"نگذاریم رژیم اسلامی ایران به آرزوی کثیف خود برسد"


پرتو نوری علا


• تضاد میان نگاه و عملکرد دو نسل از تبعیدیان و مهاجرین، برخوردهای سطحی، متحجر شدن در قضاوت های پیشین و بسیاری از عداوت های شخصی، مانع رشد نسل جوانی می شود که به خوبی با دو فرهنگ آشناست اما از هم زبانان و هم وطنان خود که دست مایه اصلی ی زایش فکری او هستند دور افتاده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ تير ۱٣٨۷ -  ۱٣ ژوئيه ۲۰۰٨


حدود یک ماه است که مقالاتی شبیه به هم، در باره فستیوال هنری تیرگان (یکی بود یکی نبود) در تورنتو و وابستگی اش به رژیم اسلامی ایران، به قلم کسانی که سالهای زندگی در غربتشان را کم و بیش در راه مبارزه با رژیم گذرانده اند، نگاشته شده و در چند سایت اینترنتی منتشر گشته است.
هدف همه این مقالات روشن ساختن ایرانیان برون مرز از سیاست جدید و به اصطلاح "فرهنگی" ی رژیم اسلامی است که می کوشد به بهانه ی برداشتن مرز میان هنر داخل و خارج از ایران، و شرکت هنرمندان وابسته به رژیم، هنرمندان در تبعید را نیز به سمت خود بکشد تا بتواند (به زبان من) بر چهره خائن، دروغگو، فاسد، بی حیا، بی سواد، سرکوبگر، زن ستیز، آدمکش، دزد، مستبد و نکبت زده خود سرخاب و سفیدابی بکشد و به جهانیان نشان دهد که چهره ای فرهنگی دارد و همه هنرمندان داخل و خارج نیز از خودشان هستند.
اما در این میان روی سخن چند نویسنده و هنرمند قدیمی، صریحاً با خانم نیلوفر بیضایی است که دعوت شرکت در جشنواره "یکی بود، یکی نبود" را پذیرفته است.
نیلوفر بیضایی در نوجوانی پس از تجربه یکسونگری های چپ در دوران انقلاب و برای نیفتادن به دست جلادان خمینی، از ایران فرار کرد و به آلمان آمد و در کنار تلاش برای معاش، به تحصیل دانشگاهی در زمینه ادبیات تئاتری و کارگردانی پرداخت. تاریخ ایران به ویژه از عصر مشروطیت به بعد را بخوبی خواند، کوشید با فاصله گرفتن از جزم اندیشی و تکرار کلیشه های سیاسی، با آشنایی با محیط و تجربه های امروزین از دیدگاهی متفاوت به هنر، سیاست، اجتماع و مسائل زنان بنگرد. او در تمام سالهایی که در آلمان بسر برده است همواره چه در آثار نمایشی و کارهای هنری اش که در جامعه ایرانی و آلمانی بطور ستایش برانگیزی مطرح بوده، و چه در مقالات و مصاحبه ها و گفتارهای فصیحش به زبان فارسی، مخالفت و انزجار خود را از سانسور در ایران، آشکارا اعلام کرده و از معدود زنان جوانی است که به همت و پشتکار فراوان خود با اندوخته ای از دانش شرق و غرب در جستجوی درک معناها و مفاهیم جدید، و شناخت هرچه بیشتر نسل جوانی است که در رژیم اسلامی متولد شده، رشد کرده و در داخل یا خارج از ایران زندگی می کند. نیلوفر با چنین پشتوانه فکری و کاری هم در میان پیش کسوتان و هم در میان نسل جوان اعتبار و آبرویی یافت که معمولاً کوشندگان راه هنر و سیاست به زمان طولانی تری نیاز داشته اند.
اما قبول شرکت در جشنواره یکی بود یکی نبود، از طرف نیلوفر، کسانی را که به مبارزه از طریق تکرار کلیشه ها، نظرها و شعارهای سیاسی گذشته عادت کرده بودند به شدت برآشفت تا جایی که در عین پند و اندرز دادن به نیلوفر، و یادآوری و چشم پوشی بزرگوارانه از "خطاهای گذشته" او، دیگر طاقت نیآورده و این بار او را بخاطر خودسری، اجازه نگرفتن از بزرگترها و پشت پا زدن به سنت های مستعمل سیاسی از خود راندند.
