پیشنهاد صلح اولمرت؛ نوزادی که مرده بدنیا آمده!
تهمورث کیانی
•
آقای اولمرت، نخست وزیر اسرائیل، یکماه پیش از کناره گیری و در آستانه پایان مهلتی که دولت ایالات متحده، بر اساس طرح صلح موسوم به "نقشه راه"، به اسرائیل و فلسطینیان برای رسیدن به توافق داده است، پیشنهاد خود را مبنی بر تاخت زدن زمین در برابر صلح به فلسطینیان ارائه کرده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ مرداد ۱٣٨۷ -
۱٨ اوت ۲۰۰٨
آقای اولمرت،نخست وزیر اسرائیل،یکماه پیش از کناره گیری و در آستانه پایان مهلتی که دولت ایالات متحده، بر اساس طرح صلح موسوم به "نقشه راه"، به اسرائیل و فلسطینیان برای رسیدن به توافق داده است،پیشنهاد خود را مبنی بر تاخت زدن زمین در برابر صلح به فلسطینیان ارائه کرده است. بر اساس این طرح،اسرائیل ۹٣ در صد از کرانه باختری را در اختیار فلسطینیان می گذارد و در ازای الحاق بخشی از کرانه باختری-در حدود هفت در صد که اغلب محل شهرک های بزرگ یهودی نشین کنونی است- بخشی از صحرای نقب و دو گذرگاه برای متصل کردن کرانه باختری به نوار غره در اختیار فلسطینیان خواهد گذارد. طرح نخست وزیر اولمرت میزان سرزمینی را که اسرائیل در خلال گفتگوهای کمپ دیوید در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون پذیرفته بود تا به فلسطینیان بدهد به نحو چشمگیری کاهش داده است. بر اساس آخرین توافقات بین یاسر عرفات و بنیامین نتانیاهو و با میانجی گری بیل کلینتون،اسرائیل حاضر به واگذاری ۹۶-۹۵ درصد از کرانه باختری به فلسطینیان شده بود. همچنین به آنان گذرگاهی برای متصل کردن کرانه غربی و نوار غزه و فرودگاه و بندری نیز واگذار گردد. بنابراین،طرح کنونی اولمرت اگرچه بر اساس طرح "مبادله زمین در برابر صلح" و توافقات اساسی دوران کلینتون استوار است،در آن،اما،از میزان امتیازات واگذار شده به فلسطینیان به نحو محسوسی کاسته شده است. همچنین،این طرح مهمترین و پیچیده ترین موضوعات مورد اختلاف،یعنی سرنوشت بیت المقدس و بازگشت آواره های فلسطینی، را مسکوت گذاشته است.
پیشنهاد نخست وزیر اسرائیل،اما،همچنانکه انتظار می رفت با مخالفت فوری دولت خود گردان فلسطینی روبرو شده است.
این پیشنهاد، به سان هر پیشنهاد مقدماتی دیگری، نسخه ای غیر نهایی است که تنها بنیان و کف پیشنهاد اسرائیلی ها را نشان می دهد نه سقف آن را. با اینهمه،اما،هم به سبب تغییر در مبانی پذیرفته شده پیشین درباره طرح های "مبادله زمین در برابر صلح"،و هم به سبب دگرگونی جدی در صف بندی سیاسی جامعه اسرائیلی و فلسطینی،شکست آن از هم اکنون آشکار است. هر دولتی برای دست زدن به کارهای بزرگ،که آشتی و سازش با دشمن دیرینه از جمله مهمترین و دشوارترین آنهاست،نیازمند درجه بالایی از اعتماد به نفس و پایگاه و محبوبیت در بین مردم خود میباشد. همچنین،رئیس چنین دولتی نه تنها می باید از قدرت سیاسی بالایی در صحنه سیاسی کشور و در درون حزب خود برخوردار بوده بلکه باید با برخورداری از نوعی کاریزما یا دست کم پیشینه سیاسی برجسته و بی خدشه آن را تقویت کند. چنین شرایطی نه در میان رهبران اصلی کنونی دولت اسرائیل وجود دارد و نه در میان دو دستگاه سیاسی حاکم بر دو بخش فلسطینی.
