تو مو بینی و من پیچش مو!
کالبدشکافی سه نقد به نوشته «جبهه ملی و "اسب ترویا"»
منوچهر صالحی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۴ مرداد ۱٣٨۷ -
۲۵ ژوئيه ۲۰۰٨
در رابطه با مقاله «جبهه ملی و اسب ترویا» از سوی «انجمن آینده» با امضاء سه تن از اعضاء آن انجمن، «نهضت مقاومت ملی ایران» و سایت اینترنتی «احترام آزادی» عکسالعملهای متفاوتی نشان داده شده است و هر یک از این جریانها از زاویه معینی به بخشی و نه همهی محتوای آن مقاله برخورد کردهاند که کالبدشکافی این مواضع نشان خواهد داد اپوزیسیون ضد ولایت فقیه و «سکولار» ایران در چه وضعیتی بهسر میبرد و چرا تا کنون نتوانسته است در برابر رژیم اسلامی به نیروئی «جانشین» بدل گردد.
1- بررسی نقد سه تن از اعضاء «انجمن آیندهنگر»
نخست با نوشتهای آغاز میکنم که با عنوان «دردم نهفته به ز؟!!! طبیبان مدعی!» از سوی «انجمن آینده» و با امضاء آقایان احمد تقوائی، پرویز شوکت و محمد امینی انتشار یافته است (1). در این نوشته کوتاه که باید آن را «دُشنامه» (2) نامید و در این زمینه با نوشتههائی که «سازمان مجاهدین خلق» علیه مخالفین سیاسی خود انتشار میدهد، چیزی کم ندارد، بهجای استدلال در رد نظرات من، با واژههائی همچون «اتهام زنی در این فضای ناسالم»، «بیشرمانه مدعی میشوند»، «درماندگی سیاسی»، «توسل به افتراء و بهرهجوئی»، «عناصر مشکوک»، «ترور شخصیت»، «روش پست اتهامزدنهای بیپر و پا»، «کاری نادرست و ناشایسته» و ... روبهرو میشویم. روشن است کسانی که از چنین دشنامهائی بهره میگیرند تا مخالفین سیاسی خود را لگدمال کنند، دارای نظرات سیاسی لرزانی هستند، وگرنه چرا باید بهجای منطق و دلیل، این همه دشنام نثار من کرد؟
دو دیگر آن که شنیدهام که نویسنده این «دُشنامه» آقای محمد امینی است. او که در سلسله نوشتههای خوب خود در رابطه با مسائل قومی و ملیتی در ایران میکوشد از استدلال و منطق استفاده کند، این بار به شیوه دُشنام وتهمت پناه برده است. دلیل آن هم روشن است، زیرا سیاستی را که «انجمن آینده» دنبال میکند، سیاستی ناروشن و مغشوش است. برای آن که راه دور نرفته باشم و سخنی بدون دلیل و منطق نزده باشم، کافی است به سایت این انجمن نگاهی افکنیم. در آنجا چنین خواهیم خواند:
« تارنمای "آینده نگر" جایگاهی است برای رهیافت و گفتمان پیرامون گذشته، امروز و آینده ایران از دیدگاه آیندهنگری. به باور ما، جامعه بشری درآستانه زایش تمدنی نوین است. انقلاب فراصنعتی و فرایند شتابان جهانی شدن یا گلوبالیسم همراه با دگرگونیهای ارزشی و اقتصادی و ساختارهای مدیریت در چند دهه اخیر، چشماندازی نو در برابر بشریت گشوده است. تـنـد باد تمدن نو همه ساختارها و ارزشهای موجود را دستخوش تغییرکرده، برداشتهای تازهای از دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت، مالکیت، رفاه و عدالت اجتماعی به ارمغان آورده است.»
«سازندگی ایران فردا باید با ابزار و اندیشه دنیای نو آغازگردد. ما براین باوریم که سازندگان ایران باید رهیافت فردا را در پرتو پیدایش جامعه فراصنعتی و فراملی، اقتصاد انفورماتیک، دموکراسی نو و ارزشها و ساختارهای برخاسته از این دگرگونیهای شگرف جستجو کنند و الگوها و برداشتهای نوین از ساختار دولت، مدیریت، مالکیت، برنامه رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و رفاه را دورنمای خویش سازند. ایران فردا را باید بر سنگ بنای جهان فردا ساخت و نه با خشت و َملات سدههای پیشین. نگاه ما به تاریخ و رویدادهای گذشته نیز از دیدگاهی تازه است.» (3)
البته آنچه میخوانیم، جالب است، اما شفاف و روشن نیست. واصطلاحاتی همچون «تمدن نوین»، «جامعه فراصنعتی»، «دمکراسی نو»، «ارزشهای نو» و «برداشتهای تازه از دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت، مالکیت، رفاه و عدالت اجتماعی» هیچ چیز مشخصی را توضیح نمیدهند. آنطور که به نظر میرسد، گویا برای بنیانگذاران «انجمن آیندهنگر» دوران سرمایهداری امپریالیستی پایان یافته است و با پیدایش گلوبالیزاسیون دیگر با سلطه سرمایه و استثمار نیروی کار سر و کار نداریم و بلکه با «جهانی نو» روبروئیم که گویا در آن همه چیز «نو» گشته است. البته کسی که کمی آثار مارکس را خوانده و فهمیده باشد و جور خواندن لااقل «گروندریسه» و سه جلد «سرمایه» را کشیده باشد، میداند که گلوبالیزاسیون هیچ چیز دیگری نیست، مگر روند جهانی گشتن شیوه تولید سرمایهداری با تمامی ناهنجاریها و نابرابریهائی که ذاتی این شیوه تولید است. در این شیوه تولید، نیاز به «انجمن آیندهنگر» نیست تا بخواهد «ایران فردا را ... برسنگبنای جهان فردا» بسازد و بلکه گردش سرمایه جهانی تعیین خواهد کرد که درجه تکامل و انکشاف جامعهای که سرمایه جهانی در آن پا نهاده است، با چه «خشت و ملاتی» ساخته خواهد شد. فراتر از آن و در رابطه با ایران البته این «آیندهنگر»ان بهخود زحمت نمیدهند که علل عقبماندگی جامعه ایران را توضیح دهند و به این پرسش ساده پاسخ نمیدهند که چرا جامعه ایران هنوز صنعتی نشده است تا چه رسد به تبدیل ایران به یک جامعه فراصنعتی؛ چرا در ایران هنوز «دمکراسی» کهنه سرمایهداری متحقق نشده است تا چه رسد به تلاش برای «دمکراسی نو»؛ و سرانجام چرا با آن که هنوز بر سر ارزشهای کنونی که میتوانند معیار مبارزه ما علیه حکومت اسلامی گردند، در تفرقه و چنددستگی بسر میبریم، از ما خواسته میشود که مبارزه خود را بر اساس «ارزشهای نو» سازماندهی کنیم که نه میدانیم چیستند و نه چه کسی آنها را تدوین کرده است و نه به مردم کنونی ایران ربطی دارند. حرفهای دهان پُر کن و نامشخص زدن، نه فقط ما را در مبارزه کنونی یاری نمیدهد، بلکه برعکس سبب گمراهی و مغشوش ساختن مرزها میان هواداران دمکراسی و دشمنان آن در صفوف اپوزیسیون ایران میگردد.
