روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ مرداد ۱٣٨۷ -  ۲۰ اوت ۲۰۰٨


چاره جویی برای عواملی که پشتیبانی بدنه حامی را تهدید می کند!
مجموعه ای از رأی سازان و فعالان سیاسی وجود دارند که نقش اصلی را در شکل گیری پدیده مبارک سوم تیر داشته اند
شریعتمداری: تأخیر در برکناری آقای مشایی ضربه احتمالاً غیرقابل جبرانی می زند
جریان اصولگرایی دچار ناخالصی هایی است!
نقد درون گفتمانی را مدیریت کنید تا به خودزنی سیاسی تبدیل نشود
رئیس جمهور و قوه مجریه حق ندارند متن لوایح قضائی را تغییر دهند
استالین رفت ولی سولژنیتسین ماند

روزنامه کیهان در سرمقاله دیروزش: آسیب های روابط رأس ـ بدنه در جریان اصولگرایی این سوال را مطرح می کند که آیا این جریان در شرایط فعلی، شرایط سال ٨۴ را در انتخابات آینده تکرار می کند؟ نویسنده پس از شرح شرایطی که درسال ٨۴ وجود داشت، معتقد است: در کلی ترین حالت ممکن اطمینان نسبتاً محکمی وجود دارد که دولت نهم همچنان در ذهن مردم و بدنه حامی خود دارای اعتباری است کم و بیش مشابه همان که درسال ٨۴ داشت منتها با این توضیح که این اعتبار را عواملی خاص تهدید می کند و برای آنها باید چاره هایی فوری و کارساز یافت.
کیهان نوشته است: مدیریت روابط راس ـ بدنه حساس ترین و اغلب پیچیده ترین مسئله ای است که جنبش های سیاسی با آن مواجهند. این مسئله بویژه زمانی رخ می نماید و حاد می شود که جنبش های سیاسی علاقه ای به نهادین شدن از خود نشان ندهند و بر ماهیت جنبشی خود اصرار بورزند. وقتی یک جنبش سیاسی از مرحله اوج خود فاصله بگیرد و تبدیل به یک نهاد تثبیت شده مثلا (حزبی سیاسی) شود، مسئله روابط راس ـ بدنه راه حل مشخصی پیدا می کند و عملا صورت مسئله حذف می شود.
طرح این بحث در شرایط فعلی از این رو ضرورت دارد که احساس می شود جریان اصولگرا بویژه دولت نهم پس از ٣ سال و با تغییر اساسی مولفه های سازنده فضای سیاسی کشور به نسبت سال ۱٣٨۴، نیازمند آن است که مسئله رابطه راس ـ بدنه را یک بار دیگر از نو برای خود طرح کند و به آسیب شناسی جنبه های مختلف آن بپردازد. تحولات زمستان ٨٣ و بهار سال ٨۴ درون جریان اصولگرا، الگویی برای یافتن راه حل این مسئله بوجود آورده و اکنون مهم ترین کار این است که ببینیم آن الگو تا چه حد ثابت مانده و تا چه حد واز چه جهاتی متحول شده است…
در شرایط فعلی و در پاسخ به این سوال که آیا شرایط سال ٨۴ مجددا تکرا رخواهد شد؟ ابتدا باید به این نکته توجه کرد که به نظر نمی رسد معیارهای مردم برای ارزیابی رفتار دولتمردان و ملاک های آنها برای ترجیح گزینه های سیاسی بر یکدیگر با گذشته تفاوت اساسی کرده باشد. مردم همچنان دولت اصولگرا را با همان معیارهایی خواهند سنجید که دولت های هاشمی و خاتمی را با آن سنجیده اند. مهم این است که ببینیم اولا بدنه حامی دولت نهم اکنون در چه وضعیتی قرار دارد و ثانیا نتیجه ارزیابی رفتار دولت نهم بر مبنای ملاک های قبلی چه خواهد بود. پاسخ به این دو سوال مستلزم صرف وقتی فراوان، در نظر گرفتن پارامترهای مختلف و البته مجالی فراخ تر از آن است که نویسنده این سطور اکنون در اختیار دارد. در کلی ترین حالت ممکن اطمینان نسبتا محکمی وجود دارد که دولت نهم همچنان در ذهن مردم و بدنه حامی خود دارای اعتباری است کم و بیش مشابه همان که در سال ٨۴ داشت منتها با این توضیح که این اعتبار را عواملی خاص تهدید می کند و برای آنها باید چاره هایی فوری و کارساز یافت. به طور مشخص چند عامل زیر محتاج توجهی فوری است:
۱ ـ در این باره کسی تردید ندارد که رای اصلی اصولگرایان متعلق به طبقات متدین و دلسوز مردم کشور ـ یعنی اکثریت ملت شریف ایران ـ است. این امری است که طی سال های طولانی ثابت مانده و هنوز هم اعتباری غیر قابل خدشه دارد. دولت اصولگرا را کسانی بر سر کار آوردند و پای کار آن ایستادند که از لاقیدی ها و بی مبالاتی اعتقادی برخی دولتمردان سابق به ستوه آمده بودند و پی جماعتی می گشتند که لذت حضور در سال های باصفای خدمت و ایثار سال های نخستین انقلاب را دوباره در ذهن و دل آنها زنده کنند. از این پس نیز اگر بنا باشد پای صندوق های رای یا هر جای دیگر، مردمی به یاری اصولگرایان بشتابند باید از همین طبقات دردمند و مومن سراغ گرفت و هرگونه تلاش برای استفاده از ادبیاتی که جماعت قلیل واداده و ناهمراه با ارزش ها و آرمان های انقلاب را خوش بیاید نه فقط چیزی بر سرمایه اجتماعی اصولگرایان نخواهد افزود بلکه به عکس، طیف وسیع نیروهای متدین و انقلابی را که تا امروز بی دریغ از آنها حمایت کرده اند، مایوس و ناامید خواهد ساخت.
