز میان جامعه مدنی و افکار عمومی به‌خوبی مشخص نمی‌شود اما همچنان در کارِ دنبال کردن همان «سیاست دولتی» است.

۲- با همه این تفاصیل تاج‌زاده حتی در ابراز موضع لیبرالی خود و پیگیری آن تا به انتها نیز صادق نیست. مصاحبه وی به خوبی به ته دیگ رسیدنِ منطق «حزب» و «حزب‌بازی» را نمایان می‌کند. چندی پیش و در آستانه ی ۱۶ آذر سال گذشته محمد قوچانی، به شهروندان جوانِ ساکنِ دانشگاه‌ها توصیه کرد به‌جای تحصن و اعتراض و فعالیت دانشجویی ـ یا احتمالاً همان کله‌شقی ـ سر عقل بیایند و راه تحزب و آن کارِ مهم‌ترِ تشکیلاتی را در پیش گیرند، چرا که در جهان متمدن امروز جایی برای آرمان‌گرایی و انقلابی‌گری نیست. (٣) از این منظر موضع تاج‌زاده به‌خوبی حدّ نهایی این‌گونه توصیه‌های مشفقانه و پدربزرگ‌مآبانه را از سوی لیبرال‌های جوان روشن می‌کند؛ «حزب» به‌جای «‌فعالیت آزادانه دانشجویان»، «انتشار روزنامه و مجله» به‌جای «‌اعتراض و تظاهرات»، «‌فرهنگ» به ازای «ضد‌ـ‌فرهنگ»، «انتخابات» به‌عوضِ «پیگیری مطالبات خارج از سیستم»، و در نهایت: «سیاست‌ورزی» به‌جای «سیاستِ راستین».
اما نکته این‌جاست که تاج‌زاده حتی آن‌گاه که پای «کار حزبی» به میان می‌آید، نیز خود، و احزاب سیاسی، را نیازمند کمک دولتی می‌بیند و حتی برای برگزاری سخنرانی و برقراری ارتباط با بدنه اجتماعی حزب خود، دستِ گدایی به سوی دولت دراز کرده و چشم نیاز به دامان بی‌نیاز حکومت دارد. و این درست همان لیبرال دموکراسی ناسور ایرانی است که جوانان و دانشجویان، و کسانی همچون تاج‌زاده ی جوان سال‌های دور، را به سمت‌و‌سوی عقل سلیم سوق می‌دهد؛ عقل سلیم یعنی تقبیح شور و خام‌گرایی جوانی، و هدایت انرژی و پتانسیل جنبش دانشجویان به عضویت در «‌حزب» و «‌کار تشکیلاتی»، اما همین لیبرالیسم خام سرِ بزنگاه که می‌رسد، جایی که باید موتور محرکه حزب به حرکت افتد و روشن شود، دستان خالی‌اش را به‌سوی دولت خدمت‌گزار دراز می‌کند. اینکه چرا احزاب بزرگی همچون «مشارکت» و «سازمان مجاهدین انقلاب» با این همه تشکیلات و دفتر و دستک و خدم و حشم در، لااقل، شهرهای بزرگ نمی‌توانند درصدی از تاثیر دانشجویان بی‌سر و پا، و به‌واقع یک‌لا‌قبایی، را داشته باشند که با کمترین خرج و مخارج و با هزینه چهار پلاکارد و پارچه‌نوشته در پلی‌تکنیک مقابل رئیس‌جمهور اعتراض خود را علنی می‌کنند و تا آخر هم پای هزینه‌ و تبعاتش ـ از تعلیق یک ترمی و دو ترمی تا اخذ سردوشی‌های سه‌ستاره و اخراج ـ می‌ایستند، سوالی است که باید از تاج‌زاده و جماعتِ جوانان تازه لیبرال‌شده ی اصلاح‌طلب پرسید. پس اینکه تاج‌زاده و اصلاح‌طلبانِ امثال او برای آب‌خوردن هم منتظر اذن دولت و حاکمیت‌اند، دیگر به‌واقع ربطی به «‌راست‌» یا «‌چپ» بودن ندارد. وگرنه در ایران از همان لیبرالیسم نیم‌بند هم، اگر به‌واقع درست و به موقع استفاده شود، هنوز کار می‌آید و می‌توان چیزهایی بیرون کشید؛ همچنان‌که جنبش‌های زنان، دانشجویان، کارگران، و معلمان چنین می‌کنند. تاج‌زاده ساختار سیاسی ایران را به‌گونه‌ای تفسیر می‌کند که گویی هیچ راهی، روزنی، سوراخی بیرون از دولت وجود ندارد: «در جمهوری اسلامی، اگر فکر کنیم مستقل از حضور در قدرت می‌توانیم کاری موثر انجام دهیم، اشتباه می‌کنیم. ‌هیچ حزب غیرخودی از نظر حکومت نمی‌تواند اجازه برخورداری از دفتر، روزنامه، امکان فعالیت آزاد و علنی داشته باشد» جدای از اینکه همچنان رد‌پای نگاه دولتی/‌حکومتی در تک‌تک جملات او به چشم می‌خورد، واکنش خواننده بدین سخن چه می‌تواند باشد جز اینکه: راستی شما که از نظرِ، به قول خودتان، حکومت به نوعی خودی محسوب شده‌اید و مجوز رسمی فعالیت دارید، چه کرده‌اید؟ از این گذشته آیا این «سیاست دولتی» همان راحت‌الحلقومِ عاری از هر‌گونه آرمان‌گرایی (‌بخوانید دردسر) نیست که مرتباً در گفتار راست‌گرایانه تبلیغ می‌شود، و از قضا شباهت عجیبی به گفتار اصلاح‌طلبان دارد؟
از این مهم‌تر: مگر در همین ایران دانشجویان و زنان و کارگران و معلمان فعالیت نمی‌کنند؟ مگر در همین ساختار موجود انقباضی نیست که کمپین یک‌ میلیون امضاء برای آزادی زنان نفس می‌کشد، (۴) دست‌وپا می‌زند، شلاق و باتوم می‌خورد، زندان می‌رود، و در همه حال، پا پس نمی‌کشد. آیا کمپین یک استثناست که قابل تسری به دیگر گروه‌ها نیست؟ دانشجویان چطور؟ تحمل ماه‌ها زندان و دوری از خانواده و انواع شکنجه و سختی و بدبختی در حالیکه اگر کمی به توصیه‌های شهروندان جوان لیبرال گوش سپرده و تسلیمِ عقل سلیم شده بودند الان نه در سلول نمور انفرادی، که با اخذ بهترین مدارک و مدارج دانشگاهی در پشت یکی از میزهای مشارکت یا مجاهدین یا هر اسم دیگری، زیر باد خنک کولر به فکرِ کاندیداهای متبوع خویش بودند و حقوق ماهانه‌شان را دریافت می‌کردند. دانشجویان استثنایند؟ کارگران چطور؟ منصور اسالو و ابراهیم مددی چه؟ مگر این‌ها در همین ساختار بسته زندگی نمی‌کنند، داد نمی‌زنند، دستگیر نمی‌شوند و باز هم بدون کم‌ترین پشتوانه مالی، بدون آن‌که حتی از رانت‌های دولتی و غیر‌دولتی تاج‌زاده و امثالهم برخوردار باشند، بدون آن‌که پشت‌شان به بازاری‌های تهران و شهرستان‌ها گرم باشد، بدون آن‌که دستی در معاملات نفتی و قراردادهای پشت‌پرده داشته باشند، و بدون برخورداری از همان حقوق ماهانه ی مادام‌العمر نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس ششم (‌حقوقی که می‌تواند زندگی معمول هر آدمی را تامین کند) با دست خالی، به‌واقع خالی، تنها با پشتوانه ی ناچیزترین وجه انسانی، یعنی همان تنِ حیوانی، «سیاست» را تجربه می‌کنند و به جای نشستن در ساختمان حزب و تصمیم‌گیری‌های کلان،‌ همان آمال و آرزوهای جزئی خویش را به چهارراه‌ها و خیابان‌های شهر می‌برند؛ به میان مردم عادی کوچه و بازار، وسط پارک‌ها و بوستان‌های تهران و شهرستان‌ها .... درست بدین‌دلیل که آن‌ها در زمره ی اصلاح‌طلبانِ دولتی از جنسِ افخمی نیستند که برای آلاف و الوفی به هیات اصلاحات در‌آیند و یک چند مزایا و مواهب آن را به جیب زده و سپس پول نفت خلق‌الله را با پروژه‌های پنج و شش ساله (‌همچون سریال زندگی امام خمینی‌) هدر دهند و سرِ آخر هم ژست اصلاح‌طلبانه به خورد‌مان دهند. و یا (‌چرا‌که نه) همچون خاتمی که با به راه‌اندازی موسسه گفت‌وگوی تمدن‌ها و بنیاد باران و غیره دست‌اندر‌کارِ اشتغال‌زایی برای اقوام و آشنایان و سایر بستگان باشند و به ‌جای خرج آبرو و اعتبار خویش در راه پیشبرد اصلاحات (‌و مایه‌گذاشتن از آن اعتبار مثلاً در جنجال دست‌دادن با یک زن ایتالیایی‌) صرفاً در سودای حفظ جایگاه و محبوبیت خود در میان مردم باشند.

