روسیه مکتب کلاسیک مارکسیسم را دگرگون کرد


بامداد زندی


• انقلاب کمونیستی در روسیه به نام مارکسیسم تمامیت خواه پا گرفت. مارکسیسمی که مذهب پرولتاریا بود و با هر آن چه مارکس درباره ی توسعه ی جوامع بشری گفته بود میانه ای نداشت. مردم گرایان انقلابی شکست خوردند اما مارکسیست ها توانستند انقلاب به پا کنند که روسیه با جستی از مرحله ی سرمایه داری بگذرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣ آذر ۱٣٨۲ -  ۲۴ نوامبر ۲۰۰٣


نيكلای برديايف (۱۸۷۴-۱۹۴۸) - برگردان: بامداد زندی
  
ماركسيسم در روسيه از آغاز به شكل غرب گرايی افراطی (نگرش مبتنی بر به كاربستن اصول جوامع غربی برای توسعه ی روسيه) نمود پيداكرد. نسل های نخست ماركسيست های روسی با تمامی اصول كهنه ی روشنفكران هوادار انقلاب مثل جنبش "مردم گرايان" (پوپوليست) به نبرد برخاستند و تضعيف شان كردند (روشنفكران مردم گرا با زندگی و كار در ميان مردم عادی در پی همبستگی با آن ها بودند).
  اما ماركسيست های روسی برای رسيدن به آزادی چشم اميدشان به توسعه ی صنعتی بود.
  نگرشی كه "مردم گرايان" قبول نداشتند. گمان بر اين بود كه توسعه ی صنعت تحت نظام سرمايه داری به پا گرفتن و گسترش طبقه ی كارگر يعنی همان طبقه ی آزادی بخش آينده، می انجامد. از همين رو، ماركسيست ها هوادار تبديل دهقانان به كارگران صنعتی و پرولتاريا بودند. "مردم گرايان" با اين نگاه هم مخالف بودند. ماركسيست ها بر اين باور بودند كه پايه ی اجتماعی و راستين نبرد انقلابی برای رسيدن به آزادی را يافته اند. می گفتند پرولتاريا تنها نيروی اجتماعی قابل اتكا است. منش انقلابی را بايد در اين طبقه ی اجتماعی شكل داد. انقلابيون نبايد به سراغ دهقانان بروند كه مخالف ديدگاه های انقلابی هستند بلكه بايد به كارخانه ها بروند به گفت وگو با كارگران بپردازند. ماركسيست های روسيه عمل گرا (پراگماتيست) بودند زيرا در شرايطی می زيستند كه سرمايه داری داشت در روسيه پامی گرفت. نخستين ماركسيست های روسيه خواستار اتكا به قوانين عينی جامعه و اقتصاد بودند و نقش فرديت در تاريخ را باور نداشتند.
ماركسيست ها با نفرت تمام، ديدگاه سوسياليسم آرمانشهری (اتوپيايي) "مردم گرايان" را مورد حمله قراردادند.  در حالی كه "مردم گرايان" انقلابی روسيه منشی احساسی داشتند، ماركسيست های روسيه منش روشنفكری داشتند. به خاطر شرايطی كه روسيه داشت و گسترش ماركسيسم نيز دست آورد آن بود ماركسيست های روسيه بر مولفه های جبر گرايی و تكامل در نظريه ی ماركس تاكيد می كردند. با هواداران نگرش های آرمان شهری بحث می كردند، از رويا پردازی بيزار بودند و به خود مباهات می كردند كه توانسته اند سوسياليسم علمی راستين را كشف كنند، سوسياليسمی كه مبتنی بر قوانين عينی جامعه است و ضامن پيروزي. ماركسيست های روسيه معتقد بودند كه ضرورت اقتصادی و قوانين توسعه ی جامعه باعث پا گرفتن سوسياليسم می شود. شادمانه درباره ی توسعه ی نيرو های توليد سخن می گفتند، نيروهايی كه مايه ی اميدشان بود. هم به توسعه ی اقتصادی روسيه دلبستگی داشتند و آن را هدفی تمام عيار و مطلوب می انگاشتند هم می خواستند ابزاری برای نبرد انقلابی پيداكنند. از لحاظ روان شناختی نيز انقلابيون از همين اصول پيروی می كردند. می توان گفت كه اهداف روشنفكران انقلاب خواه روسيه همچنان همانی بود كه بود اما ابزار تازه ای برای نبرد و جا پای تازه ای به دست آورده بودند.
ماركسيسم درمقايسه با نظريه ای كه روشنفكران انقلابی در گذشته به كار می بردند نظريه ی فكری پيچيده تری بود و به كار فكری بيشتری نيازداشت. ماركسيسم ابزار انقلاب و عمدتا ابزار نبرد با نگرش های قديمی بود، نگرش هايی كه عملی نبودن شان ثابت شده بود.
ماركسيست ها با شيوه های تروريستی مخالف بودند و از همين رو سوسياليست های مردم گرا(يا به قول خودشان سوسياليست های انقلابي) كه دست به عمليات تروريستی می زدند از آن ها تندرو تر و انقلابی تر می نمودند. اما چنين تصوری نادرست بود هر چند كه پليس را نيز گمراه كرده بود. سر بر آوردن ماركسيسم روسی روشنفكران روسيه را دچار بحرانی جدی كرد و بنيان های فلسفی شان را تضعيف كرد. نگرش های ديگری شكل گرفت كه از ماركسيسم منتج می شد.