۲ ـ به جز طیف رای دهندگان ، مجموعه ای از رای سازان و فعالان سیاسی وجود دارند که نقش اصلی در شکل گیری پدیده مبارک سوم تیر داشته اند. این مجموعه هنوز هم به همان نیرومندی سابق و بلکه با نشاط تر از قبل در صحنه حضور دارد و در هر آوردگاهی در آینده نقشی کلیدی بر عهده خواهد داشت. بی آنکه قصدی برای محدود ساختن این مجموعه در طیفی خاص در میان باشد، صرفا به عنوان یک آدرس می شود اینگونه فرض کرد که تشکل هایی چون بسیج دانشجویی، بسیج طلاب، بسیج اساتید و حوزه های شهری و روستایی مقاومت بسیج جزو اصلی ترین ارکان مجموعه رای ساز در سوم تیر ٨۴ بودند. همه آنها که در آن روزها ولو از دور دستی بر آتش داشتند می دانند که جوانان مومن و بسیجی بی آنکه هیچ اراده تشکیلاتی آنها را حمایت کند و صرفا با تکیه بر انگیزه های اعتقادی و سیراب از نیرویی که بازگشت به آرمان های اصیل انقلاب در آنها بوجود آورده بود، به پا خاستند و چون خویش را مامور به ادای تکلیفی می دانستند خستگی ناپذیر و مشتاق تا روستاهای دورافتاده هم رفتند مگر پیام تحولی که در راه بود را به گوش همه مشتاقان برسانند. آیا آن اتفاق مجددا تکرار شدنی است؟ حتما بلی، به شرط آنکه صداهای ناجور از دل اردوگاه سوم تیردر آن اراده ها تزلزلی به وجود نیاورد و جوانان مومن بتوانند همچنان مطمئن باشند که پایمردی منتخبانشان بر آرمان های انقلاب اسلامی بدون ذره ای تغییر به قوت پیشین باقی مانده است. آنچه انگیزه ها را می کشد و اراده ها را سست می کند همین است که دائما پرسش ها و شبهه هایی بوجود بیاید و بی جواب بماند. این چرا رفت؟ آن چرا ماند؟ آیا بقای فلانی و انتصاب بهمانی، ارزش این همه هزینه و مسئله دار شدن انبوه حامیان را دارد و… اینها سوال هایی است که اگر جواب روشن بیابد و از ذهن ها زدوده شود، می توان به راحتی تصور کرد جریان اصولگرا سرمایه مبارک سوم تیر را نه تنها از دست نداده بلکه در آستانه تجدید دوباره آن است.

ضربه غیرقابل جبران تأخیر
حسین شریعتمداری مدیر روزنامه کیهان دیروز در یادداشتی با عنوان: انتظار دوستان صریحاً از رئیس جمهور خواست اسفندیار رحیم مشایی معاون خود را برکنارکند زیرا تاخیر در برکناری آقای مشایی ـ اگرچه اکنون نیز دیر شده است ـ ضربه احتمالاً غیرقابل جبرانی به جایگاه برجسته ایشان می زند.
متن یادداشت شریعتمداری در پی نقل شده است: بعد از اظهارات سخیف آقای رحیم مشایی معاون رئیس جمهور که صهیونیست های وحشی، آدمکش و غاصب را مردم اسرائیل ! نامیده و به نمایندگی خود خوانده از سوی دولت و مردم ایران! از دوستی با آن اراذل و اوباش سخن گفته بود، انتظار از جناب آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور محترم آن بود که به حضور ایشان در جایگاه معاونت رئیس جمهوری پایان دهند، این انتظار از آنجا قوت بیشتری می گرفت که آقای دکتر احمدی نژاد نشان داده اند با هیچیک از اعضای دولت تعارف و رودربایستی ندارند و چنانچه عملکرد یا مواضع هر یک از آنها را با بینش و منش ترسیم شده از سوی دولت ناهمخوان ببینند در بر کناری آنها کمترین تردیدی به خود راه نمی دهند. عزل چند وزیر و معاون طی چند سال اخیر ـ صرفنظر از درستی یا نادرستی آن ـ گواه روشنی بر اعتقاد رئیس جمهور به این رویه است.
اما، برخلاف انتظار به حق مردم و مخصوصاً علاقمندان به رئیس جمهور محبوب و منتخب، آقای دکتر احمدی نژاد به حضور مشایی در پست معاونت رئیس جمهور خاتمه نداد، بلکه اصرار آقای مشایی بر تکرار هزارباره نظر خود از یکسو و حضور پررنگ وی در کنار رئیس جمهور محترم در سفر ترکیه و سپس به هنگام پرتاب موشک ماهواره بر سفیر امید که بر صفحه تلویزیون به نمایش درآمد، آب سردی بود بر انتظار منطقی و برحق مردم از ریاست محترم جمهوری و سوال این است که چرا… ؟!