٣- رتوریک اصلی و همیشگی اطلاح‌طلبان در مورد انتخابات و به‌طور کلی هر گونه مرزبندی و نقد از این قرار است: «شرح این هجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر». همین که کسی زبان باز کند و از اصلاح‌طلبان حرفی به میان آورَد نصیحت می‌شود که: «الان وقت‌اش نیست، دعوا را بگذاریم برای زمانی دیگر»؛ همان زمانی که هیچ‌گاه نمی‌رسد. آن هنگام که ایشان در حاشیه‌اند این قسم مناقشات به اختلاف و تفرقه منجر می‌شود و آنگاه که زمام دولت را به دست گرفتند و ایام به کام شد، این قبیل حرف‌ها به صلاح نیست؛ رقیب سوء‌استفاده می‌کند و گزک می‌گیرد. استدلالی که در همین مصاحبه تاج‌زاده هم تکرار می‌شود، وقتی که در پاسخ به سوالی مبنی بر لزوم شرکت در هر انتخاباتی می‌گوید: «‌در انتخابات اخیر [مجلس هشتم] نظر ما این بود که در تهران شرکت نکنیم و اگر حفظ ائتلاف اصلاح‌طلبان برای ما مهم نبود در آن شرکت نمی‌کردیم.» طُرفه آن‌که همواره دلیلی وجود دارد مبنی بر اینکه شرایط کشور ویژه است و بهتر است تا اطلاع ثانوی اختلافات را کنار بگذاریم. از جمله در انتخابات ریاست جمهوری آینده نیز شرایط، همچون همیشه، بحرانی است و به صلاح است همه در رساندن خاتمی به کاخ سعدآباد تلاش کنیم.
اصلاح‌طلبان لیبرال حتی در به‌کارگیری روش‌های کهنه خویش در آستانه انتخابات هم خلاقیت به خرج نمی‌دهند. استراتژی کهنه ی آنها معمولاً یک‌سال مانده به انتخابات کلید می‌خورد؛ با دعوت از میر‌حسین موسوی. چهار، پنج‌ماه صرف تعارفات معمول و متداولِ «‌می‌آیم، نمی‌آیم» می‌شود و پس از آن دوباره روز از نو روزی از نو. ظاهراً قرار است استراتژی قدیمی آنها درباره دعوت از میر‌حسین حالا، و از این به بعد، احتمالاً به خاتمی شیفت یابد (البته اگر خاتمی بتواند همچون میر‌حسین در مقابل وسوسه کاندیداتوری مقاومت کند).