من وارد این مقوله نمی شوم که هدف برگزار کنندگان فستیوال تیرگان ارائه کارهای هنری ی ایرانی در سطحی وسیع و آشنا کردن جوانان ایرانی با یکدیگر است و نیلوفر نیز مثل همیشه پس از مشورت با کسانی که به کار و نظر و عمل شان اعتماد و اعتقاد دارد این دعوت را پذیرفته است. به این هم کاری ندارم که تمام منابع مالی و نام حمایت کنندگان این فستیوال، با تمام جزئیات بروشنی در سایت تیرگان آمده و قاعدتاً می شود آن را پذیرفت تا آن که کسی با سند و مدرک خلافش را ثابت کند.
به این موضوع هم کاری ندارم که سر نخ تارهای فرسوده این جنجال های با هدف، که عده ای انسان شریف را نیز به خود کشیده، به افراد و هنرمندان کم استعدادی در خارج از ایران وصل می شود که آرزوهای سرخورده و اختلافات شخصی با دیگران را با زدن برچسب وابستگی به رژیم اسلامی، به نمایشی علیه مبارزه با سانسور و افشاگری های سیاسی بدل کرده و موجب شده اند تا افرادی که طاقت ایستادگی در برابر چنین اتهاماتی را ندارند بشکنند و از میدانهای حقیر رقابت های خود بدر برند. و این موضوع هم به من ربطی ندارد که در میان همین مخالفین نام کسانی هست که به اصرار خود، خواهان شرکت در فستیوال تیرگان بودند و چون برگزار کنندگان کانادایی این فستیوال کار آنان را در حد استانداردهای کیفی ی هنری ندانسته اند، بعداً به جرگه کسانی درآمده اند که این فستیوال را کار رژیم اسلامی خوانده اند. (شاید روزی که جنجال ها خوابید، نام تمام این افراد را ذکر کنم).
اما به این موضوع کار دارم که بسیاری از ما حتی پس از سی سال زندگی در خارج از ایران هنوز متوجه نیستیم که درافتادن با فرد، به جای درگیر شدن با سیستم و نظام فکری خوفناکی که پشت دستگاه عریض و طویل سانسور خوابیده، متفاوت است. کاربرد چنین شیوه ای تقلیل دادن دستگاه دهشتناک و پیچیده ی سانسور در رژیم اسلامی به برخوردها و سخنان این یا آن فرد است و چه بسا باعث می شود که بسیاری از مفاهیم مهم برای درک این پیچیدگی ها از انظار پنهان بماند و خیال کسانی را هم که منتظر راحت الحلقوم هستند راحت نماید.
درست همان گونه که انقلاب ایران شکل گرفت. بخش عظیمی از دلایلی که منجر به انقلاب اسلامی شد، پخش شایعات بود و ارائه ی برهانهایی که کسی در باره شان تعمقی نکرده بود. هرچه فریادها بلندتر و کلمات خشن تر بودند، حرکات و عکس العمل های جمعی نیز کورکورانه و خشن تر می شد.
نیلوفر از نسل جوانانی بود که شایعات را پذیرفتند و در قدرت گرفتن حکومتی مردمخوار، پای در انقلاب نهادند. اما مطالعه، آگاهی و شجاعت او در ابراز اشتباهات گذشته، نمودی آشکار در کارهای هنری، گفتار و عمل او در دو دهه اخیر زندگی ی جوانش داشته است. او آگاهانه می کوشد تا به دام فضاسازیهای مرعوب کننده و عوام پسندانه نیفتد، و تن به راهی نسپارد که بار دیگر به چاه ختم شود.