نخست،دولت اسرائیل یک دولت ائتلافی است که به شدت به پشتیبانی چند گروه کوچک افراطی برای بقای خود نیازمند است. رهبر این دولت،آقای اولمرت نخست وزیر،نه تنها دارای جذبه های کاریزماتیک رهبران سنگین وزن پیشین اسرائیلی چون اسحاق رابین و- تا حدی- شیمون پرز نیست،بلکه دارای پیشینه برجسته نظامی و نفوذ بی خدشه آریل شارون در میان جامعه اسرائیلی،خاصه در میان تندروها و جبهه راست،نیز،نیست. همچنین،آقای اولمرت به سبب پرونده فساد مالی خود و کناره گیری قریب الوقوع از رهبری حزب و دولت،در موضعی نیست که بشود پیشنهاد کنونی او را جدی گرفت.
در اردوگاه فلسطینی ها،اما،وضعیت از این هم بدتر است. نخست،دو دسته شدن تشکیلات حکومتی فلسطینیان است. هر کدام از این دو دسته اعتبار دسته دیگر را به عنوان نماینده مردم فلسطین و دارنده حق گفتگو و توافق با اسرائیل به رسمیت نمی شناسد. هر دو گروه بخش بزرگی از اعتبار خود را در میان مردم فلسطین -هر گروه به دلیل خاص خود- از دست داده اند. سرانجام،هیچکدام از رهبران کنونی این اردوگاه کاریزما و نفوذ شخصی برجسته و بی خدشه برخی از رهبران پیشین فلسطینی،از جمله یاسر عرفات و شیخ احمد یاسین،را ندارند. در فقدان چنین رهبران با نفوذ و کاریزماتیک،هر دولت، دستگاه سیاسی، یا رهبر سیاسی می باید دارای اعتبار و سرمایه سیاسی هنگفت و اتحاد و یکپارچگی کم نظیری باشد تا بتواند از عهده گام گذاردن در چنین راه پر سنگلاخ و ناهموار برآید. برخلاف دوره ۲۰۰۶-۲۰۰۵،اما،در شرایط کنونی فلسطینیان چنین نیستند.
سال ۲۰۰۵،اما،بهترین فرصت بود که با کناره گیری دولت ایالات متحده از فرآیند آشتی خاورمیانه از دست رفت. دولت ایالات متحده در زمان پرزیدنت جرج بوش چنان مفتون و شیفته طرح های نو محافظه کاران برای دگرگونی در خاورمیانه و پدید آوردن خاورمیانه بزرگ از رهگذر "آزاد کردن" عراق و سپس تغییر رژیم جمهوری اسلامی بود که با فرو گذاردن مسئله فلسطین و اسرائیل تمام تلاش ها و دست آورد های دولت کلینتون را درباره پروژه صلح اعراب-اسرائیل بر باد داد. در سال ۲۰۰۵ رهبری گروه حماس با پیروزی چشمگیر و شگفت آور در نخستین انتخابات دموکراتیک فلسطینیان،به رغم سخنان تند و تیز و غیر دیپلماتیک،در حسرت شناسایی بین المللی، نه به مثابه یک گروه مسلح و شبه نظامی،بلکه به مثابه دولتمردان نوین فلسطین،بود. رهبران حماس،مانند یاسر عرفات اواخر دهه هفتاد میلادی و سرتاسر دهه هشتاد میلادی، از اینکه جامعه بین المللی آنها را تروریست می خواند خسته و بیزار بودند. آنان،نیز مانند عرفات،خوب می دانستند،و می دانند،که قادر نبوده و نیستند تا اسرائیل را به لحاظ سیاسی و نظامی نابود سازند. آنها نیک می دانند بازگشت به مرزهای ۱۹۴٨ آرزویی دست نیافتنی است. آنها،اما،می دانستند که هدف ایجاد سرزمینی مستقل و پیوسته برای فلسطینیان هدفی است عادلانه و شدنی. حماس که بر خاکستر زوال تدریجی جنبش فتح ِ عرفات، که در آتش فساد مالی و بی کفایتی اداری-سیاسی سوخته بود، و با تکیه بر کارهای خیریه شکوفا شده بود با دست بردن به