بحران آذربایجان (سال های ۱۳۲۴- ۱۳۲۵)
رضا اغنمی
•
بررسی حاضر نقد کتاب خاطرات آیت الله حاج میرزاعبدالله مجتهدی است. یک مجتهدِ فاضل ازخانوادهی سرشناس تبریز، که خلاف دیگرملایان متعصب و قشری، به علوم و معارف غربی نیز علاقمند بوده و بدون تظاهر از دانش اروپا سود برده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٨ تير ۱٣٨۷ -
۱٨ ژوئيه ۲۰۰٨
خاطرات آیت الله حاج میرزاعبدالله مجتهدی
به کوشش: رسول جعفریان
موسسه مطالعات تاریخ معاصرایران
چاپ نخست تابستان ۱٣٨۱. تهران
این کتاب دردوبخش بررسی و نقد شده :
الف – نگاهی به متن اصلی که نویسنده نوشته است.
ب - نگاهی به عنوان کتاب، مقدمهی و یک زیرنویسِ گمراه کننده .
الف:
کتاب حاضر همان طوری که برپیشانی اثر آمده، خاطرات یک مجتهدِ فاضل ازخانوادهی سرشناس تبریز است که خلاف دیگرملایان متعصب و قشری، به علوم و معارف غربی نیز علاقمند بوده و بدون تظاهر از دانش اروپا سود برده است.
خانوادهی مجتهدی، اصولا اهل دین و دنیا هستند. بین بهشت و جهنم درآمد و رفت اند. دراین خانواده بی سوادی وجود ندارد. فرزندانشان پراکنده درسطح ایران، در همهی سازمان های فرهنگی، قضائی و بهداشتی حضوردارند. درطبقه بندی خانواده ها، درتوجه به تعلیم و تربیت فرزندان و اهمیتِ بیشتر به کسبِ علم و دانش، بعد از خانوادهی فرمانفرمائیان، مجتهدی های تبریز شاخص اند.
این فکربنیادی وسازنده درخانوادهی روحانی البته که قابل احترام است. اما چنین علاقهی ویژه وانحصاری نباید فریب مان بدهد. هنوز درخاطره های قومی و تاریخی، مخالفتِ تخریبی علمای دین با هرگونه تفکرنوجوئی و نوخواهی به ویژه تآسیس مدارس نوین، ویران کردن، و به آتش کشیدن مدارس ونفی بلد رشدیه، دروجدان ها سنگینی می کند.
نویسنده کتاب، درکسوت یک روحانی مشهور، با شروع نا آرامی ها درآذربایجان، تصمیم می گیرد که وقایع روزانه را یادداشت کند.
«ازامشب که شب دوشنبه بیست و هفتم ذی الحجه ۱٣۶۴ مطابق دوازدهم آذر ۱٣۲۴ است خیال دارم سرگذشت و حوادث جاریه رابنویسم. ...» ص ۲۵
و شروع می کند به نوشتن وقایع روزانه آن سال پرتنش را.
حوادث روز یکشنبه ۱۲ آذر۱٣۲۴
دراین روز صبح رفتم به منزل عمویم آقای میرزاخلیل اقا مجتهد. دیدم پسرکوچک ایشان صالح که به عدلیه می رود ودرآن اداره مستنطق است و نوه ایشان حسن که دادیار است. هردو پیش عمویم نشسته اند. تعجب نمودم. پرسیدم: چرا اداره نرفته اید؟ گفتند ازمیرزاکاظم آقا عمو کاغذی رسیده که صالح امروز به عدلیه نرود ...» ص ۲۵
روز قبل در حوالی دمیرقاپی دربازار رنگی، یک قتل سیاسی رخ داده بود. مقتول محمدامین خان امیرمالک، متصدی رمز اداره شهربانی بود.عمو، برای اینکه آن دو برادر زاده دراین پرونده درگیر نشوند، آن نامه را فرستاده که درخانه بنشینند و مصون از گرفتاری ها باشند. سپس ازمجلس عقد سروان محمدخان درگاهی و رفتن بیات والی جدید آذربایجان که "چهل روزاست واردشده است" به دیدن مجتهد وشنیدن صدای تیراندازی
"چون ذهن ما مشوب بود، بسیار وحشت نمودیم. تصورنمودیم مصادمه بزرگ و سترگی مابین قوای دولتی و شورشیان شروع شد. صدای تیرقطع شد. آمدیم منزل بچه ها خیلی ترسیده بودند. ..."