مگر آنچه آقای مشایی به عنوان معاون رئیس جمهور اظهار داشته است، با نظرات صریح حضرت امام(ره) و رهبرمعظم انقلاب در تضاد آشکار نیست؟ مگر نظر وی با یکی از اصلی ترین خطوط استراتژیک نظام که سرزمین فلسطین را متعلق به مردم فلسطین و صهیونیست های ساکن این سرزمین را، اراذل و اوباش غارتگر و غاصب و آدمکش می داند تناقض ندارد؟ آیا آنچه آقای مشایی بر زبان آورده و با استقبال گسترده محافل آمریکایی، صهیونیست ها و ضدانقلابیون داخلی و خارجی روبرو شده است با مواضع صریح ضدصهیونیستی آقای دکتر احمدی نژاد در تعارض نیست؟ و دهها مگر و آیا ی دیگر که فهرست کردن آنها نیز به درازا می کشد. بنابراین برادر عزیزمان جناب آقای دکتراحمدی نژاد که بر همخوانی و همراهی اعضای کابینه با بینش ومنش انقلابی و اسلامی دولت اصرار دارند و حضور اعضای ناهمخوان ـ به تشخیص خود ـ در کابینه را حتی در سطح وزیر برنمی تابند، چگونه و با کدام تحلیل به حضور آقای مشایی در جایگاه معاونت رئیس جمهور پایان نداده اند؟
ریاست محترم جمهوری علاوه بر پاکدستی، مردم دوستی، فداکاری، ساده زیستی و دهها ویژگی قابل تقدیر و کم نظیر دیگر، بخش اعظم محبوبیت خویش را از تاکید بر آموزه های امام راحل(ره)، رهبرمعظم انقلاب و ایستادگی شجاعانه در مقابل زورگویی قدرت های استکباری و مخصوصاً مواضع ضدصهیونیستی خود، کسب کرده اند و مواضع آقای مشایی ـ دستکم ـ با بخش اخیر از مواضع و عملکرد دکتر احمدی نژاد نه فقط همخوانی ندارد بلکه در تقابل نیز هست. و صد البته شایسته نیست شخصی مانند آقای مشایی در جایگاه معاون رئیس جمهور حضور داشته باشد و از این جایگاه با دشمنان تابلودار مردم و نظام نرد دوستی باخته! و سخنانی که فراتر از حد واندازه اوست بر زبان آورد.
حضور آقای مشایی در کابینه نه فقط جفا به احمدی نژاد، بلکه تضییع حقوق مسلم و قطعی مردمی است که از رئیس جمهور منتخب خود انتظار دیگری دارند، ضمن آن که حضور وی به موقعیت برجسته و منحصربفرد دولت اسلامی در میان ملت های مسلمان آسیب جدی می رساند و بدیهی است که نباید و نمی توان به وی اجازه داد از حیثیت مردم مسلمان ایران، نظام اسلامی و امام و رهبری و دولت اصولگرا برای تبلیغ دیدگاههای صهیونیست پسند خود مایه بگذارد.
جناب آقای احمدی نژاد باید به این نکته توجه داشته باشند که تاخیر در برکناری آقای مشایی ـ اگرچه اکنون نیز دیر شده است ـ ضربه احتمالا غیرقابل جبرانی به جایگاه برجسته ایشان می زند و دوستداران واقعی ریاست محترم جمهوری را اگر با ناامیدی مواجه نکند، به یقین آزرده خاطر خواهد کرد، که متاسفانه کرده است.
دیروز خبرهایی شنیده می شد که از تصمیم قطعی آقای احمدی نژاد در برکناری آقای مشایی حکایت می کرد ولی این خبرهااندکی بعد از انتشار تکذیب شد که امید است همین امروز با اقدام قاطع و قابل انتظار از ریاست محترم جمهوری، آن تکذیب، تکذیب شود.
و بالاخره، این خواسته دوستداران واقعی احمدی نژاد است که به دلسوزی و پاکبازی ایشان در خدمت به اسلام و نظام و مردم ایمان دارند و نمی خواهند کمترین آسیبی به وجهه دوست داشتنی ایشان وارد شود.

ناخالصی های جریان اصولگرای
علی مطهری نماینده مجلس از تهران یکی دیگر از اصولگرایانی است که به نقد اظهارات معاون رئیس جمهور پرداخته و در روزنامه همشهری با عنوان: اصولگرایی در بوته آزمایش نوشته است: سخنان اخیر آقای اسفندیار رحیم مشایی نشان داد که جریان اصولگرایی در کشور ما دچار ناخالصی هایی است که تا خود را از این ناخالصی ها پاک نکند، به اهداف خود نخواهد رسید.
وی که متأسفانه در جایگاه معاونت رئیس جمهوری و ریاست سازمان میراث فرهنگی قرار گرفته است، چهارمین بار است که عمل خلاف اصول انقلاب اسلامی مرتکب می شود و متأسفانه از سوی رئیس جمهوری نیز کوچک ترین عکس العملی نشان داده نشده است.
بار اول، وی لزوم پوشش اسلامی را زیر سوال برد، بار دوم در مجلسی که در ترکیه شاهد رقص بانوان بود و به عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران واکنشی از خود نشان نداد، بار سوم از دوستی با مردم اشغالگر اسرائیل سخن راند و بار چهارم همان جمله را بر زبان راند و گفت نه تنها آن را اصلاح نمی کنم بلکه هزار بار دیگر نیز آن را تکرار می کنم و به مبانی این فکر خود مبنی بر انسان دوستی به طور مطلق اشاره کرد که به آن خواهیم پرداخت.