سلاح کوشید تا برای خود در میان فلسطینیان و اعراب اعتبار کسب کرده و خود را از جایگاه یک گروه خیریه به گروهی سیاسی و معتبر فرا رویاند. آنان همان راهی را رفتند که پیش از آنها یاسر عرفات با هدفی مشترک پیموده بود. همان دوره ای که نبرد کرامه در ۱۹۶۹،هواپیما ربایی فرودگاه داوسون در ۱۹۷۰،و کشتار فاجعه بار مونیخ در المپیک ۱۹۷۲، از جمله برجسته ترین نمادهای آن به شمار می روند. رهبران حماس به خاطر داشتند که عرفات پس از آن بود که با بدست آوردن نوعی شناسایی دوفاکتو از سوی جامعه بین المللی برای مسئله فلسطین، و بی وطنی آنها،سرانجام توانسته بود در سال ۱۹۷۴ به مجمع عمومی سازمان ملل وارد شده و شاخه زیتون در دست از صلح سخن براند.با اینهمه،اما،یاسر عرفات می بایست تا فروپاشی دیوار برلین و امپراطوری اتحاد شوروی صبر می کرد تا در قامت دولت مردی آشتی طلب نماینده ای به کنفرانس مادرید بفرستند- یاسر عرفات را به سبب پشتیبانی اش از تجاوز رژیم صدام حسین به کویت به این کنفرانس دعوت نکردند-. بنابراین،هنگامی یاسر عرفات سخن از مرزهای نویی برای دولت آینده فلسطینی به میان آورد،هنگامی او از همزیستی با دولت اسرائیل سخن گفت و در مذاکرات کمپ دیوید اسحاق رابین،نخست وزیر فقید اسرائیل،را پسر عمو صدا کرد،سپس هنگامی-چند سالی بعد- برای نخستین بار نخست وزیر تندرویی چون بنیامین نتانیاهو را به خانه شخصی خود در نوار غزه مهمان کرد،و سرانجام هنگامیکه قرارداد صلح اسلو را در سال ۱۹۹٣ امضاء کرد،به رغم اما و اگرهای برخی و انتقادهای برخی دیگر،هیچکس-در میان فلسطینیان و اعراب- یاسر عرفات را خیانت کار و وطن فروش نام ننهاده، کس درباره مشروعیت او چون و چرا نکرد. رهبران حماس اینهمه را می دانستند؛همان فرآیندی که اغلب گروه های سیاسی- با ارزیابی اشتباه- برای کسب هویت ملی-سیاسی در دهه های گذشته به آن دست زده اند و موضوع گفتگو و پژوهش های بسیاری از مردم شناسان، محققان،و آکادمیسن های دانشگاه های مختلف در سالهای اخیر بوده است.
پس از مرگ یاسر عرفات،اما،به جز گروه حماس هیچکس مشروعیت و اعتبار او را برای دست زدن به ریسک های بزرگ و صلح و سازش با "دشمن" نداشت. آنها همه سرمایه سیاسی و عاطفی لازم را برای هزینه کردن با خود داشتند. آنها،از زمان پیدایی خود،چه زمانی که در قامت یک گروه ان جی او بودند و چه پس از آن، بیش از همه برای فلسطینیان جنگیده، اشک ریخته و فداکاری کرده بودند. آنها نه تنها از فساد مالی و باند بازیهای بوروکراتیک، که اغلب رهبران فتح و دولت خود گردان را آلوده دامن ساخته بود،پاک بوده،بلکه دارای سابقه ای درخشان و از همه مهتر محبوب و مورد اعتماد مردم بودند.نه محمد عباس،رئیس دولت خود گردان فلسطین،و نه دیگر رهبران کنونی و آن زمان فتح،از جمله عریقات و قریح،از چنان امتیازی برخوردار بودند. به گفته یک تحلیلگر عرب "در آن هنگام،تنها رهبران فتح که می توانستند شانه به شانه رهبران حماس بسایند فاروق قدومی و مروان برقوتی بودند. اولی هنوز به تبعید در تونس است و دومی در زندان اسرائیل".