روز دوشنبه ۱٣ آذر
« ... ... راجع به تیراندازی شب که خیلی اسباب نگرانی شد، ... ... معلوم گردید که شب یک دسته شاخسی می خواسته اند به عنف داخل محوطه نزدیک کوی مسجد که فعلا مسکن عده ای نظامی ایرانی است بشوند قراول برای راندن یا ترساندن آنها تیر خالی کرده است .الحمدالله تلفات حاصل نشده است.ص ۲۷.
("گوی" به غلط کوی تایپ شده و منظورمسجد کبود است.)
چند صفحه بعد از قول آقای شهیدی می نویسد:
"قضیه شاخسی را آقای شهیدی به تفصیل نقل می کردند. چون خانه ایشان نزدیکی های محل حادثه واقع است. بیشتر اطلاع داشته. ظاهرا چند نفرمقتول شده اند. سلمان طبال دسته که شغل عادی او لبو فروشی بوده است مقتول شده است. نمازش را آقای میرزا محمد امین که ازعلمای محله خیابان است خوانده است. به نقل ایشان بعد ازتیراندازی که اهالی دسته رو به فرارنهاده اند. ... خیلی ها کلاه شان و کفششان را جا گذاشته بوده اند. حتا نان که خریده بودند انداخته و فرار نموده اند. صبح درخیابان ازاین جوراشیاء دیده می شده است. دندان مصنوعی هم جزو اشیاء انداخته شده بوده است.» ص ٣۰
در آن روز های پرتنش، شکل گیری و راه افتادنِ ناگهانی دستهی عزاداران شاخسی غافلگیر کننده بود. بعد از وقایع شهریور و آزاد شدن دسته های عزاداری، راه اندازی آن دسته با آن کیفیت برای خیلی ها تازگی داشت. طول شرکت کنندگان را که زنجیرواربا چوبدستی های بلند مخصوص در حرکت بودند، بیش از چهار کیلومتر تخمین می زدند که درنوع خود بی سابقه بود.
این جا لازم است دربارهی مراسم شاخسی که پیشدرآمدی برای شروع عزاداری ماه محرم است داده شود.
بنا به یک سنت قدیمی، هفته ای قبل ازماه محرم، مراسم شاخسی درتبریز با شرکت همه محله های شهرآغاز می شد. عزاداران درحوالی غروب، ازمحله ای دریک مسیر به خصوص راه می افتادند. شرکت کنندگان دیگر محلات نیز بین راه به آن ها می پیوستتد. مراسم تا ساعتی ازشب گذشته تمام می شد. با آغازماه محرم، مراسم شاخسی نیز خاتمه می یافت.
حرکت زنجیروارعزاداران درحالیکه هریک چوب بلندی به دست دارند، با پایکوبی ریتم دارشان، صحنهی
طغیان مردم را تداعی می کند. نوای سنج وطبل و فریاد شاخسی- واخسی (شاه حسین – واحسین)، در قالب
مظلومیت امام حسین، عصیان عمومی علیه جور و ستم جباران زمان را به نمایش می گذارد.
واما دربارهی ماجرای خبر تیراندازی
اولا موقعیت مسجد کبود، در محلی ازجنوب به خیابان پهلوی وازشمال به خیابان کهنه واقع شده. ورودی به شبستان مسجد از شمال، ازطرف خیابان کهنه است. حیاط بزرگ مسجد درجنوب سابقا قبرستان بود. که در خیابان کشی دوران عبدالله خان طهماسبی بخش بزرگش به خیابان پهلوی افتاده بود. سربازخانه تبریز درباغ شمال که به نظامیه شهرت داشت و درجنوبی ترین نقطه شهر بین محله مارالان و خیابان شاپورقرارگرفته که بامسجد کبود حداقل دو سه کیلومتر فاصله داشت. نه تنها سربازخانه ای دراطراف مسجد کبودنبود بل که کویی در آن حوالی وجود نداشت که مسکن عده ای نظامی ایرانی باشد! وشگفت اینکه محل تیراندازی مقابل مسجدی بود که آقای حاج میرزا فتاح شهیدی امام جماعت آن مسجد را برعهده داشتند؛ معروف به مسجد میرزاسلمان.