همین سیاست را سه تن از اعضاء «انجمن آیندهنگر» در «دُشنامه»ای که علیه من نوشتهاند، بکار بردهاند. آنها مدعی هستند که من «آگاهانه» کوشیدهام «برخی از کوشندگان» «جنبش سکولار ایران» را «عوامل نفوذی دشمن و سازمانهای جاسوسی» بنامم. برای روشن شدن افکار عمومی، در آن مقاله در کلیات از تلاش دوگانهای سخن گفتهام که از سوی سازمانهای جاسوسی کشورهای مخالف جمهوری اسلامی و سازمانهای امنیتی رژیم اسلامی برای رخنه در سازمانهای اپوزیسیون انجام گرفته است و هنوز نیز انجام میگیرد. بنا بر اسناد و مدارکی که پس از سرنگونی رژیم پهلوی بهدست آمد، دیدیم که ساواک نه فقط در کنفدراسیون که سازمانی دمکراتیک و علنی بود، بلکه حتی در سازمانهای سیاسی ایرانی که در انیران مخفیانه کار میکردند، نیز رخنه کرده بود.
همچنین اشاره کردهام که با پول این کشورها حتی چند سازمان سیاسی ایرانی- از مدافع حقوق بشر تا سوسیالیسم و کمونیسم- بوجود آمدهاند تا بتوانند با سازماندهی ایرانیان در صفوف خود، آنها را بهدنبال هواداری از سیاستی بکشانند که در خدمت آن کشورها قرار دارد. میگویند مشت نمونه خروار است و بنا به ادعای برخی از رسانههای آمریکائی، دولت این کشور بودجهای معادل 400 میلیون دلار را برای سرنگونی رژیم اسلامی اختصاص داده است. آیا بسیاری از کانالهای رادیوئی و تلویزیونی که امروزه در انیران فعالاند، میتوانستند بدون دریافت کمکهای مالی از دولتهای امپریالیستی به فعالیت خود ادامه دهند؟ آیا سازمان مجاهدین خلق میتوانست بدون دریافت چنین پولهائی «تظاهرات 7000 یا 70000 نفری»!!! در پاریس بر پا کند؟ آیا دریادار احمد مدنی خود اقرار نکرد که از «سیا» پول گرفته است؟ آیا مخارج «کنفرانسهای لندن، برلین و پاریس» با پولهای «موساد» و «سیا» و با شرکت آقایانی چون منشه امیر اسرائیلی و تیمرمن آمریکائی که در وابستگیشان بهسازمانهای امنیتی این دو کشور کمترین تردیدی نمیتوان داشت، تشکیل نشدند؟ و...
سه دیگر آن که بکارگیری «جنبش سکولار ایران» از سوی این سه منتقد گمراهکننده است، زیرا ناشفاف و مهآلود است. میدانیم که در گذشته بخشی از جنبش چپ ایران در کوران انقلاب 1357 بههواداری از جنبش دینی به رهبری آیتالله خمینی برخاست، زیرا این جنبش را همچون خود، مخالف امپریالیسم میدانست. برخی از رهبران همین چپ زمانی که خمینی در نوفل لوشاتو فرانسه بود، به دیدار او رفتند و چمباتمه در برابر او نشستند. برخی از همین سازمانهای «چپ» همچون حزب توده، حزب رنجبران و یا سازمان فدائیان- اکثریت در دفاع از حکومت اسلامی بهمثابه حکومتی «ضد امپریالیست» سنگ تمام گذاشتند. اما تجربه باید به این سازمانها و «چپ»های ضد امپریالیسم میآموخت که خمینی از مواضع پیشاسرمایهداری و ضد مدرنیته با امپریالیسم آمریکا مخالف بود، زیرا میپنداشت که میتوان در ایران ساختارهای سیاسی دوران پیامبر اسلام را بازسازی کرد.