جسارت وی در انجام اینگونه اعمال و اظهار اینگونه سخنان حاکی از آن است که از حمایت بی دریغ رئیس جمهوری برخوردار است؛ چنان که چند ساعت پس از اظهارات مشایی مبنی بر دوستی با مردم اسرائیل، آقای احمدی نژاد نیز در دیدار با سفرا تلویحا سخنان او را تأیید کرد و گفت مردم اسرائیل، بدبخت و بیچاره هایی هستند که به آن سرزمین کوچ داده شده اند و از داشتن امنیت و آرامش مأیوس و از رژیم صهیونیستی ناراضی اند و باید آنها را نجات بدهیم.
این اظهارات نشان می دهد که خانه از پای بست ویران است. معلوم نیست چرا این بدبخت و بیچاره ها هر ٣ ماه یک بار آموزش نظامی می بینند و همواره آماده جنگ با فلسطینی های مظلوم هستند و هرگاه حکومتشان بخواهد سازشی با فلسطینی ها انجام دهد فریادشان بلند می شود و شدیدا اعتراض می کنند…
آقای مشایی، همچنین گفته است: ما مردم آمریکا را از برترین ملت های دنیا می دانیم. از ایشان سوال می کنیم آیا همین مردم آمریکا نیستند که ۲ کشور اسلامی افغانستان و عراق را به نام توسعه آزادی و دمکراسی و درواقع برای غارت منابع آنها خصوصا نفت عراق و برای حمایت از اسرائیل اشغال کرده اند و بیش از یک میلیون نفر از مردم مسلمان را به قتل رسانده اند؟
سخنان معاون رئیس جمهوری جز اینکه بگوییم علامت و سیگنالی است به آمریکا و اسرائیل برای آنکه آنها در جای دیگری کوتاه بیایند، قابل توجیه نیست.
جالب است که آقای مشایی برای سخنان خود فلسفه سازی هم کرده است. وی به دین انسانیت اگوست کنت بازگشت کرده و دم از انسان گرایی زده است که ما همه انسان ها، حتی مردم اسرائیل را دوست داریم؛ غافل از اینکه مراد از انسان، انسان زیست شناسی نیست که هرکس که یک سر و دو گوش داشت و راست اندام بود، او انسان است و باید او را دوست داشت.انسان از منهای بی نهایت تا به اضافه بی نهایت تنوع دارد و به تعبیر ملاصدرا به تعداد افراد انسان، انواع انسان وجود دارد؛ برخلاف سایر حیوانات که هرکدام یک نوع بیشتر نیستند.
مطابق نظر آقای مشایی تفاوتی میان صدام و سیدحسن نصرالله و اولمرت وجود ندارد چون همه اینها انسان زیست شناسی هستند…
به هر حال، مایه تأسف است که آقای مشایی با چنین افکاری در جایگاه معاونت رئیس جمهوری و ریاست سازمان میراث فرهنگی قرار گرفته است. کمترین مجازات وی به خاطر گفتارها و کردارهای غلط پی درپی او، عزل از این سمت است.
اینجاست که اصولگرایی رئیس جمهوری نیز در معرض آزمایش قرار می گیرد که آیا کفه تعهد به اصول و معیارهای اسلامی می چربد یا کفه دوستی و رفاقت و احیانا رابطه سببی؟!

فرق نقد درون گفتمانی و خودزنی سیاسی
روزنامه رسالت در مقاله ای با عنوان خودمشت مال سیاسی به اصولگرایان هشدار می دهد نقد درون گفتمانی را مدیریت کنند تا به خودمشت مالی و خودزنی سیاسی تبدیل نشود!
رسالت نوشته است: برخی خودمشت مالی سیاسی را به معنای اجازه حضور به تئوریسین های زوال در یک فرهنگ سیاسی می دانند و عده ای ذوب غیریتها، در کوره مذاب گفتمان حاکم را دلیلی بر التفات بر ضرورت خودمشت مالی می دانند. این عده معتقدند به عنوان نمونه سخنرانی رئیس دانشکده کلمبیا قبل از بیانات ریاست جمهوری ایران که به عنوان یک دانشگاهی در جمع اساتید و دانشجویان این دانشگاه حاضر شده بود و تاکید مکرر این سخنران بر غیریت رسمی بین خودش، دانشگاهش و جامعه اش با احمدی نژاد، ایران و اسلام یکی از علائم صریح جریان در حال زوال در آمریکا است. به زبان ساده خودتنظیمی و خودمشت مالی در فرایندهای سیاسی بهره گیری مثبت از نظر و دیدگاه مخالف برای تداوم حیات و پویایی فرهنگ سیاسی است.اتفاقی که چندی پیش در جریان رای اعتماد به سه وزیر دولت نهم در بین اصولگرایان رخ داد نمونه عینی و قابل مطالعه ای از یک خودمشت مالی سیاسی مدیریت نشده است. اصولگرایی امروز نه تنها گفتمان حاکم بر کشور است بلکه حتی استخوان بندی فرهنگ سیاسی جامعه را نیز تشکیل داده است. از دهه ٨۰ به این سو چتر اصولگرایی روز به روز بازتر شده و متناسب با آن قابلیت نقدپذیری و شنیدن نظرات مخالفین بین اصولگرایان افزایش یافته است. برای اصولگرایان خودمشت مالی سیاسی مساوی با نوعی نشاط سیاسی است که به واسطه آن می توان منافع ملی را در بی نقص ترین شکل ممکن تامین کرد و مسیر پیشرفت کشور و خدمت به مردم را هموار نمود. اما در کنار تمام این مزایا مدیریت اختلافات درون گروهی اصولگرایان از اهمیت زیادی برخوردار است. هزینه کرد از ظرفیتهای کلان اصولگرایی، رسانه ای شدن اختلافات درون گروهی، فیلتر شدن یکی از رسانه های اصولگرا، گربه رقصانی دشمنان انقلاب در خارج از کشور و… تاوان فقدان یک مدیریت منسجم و فرموله شده برای همگرایی نهایی اصولگرایان بود. مهندس سید مرتضی نبوی یکی از اعضای ارشد جامعه اسلامی مهندسین اخیرا ضمن هشدار درباره تفرقه دربین اصولگرایان گفته است: ما نیاز به فرمولی داریم که اضلاع اصولگرایان را دور هم جمع کند، اختلافات مدیریت شود و تصمیم گیری ها به نفع منافع ملی باشد. سازوکار ۵+۶ در انتخابات مجلس هشتم به خوبی توانست خودمشت مالی سیاسی و وزن کشی های گروههای اصولگرا را مدیریت کند و در عین وجود دیدگاههای بعضا متفاوت همگرایی نهایی بین اصولگرایان را تضمین نماید. به نظر می رسد هشدار مهندس سید مرتضی نبوی ناظر به وضعیت فعلی اصولگرایان است و در شرایط کنونی گروههای اصولگرا نیازمند فرمولی برای مدیریت اختلافات درون گروهی هستند تا در عین خودمشت مالی سیاسی منافع کلان کشور تامین شود و این اختلافات به واگرایی های جبران ناپذیر منجر نگردد.

