قلعه‌نشین حماسه‌های پرتکبر - هژیر پلاسچی

نظرات دیگران
  
    از : حمید محوی

عنوان : نقد نقد
آقای هژیر پلاسچی از تحلیل شما سپاسگذار هستم و خسته نباشید
این مقاله‍ی شما مطالب متعددی را مطرح می کند و در این نوشته سعی من بر ان خواهد بود که به برخی از آنها بپردازم. پیش از همه آنچه در بخش قابل توجهی از نقد شما مشهود است، تلاش شما در آن موضوعی ست که معمولا در زیبایی شناسی پیرامون موضوع «دریافت» اثر هنری مورد برسی قرار می دهند (آنهایی که بودجه به آنها تعلق می گیرد و آنهایی که بودجه به آنها تعلق نمی گیرد) که با بزن و ببندهای قدرت حاکم گره می خورد. و بطور خلاصه ربودن محصولات هنری و در برخی موار دیگر تولید کالای هنری و فرهنگی توسط قدرت حاکم. شما در این زمینه مطالبی را در حالت کلی به دقت و با توجه به اطلاعاتی که داشته اید مطرح کرده اید. مطمئنا پرسش و پاسخهای بسیار زیاد و بسیار جالبی در همین مطرح می باشد...که در اینجا فرصت گشایش آنها نیست. با این وجود می بایستی در رابطه با تحلیل شما می توانیم به چند موضوع (ابهام انگیز) کاملا مشخص اشاره کنیم.
اولین نکته‍ی ابهام آمیز مربوط به تفکیکی ست که شما برای «شاعر مردمی» و «شاعر ملّی» قائل شده اید. به این ترتیب از این جهت که ارزیابی شما در مورد مرحوم شاملو قابل قبول و یا بهتر بگویم قابل درک باشد، می بایستی که این موضوع را روشن نمایید.
کمی دورتر در رابطه با همین موضوع، با توجه به ارادتی که نسبت به این شاعر داشته اید به شکل شاعرانه ای نوشته اید: «او می دانست که مخاطبش را باید در خیابان جستجو کند» ولی پرسش اینجاست : کدام خیابان؟ آنهایی که از جلوی کتابفروشی های جلوی دانشگاه تهران عبور می کردند؟ و یا محصلینی مثل خود من که در دوران دبیرستان با آوای شاعرانه‍ی شاملو به حل مسائل جبر و مثلثات می پرداختند بی آنکه چیزی از آنها سر در بیاورند؟ آنهایی که در سخنرانی های شاملو درآلمان و آمریکا حضور بهم می رساندند؟ این کدام خیابان، پرسش جالبی ست.
بعد می رسیم به موضوع «هویت شاعرانه» و «هویت اجتماعی» و «کنش اجتماعی» در همه‍ی موارد تا حدودی ابهام وجود دارد، و من فکر می کنم که اساسا در جامعه‍ی فرهنگی ایران – که قویا متأثر از مذهب شیعه است – ولایت فقیه و امام زمان - سوء تفاهم غریبی در زمینه‍ی نقد وجود دارد، و یکی از شاخص های بارز غالب نوشته ها در این زمینه در دعاوی بی پایه و اساس آنها نهفته است. به عنوان مثال این که «هدایت بزرگترین نویسنده‍ی...»، و یا بطوری که شما نوشته اید «شاملو سرآمدترین بود» و کمتر این پرسش مطرح شده است که چرا این و یا آن بزرگترین نویسنده است. و اساسا برای ما چه فایده ای دارد که این و یا آن فرد بزرگترین نویسنده باشد؟ به چه درد می خورد؟
ببینید دوست گرامی، شاملو منتظر معجزه بود و برای کار شاعرانه اش نیز بر اساس گفته های خودش، در مقابل واقعیات کارکردی نمی دید. اینها را در اواسط سخنرانیش درباره ی جهان سوّم پیدا می کنید. و نگاهش به موضوع روشنفکر دقیقا بیشتر یک موضع مذهبی و واپسگراست، چون که فکر می کند روشنفکر همان فردی ست که قرار است بیاید و مردم را نجات دهد... در رابطه با فضای عمومی فرهنگ ایرانی، اساسا احساس می کنم که ما در بیشتر موارد ما با بازنمایی حقیقت نما سروکارداریم تا چیز دیگری. شاملو در سخنرانی اش درباره‍ی جهان سوّم در آلمان در تحلیلش از انقلاب هند که از ارتش هند شروع شد، تصور می کند که فقط بخاطر روغن خوک در کاغذ فشنگها بوده که سربازها انقلاب کرده اند.یعنی این که از دیدگاه شاملو آن چیزی که مردم هند را علیه استعمار انگلیس تشویق کرده است، پیامدهای استعمار نبوده بلکه شاخصی بوده که صرفا مذهبی ست. البته این اطلاعات را در مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس درباره‍ی استعمار می یابیم و از جزئیات دیگری درباره‍ی انقلاب « سی پایی » مطلع می شویم « سی پایی» به زبان هندی یعنی سپاهی.