برای درك نگرش های روسی منتج از ماركسيسم بايد نگرش اصلی ماركسيسم و دوگانگی اش را شناخت. انقلاب همچون مذهب و فلسفه ای بود و نه نبرد در بستر حيات اجتماعی و سياسي. اين فلسفه ی انقلاب و نگرش تماميت خواه به ماركسيسم روسی نيازداشت.
لنين و بلشويك ها با آن جور در می آمدند. بلشويك ها تنها خود را ماركسيست  های ارتودكس (تماميت خواه) و بی نقص می انگاشتند، چند شاخگی نگرش ماركسيستی را قبول نداشتند و فقط شاخه ای خاص از آن را برگزيده بودند. در واقع اين ماركسيسم "ارتودكس" پرورده ی روسيه و آكنده از رگه های موعود باور (مسيانيك)، اسطوره ای و مذهبی است كه سبب شد تا اراده ی انقلابی ارزش يابد و نبرد انقلابی پرولتاريا تحت رهبری گروهی كوچك و سازمان يافته ای ازجامعه قدر پيداكند، گروهی كه از نگرش پرولتاريايی به وجد آمده است. روس ها به وجوه جبرگرايي، تحول گرايی و علم گرايی ماركسيسم توجهی ندارند.
چنين ماركسيسم ارتودكس و تماميت خواهی همواره خواهان پای بندی به باور های ماده گرايانه (ماترياليستي) بوده است اما در عين حال عناصر ايدآليستی نيرومندی را نيز در خود داشته است و نشان داد كه اگر نگرشی تماميت گرا و هم‌ خوان با غرايز مردم باشد چه نيرويی كه به دست نخواهد آورد.
در ماركسيسم بلشويكي، پرولتاريا را ديگر نمی توان واقعيتی تجربی ناميد و در واقع پرولتاريا از اين لحاظ برای ماركسيست های روسيه معنايی ندارد.
نگرش مبتنی بر پرولتاريا به همه چيز ماركسيسم روسی بدل شد آن هم نگرشی كه به دست گروه كوچكی از جامعه می تواند پياده شود. فقط كافی است كه اين گروه كوچك سراپا در عظمت انديشه ی پرولتاريايی غرق شده باشد، اعضای گروه به اهميت اراده ی انقلابی آگاه باشند و گروه به خوبی سازمان يافته و منظم باشد در اين صورت می توان شگفتی آفريد و جبر قوانين جامعه را دگرگون ساخت. لنين در عمل ثابت كرد كه چنين كاری شدنی است. لنين به نام ماركس اما نه بر پايه نگرش ماركس انقلاب به پا كرد.
انقلاب كمونيستی در روسيه به نام ماركسيسم تماميت خواه پاگرفت. ماركسيسمی كه مذهب پرولتاريا بود و با هر آن چه ماركس درباره ی توسعه ی جوامع بشری گفته بود ميانه ای نداشت.
مردم گرايان انقلابی شكست خوردند اما ماركسيست ها توانستند انقلاب به پا كنند كه روسيه با جستی از مرحله ی سرمايه داری بگذرد. از نظر نخستين انقلابيون روسيه مرحله ی سرمايه داری برای جامعه  اجتناب ناپذير بود. اما اين جهيدن از روی مرحله ی سرمايه داری بودكه با غريزه و سنت های مردم روسيه هم خوانی داشت.
در آن هنگام نگرش مردم گرايان انقلابی را توهم خواندند و اسطوره ی توده های دهقانی فروپاشيد. مردم روشنفكران انقلابی را پس زدند. اسطوره ی تازه ای ضرورت يافته بود.
اين گونه بود كه اسطوره ی پرولتاريا سر بر آورد.
ماركسيسم مردم را به طبقاتی دارای منافع متضاد تجزيه كرد و بر يكپارچگی مردم خط بطلان كشيد. اسطوره ی پرولتاريا چيزی نبود مگر نسخه ای احيا شده ای از اسطوره ی خلق روس.
خلق روسيه برابر شد با پرولتاريا. روحيه ی موعود باوری سوسياليستی جای نگرش های موعود باوری روسی را گرفت. روسيه ی شوروی ی كارگران و دهقانان تشكيل شد و توده های دهقانی و توده های پرولتاريا با هم يك كاسه شدند و اين درست بر خلاف عقيده ی ماركس بود كه دهقانان را خرده بورژواهايی واپس‌گرا می ناميد.
بلشويسم با آرمان شهر ميانه ای نداشت و واقعگرا ترين نظريه ی هم‌خوان با وضعيت روسيه درسال ۱۹۱۷ بود. بلشويسم به شماری از سنت های اصيل روسی  تن داد. ديدگاه افراطی دست يافتن به حقيقت اجتماعی فراگير يكی ازآن ها بود و همچنين شيوه های خشونت آميز اعمال قدرت. 
تمام فرآيند تاريخ روسيه و ضعف نيروهای فكری نو آور در جامعه ی روسيه نيز نمايانگر سيطره ی همين روند است.
كمونيسم سرنوشت اجتناب ناپذير روسيه بود و مرحله ای معنوی درسرنوشت مردم روسيه.
 
برگرفته از كتاب"منابع و نگرش كمونيسم روسي"(چاپ نخست به زبان انگليسی ۱۹۳۷)