۴- اما خاتمی قرار است چه کند که قبلاً نکرده؟ بهتر بگوییم: چرا اصلاح‌طلبان دوباره پس از هشت‌سال به خاتمی رجوع می‌کنند؟ برای آنها دوم خرداد با خاتمی معنا می‌یابد؛ حرکت توده‌ای مردمی که در آن سال‌ها سیاست برایشان از نان شب واجب‌تر شده بود، تماماً تحت نامِ خاتمی تقلیل می‌یابد و به اسم او سکه می‌خورد. دیگر این مردم نیستند که دوم خرداد و خاتمی را بنا نهادند، خاتمی است که آن‌ها را سامان می‌بخشد وحول یک محور (=تغییر) گرد می‌آورَد. طنز تاریخی ماجرا این‌جاست که تاج‌زاده ـ به نمایندگی از اصلاح‌طلبان ـ معترف است که خاتمی هم دیگر خاتمی ۷۶ نخواهد بود؛ نه حتی خاتمی ٨۰. او ‌طبق همان رتوریک مذکور، شرایط کشور را وخیم‌تر از آن می‌داند که انتظار مقاومت جانانه و قهرمان‌بازی از خاتمی بجا باشد. ولی سوال این است که خاتمی کی و کجا چنین انتظاری را برآورده کرده که حالا هواخواهان‌اش از پیش به ما هشدار می‌دهند. آیا خاتمی همان سید خوش آب و رنگی نبود که همه ی پتانسیل دوم خرداد را، خواسته یا ناخواسته، منحرف کرد؟ بازگشت خاتمی، آن هم نه خاتمی که سایه و شبحی از او، با این اوصاف چگونه و نسبت به چه چیزی، یک گام به جلو است؟ ایستادگی و مقاومت جانانه در برابر قتل‌های زنجیره‌ای و کوی دانشگاه و دستگیری فعالان دانشجویی و کارگری و ... پیشکش، خاتمی همانی نیست که حتی آن‌گاه که بیرون از قدرت بود، سال گذشته در همین حوالی، نتوانست و جسارت و جرات نکرد غائله دست‌دادن با یک زن ایتالیایی را هدایت کند، قبح یک امر ابزوردِ پیشا‌ـ‌تاریخی را بشکند و باب جدیدی را در زندگی اجتماعی مسلمانان بگشاید؟
دیالکتیک جوانی/‌پیری، رادیکالیسم/‌محافظه‌کاری هم دیگر جواب نمی‌دهد. مساله این نیست که چرا تاج‌زاده، اصلاح‌طلبان و در صدر ایشان خاتمی رادیکال عمل نمی‌کنند (و فی‌المثل تصدیق یا اعتراض نمی‌کنند که مگر دست‌دادن با زن چه عیبی دارد). مساله اینست که آنها حتی نمی‌توانند رادیکال فکر کنند و راهکارهای رادیکال بیابند. از نظر خاتمی و اصلاح‌طلبانِ دولتی رادیکالیسم پایانی جز خشونت نداشته و ندارد و مطابق یک اصل مقدس لیبرالی خشونت «‌بد است و باید از آن دوری کرد». آنها حتی نمی‌توانند در مقام نظر امکان‌هایی را که دیگران پیشِ رویشان می‌گذارند گسترده ببینند. امکان‌هایی که با باز شدن عرصه ی آن خاتمی، تاج‌زاده و همه ی آن به‌اصطلاح اصلاح‌طلبان را با خود می‌برد و از بازیگری فعال به سیاه‌لشگری منفعل بدل می‌سازد.
بدین ترتیب وفاداری به دوم خرداد این‌جا و امروز بی‌تردید با خط کشیدن روی نام خاتمی معنا می‌یابد. خاتمی امروز خاتمی خط‌خورده است، و هر آن‌که هنوز ادعای وفاداری به دوم خرداد دارد بایستی با خاتمی مرزکشی کند و راه خود را از او جدا.