علاوه بر این، هر جنبش سکولاری در پی تحقق حکومتی سکولار است، اما تجربیات تاریخی بهما میآموزند که هر حکومت سکولاری دارای سرشت دمکراتیک نیست. در تمامی کشورهای «سوسیالیسم واقعأ موجود» که دارای دولتهای سکولار بودند، از آزادیهای فردی و نهادهای دمکراتیک نشانی نبود. هم اینک نیز در چین، کشوری که از نقطهنظر انکشاف مناسبات سرمایهداری در دوران سرمایهداری منچستریسم سده نوزده انگلستان بسر میبرد و در آن «حزب کمونیست» حکومت تکحزبی خود را حاکم ساخته است، با دولتی روبهرو میشویم که سکولار، اما استبدادی است. همچنین در بیشتر کشورهای جهان که به «جهان سوم» تعلق دارند، با حکومتهای سکولار استبدادی روبهرو میشویم. بنابراین بکارگیری اصطلاح «جنبش سکولار ایران» هنوز روشن نمیسازد که با کدام لایه از نیروهای سکولار سر و کار داریم، لایههای هوادار حکومت دمکراتیک یا نظامهای استبدادی.
با توجه به این پیشتاریخ، اینک عدهای که میخواهند زمینه را برای «اتحاد بزرگ» نیروهای ضد ولایت فقیه آماده سازند، از واژه «سکولار» بهره میگیرند و افشاءگریهای مرا در این مورد که عدهای ساواکی و شاهالهی در پی تصرف «جبهه ملی» در انیران هستند تا بتوانند آن را بهابزار سیاستهای وابستهگرایانه خویش بدل سازند، توهین به «جنبش سکولار» ایران میپندارند، زیرا بیم دارند که چنین «توهینی» سبب کندی شتاب روند «اتحاد بزرگ» گردد.
نیروی سکولار نیروئی است که میخواهد نهادهای دولت و دین از هم جدا باشند و ارزشهای دینی شالوده قوانین مدنی را تشکیل ندهند، زیرا ارزشهای دینی ارزشهائی الهی هستند که برای همه انسانها و برای همه زمانها صادر شدهاند و در نتیجه تغییرناپذیرند، در حالی که ارزشهای نهفته در قوانین مدنی باید از سرشتی تغییریابنده برخوردار باشند. در جوامع سکولار با توجه به دگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مردم باید حق تغییر قوانینی را داشته باشند که دست و پا گیر گشتهاند و دیگر جوابگوی وضعیت نوین نیستند.
البته «انجمن آیندهنگر» همچون برخی دیگر از هواداران «اتحاد بزرگ نیروهای سکولار» در هیچیک از نوشتههای خود روشن نساخته در پی «اتحاد» کدام بخش از نیروهای سکولار ایران است. در ایران با نیروهای سکولار گوناگونی روبروئیم. بخشی از این نیروها از چپهای رنگارنگی تشکیل شده است که در پی تحقق «دیکتاتوری پرولتاریا» از نوع لنینی و استالینی آن است. بخش دیگری را هواداران رژیم شکستخورده پهلوی تشکیل میدهند که خواهان بازگشت آن خاندان فاسد و دیکتاتور به ایرانند. بخشی دیگر از نیروهائی که اینک خود را متعلق به بخش نیروهای دمکرات- سکولار ایران جا میزنند، در آغاز انقلاب هوادار سفت و سخت دینگرائی بودند و تا کنون نیز در هیچ جائی ننوشتهاند که چه تحولی سبب شد تا آنها از هواداری تحقق حکومت دینی- اسلامی دست بردارند و به هواداران سفت و سخت حکومت سکولار بدل شوند. همچنین تا کنون ندیده و نخواندهام کسانی که تا دیروز هوادار دیکتاتوری پرولتاریا بودند، چرا و بهچه دلیلی اینک تغییر موضع دادهاند و هوادار «جهان نو با ارزشهای نو» گشتهاند. آیا «اتحاد بزرگ» از چنین نیروهای «سکولاری» گرهی از مشکلات فراوان مردم ایران خواهد گشود؟ آیا نیروهای سکولار هوادار دمکراسی در «اتحاد» با نیروهای سکولار ضد دمکراتیک جاده صافکن نیروهای سکولار ضد دمکراتیکی نخواهند گشت که هدفشان دستیابی به قدرت سیاسی است؟ آیا نیروهای سکولار ضددمکراتیک پس از کسب قدرت سیاسی و برخورداری از پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و متحدینش، بخش نیروهای سکولار هوادار دمکراسی، یعنی متحدین مرحلهای خود را سرکوب و نابود نخواهند نمود؟ آیا چنین «اتحادی» نیروهای سکولار هوادار دمکراسی را به مرغی بدل نخواهد ساخت که در عروسی و عزا سرش را از تن میکنند؟
بنابراین استفاده از ترکیباتی چون «جنبش سکولار ایران» تلاشی است در جهت مهآلوده و ناشفاف ساختن اتحاد با نیروهای سکولار ضد دمکراتیک. کسانی که کنفرانسهای برلین، لندن و پاریس را تشکیل دادند، درست با همین نظریهپردازی کوشیدند «جبهه نیروهای سکولار» را سازماندهی کنند که در آن هم شاهالهیها حضور داشتند و هم کسانی که در گذشته در سازمانهای جبهه ملی خارج از کشور فعال بودند، بعدأ به جنبش چریکی ایران پیوستند و امروز با منشه امیر و تیمرمن برای رهائی ایران از چنگال حکومت ولایت فقیه پالوده میخورند.
