تروریسم و خشونت سیاسی
بامداد زندی
•
آیا خشونت هیچ گاه ابزار سیاسی کار سازی بوده است و اگر بوده است آیا اکنون نیز هست؟ طبقه ی حاکم آمریکا برای آن که به خشونت سیاسی خود در سراسر جهان مشروعیت ببخشد از "جنگ علیه ی تروریسم" دم می زند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ مرداد ۱٣٨٣ -
۹ اوت ۲۰۰۴
آندرو وستلی، برگردان: بامداد زندی
برگرفته از: ماه نامه ی سوسياليست استاندارد، ژوييه ی ۲۰۰۴
وبگاه: www.worldsocialism.org
می گويند آن كه به چشم يكی تروريست می نمايد ازنگاه ديگری رزمنده ی راه آزادی است. اما آيا خشونت هيچ گاه ابزار سياسی كار سازی بوده است و اگر بوده است آيا اكنون نيز هست؟ طبقه ی حاكم آمريكابرای آن كه به خشونت سياسی خود در سراسر جهان مشروعيت ببخشد از" جنگ عليه ی تروريسم" دم می زند. اما كنش ايالات متحده و دشمنان اش فرقی باهم ندارند. بنابراين با اين پرسش روبرو هستيم كه آيا درگيری نظامی هيچ گاه برای مسائل سياسی بشريت راه گشا بوده است؟
پيشينه ی جنگ را می توان تا خاست گاه های مالكيت خصوصی دربين النهرين، مصروخاورنزديك در۵۵۰۰سال پيش پی گرفت. ارتش ها درآغازبرای پاسداری ازمازادمحصولات كشاورزی دربرابركوچ نشينان مهاجم پاگرفتند وبسيارزودبه ابزاری برای حمله به سايردولت- شهرهاتبديل شدند.جنگ سالارانی كه بارای مردم برگزيده می شدند به پادشاهانی دائمی تبديل شدندكه نقش اصلی شان پاسداری ازقدرت ودارايی طبقه ی خودشان بود. اين گونه بود كه امپراتوری های متاخصم پديدارشدندو مخالفان قدرت های مسلط را از همان هنگام دراردوگاه شرجای دادند. جنبش های "پايداري" نيز برای برانداختن وكنارزدن حكومت های (معمولا)امپراتوری مستقر دست به خشونت سياسي(تروريسم) زدند. دراين جا واكاوی منطق تاريخی خشونت ميان دولت ها مورد بحث نيست بلكه درپی يافتن بستری هستيم كه همواره كشتگاه بذرهای خشونت بوده است. مستندات محكمی وجودداردكه كمابيش تمامی آنانی را كه بعدها "تروريست" نام گرفتند خوددولت ها مسلح كرده اند وآموزش داده اند وهمين دولت ها دركمال رياكاری ودورويی پرورش يافتگان خودراجزواردوگاه شر ناميدندپرورش يافتگانی كه فقط راه آموزگاران خودرادرپيش گرفته بودند. واكنش تاريخ دربرابر اين قهرمانان يا تبهكاران بسيارسردرگم كننده بوده است( وبه طورمعمول وابسته به آن كه پيروزبوده باشند يا خير). فهرستی بی پايان می توان ازاين افراددرست كرد: هوادران اسپارتاكوس، تاگی ها،سربازان سگ،جنبش مشت زنان،مبارزان مائومائو،حشاشين وغيره. ازآن جا كه رژيم های سياسی بااستفاده از خشونت پا می گرفتند بسياری به اين نتيجه رسيدندكه برانداختن آن ها نيز تنها با خشونت ميسرمی شود. بدنيست پيش ازآن كه ببينيم آياازلحاظ تاريخی چنين منطقی درست است يا خيرگريزی بزنيم به چرايی پرستش جنگاوران درفرهنگ ما واين باوركه خشونت می تواندراه گشا مسائل بشريت باشد.
ازهنگام داستان سرايی های هومر درباره ی قهرمانی های يونانيان درتروآ، فرهنگ غرب آكنده ازخوی نظامی گری بوده است. مالروي، شكسپير،سروانتس يا فنيمور كوپر بدون لانسلوت، مكبث، دون كيشوت يا هاوكی محلی ازاعراب ندارند. خشونت چنان جايگاهی محوری درداستان سرايی ما دارد كه بدون حضوركشاكش ها و درگيری ها درر وايت داستان دشوار بتوان وجود درام را پذيرفت. همان گونه كه ديديم خاست گاه نخبگان نظامی همان خاست گاه های مالكيت خصوصی اندوازميان همين نخبگان بودكه اشراف حا كم سربرآوردندوازآفرينش گران فرهنگی حمايت مالی كردند.با توجه به آن كه مسيحيت درحوزه ی اخلاق دوگانه انگاراست حاكمان نيز به آسانی شهرهای مخالف وبعدها كشورهای مخالف خودراجزواردوگاه شر قراردادند. جنگ هم شدنبردميان خيروشر. خودی ها دراردوگاه خير قرارگرفتند وغيرخودی ها دراردوگاه شر.پس ازشش هزارسال جنگ هنوزهم ديدگاهی كه به حل مشكلات ازطريق جنگ اعتقادداردجزوبخش های اصلی فرهنگ ما است.نه به خاطرآن كه درستی چنين ديدگاهی ثابت شده باشدبلكه به خاطرآن كه طبقات حاكم به وجودچنين نگرشی درذهن ما نيازدارند. دست آورد طولانی ترين وخونين ترين نبردقرن گذشته بين دوطبقه ی حاكم اروپا يعنی انگلستان وآلمان نمونه ی خوبی برای بررسی است.