مسئله به این شکل نیست که ولایت فقیه وجود داشته باشد - روشنفکر - که بقیه دنبالش راه بیافتند، که شاملو رهبری و هدایت جنبش روشنفکری را داشته باشد. شاملو مثل کانون نویسندگان امروز اصل موضوعه هم را نمی دانستند و هنوز هم نمی دانند و واپس می زنند. من در بخش نظریات در رابطه با دو مقاله ای که مربوط به کانون نویسندگان است و در حال حاضر روی سایت اخبارروز مشاهده می کنید، مطالبی درباره‍ی شاملو نوشته بودم و برخی از کاربران با الفاظ رکیک و توهین آمیز پیغامهایی گذاشته بودند که نشان دهنده‍ی سطح فرهنگی خودشان بود. که هیچ کس حق ندارد ولایت فقیه را زیر علامت سوال ببرد و به عنوان مثال بپرسد که چگونه فردی که به هیچ زبان خارجی و خصوصا فرانسه آشنایی نداشته است، «دن آرام» را از فرانسه به فارسی ترجمه کرده است؟ سوال به همین سادگی ست. اگر ما نظریات این نویسندگان اسطوره ای فرهنگ معاصر ایران را به دقت بخوانیم و با ابزارهای مناسب فکری مطمئنا به نتایج دیگری خواهیم رسید.

اصل موضوعه به اعتقاد من، یعنی عدالت اجتماعی در رابطه با میراث فرهنگی، یعنی دموکراتیزاسیون فرهنگ و هنر. متأسفانه فرهنگ طبقه حاکم همواره بر این پایه بوده که عده ای را به عنوان روشنفکر و هنر مند معرفی کند - و البته تعداد اینها هم نباید از تعداد انگشتان یک دست تجاوز کند. شاملو و امثال شاملو اتفاقا در آن چیزی که به آن فرهنگ اقتدار گرا می گویند شرکت دارند و سهم می برند. در حالی که خلاقیت، فرهنگ ، هنر، ازمودن طبع شعر و شاعری و نویسندگی و پژوهش و غیره به همه مربوط است. مسئله ی بنیادی به ابزارها و امکاناتی مربوط می شود که انسانی شدن انسان امروز را امکان پذیر می سازد. شاملو و امثال او فکر می کنند که حتما باید هدایت توده ها را بدست گیرند ...و جامعه‍ی فرهنگی ما هم فکر می کند – معتقد است – که حتما باید یک فرد برجسته – ولایت فقیه – امام زمان – باشد که روشنفکران و احتمالا جامعه را رهبری کند.
من فکر می کنم که جامعه‍ی ایرانی به علت فقدان زیر بناهای مادی برای انتقال میراث فرهنگی از نسلی به نسل دیگر و ارتباط با میراث فرهنگی در سطح جهانی، قادر به ایجاد هنرمند و نویسنده‍ی و محقق برجسته نبوده است. و تمام اساطیر فرهنگ معاصر ما نیز از هدایت گرفته تا شاملو و صمد بهرنگی و غیره همه تا حدودی قاچاق چی ادبی بودند. « سگ ولگرد» عاریتی ست (کافکا). همان طور که «چراغی در دست چراغی در دلم» عاریتی ست (هولدرلین). البته اشکال کار این جا نیست که اینها عاریتی هستند و روشنفکر و نویسنده‍ی ایرانی کاملا عاریتی ست. شکسپیر دو سوّم از نوشته هایش عاریتی بود ولی با برگرفته ها یش شاهکار بوجود آورد ولی چیزی را هم پنهان نکرد...
با تشکر از خوانش همگی
۲۱۴۹ - تاریخ انتشار : ۶ مرداد ۱٣٨۷