چهار دیگر آن که این سه تن مرا متهم ساختهاند که کورش زعیم «که یکی از پرکارترین کوشندگان و اعضای رهبری جبهه ملی ایران است» را عامل «نفوذ غیرمصدقیها در جبهه ملی» نامیدهام (4). نخست آن که پرکاری یک رهبر سیاسی دلیلی بر حقانیت کاری که میکند، نیست. سازمان مجاهدین نیز در مبارزه با رژیم ایران بسیار فعال است، اما نه آن فعالیتها و نه خونهای ریخته شهدای این سازمان سبب مشروعیت سیاست ضدایرانی رهبری مجاهدین خلق میگردد. بههمین دلیل هم هیچ کس به پر کاری آقای زعیم اعتراضی ندارد. اما مشکل آن است که ایشان از کسانی که در گذشته با شاهالهیها در ارتباط بودهاند و اینک بههر دلیلی به جبهه ملی پیوستهاند، پشتبانی کرده است. بهطور مثال ایشان از کسی دفاع نموده است که بنا به نوشته آقای دکتر مهرآسا و به استناد کتاب آقای دکتر علیرضا نوریزاده در گذشته ساواکی بوده است (5)، شخصی که در تلویزیون صدای آمریکا خود را رابط رژیم سلطنتی با جبهه ملی معرفی نموده و در عین حال مدعی شده است که جبهه ملی در ایران فاقد رهبری است. همین خود نشان میدهد که این جریان در پی بوجود آوردن «رهبری جبهه» دلخواه خود در ایران و انیران است. در عین حال مشکل آن است که آقای زعیم با برخی از افراد و محافل ارتباط دارد که یا از آن 400 میلیون دلار سهمی دریافت کردهاند و یا بنا بر باورهای خود میخواهند به ما ایرانیان حالی کنند که تسلیم سیاست آمریکا و متحدینش شدن، به مبارزه اپوزیسیون علیه رژیم اسلامی شدت خواهد بخشید و عین دفاع از منافع ملی ایرانیان است!!.
پنج دیگر آن که اصطلاح «اسب ترویا» را من نیافریدم که آقایان «آیندهنگر» آن را «فحش» و «توهین سیاسی» به دیگران جا زدهاند. نخستین بار این اصطلاح را آقای دکتر حسین موسویان که یکی از رهبران جبهه ملی ایران است، بکار برد و من در نوشتهام یادآور شدم که اگر «اسب ترویا»ئی در جبهه ملی وجود داشته باشد، بهطور حتم آقای کورش زعیم پای درون ایران آن «اسب» خواهد بود.
شش دیگر آن که این دوستان بهخاطر گذشته سیاسی خویش که بخشی از آن مبارزه با جبهه ملی و «راه مصدق» بود، با اندیشههای آن میهنپرست فرزانه آشنائی چندانی ندارند که بخواهند بهمن بیاموزند که مصدق «یکی از خویشتندارترین شخصیتهای تاریخ ایران» بود «که حتی به دشمنان خویش نیز احترام می نهاد» (6). البته و بیتردید دکتر مصدق به مخالفین سیاسی خویش که منافع مردم ایران را زیرپا ننهاده بودند، بسیار احترام میگذاشت، اما آنجا که پای حقیقت در میان بود، پدر و مادر نمیشناخت، آنجا که منافع مردم ایران مطرح بود، کوچکترین گذشتی نسبت به کسانی نمیکرد که خود را به بیگانگان فروخته بودند و با تمامی توان خویش میکوشید چنین کسانی را افشاء و رسوا کند. افشاءگریهای دکتر مصدق در مجلس شورای ملی علیه سید ضیاء، علیه رزمآراء، علیه قوامالسلطنه و ... نشان میدهند که دکتر مصدق بر سر منافع مردم ایران حاضر به هیچگونه مصالحه و بند و بستی نبود. برای آن که آقایان بدانند دکتر مصدق تا چه اندازه میان مسائل شخصی و منافع عمومی تفاوت میگذاشت و در دفاع از حقوق مردم ایران قاطعیت داشت، با آوردن نقل قولی از سخنرانی او که 30 خرداد 1329 در مجلس شورا در رابطه با لایحه نفت به کمیسیون منتخبه کرد، این گفتار را بهپایان میرسانم. دکتر مصدق در رابطه با نخست وزیر وقت علی منصور (منصورالمک) چنین گفت: ««من به آقای منصور خیلی خیلی بیش از همه ارادت دارم. چهل سال است به ایشان ارادت دارم، اما ارادت من بهایشان جنبه خصوصی دارد. در منافع عمومی و در مقدرات عمومی که من نباید ملاحظه از منصور بکنم. در منافع عمومی اگر لازم باشد سر منصور را هم خواهم برید و واقعأ اگر از عهدهاش برآیم، با این که ناخوش هستم، در مورد اقتضاء سر او را مثل جوجهای خواهم برید» (7). آقایان مطمئن باشند که در رابطه با منافع مردم ایران من هم در همان مکتب پرورش یافتهام و در برابر هر کس که در پی دسیسه علیه منافع ملی و تمامیت ارضی ایران باشد، خواهم ایستاد، هر چند که از یاران دیروز من در مبارزه با رژیم شاه و خمینی بوده باشد.
2- بررسی نقد «نهضت مقاومت ملی»
نقد دیگری از سوی «نهضت مقاومت ملی ایران» انتشار یافت که در ابتدأ آن را «اطلاعیه» نامیدند، اما بعد به «توضیح» تبدیل شد. نقد «نهضت مقاومت» هر چند بسیار دوستانه است، اما مرا متهم ساختهاند که بدون «مدرک و سند» سخن میگویم و در ارزیابی از پذیرش نخستوزیری شاپور بختیار شتابزده سخن گفتهام.