حق تغییر ندارند
غلامعلی ریاحی حقوقدان در نوشته ای با عنوان: لایحه حمایت از خانواده و چند نکته در روزنامه اعتماد ملی چگونگی تهیه این لایحه و مواردی را که از سوی دولت به آن افزوده شده مورد بررسی قرار داده و نوشته است: رئیس جمهور در پاسخ به یک روزنامه اظهار داشت: ما حق نداریم در لایحه قوه قضاییه تغییر بدهیم ولی این کار را برای محدود کردن ازدواج مجدد مردان انجام دادیم. وی اضافه کرده است: ما این ماده را برای محدود کردن ازدواج مجدد گذاشتیم... هرچند در مقدمه موضوع را معرفی نکردم ولی از سیاق عبارات بالا معلوم است که بحث پیرامون لایحه حمایت از خانواده است. مطابق بند دوم اصل ۱۵٨ قانون اساسی، تهیه لوایح قضایی متناسب با جمهوری اسلامی از وظایف رئیس قوه قضاییه است. با این صراحت معلوم نیست آقای احمدی نژاد با چه مجوز قانونی ای ماده مربوط به چندهمسری را به متن لایحه قوه قضاییه اضافه کرده است. بر اساس اصل ۱۱٣ قانون اساسی، مسئولیت اجرای قانون اساسی به عهده رئیس جمهور است.
با اقرار صریح ایشان به افزودن ماده ۲٣ و ۲۵به یک لایحه قضایی، نقض اصلی از اصول قانون اساسی و دخالت در حوزه وظایف و اختیارات رئیس قوه قضاییه تحقق یافته است. علاوه بر این، اظهارات آقای احمدی نژاد متضمن تناقض آشکار است. ایشان می گوید این ماده را برای محدود کردن ازدواج مجدد به متن لایحه افزوده است. به نقل از روزنامه اعتماد، سخنگوی قوه قضاییه از مجلس تقاضا کرده است که به مواد ۲٣ و ۲۵ لایحه رای ندهد. از دیدگاه حقوقی وقتی تهیه لوایح قضایی به عهده رئیس قوه قضاییه قرار داده شد قطعا رئیس جمهور و قوه مجریه حق ندارند در متن اینگونه لوایح تغییر بدهند یا راسا چنین لوایحی را به مجلس تقدیم کنند. مجلس شورای اسلامی حق دارد در تمام مسائل در حدود مقرر در قانون اساسی قانون وضع کند که این اختیار از دو طریق اعمال می شود؛ تصویب لوایح قانونی ای که از طریق دولت به قوه مقننه می رود و طرح های قانونی که با پیشنهاد حداقل ۱۵نماینده مطرح می شود. با توجه به اصل ۷۴ قانون اساسی، به نظر می رسد که علی رغم بند ۲ اصل ۱۵٨ ارائه طرح های قانونی حتی در مسائل قضایی از حقوق مسلم نمایندگان مجلس است. چون تمامی لوایح قانونی حتی لوایح قضایی بعد از تصویب ابتدایی در قوه مجریه در مجلس مطرح می شود ممکن است این تصور پیدا شود که دولت به معنای قوه مجریه حق دخل و تصرف در لوایح قضایی را دارد در حالی که منظور مقنن قانون اساسی چنین نبوده و عبور از مجرای هیات دولت صرفا به منظور تدارک لوازم اجرای لوایح قضایی در صورت تصویب نهایی مجلس است نظیر پیش بینی بودجه و تشکیلات و نیروی انسانی لازم. در مورد لایحه حمایت از خانواده اخیر، به نظر می رسد موضع قوه قضاییه قابل دفاع است خصوصا اگر قوه قضاییه به شرحی که گفته شده با حذف مواد ۲٣ و ۲۵ موافق باشد. کشور در سال های بعد از انقلاب در مسیر سیکل معیوب آزمون و خطا، خسارت بسیار دیده است مثلا همین شورای حل اختلاف که رئیس قوه قضاییه پیگیرانه حتی با آیین نامه و بخشنامه درصدد استقرار فراگیر و تحکیم موقعیت آن است قبل از پیروزی انقلاب با عنوان شورای داوری سابقه تاسیس داشته است. اشکال اینجا است که با سطحی نگری گاه تصور می شود تاسیسات حقوقی و قوانین مصوب قبل از انقلاب میراث نظام سیاسی سابق است در حالی که واقعیت غیر از این است و اینگونه نهادهای شبه قضایی که ریشه در موازین قضایی شرعی از جمله نهاد قاضی تحکیم نیز دارند محصول اندیشه حقوقدانان و رجال اندیشمندی است که حاصل تجربیات کشورهای مختلف را با نیازهای جامعه ایرانی تطبیق داده و