آن چه که ازاین واقعه به یاد دارم:
اوایل شب بود که صدای سنج و دهلبانانِ دسته شاخسی از سمت میدان ساعت بلند شد که رو به طرف چهارراه منصور بالا می آمدند. من خود دیدم که رو به روی خیابان خاقانی، در کوچه میرزاسلمان که به سمت جنوب و رو به نظامیه می رفت، چند کامیون سرباز رو به شمال که دستهی شاخسی ازروبه رویشان می گذشت ایستاده بودند. آهنگ یکنواخت پایکوبی و فریاد شاخسی عزاداران درخیابان های خلوت شب، درآن سرمای سوزناک
درآسمانِ یخردهی تبریز فریاد می کشید. که صدای تیر اندازی از طرف کوچه میزرا سلمان بلند شد. دستهی طولانی شاخسی که گفته می شد طولش بیش از ۴ کیلومتر بود، بهم خورد والفرار وباقی قضایا همانگونه که آقای مجتهدی تعریف کرده.
من که به خانهی آقای اردوبادی ازعلمای ساکن همان کوچه میرزاسلمان بود، پناه برده بودم، اقا سید مهدی اردوبادی را که همکلاس برادرم بود، دم دردیدم. تا مرا دید باعجله گفت برو تو این موقع اینجا چه می کنی؟
ساعتی بعد که سروصدا خوابید راه افتادم طرف چهارراه منصور تا رسیدم خانه. پدرم اول قدری دعوام کرد. وقتی آرام شد ماجرا را گفتم.
فردا معلوم شد که حادثه یک کشته و یازده نفر زخمی بجای گذاشته است.
سرلشگر زنگنه بعدها در وقایع آن شب، حقایق را نوشت.
بنگرید به کتاب خاطراتی ارماموریت من در آذربایجان به نقل از گذشته چراغ راه آینده است. ص ۲٨۴
داوری درباره نویسنده میباید ملازمه ای با شناخت معیارهای اشرافیت باشد و نه، درشان یک ملای معمولی. حضورچند نوکروکلفت درخانه و وحشی خواندن دهقانان که به زمان مسلح شدن آنها درنیروی جنگی فرقهی دموکرات ها سخن به میان آورده، همچنین القاب زنانه در خانواده سبب این انتساب را بهتر توضیح میدهد.
دموکرات ها "غالبا دهاتی های وحشی هستند که غالبا حوادث ناگوار توسط آنها به وقوع می رسد" ص۴۱
وداشتن عمه خانم به نام عصمه السلطنه ص ۷۲. یا ازخواندن اعلان ترکی "خنده ام گرفت" ص ۶۲ اما وقتی که درجلسه هفتگی ادبی، مهدی مجتهدی شعری به زبان ترکی میخواند مینویسد:
«بدنبود. ... اینطور که کارها پیش می رود برای ماها لازم است که برای تطبیق نمودن خودمان براوضاع در ترکی هم قدری کار بکنیم و اگر حقیقتا ترکی آذربایجانی خودرا معمول بکنند نه ترکی قفقازی، تهیه نمودن آن زبان برای استعمال کتبی و تطبیق نوشته ها برای آن خیلی آسان است. تدریس زبان مادری دردرجه اول کار را بربچه های کلاس ابتدائی و شاگردان کلاس آسان می کند. با تفکیک تعلیم خواندن ونوشتن ازتعلیم زبان غیر مادری زحمت درس خوان ها، عوض دوتا یکی می شود وبه نصف تقلیل می یابد.» ص ۷٣
نویسنده، درسلک روحانی، مسئلهی زبان مادری را به درستی درک کرده . درمقایسه باروحانیون حاکم امروزی
فهم وشعوراجتماعی والایش ش برجسته می شود.
صادقانه می نویسد که «برای تنطیم اظهارنامه مدت فقط یک روز باقی مانده است. آقا میرزا محمد مجتهدی پسرعموی ما که دراداره مالیات بردرآمد عضو هستند بنا به خواهش من آمدند منزل، اظهارنامه مالیاتی من و خانم را باهم تنظیم بنمائیم. ...» ص ٨۶
دربارهی اوضاع سیاسی کشور، درنامه ای از دکترمجتهدی که نمایندهی مجلس از تبریز است مینویسد:
" درتهران ازشاه تا گدا هیچکس ازاوضاع اطلاع ندارند و همه متحیر هستند." ص ۱۰۷
نویسنده، ازیک میتینگ بزرگ، و حضور یک زن که دربین سخنرانان بوده با شگفتی یاد می کند.