از دیگر سو، "در آن زمان اسرائیلیان نیز رهبر سنگین وزن خود را داشتند". آریل شارون اگر چه بیش از هر رهبر دیگر اسرائیلی در معرض خشم و کینه اعراب و فلسطینیان است،اما همان مدال های جنگ و کارنامه ای که موجب چنین خشمی در میان اعراب شده است، سبب نفوذ و اعتبار او در میان جامعه اسرائیل به طور کلی،و در میان بخش تندرو این جامعه به طور خاص،شده است. او دارای چنان مشروعیتی بود که هیچ کدام از گروههای تندرو در اسرائیل نمی توانست هرگونه "سازش دردناک" از سوی او را به چون و چرا بگیرد. اهود اولمرت،اما،هیچکدام از مدال های شارون یا دیگر رهبران بنام اسرائیلی را ندارد. نخست،او از نسل پس از استقلال نیست و در جنگی بر ضد فلسطینیان و اعراب نبوده است. بدتر از همه،او،نگران فقدان مدال جنگ و کاریزما، در تابستان ۲۰۰۶ سراسیمه به جنگ لبنان و حزب الله شتافت،اما بدون پیروزی بازگشت. سرانجام،پرونده فساد مالی تیر خلاصی بود که قابلیت بازیگری در هر گونه نقش جدی را در صحنه سیاسی اسرائیل از او ستاند.
فرصت بی نظیر سال ۲۰۰۶،اما،از دست رفت. در آن سال تنها حماس بود که می توانست خطر کند و دست به کارهای بزرگ زده و "سازش دردناک" را بپذیرد. از جنبش فتح بی عرفات تنها نامی مانده بود و بقیه متعلق به تاریخ بود،دیگر گروههای خرد و درشت فلسطینی نامی و خاطره ای بودند. دولت ایالات متحده،اما،به رغم طرح شعار دمکراسی در خاورمیانه،هنگامیکه حماس برنده انتخابات آزاد فلسطینیان شد،به جای برگزیدن رهیافت گفتگو و درگیر شدن سیاسی با حماس رهیافت انزوای این گروه را برگزید. بخش عمده جامعه بین المللی نیز به پیروی از ایالات متحده چنین کرد. آنها نتوانستند دریابند که اگر حماس هنوز به قدرت نرسیده بنا بر خواست آنها از آشتی با اسرائیل و شناسایی آن کشور سخن گوید،آنگاه نخواهد توانست بگوید نماینده و سخنگوی مقاومت فلسطینیان است. رهبران حماس به زمانی نیاز داشتند تا ملزومات حکومت و نیازهای عینی اداره جامعه زمینه و فرصت لازم را به آنها بدهد تا گفتمانی نوین را بر گزینند. حماس می خواست نیروهای میانی اش و همه مردم در پرتو گذشت زمان دریابند که حزبی که به قدرت سیاسی می رسد نمیتواند به سان هنگامی عمل کند که در اپوزیسیون است. این حزب دیگر نخواهد توانست به خاک همسایه اش-اسرائیل- موشک پرتاب کند. آنان نشانه ای نیز فرستادند؛ در ده ماه ِ نخست ِ حکومت،حماس حتی یک دانه موشک به سوی اسرائیل پرتاب نکرد.
همچنین،جامعه بین المللی به رهبری ایالات متحده نتوانست دریابد که حماس-مانند اغلب احزاب و گروههای سیاسی- دارای دو جناح است. یکی جناح پراگماتیست ها و رئالیست ها به رهبری کسانی چون اسماعیل هانیه،نخست وزیر منتخب پارلمان فلسطین در سال ۲۰۰۶،است که به سبب زندگی در درون جامعه فلسطینی و مسئولیت حکومتی می دانست که مردم به او رأی داده اند تا برایشان امنیت،کار،و رفاه و آسایش به ارمغان آرد. آنان خوب می دانستند که بدون گفتگو با اسرائیل و بدون مدارا و مذاکره چنین چیزی سرابی بیش نیست. بنابراین،این جناح حاضر بود تا دست به کاری زند که می دانست لازم است. بی شک،با در نظر گرفتن پیشینه سیاسی و عقیدتی رهبران این گروه،انتظار نبود تا هانیه بدون اندک تأملی به سوی اسرائیلیان بشتابد و آنان را در آغوش بگیرد. ایالات متحده و اسرائیل،اما،از او می خواستند که پیش از هر چیز دیگری "آن کار دیگر کند". به جای آن،این دسته از رهبران حماس در جستجوی رهیافتی شرافتمندانه بودند تا بتوانند سخن از آشتی و شناسایی دولت یهود زنند. این فرصت،اما،به آنان داده نشد. تلاش دولت اسرائیلی بر جلوگیری از حکومت کردن حماس و ستاندن توان او برای اداره کردن جامعه و تأمین خدمات اجتماعی متمرکز گشت. در همان زمان سازمان معتبر غربی "امنیت جهانی" مستقر در نیویورک هشدار داد: "بگذارید حماس حکومت کند یا منتظر از سرگرفتن موشک پراکنی و خشونت باشید".
در پرتو چنین رهیافتی از سوی ایالات متحده و اسرائیل، بر نفوذ و قدرت ِ جناح تندرو حماس - جناحی که به رهبری خالد مشعل در جایگاه امن سوریه و بدور از زندگی روزمره مردم و درگیری اداره جامعه مستقر است- افزوده گشت،جناح میانه رو تضعیف شده، و بخش های میانی و بسیاری از هواداران و اعضا رادیکال تر شدند. این فرآیند سبب شد تا برخی بگویند دولت اسرائیل همواره تندروهایی چونان خالد مشعل را بر میانه رو هایی چونان اسماعیل هانیه ترجیح داده است. پس از آن،موج خشونت از هر دو سو بر ارتفاع دیوار بلند بی اعتمادی،کینه،و دشمنی بین دو سو افزوده است. اکنون- در میان فلسطینیان- پس از آنهمه خشونت که در غزه پس از نخستین انتخابات فلسطینیان رخ داده است و پس از محاصره و گرسنگی مردم در آن سرزمین هیچکس در میان رهبران حماس شجاعت آن را ندارد تا از توافق و سازش با اسرائیل سخن براند. همچنین،رهبران دولت حماس نتوانسته اند به وعده های خود برای رفاه و آسایش بیشتر،امنیت،و کار جامه عمل پوشانند. بخشی از مردم،به رغم آنکه بر خشم و کینه آنها نسبت به اسرائیل افزوده گشته است، در توان و اعتبار رهبران خویش نیز شک کرده اند. تضعیف اعتبار حماس البته به معنای افزایش نفوذ و اعتبار دولت خود گردان و گروه فتح نیست. گروه فتح و دولت محمود عباس نیز در دو سال گذشته به رغم گفتگوهای متعدد با اسرائیل و به رغم آنکه دارای مناسبات عادی با ایالات متحده است،نتوانسته است حتی کوچکترین امتیاز صنفی-رفاهی از اسرائیل در جهت کاستن از رنج و فلاکت مردم فلسطین در دو بخش سرزمین های اشغالی بدست آرد. نه تنها بر شمار پست های ایست و بازرسی های تحقیر آمیز در این دوره افزوده شده است بلکه مردم در این بخش ها حتی دسترسی به آب آشامیدنی کافی و سوخت مورد نیاز در زمستان ندارند. بنابراین،داشتن مناسبات عادی با ایالات متحده و گفتگو با اسرائیل کوچکترین اعتباری برای آنها حاصل نکرده است. همین فرآیند برخی را در میان مردم فلسطین بر آن داشته است تا به جای امید بستن به ایجاد کشوری مستقل، از تشکیل یک کشور با حقوق شهروندی برابر برای همه مردم سخن بگویند و ماهیت یهودی دولت اسرائیل را تهدید کنند. این گروه به سان جنبش موسوم به "پروپاگاندیست ها" در فیلیپین و برخی دیگر از مستعمره های سابق امپراطوری اسپانیا در نیمه دوم قرن نوزدهم- که بعد از نا امید شدن از استقلال خواستار اعطای حقوق شهروندی اسپانیا به همه مردم مستعمره ها و بدست آوردن حق رأی بودند- از اسرائیل می خواهند تا به مردم سرزمینهای فلسطینی حقوق شهروندی کامل اسرائیل داده شود.
در اسرائیل،نیز،جنبش صلح نسبت به سال ۲۰۰۶ بسی تضعیف شده است. پس از پرتاب آنهمه موشک از نوار غزه و لبنان به سوی غیر نظامیان اسرائیلی و ایجاد موج ترس و بیم دائم در بین مردم کوچه و بازار شهرهای اسرائیل،اکنون صدای رهبران تندرویی چونان بنیامین نتانیاهو از همه بیشتر شنیده می شود. در پرتو این تحولات،اکنون،بر میزان بی اعتمادی مردم اسرائیل به رهبران حماس به عنوان "شریک های محتمل" برای دستیابی به صلحی پایدار بیش از پیش افزوده شده است.
بنابراین،پیشنهاد زمین در برابر صلح آقای اهود اولمرت در شرایطی مطرح شده است که نه کسی قدرت و اعتبار سیاسی نخست وزیری ناموفق و در آستانه استعفا را جدی می گیرد،نه در میان رهبران فلسطینی کسی دارای چنان اعتبار و قدرت سیاسی بی چون و چرا است که ریسک وارد شدن به گفتگویی بر اساس این طرح را بپذیرد. خاصه اینکه این طرح از توافقات پیشین رهبران اسرائیل کمتر زمین برای فلسطینیان پیشنهاد می کند.همچنین جنبش صلح در دو سو تضعیف شده و دامنه و عمق بی اعتمادی و کینه در میان مردم دو سو نسبت به هم بیش از هر زمان دیگری است. این طرح نوزادی است که-متاسفانه-مرده به دنیا آمده است.
با اینهمه،طرح صلح نخست وزیر اسرائیل،اما،بیانگر یک واقعیت عینی در فرآیند کشمکش دراز دامن و کهنه اسرائیل-فلسطین است: هر گونه صلحی در آینده، و از سوی هر کدام از بازیگران اصلی این صحنه، بر مبنا و در چهارچوب طرح صلحی خواهد بود که در نتیجه چندین دور مذاکره و توافق مقدماتی بین یاسر عرفات،رهبر در گذشته فلسطینیان،و رهبران مختلف ِ اسرائیلی در کمپ دیوید و با میانجی گری بیل کلینتون بدست آمد و سپس به "طرح کلینتون یا کمپ دیوید دوم" موسوم شد. آن توافقات در اثر تلاش های پی گیرانه و سخت کوشی شخصی بیل کلینتون- که برخلاف رئیس جمهور کنونی ایالات متحده،نه تنها به لحاظ سیاسی مسئله صلح خاورمیانه را بسیار جدی گرفت،بلکه خود هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ عاطفی - شخصی در گیر آن شده بود- حاصل آمد. نکات اصلی طرح کلینتون به زبان خودش به شرح زیر است:
"من آن [طرح]را به طور آهسته برای آنها [رهبران اسرائیل و فلسطین]خواندم تا بتوانند یاداشت کنند. از نقطه نظر سرزمین،من توصیه کردم تا میزان %۹۶ از ساحل غربی به اضافه ۱-٣ درصد زمین از زمین های اسرائیل به فلسطینیان داده شود. دو طرف باید تفاهم کنند که هشتاد درصد از شهرک نشینان اسرائیلی در بلوکها و در چند درصد زمینی[ که فلسطینی ها با اسرائیل تاخت میزنند] خواهند زیست. از نقطه نظر امنیتی،نیروهای اسرائیلی باید ظرف سه سال از همه سرزمین فلسطینی خارج شوند،با این توافق که یک گروه کوچک نیروی اسرائیل برای سه سال اضافی در دره اردن باقی خواهند ماند.دولت جدید فلسطینی اگرچه قرار است غیر نظامی باشد[دارای ارتش کلاسیک و تهاجمی نباشد]،اما باید یک نیروی امنیتی قوی داشته و بر تمام قلمرو هوایی و زمینی خود مسلط باشد. از نقطه نظر اورشلیم[بیت المقدس]،مناطق عربی برای دولت فلسطینی باشد و مناطق یهودی برای دولت اسرائیل. همچنین،دولت آینده فلسطینی باید معبد [مسجد الحرام] را در اختیار داشته و دولت اسرائیل "دیوار غربی" را در اختیار داشته باشد. از نقطه نظر بازگشت آورگان فلسطینی، کشور جدید فلسطین باید سرزمین عمده ِ جدید این گروه باشد، اما این به این معنی نیست که اسرائیل نباید گروهی از آنها را بپذیرد. همچنین جامعه بین المللی باید به آن مردمی که نمی توانند به خانه های نخستین خود بازگردند به نحوی خسارت دهد.سرانجام هر دو طرف باید توافقات را به نحوی انجام دهند که قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل را مراعات کرده و شورای امنیت سازمان ملل نیز قطعنامه ای صادر کرده و اعلام کند چنین توافقاتی پس از آزادی همه زندانیان فلسطینی مواد دو قطعنامه ۲۴۲ و ٣٣٨ شورای امنیت را برآورده می کند" (۱).
پانوشت ها:
۱. بیل کلینتون،زندگی من،ص۹٣۶-۹٣۷
سیاتل(ایالات متحده)،بیست و هفتم مرداد ۱٣٨۷ شمسی
|