۵- خاتمی را ما هم دوست داشتیم ـ و هنوز هم. در دوم خرداد ۷۶ و در بحبوحه فضای یکدست و یک‌رنگ کشور، به‌یکباره او به سیمای یک منجی ظاهر شد: نجات‌دهنده ی ما. و ما به او امید بستیم، و با او خندیدیم، و آن‌گاه که در خرداد ٨۰ پای صندوق رای گریست با او گریستیم. قلب‌مان با تپش‌های قلب او تپید و دلمان با نگرانی‌های او لرزید. و ما از او قطع امید کردیم. همان‌دم که در برابر اقتدارگرایان کم آورد و مردم پشت سر خود را نادیده گرفت. همان‌دم که در مقابل توقیف فله‌ای مطبوعات و وقایع ۱٨ تیر خاموش ماند، همان‌دم که پتانسیل جنبش مردمی دوم خرداد را به هیچ گرفت و به قهرمان‌ماندن و محبوبیت شخصی خویش اکتفا کرد. خاتمی اگر می‌خواهد خاتمی بماند، اگر می‌خواهد همچنان مصالحه و سازش کند، اگر مصالح کشور را به دستگیری دانشجویان و زنان و کارگران ترجیح می‌دهد، اگر جسارت فرا‌رفتن از بده‌بستان‌های دولتی را ندارد، اگر ... (‌و هزاران اما و اگرِ دیگر) بهتر است، سال دیگر همین ایام، در خانه بماند و هیچ‌گاه عزم خیابان فاطمی و ثبت‌نام در ستاد انتخابات وزارت کشور نکند تا برای ما همان خاتمی ۷۶ بماند، با همان لبخند همیشگی: سیمای نجیب یک سیاستمدار آزرده‌خاطرِ طرد‌شده، خاطره ی زنگار گرفته شورشیانی آرمان‌خواه. همو که می‌توان در قالبی شکیل به مثابه ویترین زیبایی از جمهوری اسلامی به سفرهای دیپلماتیک‌اش فرستاد.

پی‌نوشت‌ها:

۱- روزنامه کارگزاران، دوشنبه ۲۷ خرداد ۱٣٨۷، صفحات ۱ و ٨ . نمونه‌ای دیگر: مصاحبه میردامادی با کارگزاران یک‌شنبه ۹ تیر ۱٣٨۷، صفحه ٣ و خروارها گفت‌وگو ومقاله در ضرورت بازگشت خاتمی.

۲- انبوه تبلیغات اصلاح‌طلبان در انتخابات مجلس هشتم بر در و دیوار شهر و روزنامه‌های متبوع و مطبوع‌شان خود گویای همین واقعیت است. اینکه در نهایت نیز از مجموع کاندیداهای ایشان در شهرهای بزرگ معدودی انگشت‌شمار به صندلی‌های سبز خیابان بهارستان راه یافتند و آن هم پیروزی بزرگی از جانب ایشان وانمود شد، ته‌کشیدنِ منطق سیاست‌ورزی را عیان می‌کند. این همان منطقی است که از قطبی دیگر در همان جبهه اصلاحات توسط مهدی کروبی پی گرفته می‌شود.

٣- جالب اینکه در این دیدگاه لیبرالیسم کاملاً به جای پارلمانتاریسم می‌نشیند و حتی اشکال دیگرِ پیگیری مطالبات سیاسی لیبرالیستی در قالب NGo، نهادهای مدنی و ... نیز فراموش می‌شود، و هرگونه رفتاری بیرون از لیبرالیسم ایرانی انقلابی‌گری جا زده می‌شود. انگار نه انگار که خود لیبرالیسم هم، از قرن هیجدهم به بعد، فراز و فرودهای بسیاری را از سر گذارنده و هزاران شکل و گونه دارد، و فقط بر همان طریقی نیست که این‌جا و امروز تبلیغ می‌شود. طنز تاریخی ماجرا این‌جاست که لیبرال‌های ایرانی، و به‌ویژه اقتصاددانان آن، از قرن هیجده و عصر روشنگری و هایک و پوپر جلوتر نیامده‌اند و نهایت تلاش نظری ایشان بازگویی روایت دست چندم استاد‌یاران دانشگاه‌های آمریکا همچون هانتینگتون، و ستون‌نویسان روزنامه‌ها و مجلات همچون فرید زکریا است. این، نهایت زورِ «لیبرالیسم واقعاً موجود» ایرانی است.

۴- کمپین یک‌ میلیون امضاء برای آزادی زنان در سال ۱٣٨۴ و با روی کار آمدن دولت نهم شکل گرفت؛ یعنی دقیقاً همان دورانی که تاج‌زاده و رفقاء به لانه‌های خود خزیده بودند و فضا را از هر زمان تنگ‌تر ارزیابی می‌کردند.