" ... بی ریا رئیس معارف در جزو ناطقین صحبت کرده است. ... بی ریا هم لباس نظامی برتن نموده است. از خصوصیات این میتینگ یکی هم این بوده است که یک نفر هم زن نطق نموده است. گویا از زنهایی باشد که جزو مهاجرین از روسیه آمده است. مردم خیال کرده اند که قفقازی است. آقای پیشه وری و آقای شبستری هم نطق نموده اند ... یک نفر ازعمله های کارخانه کلکته چی نطق بسیار با حرارتی ادا نموده است ... جمعیت زیادی از طبقات مختلف شهر در میتینگ حاضر بوده اند." ص ۲٣- ۱۲۲
سلامتِ نفس نویسنده، باحفظ طبقهی اشرافی وسلوکِ روحانی خود، حس احترام را درخواننده تقویت میکند. از خدعه و ریا به دوراست. رفتارش درمقایسه با ملایان ولایتِ فقیهی مسند نشین، خواننده را شگفت زده میکند.
نویسنده، برای اولین بار حادثهی آذربایجان را انقلاب می خواند:
" قبل ازانقلاب اخیر روزهای جمعه محلس دینی درمنزل ما صبح ها منعقد می شد. ... بعد ازانقلاب به ملاحظاتی چند این مجلس را تعطیل نمودیم. » ص ۱۵٨
واقعهی آذربایجان را نمی توان انقلاب نامید. تا به امروز هم هیچ تحلیل گرسیاسی و تاریخ نویس آن حرکت را انقلاب نخوانده است. حادثه آذربایجان، ا نتقال قدرت بود که دراثر بی توجهی دولت مرکزی، شدتِ نارضائی مردم بومی، با فشار و سازماندهی فرقه دموکرات، با پشتیبانی دولت شوروی رخ داد. آن هم زمانی که سراسر آذربایجان و بخشی از خاک ایران زیرسلطهی قوای نظامی آن دولت بود.
«امروزدکترمجتهدی به وزارت معارف رفته ودرخصوص قضیه بردن طلاب به نظام اجباری باوزیر معارف صحبت نمود. وزیر اظهار نموده است که حکومت ملی تصمیم گرفته است طبق قوانین سابقه طلاب علوم دینیه را ازخدمت نظام اجباری معاف دارند. تشخیص طلاب ازغیرطلاب منوط به تصدیق آقای شهیدی و آقای دوزدوزانی که ازعلمای معتبر شهر هستند، نموده اند. بعدازغائلهی شهریور تحصیل علوم دینیه رونق گرفته بود ... ... قبل از غائلهی شهریور ازپنج مدرسه تبریز فقط طالبیه که بزرگترازهمهی آنهاست، دایر بود. چهارتای دیگر تقریبا از سکنه خالی بودند ...» ص ۱۶۱
نویسنده، ازتغییرات سیاسی درایران، حتا رفتاردرباریان نیزغافل نیست. با اظهار خوشحالی ازوصلت خاندان پهلوی با دربار مصر، « ... آن هم برای استحکام سلسلهی غاصب تاج و تخت و هم برای ازیاد روابط ایران با ملل عربی و اسلامی بسیار مفید بود.». همو، با دید روشن، آن وصلت را مفید به حال کشور می داند و درعین حال پهلوی را غاصب تاج و تخت می داند؛ و حق نان و نمک قاجاریان نیز که خاندان ش با آن پرورش یافته است را از یاد نمی برد. ص ۱۷۹
آن سال درتبریز، مردم درمراسم عید نوروزبا هیئت دولت ملاقات کردند. شرکت دراین مراسم برای عموم آزاد اعلام شده بود. هیئت دولت با حضور خود در ساختمان بلدیه، با لبخند و چای و شیرینی از مردم پذیرائی کردند. مردم دسته دسته از طبقات گوناگون، حتا خرده پایان شهری پیر و جوان با زن ها، برای گفتن تبریک وارد ساختمان می شدند و بعد از گفتن تبریک نوروزی با چای و شیرینی پذیرائی می شدند.
مردم ازاین کار بیسابقهی دولت، احساس شخصیت کردند. برای نخستین بار بین مردم صحبت از این بود که دولت مردمی و حرمت به مردم یعنی این.