برخی از مخالفین حضور افرادی چون کیا رستمی یا محمد رضا لطفی را در این فستیوال دلیل وابستگی ی آن به رژیم اسلامی ایران می دانند. من نه از کار کیارستمی خوشم می آید و نه از ساز و آواز و محسنات محمد رضا لطفی، و نه قصد تبرئه کردن هنرمندان فرصت طلبی نظیر آنان را دارم، اما برای روشنی مقصود، لازم می دانم که حساب هنرمندانی را که طی دهه های اخیر به چپ و مذهبی و لامذهبی، فمینیست و لافمینیست و مدرن و پست مدرن در حال نوسان بوده اند را با هنرمندان حکومتی نظیر شورجه و ده نمکی که تا بن دندان به سیاست های رژیم مجهزند جدا کنم.
کیارستمی به یمن موقعیت جهانی (که درست یا به نادرست) یافته مرتب در حال سفر به کشورهای گوناگون است . شهرت او از حدی گذشته است که برای هر بار خروج از کشور نیاز به اجازه ی مقامات داشته باشد. بعد هم تمام فیلمهایی که از کیارستمی و بنی اعتماد و... به نمایش در می آید در خارج از کشور وجود دارد و اصلا نیازی به گرفتن اجازه از وزارتی در ایران ندارد! چرا تقوایی که یکی از شرکت کنندگان دیگر این فستیوال است باید قربانی نفرت ما به کیارستمی شود؟ چرا آدمها را در فردیتشان و نوع مبارزه ی کاملا شخصی شان با سانسور نمی بینیم. چرا جهان در نگاه ما یا سیاه است یا سفید.
اصلاً فرض کنیم کیارستمی به فستیوال بیاید و در سخنانش از سانسور دفاع کند. آیا کسی مانند نیلوفر بیضایی که تا ریشه با سانسور مخالف است نباید در آنجا باشد تا نظر دیگری را در مورد سانسور و اثرات مخربش در مقابل مخاطبین بگذارد؟ آیا کسی مثل او باید داوطلبانه عرصه را به امثال کیارستمی واگذارد؟ چرا ؟ آیا حذف صدای او به دست خودش یاری رساندن به تقویت نگاه کیارستمی نیست؟ آیا رژیم اسلامی ایران همین را نمی خواهد؟
من همین چند روز پیش در نوزدهمین کنفرانس بنیاد پژوهشهای زنان در برکلی که مایه ی افتخار بسیاری از زنان ایرانی است شرکت داشتم. در گذشته نیز در نخستین کنفرانس زنان در بوستون شرکت کرده بودم. بنیاد، نوزده سال است که به کمک زنان دلسوز و همیار، با تلاشی چشم گیر برپا مانده و هر ساله نیز از ایران مهمانانی دعوت کرده است و حتی در بعضی از کنفرانسها زنان متمایل به حکومت نیز حضور داشته اند و نظراتشان به چالش کشیده شده است. آیا باید بنیاد را هم وابسته به جمهوری اسلامی دانست؟
بنظر من تضاد میان نگاه و عملکرد دو نسل از تبعیدیان و مهاجرین، برخوردهای سطحی، متحجر شدن در قضاوت های پیشین و بسیاری از عداوت های شخصی، مانع رشد نسل جوانی می شود که به خوبی با دو فرهنگ آشناست اما از هم زبانان و هم وطنان خود که دست مایه اصلی ی زایش فکری او هستند دور افتاده است. و بسیار طبیعی است که نزدیک شدن به ایرانیان را، چه از ایران یا کشورهای دیگر شرط لازم شناخت نسل جوان دانسته و آن را قدر بداند.
در سال های زیستن در خارج از ایران، به این باور رسیده ام که رژیم اسلامی همیشه آرزومند و مترصد لحظه هایی بوده که میان ایرانیان در خارج نفاق و تفرقه بیفتد و خودشان با تهمت به یکدیگر و زدن برچسب همکاری با رژیم اسلامی ایران، وجود نحیف و ناتوان و مردنی ی خود را قدرتی فراگیر جلوه دهد.
با بازخوانی ی چند باره نامه نیلوفر بیضایی به عنوان فردی مستقل و رو به رشد، و همچنین شفافیت استدلال های او برای پذیرفتن دعوت فستیوال تیرگان، شاید بتوان با نقطه نظرهای نسل جوان در تبعید آشنا شد و اجازه نداد که رژیم اسلامی ایران به آرزوی کثیفش برسد.

لس آنجلس، یازدهم جولای دو هزار و هشت میلادی
پرتو نوری علا

www.cinemaye-azad.com