عروسان آتش
برای بهاره ی هدایت


مزدک دانشور


• در عین آنکه می دانم که فکرشان با فکر من در یک راستا نیست و ما در دو جبهه ایم اما چه باک که برابری خواهان باید عدالت در آزادی را بخواهند و من نیز می خواهم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۹ مرداد ۱٣٨۷ -  ٣۰ ژوئيه ۲۰۰٨


این روزها از خودم می پرسیدم که چرا چندی است داستان کنت مونت کریستو مدام به یادم می آید و ناگهان روبه روی صفحه های درخشان وب به یادم آمد... عکسی از مردی با سبیلهای پرپشت و لبی خندان در کت و شلواری مرتب که برای یک چریک نامأنوس بود و آن لبخند که دور می شد, قهرمان داستان می خندید که ناگهان از آسمان صاعقه می بارید و شب عروسی در سوز زمستانی رنگ می باخت...به یاد آوردم که چرا کنت مونت کریستو خوانده می شد برای پسرکی در سالهای اول دهه شصت که فراموش نکند در خوشترین شبهای زندگی نیز دست سرکوب ممکن است فرود بیاید و ناکامی, جلوه ای ممکن از زندگی مبارزان این قوم است. و بعد اسمها را ردیف می کنم. دل آرام, جلوه, مریم و این روزها هم خانم هدایت...

بهاره هدایت برای من همیشه خانم هدایت است که پیش از آن روز سرد پاییزی, اسمی از دور بود و پس از آن آشنایی گرامی و در هر دو وضعیت در جبهه ای دگر. دو باره اسمها را ردیف می کنم و می بینم که نوعروسان این بار طعمه ی مناسبی برای این دخمه های هول انگیز شده اند که یا حکمشان می اید یا به زندان می افتند آنهم به پیشکش عروسی. پنداری که شادمانی و عشق دراین مرز و بوم جرمی است که اتهامات دیگر را سرریز می کند. مگر هزاران چکمه پوش در این روزها زیبایی و رنگ و لبخند را به سکوت و خاموشی و تیرگی نمی خوانند و آمران حتی لغت زن را در تارنمای بیکرانه سانسور نمی کنند که برایم عجیب باشد فعالان عرصه زنان را در زیباترین روزهایشان به بند و حبس بخوانند؟ اما بازهم عجیب است...
تاریک روشنای ذهنم روشن شد به این تداعی مکرر از داستانی طولانی و روزهای تلخ کودکی که می دیدم سالهاست بی هیچ گریزی انگار سرنوشت محکومان را حاکمان همچنان رقم می زنند و ما با زنجیرهایی به خوابی شبیه به مرگ بسته ایم.
از یاد روزهای سخت که بگذریم آنچه باعث شد دستی به قلم ببرم و از جبهه ای دگر صدایی بلند کنم این نبود که کمیت این عروسان آتش رو به افزونی است که این هاویه همچنان موج موج انسانهایی به درون کشیده است و می کشد, بلکه وفا به عهدی بود که در شبی پاییزی میان مخالفان بسته شد.
چندی پیش از آن شب چند ده نفر از فعالان چپ دانشگاه به بند آمده بودند و معدودی از دوستان به تکافوی حمایتی بودند که مدام دریغ می شد تا آنکه دوستان دفتر تحکیم یا بیرون آمده از شوک حادثه یا به اصرار برخی دوستان به حمایت از چپهای دانشگاه پرداختند. در این میانه نقش خانم هدایت یگانه بود که در صحبتی با نگارنده از«وظیفه» خود و دوستانش در حمایت از حقوق دیگر دانشجویان – حتی در جبهه دگر- سخن گفتند و این خود آغاز بازیابی سنتی فراموش شده بود که وقتی ظلم را رویه می دید مقاومت را وظیفه می دانست.
اکنون ایشان در بازداشت است به اتهامی که هر چقدر هم بلندگوهای رسمی تکرارش کنند برای من پشیزی هم نمی ارزد که روزگاری نه چندان دور زشتترین اتهامات از همین بلندگوها نصیب زیباترین فرزندان آفتاب و باد,آنهم به جرم داشتن فکری دگر, شده است.
دیگر اتهاماتی چون رابطه با ضد انقلاب, نوکری امپریالیسم, دشمنی با نظامی مقدس و الخ مرا نمی ترساند که دست و دلم بلرزد از زدن حرفی به حمایت از حقوق خدشه ناپذیر یک انسان, از خواست اجرای عدالت و آزادی بی درنگ ایشان و دیگر زندانیان سیاسی و عقیدتی. در عین آنکه می دانم که فکرشان با فکر من در یک راستا نیست و ما در دو جبهه ایم اما چه باک که برابری خواهان باید عدالت در آزادی را بخواهند و من نیز می خواهم.

مزدک دانشور
مرداد ۱٣٨۷/تهران