نویسنده کتاب با درک اثر روانی این حرکتِ جالب دولت می نویسد:
ازاشخاصی که به دیدن مجلس ملی و نخست وزیر رفته بودند شنیدم که ازدحام عجیبی برای دیدن و عرض تبریک درمجلس و عالی قاپو حاصل شده بود. درعالی قاپو که سالن بزرگ مثل مجلس وحود نداشت، ... ... ازدراتاق که وارد می شدند با نظم جلو نخست وزیر آمده و دست داده ازاتاق خارج می شدند وازظرف شیرینی که درجلوشان نگاه داشته بودند یک شیرینی برمیداشتند. روح دموکراسی درآن محفل ساری بود. ... نخست وزیر به جیب بعضی ها بادست خود شیرینی می ریخته است. ... ... این ترتیب پذیرائی متواضعانه با دارا بودن قوت و سطوت که حکومت لااقل درتبریز و اطراف آن دارد حس اعجاب و تحسین جماعت را برای حکومت و روسای آن بر می انگیزد. » ص ۱٨۵
ازنکات جالب دراین کتاب اطلاعات تازه ای ست که نویسنده درآشنائی با شادروان احمد کسروی درصفحات ۱۹٣تا۲۰۲ به دست می دهد. این نیز گفتن دارد درزمانه ای که اصحاب مسجد ومنبر، علیه کسروی بسیج شده و تکفیرش کرده بودند، نویسنده به دوستی با او ادامه می دهد.
« ... من از میراحمد کسرایی خواهش نمودم که با هم برویم منزل ما، درآنجا قدری صحبت نمائیم. قبول کرد. آمدیم درمنزل ما که عبارت ازیک اتاق مخصوص بود درخانهی عمویم مدتی راجع به موضوعات متفرقه باهم صحبت نمودیم ... ... ... این اولین و آخرین مجلسی بود که من با کسروی تنها و بدون ثالث مدتی صحبت نمودیم.» ص ۲۰۰
اظهارتآسف نویسنده ازاقدامات مسلحانهی ملاکین درمنطقه، برعلیه حکومت ملی قابل درک است.می ترسد مبادا مهاجمین شکست بخورند. در درگیری های چاراویماق در منطقه هشترود که بین فدائیان وتفنگداران صولت السلطنه با پشتیبانی مرکز راه افتاده، می نویسد:
«من می ترسم که دولت ایران این قیام چاراویماق را نتواند تقویت کند و نتیجه قیام معکوس باشد.» ص ۲۱۷
در محاکمه سرهنگ زنگنه و دیگر افسران متهم که درارومیه باعث کشتار پانصدنفر و مجروح شدن پنجاه نفر شده اند، دربارهی آن دادرسی و جلسه دادگاه می نویسد:
«مردم به این کومدی تقلیدی چندان علاقه نشان نمی دهند.» ص ۲٣۱
دربارهی روابط دولت مرکزی با آذربایجان که گاهی صحبت جنگ وگاهی تمایل به مسالمت، با نظری هشیارانه می نویسد:
« ... از رویه حکومت آذربایجان به ذهن آدم می رسد اگر واقعا هم این رویه از روی نقشه و برای رسیدن به منظور فوق اتخاذ شده باشد درمورد دولت ایران با آن فساد دولتی و جبن و منفعت پرستی زمامداران انصافا سیاست آذربایجان مناسب ترین سیاست ها است و نتیجه هم قطعی به نظر می رسد.» ص ۲٣۶
«امروز استاسیون رادیوی تبریز رسما افتتاح گردید. عده ای از محترمین شهر با کارت دعوت شده بودند.» ص ۲۴۴
نویسنده، نصب مجسمهی ستارخان، در جای مجسمهی رضا شاه، درباغ گلستان را برنمی تابد. نارضائی خود را این گونه توضیح می دهد:
« ... آن مجسمه را دولت نصب کرده بود. حضور نمایندگان دولت درمراسم تشریفات افتتاح، یک نوع به رسمیت شناختن عزل پهلوی ونصب ستارخان محسوب می شود. اگر نمایندگان مردمان حسابی ودولت ایران یک دولت جسابی بود، شاید یک مساله ای دراین مورد حادث می شد.» ص ۲۶۱
نویسنده لحن بد و ناشایست و سست اعلامیهی قوام السلطنه را " بی مورد ولوس" می خواند، با انتقاد شدید از نخست وزیر، می پرسد"
«عواملی که محرک رئیس الوزراء به بیرون دادن این اعلامیه گردیده است، معلوم نیست. ... انشای اعلامیه روی هم رفته غیرفصیح و پرازخودستائی و جمله های زننده و بی منطق است و اساسا مقصود از آن معلوم نیست. با نطق پیشه وری قابل مقایسه هم نیست.» صص۶٣-۲۶۲
قبلا نیز به این قبیل مقایسه ها اشاره کرده. مثلا در صفحه ٣۰ آمده است:
«درهرصورت با وجود ضعفهای موجود نطق آقای پیشه وری بهتراز اعلامیه های آقای قوام السطنه میباشد.»
ادامه دارد
از وبلاگ های زیر دیدن کنید:
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
|