تاسیسات و قوانین متناسب با زمان را بنیاد نهاده اند. بی تردید قانون حمایت از خانواده مصوب ۱٣۴۶ و اصلاحیه آن مصوب ۱٣۵۲ از جمله قوانینی بوده که مصالح خانواده ها را نسبت به قبل بهتر در نظر گرفته بود و برای اولین بار به نظام مردسالارانه اعصار و قرون پایان می داد. تعداد اندکی از مواد این قانون بعد از پیروزی انقلاب دستخوش اصلاح و تغییر شد و با همه نقایص و کمبودهایش به مراتب از لایحه اخیر مترقی تر و با شئون زن ایرانی سازگارتر است. با توجه به اصل ۱۵۶ قانون اساسی، چون پشتیبانی از حقوق فردی و اجتماعی و احیای حقوق عامه به عهده قوه قضاییه است بسیار منطقی خواهد بود که قوه قضاییه علی رغم تصویب این مواد در هیات دولت این قسمت های افزوده شده را مسترد نماید، با این اقدام هم به وظایف قانونی اش عمل کرده و هم از دخالت قوه مجریه در حوزه اختیاراتش جلوگیری می کند و صد البته بر عهده نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی است که با در نظر گرفتن سرنوشت زنان و فرزندان این مرز و بوم که روی هم اکثریت قریب به اتفاق جمعیت کشور را تشکیل می دهند از تصویب اینگونه لوایح و طرح های غیرمتناسب با شرایط داخلی و بین المللی کشور خودداری کنند.

سکه همواره در گردش
دکتر عطاءالله مهاجرانی درباره سولژنیتسین نوشته ای داشت که بخش اول آن در شماره دیروز از نظرتان گذشت. اینک بخش پایانی آن در پی می آید: محاکمه سولژنیتسین غیابی انجام شد. نه خودش حضور داشت و نه وکیلی و نه تماشاچی یی. سه نفر پشت میز برهنه ای نشستند و او را محکوم کردند. مشهورترین اردوگاه کاردرمانی دولت استالین در شمال شرقی قزاقستان در شهر کوچک و دورافتاده ای به نام اکی باستوز سازمان داده شده بود. گولاگ در واقع نشانه همان سازمان بود که از ترکیب حروف اول واژه ها درست شده بود. در حقیقت مجمع الجزایر گولاگ یک نام جغرافیایی نیست! گولاگ هم اسم مکان نیست. هنرنمایی بزرگ سولژنیتسین یک جلوه اش همان نام گذاری رمان اوست. عنوان روسی گولاگ چنین است:
Glavnoye Upravleniye Ispravitelصno - Trudovykh Lagerey
i Koloniy
و اما نامه دوران ساز سولژنیتسین که آغاز ماجرا بود، چه بود؟ در یک کلام سولژنیتسین به اسب شاه گفته بود یابو! در نامه به دوستش اووترویچ در مورد استالین دو واژه به کار برده بود، که اندکی کژتابی داشتند. واژه خوزیان که به معنی رهبر است، لکن رهبری که تمام همش قدرت طلبی ست. واژه دیگری که در نامه اش بود، یک واژه مصطلح عبری بود: بالابوس به معنی ارباب. اربابی که کسی او را دوست ندارد! تمام جرم همین بود! همان به آتش کشاندن قیصریه برای یک تکه دستمال.
از این دست اتفاق ها هر روز و ساعت در گوشه و کنار سرزمین پهناور شوروی آن روزگار رخ می داد و میلیون ها نفر جان خود را از دست دادند و میلیون ها نفر به تعبیر سولژنیتسین تغییر کردند. سولژنیتسین در یک پژوهش نفس گیر دریافت که در فاصله اندکی بیشتر از چهار دهه ۶۰ میلیون نفر به اردوگاه های کار اعزام شدند. به تعبیر درخشان واسیلی الکسیونوف: نسل های زمستانی .
انسان هایی که تمام عمرشان در زمستان گذشت. برگ ریزان استبداد تاریک استالین.
زجری که سولژنیتسین در اردوگاه گولاگ کشید، موجب شد تا داستایوسکی دیگری ـ البته یک سر و گردن پایین تر ـ متولد شود.
سولژنیتسین به شناخت روان انسان پرداخت. کوشید در آزمون فرساینده و بلکه نابود کننده ی گولاگ ببیند از انسان چه باقی می ماند. به تعبیر جرج لوکاچ که در سال ۱۹۷۱ رساله بسیار مهمی در باره سولژنیتسین نوشت؛ سولژنیتسین رمان واقع گرایی اجتماعی را به ژرفای روح انسان کوچ داد.