هنوزهم درباره ی آغازگرجنگ ۱۹۱۸-۱۹۱۴ بحث های فراوانی وجود دارد.برخی می گويند فرانسه فتنه به پاكردتا اراضی ازدست رفته طی جنگ فرانسه – پروس را بازيابد.برخی هم جنگ را پيامد گريزناپذيرعزم آلمان برای تشكيل امپراتوری می خوانند.به هرحال روشن است كه منافع اقتصادی ناهم خوان طبقات حاكم نقش بسيارمهمی درجنگ افروزی آن ها داشت. همان ها بودندكه بااستفاده ازسنت های فرهنگی نظامی كشورهای شان مردم را به كشتارهم ديگرواداشتند.تاريخ گواهی است براين كه" پيروزي" متفقين درسال ۱۹۱۸مشكلی را حل نكردوبه خاطرشرايطی كه به آلمان شكست خورده تحميل شددوباره درسال ۱۹۳۹ آتشی به پاشد.بازهم ميليون ها نفرجان باختند.اما آيا با شكست نازی ها جنگ پايان يافت؟ درپی تقسيم اروپا پس از سال ۱۹۴۵بود كه امپراتوری روسيه سربرآوردو"جهان سوم" به عرصه ی پيكار آن ها وآمريكا طی "جنگ سرد"تبديل شد.حتی امروزهم پيامدهای دوجنگ جهانی گريبان گير مااست زيراپيروزمندان نقشه ی جهان را براساس منافع خودشان ازنوترسيم كردندومناقشه های فلسطين،عراق،يوگسلاوي، چچن وغيره شكل گرفت. تنها می توان گفت كه دست آورد مستقيم جنگ چيزی نبود مگرتعويض طبقات حاكم. روشن است كه شركت كنندگان درجنگ ها مقصرنيستند ومی توان گفت كه جنگ نتوانسته است مشكلات را حل كند(دست كم مشكلاتی را كه برای حل آن تبليغ می كردند). آيااين نتيجه را می توان به مبارزات تروريستی هم بسط داد؟
بسياری از رهبران جنبش های "آزادی بخش ملي"(تروريست ها) بعدها به همان طبقه ی حاكمی پيوستند كه باآن می جنگيدند.دراسراييل،زيمبابوه،آفريقای جنوبی ، ايرلند شمالی وبسياری جاهای ديگرحاكمانی را می بينيم كه اكنون ازثمره ی مبارزات مرگ بار خودبرخوردارند. اما برسروعده وعيد هايی كه دردوران نبرد می دادندچه آمد؟ اكثركسانی كه كشتندوكشته شدنددرپی دست يافتن به جامعه ای بهتروعادلانه تر بودند.درمواردی مانند زيمبابوه اوضاع بدترهم شده است.بهره كشی وكشتار فلسطينيان ، اسراييل را درگرداب خشونت های بی پايان فروبرده است. طبقه ی حاكم ايرلندنيزناتوان از حل وفصل منازعه بی امان برای به دست گرفتن قدرت درميان خود است. بازهم گويا خشونت نتوانسته است برای درگيرشدگان وزخم خوردگان، زندگی بهتری فراهم آورد.چرا؟يك دليل آشكار همان ناتوانی انسان دردرس گرفتن ازتاريخ است.درك تاريخ مهم ترين مولفه برای رسيدن به آگاهی سياسی است. پيش از دست زدن به هركنش سياسی بايد درك كردكه جهان چگونه به وضعيت كنونی رسيده است. ماشين را نمی توان بدون آشنايی باكاركرد درونی اش تعميركردوخشونت وتعدی هم به هيچ وجه راه گشا نيست. جنگ وفرزند حرام زاده اش كه نام تروريسم برآن نهاده ايم ورژيم هايی كه اين دو درجهان پديدآورده اندخودشان مشكلات بشرندنه راه حل.
سوسياليست ها همواره مخالف نبردخشونت آميزبوده اندخواه درقالب نبرد"آزادی بخش ملي" خواه نبرد"مشروع" بين كشورها.جنگ نمی تواند به رنج های بشرپايان دهد.جنگ وهرگونه خشونت سازمان يافته راتنها می توان به دست كسانی متوقف كرد كه درآن ها شركت می كنند. طبقات حاكم وتمام دم ودستگاه های مختلف تبليغات سرمايه داری از رسانه ها وجهان بينی سياسی شان گرفته تا تاريخ رسمی هرگز تن به چنين چيزی نمی دهندزيرادراين صورت خاست گاه قدرت شان مشروعيت خودراازدست می دهد.خشونت راجزوذات انسان خواندن نيزافسانه ای بيش نيست وبانگاهی به درون خودمی توان به آن پاسخ داد. اگرازصميم قلب باورداريم كه خشونت می تواند مشكلات شخصی خودمان ومعضلات جهان را حل كندچشم خودرا به روی شواهد تاريخی بسته ايم.
|