نخست آن که من بر عکس شاهالهیها بر این باور نیستم که سقوط سلسله پهلوی محصول «خیانت جبهه ملی و رهبران آن» (8) بود. کسانی که چنین سخن میگویند، از تاریخ مبارزات طبقاتی آگاهی چندانی ندارند. برای آنها تاریخ اقوام و ملتها تاریخ توطئه و دسیسه شخصیتها و یا نهادهای سیاسی است. 25 سال دیکتاتوری زشت و ویرانگر خانواده پهلوی همراه با اختناق رسانهای- فرهنگی سبب شد تا مبارزه طبقاتی در ایران همچون آتش زیر خاکستر عمل کند، پنهان از چشمان ساواک، موساد و سیا و حتی تحلیلگران سیاسی غرب و شرق. این آتش که در زیر خاکستر پنهان بود، بهناگهان شعلهور شد و تمامی جامعه ایران را در خود سوزاند. محرک واقعی انقلاب ایران رژیم فاسد پهلوی بود، رژیمی که همه آزادیهای اجتماعی و فردی را از مردم ایران سلب کرده بود.
دوم آن که آنچه در رابطه با نخستوزیری شاپور بختیار نوشتم، نه دوستانه بود و نه دشمنانه. من آنچه را که رفت، بدون آن که خود در تفسیر آن رخدادها دخالتی کرده باشم، یادآور شدم و یا به اصطلاح آلمانیها رخدادهای آن روزگار را صورتبرداری Bestandsaufnahme کردم. بدون تردید دکتر شاپور بختیار «به ماهیت مجلس شه ساخته» آگاه بود، زیرا سالهای سال در کنار دیگر رهبران جبهه ملی ایران برای انتخابات آزاد مبارزه کرده بود. مطمئأ او میدانست که نمایندگان آن مجلس توسط «ساواک» دستچین شدهاند و از استقلال رأی برخوردار نیستند.
اما هرگاه بخواهیم درباره آنچه دکتر بختیار کرد، قضاوتی کرده باشیم، باید کارهای او را با دکتر مصدق مقایسه کنیم که جبهه ملی ایران او را پیشوای سیاسی خود میدانست و هنوز نیز از «راه مصدق» پیروی میکند و دکتر بختیار بر این باور بود که «از مصدق قویتر» نیست (9).
مصدق بارها در سخنرانیهای خود مطرح کرد که «مجلس آنجاست که مردم هستند» (10). بهعبارت دیگر، او هیچگاه نکوشید از نهاد مجلس علیه خواستهای مردم بهرهبرداری کند و یا آن که به مردم بگوید، شما از خواستهای خود کوتاه بیائید تا مجلس آنها را متحقق سازد. او حتی زمانی که لازم دید به شاه اطمینان دهد مخالف سلطنت مشروطه نیست، در پشت قرآن چنین نوشت: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم سلطنت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم» (11). میبینیم که او حتی در این «سوگندنامه» با «نقض قانون اساسی» از سوی مردم به مخالفت برنخاست و بلکه سوگند خورد که هرگاه از او بخواهند رئیس جمهور شود، آن مسئولیت سیاسی را نپذیرد. این بود منش و راه دکتر مصدق.
اما ببینیم دکتر بختیار دارای چه راه و روشی بود؟ او زمانی پیشنهاد نخستوزیری شاه را پذیرفت که از یکسو «حمایت کلی جبهه ملی را از دست داده» بود (12) و از سوی دیگر میلیونها تن از مردم ایران در خیابانها فریاد «مرگ بر شاه» را سرداده و برای رهائی از شر سلطنت پهلوی صدها تن کشته و هزاران تن زخمی داده بودند. بنابراین برخلاف دکتر مصدق، دکتر بختیار مجلس ساواک ساخته را بر جنبش مردم ترجیح داد و کوشید با سلاح مجلس بهمقابله جنبش ضد پهلوی رود تا بتواند «ملاها را، ولو برای زمانی کوتاه سرگرم» و با «تکیه بر ارتش» موفقیت حکومت خود را تضمین کند (13).
اما هدف حکومت او چه بود؟ گر چه او میخواست برنامه حداقل حکومت خود را که از پنج خواسته آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، انحلال ساواک، انتقال بنیاد پهلوی به دولت و حذف کمیسیون شاهنشاهی تشکیل میشد، پیاده کند (14) و در این زمینه گامهای بزرگی نیز برداشت، اما در عین حال در پی تثبیت بنیاد سلطنت هم بود، زیرا «وفاداری» او «نسبت به پادشاه به کمال بود» (15).
البته این فقط دکتر بختیار نبود که به «قانون اساسی مشروطه» سوگند خورده بود. محمدرضا شاه نیز بدون سوگند بهقانون اساسی نمیتوانست بر تخت سلطنت جلوس کند (16). دکتر بختیار نیز مثل دیگر نخستوزیران دوران پهلوی باید به «قانون اساسی» سوگند میخورد. اما سوگند به قانون اساسی مشروطه، آنهم در کوران انقلابی که تاریخ جهانی نظیرش را تا آن زمان بهخود ندیده بود، آیا خردمندانه و به سود مردم ایران بود؟
از سوی دیگر دکتر بختیار در زندگی سیاسی خود نشان داد که هوادار دمکراسی بوده است. او در دوران حکومت 37 روزه خود گامی علیه حقوق دمکراتیک مردم برنداشت. اما دستیابی به حکومت دمکراتیک اصول و معیارهای خود را دارد،. در کشورهای دمکراتیک کسی و یا حزبی به قدرت سیاسی چنگ میاندازد که در انتخاباتی آزاد و شفاف توانسته باشد اکثریت آرأ مردم را از آن خود کرده باشد. میدانیم که در آن زمان هنوز مجلس فرمایشی ساواک وجود داشت و دکتر بختیار نیز از هواداری اکثریت مردم برخوردار نبود و بنا به گفته خود او، در آخرین تظاهراتی که در هواداری حکومت او تشکیل شد، 50 هزار تن شرکت داشتند (17)، در حالی که از جنبش انقلابی میلیونها، یعنی نزدیک به 20 میلیون از جمعیت 36 میلیونی ایران هواداری میکردند.. مردم میگفتند شاه باید برود، اما دکتر بختیار به مردم وعده میداد که صبر کنند تا حکومت او «انتخابات آزاد» را برگزار کند. در آن دوران، یعنی در دورانی که دکتر بختیار نخست وزیر!! ایران بود، من نخواندم و نشنیدم که به مردم وعده تغییر سلطنت مشروطه را داده باشد. چنین ادعائی با آنچه دکتر بختیار در کتاب «یکرنگی» خود نوشته است، در تضاد قرار دارد. اگر دوستان «نهضت مقاومت ملی ایران» مدرک و سندی در این زمینه دارند، خوب است برای ضبط و ثبت در تاریخ انتشار دهند. او حتی میخواست در صورت دستیابی مجدد به قدرت سیاسی، «حکومت موقت» را برای «شاید یک یا دو سال» بر اساس «قانون اساسی مشروطه» که یکی از ارکان آن پادشاه است، تشکیل دهد (18). مذاکرات او با «ولیعهد» در «تبعید» نیز دلیلی بر درستی این برداشت است.
از سوی دیگر هدف بختیار حفظ قانون اساسی مشروطه بود که سلطنت یکی از ارکان آن بود. برخلاف ادعای دوستان «نهضت مقاومت ملی ایران» طبق «قانون اساسی مشروطه» نظام پادشاهی قابل تغییر نیست. در اصل الحاقی به متمم قانون اساسی آمده است که اختیارات «مجلس موسسان» محدود خواهد بود به تجدید نظر در اصولی که «مورد رأی مجلسین و تأئید اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بوده است». و همین امر روشن میسازد که شاه به اصولی که میخواهند سلطنت را منقرض سازند و باید در مجلس موسسان مورد بررسی و تصویب قرار گیرند، صحه نخواهد گذاشت و در نتیجه چنین اصولی نیز نمیتوانند در «مجلس موسسان» مورد بحث و تصویب قرار گیرند. علاوه بر آن، در همان اصل الحاقی میتوان خواند که «مجلس موسسان» که برای تغییر برخی از اصول قانون اساسی تشکیل میشود، نمیتواند در آن مواردی که «به دین مقدس اسلام و مذهب رسمی کشور که طریقه جعفری اثنی عشریه و احکام آن و یا مربوط به سلطنت مشروطه ایران است» تصمیمی بگیرد (19).
این چکیده Resümee را نوشتم تا نشان داده باشم که در مقاله «جبهه ملی و اسب ترویا» سخنی بیربط نگفتهام و بلکه مواضع دکتر بختیار را بازتاب دادهام. او همانطور که در «یکرنگی» نوشت، میپنداشت که «اگر ارتش دو یا سه هفته بیشتر به حمایت خود از دولت ادامه میداد، خمینی حاضر به مصالحه میشد» (20). البته برای خواننده آشکار نمیشود که محتوای «مصالحه»ای که خمینی حاضر به آن بود، چه میتوانست باشد. و روزی که ارتش دست از پشتیبانی حکومت دکتر بختیار برداشت و به او «خیانت کرد» (21)، چرا باید پنهان میشد و از ایران میگریخت؟
اما آنچه که هنوز بدان پاسخ ندادهام، این است که آیا دکتر بختیار پس از گریختن از ایران از «سیا» پول گرفته است یا نه؟ دوستان «نهضت مقاومت ملی ایران» این ادعای مرا نادرست دانسته و از من خواستهاند که اگر سند و مدرکی دارم، رو کنم. البته من سند و مدرکی در اختیار ندارم، بههمانگونه که سند و مدرکی دال بر گرفتن پول و دیگر کمکهائی که برخی از سازمانهای اپوزیسیون ایران نظیر مجاهدین خلق از این و یا آن دولت میگیرند، ندارم. اما دکتر بختیار در کتاب «یکرنگی» خود اشاره میکند که چون «دنیای غرب و آمریکا امیدوار بودند که بتوانند با تهران بسازند، حتی مانع از این شدند که کشورهای کوچک منطقه خلیج فارس کمکهای مالی و یا غیرمالی به کسانی چون من برسانند که با خمینی در حال مبارزه بودند» (22). او همچنین مدعی است که تا پیش از آغاز حمله نظامی عراق به ایران با رژیم بعث در ارتباط بوده است (23). او همچنین پس از مرگ شاه به دیدار انورالسادات رئیسجمهور مصر رفته بود (24). و سرانجام آن که ضعف اپوزیسیون «از نظر مالی، سیاسی و یا نظامی» را «بزرگترین بدبختی» نیروهای مخالف خمینی میدانست (25).
در عین حال میدانیم که دکتر بختیار پس از تأسیس «نهضت مقاومت ملی ایران» به کسانی که برای آن سازمان بهصورت حرفهای و تمتموقت کار میکردند، حقوقهای ماهیانه میپرداخت، رادیو و روزنامه راهاندازی کرده بود و ... در آن زمان در محافل اپوزیسیون شایعه بود که دکتر بختیار از «سیا» کمک گرفته است. اما به مصداق شعر دلنشین «تو مو میبینی و من پیچش مو»، دکتر بختیار باید هزینههای جاری سازمان سیاسی خود را از جائی تأمین میکرد. البته من آگاهی ندارم که دولتهای عراق، مصر، شیخنشینهای خلیج فارس و یا دولت آمریکا این مخارج را میپرداختند، اما کسانی که در آن دوران از دکتر بختیار حقوقهای ماهیانه دریافت میکردند، شاید بتوانند بهتر از من در این زمینه روشنگری کنند.
البته کسانی بر این باورند که برای پیشبرد مبارزه باید از کمکهای کشورها و سازمانهای «برادر» بهره گرفت. دکتر مصدق بر این باور بود که هیچ دولتی از روی «خیرخواهی» به ملتی «کمک» نمیکند و بلکه با پرداخت چنان «کمک»هائی برای روزی سرمایهگذاری میکند که بتواند چندین برابر آن را بازپس گیرد. درست است که ما «مو» را نمیبینیم، یعنی مدرک و سندی در اختیار نداریم، اما «پیچش مو» را که میتوان دید. از قضا، یکی از خصوصییات سازمانهای دمکراتیک آن است که بیلان مالی خود را علنی و آشکار سازند. در دوران کنفدراسیون، در کنگرههای آن سازمان بیلان درآمد و مخارج داده میشد و هر کسی میتوانست ببیند که درآمدهای آن سازمان از کجا تأمین شدهاند. درآمد جشنهای نوروز، حق عضویت و درآمد یک روز کار هر یک از اعضاء زیرپایه درآمد کنفدراسیون را تشکیل میدادند. آیا «نهضت مقاومت ملی ایران» در این زمینه گامی موثر برای از میان برداشتن سوتفاهمها و شایعات برداشته است؟
3- بررسی نقد سایت «احترام آزادی»
آقای دکتر پرویز داورپناه مسئول سایت «احترام آزادی» است که من ایشان را از دورانی که در جبهه ملی فعال بودم، میشناسم. ایشان چون بسیار «هوادار آزادی» است، از انتشار مقاله من «جبهه ملی و اسب ترویا» خودداری کرد. «احترام آزادی» البته تنها سایتی نبود که آن مقاله را انتشار نداد. برخی دیگر از سایتها که خود را «دمکرات»، «لیبرال» و «روشنگر» مینامند، نیز همین کار را کردند، اما «توضیح» «نهضت مقاومت ملی ایران« و «دُشنامه» آقایان تقوائی، شوکت و امینی علیه من را منتشر نمودند. پس از این رخداد، من به این سایتها نوشتم خوانندهای که آن مطالب را میخواند، بدون این که نوشته مرا خوانده باشد، چگونه میتواند به داوری بنشیند؟ آقای دکتر داورپناه پس از این تذکر، مقاله مرا، البته با یک «مقدمه» انتشار داد.
تا آنجا که میدانم و آقای دکتر داورپناه نیز در سایت «احترام آزادی» نوشتهاند، ایشان همیشه عضو جبهه ملی ایران بودهاند و بنابراین هنگامی که جبهه ملی ایران دکتر شاپور بختیار را بهخاطر پذیرش پست «نخستوزیری» شاه از صفوف خود اخراج کرد، یعنی زمانی که آقای دکتر علی راسخ افشار «مسئول تشکیلات کل جبهه ملی ایران» بود، باید در مقابل بختیار قرار میداشتند. و باز تا آنجا که آگاهی دارم، پس از آن که دکتر بختیار «نهضت مقاومت ملی ایران» را در انیران تأسیس کرد، آقای دکتر داورپناه و دوستانش همچنان عضو جبهه ملی ایران بودند و با آن جریان همکاری نمیکردند.
بنابراین، هرگاه نیک بنگریم، با دو راه و روش مبارزه روبهرو میشویم. شاه زمانی به دکتر بختیار مراجعه کرد، «چون کس دیگری را» نداشت (26) و دکتر بختیار در کنار رژیم پهلوی ایستاد تا جنبش تودههای میلیونی نتواند به مهمترین هدف خود که سرنگونی رژیم پهلوی بود، دست یابد، زیرا قانون اساسی مشروطه تعویض و یا انقراض سلطنت را پیشبینی نکرده است. در عوض دیگر رهبران جبهه ملی از راه مصدق پیروی کردند و با جنبش تودهها همگام شدند و در نخستین «دولت موقت انقلاب» نیز شرکت کردند. البته هر دو این روشها با شکست روبهرو شدند. دکتر بختیار با از دست دادن پشتیبانی ارتش مجبور به فرار شد و جبهه ملی دیر فهمید که «انقلاب اسلامی» دارای سرشت ضددمکراتیک است و البته در این زمینه تنها نبود. همه نیروهای چپ و میانه و راست آن دوران از انقلاب اسلامی برداشتی نادرست داشتند، زیرا تا آن زمان در تاریخ با چنین پدیدهای روبهرو نگشته بودند و تجربهای در اختیار نداشتند. در آن دوران کسی نمیدانست که انقلاب ایران نخستین انقلاب ضدسکولاریستی تاریخ انسانی خواهد بود. جبهه ملی پس از دستیابی به این شناخت خود را از قدرت سیاسی کنار کشید تا بهجائی که مجبور شد پیه «مرتد» بودن را نیز بهتن خود بمالد.
روشن است که این دو روش قابل آشتی با هم نیستند، یعنی جبهه ملی نمیتواند در آن واحد، هم طرفدار راه و روشی باشد که دکتر سنجابی و یارانش پیمودند و هم از راه و روش دکتر بختیار در حفظ نظام پادشاهی پشتیبانی کند. هواداران جبهه ملی نمیتوانند همزمان از جنبش انقلابی 1357 پشتیبانی کنند و در عین حال در مقابل آن جنبش قرار گیرند. بهاصطلاح دیگر نمیتوان همزمان انقلابی و ضدانقلابی بود. اما بدبختانه میبینیم که چنین امری شدنی است و نمونه برجسته آن آقایان حمید صدر و دکتر داورپناه هستند. متن سخنرانی آقای حمید صدر در رابطه با هشتادمین سالگرد تولد آقای دکتر راسخ در سایت «احترام آزادی» انتشار یافته و در زیر آن نوشته شده است که ایشان هم عضو «نهضت مقاومت ملی ایران» و هم عضو «جبهه ملی ایران» است. از نقد سایت «احترام آزادی» هم همین نسیم میآید (27).
آقای داورپناه به من خرده میگیرد که در انتقاد خود به رهبران جبهه ملی «گویا ... از جایگاهی بس رفیع به آنان» مینگرم. البته من خودم را با آن رهبران مقایسه نکردم، بلکه کارهای آنان را با کارهای دکتر مصدق سنجیدم و روشن است که چون جایگاه دکتر مصدق بسیار رفیع است، در نتیجه کفش دکتر مصدق برای پای همه این رهبران بسیار گشاد است.
دیگر آن که در این نوشته کوشیدم راهی را که دکتر بختیار پیمود، با آنچه که او خود گفته و نوشته است، تطبیق دهم تا برای کسانی چون دکتر داورپناه آشکار شود که راه او «میانبر تاریخی» نبوده، بلکه خلاف جریان جنبش میلیونی مردم شنا کردن بود.
اما حیرتانگیز نتیجهای است که ایشان از نوشته من استخراج کرده است. آقای داورپناه مدعی است که من گفتهام چون در آن دوران «مقاومت» دکتر شاپور بختیار در برابر جنبش تودهای که کم کم به جنبش اسلامی بدل گشت، بدون چشمانداز بوده است، در نتیجه بهتر آن بود که بهجای مقاومت در برابر آن جنبش همه فرار میکردند و میدان را خالی میگذاشتند.روشن است که این نتیجهگیری خطا و حتی مغرضانه است.
اما اگر بخواهیم منصفانه نتیجهگیری کنیم، باید بگوئیم که یکهتازی دکتر بختیار سبب انشعاب در جبهه ملی و ضعف نیروهای لائیک در برابر پیروان جنبش دینی شد. علاوه بر آن دکتر بختیار خود میگوید که اگر ارتش چند هفتهای بیشتر از حکومت او پشتیبانی میکرد، خمینی حاضر به «مصالحه» میشد. بهعبارت دیگر، بختیار خود میخواست در مقام نخستوزیر با خمینی «مصالحه» کند، یعنی با او کنار بیاید. آیا اگر دکتر بختیار در درون جبهه ملی میماند و در اتحاد با دیگر نیروهای لائیک و دمکراتی که در جنبش حضور داشتند، نمیتوانست به مثابه رهبر نیروئی که بخشی از جنبش را در پشت سر خود دارد، به «مصالحه» بهتری با خمینی دست مییافت؟ بهاین پرسش باید هواداران «نهضت مقاومت ملی ایران» و آن بخش از «جبهه ملی» که بهاین نتیجه رسیده است، هم راه و روش دکتر بختیار و هم راه و روش دکتر سنجابی درست بوده است، پاسخ دهد. نه بیشتر و نه کمتر.
پانوشتها:
1- رجوع شود به سایت اینترنتی «آیندهنگر» www.ayandeh.com
2- دُش در زبان فارسی به معنی بد، زشت، پلید است و بهصورت دُشنامه بهمعنی نامه زشتان و بدان است، یعنی کسی را به بدی و زشتی متهم ساختن.
3- همانجا، بخش «درباره ما»، www.ayandeh.com
4- همانجا، بخش «ستون آزاد»، مقاله «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی»
5- رجوع شود به سایت «جبهه ملی آمریکا»، مقاله «یافتم»، www.jebhemelli.net/htdocs/Political_Articles/2008/July/Mehasa_IFountIt.htm
6- همانجا، بخش «ستون آزاد»، مقاله «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی»، www.ayandeh.com
7- «نظقهای دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی»، جلد اول، دفتر اول، سال انتشار اسفند 1346، صفحه 41
8- رجوع شود به سایت «نهضت مقاومت ملی ایران» http:/www.namir.info
9- شاپور بختیار، «یکرنگی»، ترجمه مهشید امیرشاهی، 1982، پاریس، صفحه 161
10- «نظقهای دکتر مصدق در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی»، جلد دوم، دفتر دوم، صفحه 111
11- دکتر محمد مصدق، «خاطرات و تألمات مصدق»، انتشاران علمی، 1365، صفحه260
12- شاپور بختیار، «یکرنگی»، ترجمه مهشید امیرشاهی، 1982، پاریس، صفحه 157
13- همانجا، صفحه 172
14- همانجا، صفحه 160
15- همانجا، صفحه 161
16- دکتر قاسمزاده، «حقوق اساسی»، انتشارات ابنسینا، 1344، صفحه 466
17- شاپور بختیار، «یکرنگی»، ترجمه مهشید امیرشاهی، 1982، پاریس، صفحه 173
18- همانجا، صفحه 286
19- قاسمزاده، «حقوق اساسی»، انتشارات ابنسینا، 1344، صفحات 75-474
20- شاپور بختیار، «یکرنگی»، ترجمه مهشید امیرشاهی، 1982، پاریس، صفحه 172
21- همانجا، صفحه 229
22- همانجا، صفحه 263
23- همانجا، صفحه 263
24- همانا، صفحه 279
25- همانجا، صفحه 277
26- همانجا، صفحه 158
27- رجوع شود به سایت «احترام آزادی»، davarpanahp.blogfa.com
www.manouchehr-salehi.de
|