یکی از آسیب های حزب توده در کشور ما این بود که نگذاشتند سولژنیتسین به هنگام و چنان که بود در کشور ما ترجمه و شناخته شود. به همین دلیل رمان های واقع گرای اجتماعی که در ایران منتشر شد، نسبت به آن چه در سرزمین مادر! منتشر شده بود؛ یا مطرح بود بسی عقب مانده به شمار می آید.
سولژنیتسین پیوند زد در میان دقت های پژوهشی حیرت انگیز تولستوی و نگاه ژرف سبب سوراخ کن داستایوسکی. بی جهت نیست که برخی او را تولستوی قرن بیستم خواندند و بعضی او را با داستایوسکی سنجیدند. سولژنیتسین نشانه هایی از هر دو را دارد.
لوکاچ هم در کتاب کلاسیک تئوری رمان در فصل پنجم کتاب به روشنی به نقش دگرگون شده رمان در تاکید بر ماجراهای روح انسانی اشاره می کند.
رمان به ماجراهایی که در روح انسان می گذرد توجه دارد.
مضمون رمان داستان روح است که خویش را جستجو می کند، از طریق ماجراها می خواهد گوهر خویش را پیدا کند.
رمان هیچ نیست جز جنگ لشکرهای احوال آدمی!
موج لشکرهای احوالم ببین!
هر یکی با دیگری در جنگ و کین
می نگر در خود چنین جنگ گران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران
به عبارت دیگر داستان معماری روح است؛ آن هم در زمانه ی عسرتی که کار استالین ویران کردن روح انسانی بود. باز هم به همان جمله سولژنیتسین اشاره می کنم که نوشت: اردوگاه انسان ها را تغییر می داد.
این تغییر در دامنه گسترده ای به مفهوم ویران سازی روح بود.
استالین می کوشید که روح انسان ها را انکار کند. یک روح برای جامعه بس بود. روح استالین. یک اندیشه کافی بود اندیشه استالین. این مضامین را نیکیتا خروشچف با شهامت بسیار در یک گزارش چهار ساعته در کنگره بیستم حزب کمونیست در جلسه ای در بسته در مسکو مطرح کرد. درست در همان زمانی که باز هم میلیون ها نفر در اردوگاه های کار بودند.
سخن خروشچف فریادی بود که در درون کمیته مرکزی حزب طنین افکند و تا سال های سال کسی از متن سخن و گزارش او با خبر نشد؛ از این رو به سخنرانی سرْی خروشف مشهور شد. متن کامل آن سخنرانی قابل دسترسی ست.
استالین نماد نهاد امنیتی ـ نظامی بود که انقلاب اکتبر را از درون خورد و ویران کرد. کیش شخصیت خود را بر همه کس و در همه جا حاکم کرد. چنان که اشاره کردم جرم سولژنیتسین این بود که در یک نامه دوستانه دو واژه کژتاب در باره استالین به کار برده بود. خروشچف در همان گزارش گفت: استالین مفهوم دشمن مردم را وضع کرد. بر اساس این مفهوم آزار و شکنجه و قتل قانونی شد؛ هر کس با استالین مخالف بود دشمن مردم تلقی می شد. همه یاران لنین و ستاره های انقلاب تبدیل به دشمن مردم شدند. اگر کسی در خلوت خود بر علیه استالین سخنی می گفت دستگیر می شدو همه علیه هم گزارش می دادند... فقط یک نفر بود که همه چیز را می دانست؛ استالین! یک نفر بود که معیار حقیقت و نیکی بود؛ استالین!
سولژنیتسین این واقعیت ها را با پوست و گوشت خود لمس کرده بود. همان روزهایی که بر سنگ های دیوار اردوگاه خاطره می نوشت. بر هر تکه کاغذی که به دستش می رسید، خاطره ای می نوشت و سپس آن ها را از بین می برد. خیزاب های بلند توفانی را در روح خود ثبت می کرد.
پس از هشت سال که از اردوگاه کار آزاد شد و به تبعید مادام العمربه کوک ترک شهر دور افتاده ای در جنوب قزاقستان پرتاب شد. داستان های بسیاری در روحش ثبت شده بود. سال ۱۹۵٣ درست چند هفته پیش از مرگ مشکوک استالین ـ بریا او را کشت؟ ـ از ارودگاه آزاد شده بود.
در دوران حاکمیت خروشچف شوروی نفسی تازه کرد و استالین زدایی آغاز شد. مهمترین رکن استالین زدایی تغییر نام ها و نشان ها و حتی گزارش غریب خروشچف به کنگره بیستم حزب در سال ۱۹۵۶ نبود. آن چه استالین را به درستی به مردم نمایاند رمان های سولژنیتسین بود. کوه یخ استالین در برابر آفتاب تند رمان های سولژنیتسین پایدار نمی ماند.
رمان یک روز از زندگی ایوان دنیستوویچ با شگفتی تمام در سال ۱۹۶۲ در نشریه ادبی نوی میر ـ دنیای نو ـ منتشر شد. سولژنیتسین دست نوشته رمان را در اختیار الکساندر توادورسکی که شاعر و سردبیر نشریه و نیز عضو پولیت بورو بود، قرار داد. او هم با خروشچف مشورت کرد و از او اجازه گرفت. خروشچف در دفاع از انتشار رمان حرف ماندگاری زد. گفته بود: در درون تمام ما استالین وجود دارد؛ حتی در درون خود من. باید ریشه ی این استالین را از قلب مان برکنیم.
سال ۱۹۶٣ رمان به صورت کتاب منتشر شد و مدتی بعد به دستور خروشچف شد کتاب درسی دبیرستان ها. در دوران حکومت خروشچف ریشه های رمان محکم شد و نسل جدید استالین را به درستی شناخت. آنانی که خود تجربه تلخ زندگی ـ زندگی؟ ـ در اردوگاه ها را داشتند، به چشم خود دیدند که فریاد فرو خورده شان در ژرفای جامعه بازتاب پیدا کرده است.
درست مثل سپیده که می دمد و تاریکی را گام به گام عقب می زند، رمان استالین را می زدود و محو می کرد.
در سال ۱۹۶۴ موج تازه ای برخاست. خروشچف را از صحنه حذف کردند و برژنف با همان ابروهایی که مثل پاچه ی بزغاله بود و سیمای شمپانزه آسایش حاکم شد. دوران انتشار رمان های سولژنیتسین به پایان رسید و او شد خائن و نیز کسی که هیچکس نیست. این واژه هیچ کس از ابداعات کا گ ب بود. فرد از رسمیت می افتاد. مثلا به بانک می رفت می دید حسابش غیب شده. به هر جا نامه می نوشت پاسخی دریافت نمی کرد. یا حداکثر می گفتند: کدام نامه؟ همه از او می گریختند. او دیگر هیچکس بود و هر گونه آشنایی و تماس با او گران تمام می شد. سولژنیتسین هیچکس شده بود… اورول همین مضمون هیچکس را در ۱۹٨۴ نقشی بدیع زد.
دو عرصه به روی سولژنیتسین باز بود. اول چاپ رمان ها به شکل زیرزمینی ـ سامیزدات ـ و دوم انتشار رمان ها در خارج. استالین در قالب و قواره ی برژنف گامی به پیش آمده بود. اکنون نوبت سولژنیتسین بود که ضربه کاری اش را بزند و کار کارستانش را انجام دهد. سندی را به تاریخ ادبیات تقدیم کند که از باد و باران نیابد گزند. رمان شگفت انگیز مجمع الجزایر گولاگ رمانی که گونه ای پرده برداری از ذات حقیقت است و نه بازآفرینی واقعیت. استالین دیگر نمی توانست در برابر این ضربه قامت راست کند.
ماروین مودریک در نشریه هودسون رویو در سال ۱۹۷۵ نوشت: این رمان نخستین تاریخ حقیقی شوروی ست.
رمان حقیقت را با تمام تلخی اش برهنه در منظر دید جهان قرار داد. سولژنیتسین به حقیقت تلخ در سخنرانی مشهورش در دانشگاه هاروارد در تاریخ ٨ ژوئن ۱۹۷٨ اشاره کرد. جمعیت بی سابقه ای برای شنیدن سخن او در محوطه دانشگاه جمع شده بودند. نوشته اند جمعیت حدود ۱۵ هزار نفر بود. هنگام صحبت باران گرفت و کسی از جای نجنبید.
شگفت انگیز بود در آن سخنرانی سولژنیتسین به نقد تمدن غرب پرداخت. عنوان سخن او: جهان تکه تکه شده بود. درست بر خلاف روشنفکران ما که وقتی پایشان به این سوی دنیا می رسد، به نقد خویش و مدح غرب می پردازند. سولژنیتسین به صراحت گفت که معنویت و دین گمشده زندگی انسان امروز است.
در آغاز سخن گفت: حقیقت گاه دلپذیر و بیشتر وقت ها تلخ است، تلخی مستدام. من می خواهم از حقایق تلخی با شما سخن بگویم. من دوست شما هستم ؛ دشمن نیستم!
غریب بود که او در سخن خود نامی از استالین نبرد و کلمه ای از زندان و آزار خود سخن نگفت. از خدا و معنویت حرف زد:
مسئولیت انسان در برابر خداوند و جامعه روز به روز کم رنگ تر و تاریک تر می شود، تمامی دستاوردهای با شکوه انسان در قلمرو دانش و تکنیک از جمله تسخیر فضا، نمی تواند انسان را از فقر اخلاقی که گریبانش را گرفته آزاد کند. هیچ کس نمی توانست چنین روزگاری را پیش بینی کند. . . معنویت ستیزی و دین گریزی مصیبت انسان امروز ست… بیش از حد به سیاست و حتی اصلاحات اجتماعی دلبسته ایم اما زندگی معنوی را از یاد برده ایم. در شرق احزاب با شیوه های خشک و مکانیکی معنویت را نابود می کنند و در غرب منافع تجاری معنویت را از نفس انداخته است. بحران حقیقی که جهان با آن رویاروست فقدان معنویت است.
آخرین عبارت سخن سولژنیتسین حیرت آور است. درست سی سال پیش جهان دیگری را پیش بینی می کند:
اگر جهان پایان نپذیرد، ما در آستانه یک تغییر بزرگ هستیم. مهمتر از گذار جهان از قرون وسطی به عصر رنسانس. جهان در آستانه جوشش معنویت است. ما افق روشنی را در پیش روی داریم که در آن نه مانند قرون وسطی که طبیعت انسانی انکار می شد ونه مثل روزگار نو بعد معنوی انسان پایمال خواهد شد…
چه کسی می ماند و چه کسی می رود. زمان انتخاب خود را کرده است به اعتبار همین کلمات که از ژرفای قلبی زخمی و پر مهر جوشیده است؛ سولژنیتسین می ماند و استالین همانگونه که سولژنیتسین لازم ندید نام او را بر زبان بیاورد محو می شود. اگر هم حضوری داشته باشد به اعتبار سکه همواره در گردش نام سولژنیتسین خواهد بود.

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی