آقای خاتمی و مثلت چارگوش


بهروز خوشدل


• خاتمی می خواهد میزان رای مردم باشد و می خواهد که دین و دموکراسی با هم تناقضی نداشته باشند. و بحث را می کشاند به این که دین را به صورتی بفهمیم که با آن تعارض نداشته باشد. کار نیکوئی است ولی اگر... هم چنان بر نقش اجتماعی دین و برحکومت دینی پا فشاری کند، باید بگویم آقای خاتمی، مثلث چارگوش نداریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ مرداد ۱٣٨۷ -  ۲۰ اوت ۲۰۰٨


آقای خاتمی [۱] و مثلت چارگوش

آنچه در دوم خرداد ۱٣۷۶ در ایران اتفاق افتاد به تعبیری خارق العاده بود. خارق العاده نه به این خاطر که به جای ناطق نوری، خاتمی رئیس جمهور شد. عجیب بودن و خارق العاده بودن این واقعه از آن رو بود که چپ و راست، مخالف و موافق از وارسیدنش در مانده بودند . وقتی هم که زندگی پس از آن دلپذیر نشد، به جای شکافتن کمبودها و کسری های خودمان، اگر از توطئه سخن نگفتیم حتما از این که «فریب» خورده بودیم، شکوه کردیم. و کسی هم به این پرسش نپرداخت، که چه شد و چگونه شد که ۲۱ میلیون آدم،   ازیک روحانی پنجاه و چند ساله فریب خورده بودند!
به یادمان هست همانهاکه یک هفته پیشتر، از نمایش و مضحکه انتخابات در جمهوری اسلامی سخن می گفتند و بی ربط هم نمی گفتند، به ناگاه با نتیجه انتخابات «مشت محکمی» بر دهان ولی فقیه کوبید ه بود ند. شماری از «انقلاب دوم» سخن گفتند و باز کسانی دیگر فرارسیدن «تمدنی نوین» در ایران را مژده دادند . در داخل ایران نیز کم نبودند، کسانی که از « نه بزرگ» سخن گفته بودند. هشت سال با این توهمات سپری شد ونتیجه اش در عمل، ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد ازکاردرآمد که نه فقط تمام مملکت را به دست « امام زمان» سپرده است، بلکه کاری به غیر از فراهم کردن شرایط برای « ظهور» ندارد. اگرکودکان خیابانی درتهران در طول یک سال دو برابر می شوندو اگردرصد قابل توجه ای از مردم دراین کشوری که براقیانوسی از نفت خوابیده است، زیر خط فقر زندگی می کنند، به دولت فخیمه چه ربطی دارد! موضع رسمی دولت این است که کسانی هستند که در خط « استکبار» فعالیت می کنند و ازاین حرفها می زنند!   ازخرابی اقتصاد درحوزه های دیگر چیزی نمی گویم چون از آن سردرنمی آورم ولی درعرصه بین المللی به جائی رسیده ایم که نه فقط کشورهای بزرگ برای ایران قداره می کشند که کشورهای میکروسکوپی هم برای ما شکلک در می آورند. از چپ و راست داریم برای خریدن رابطه دیپلماتیک رشوه می دهیم، می خواهد به بولیوی و نیکاراگوئه باشد یا به سیرلانکا و یا سوریه و یا آدمکشان حماس و یا برادران حزب الله درلبنان، که انگار ارث پدرمحترمشان را از ما طلب کارند.
آقای خاتمی که آدم بسیار هوشمندی نیز هست در دامن زدن به آنچه که از دوم خرداد به بعد اتفاق افتاده، بی تاثیر و بی گناه نبود. دردآور این که آقای خاتمی هنوز هم به همان صورت سابق به خاک پاشیدن به چشم دیگران مشغول است و نمی دانم و نمی فهمم چرا عبرت نمی گیرد و از تجربیات چیزی نمی آمورد؟
جالب است، از   خاتمی در مقام ریاست جمهوری   گرفته تا بعد از آن   تا مفسران چپ و راست از مقوله هائی سخن گفتندو می گویند که در وهلهاول بسیار گیج کننده اند ولی این حسن اضافی را دارند که شماره قابل توجهی را بخود مشغول می کند.
آقای خاتمی اگر چه هم چنان و همانند دیگر بخش های حاکمیت خواستار و خواهان تداوم مذهب سالاریست، در ضمن از جامعه مدنی و قانون مندی هم سخن می گوید و انگار درک نمی کند که دارد از مثلثی چارگوش سخن می گوید. با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری و بحران همه جانبه ای که اقتصاد و سیاست جمهوری اسلامی با آن درگیر است، باز فیل آقای خاتمی یاد هندوستان کرده است. تو گوئی که مردم را پی نخود سیاه فرستادن درآن ٨ سال کذائی کافی نبود. یک بار دیگر، آقای خاتمی به داستان گوئی روی کرده است. آقای خاتمی می گوید « واقعا اگر بخواهیم میزان رای مردم باشد و جمهوری اسلامی داشته باشیم، دین را باید بگونه ای بفهمیم که تعارضی با آن نداشته باشد». نکته این است که درهردوی این حالات، یعنی داشتن یک جمهوری و میزان رای مردم بودن،   آقای خاتمی از چیزی سخن می گوید که عملا غیر ممکن است. اگر خاتمی بپذیرد که دین مقوله ای شخصی است، مسئله ای پیشن نخواهد آمد. چون این که یک آدم درخلوت اش با خدای خود چه می کند یا نمی کند با هیچ یک از معیارهای این زمانه تناقض و تقابلی ندارد ولی مشکل از آنجا پیش می آید که آقای خاتمی دین را « اجتماعی»می خواهد و همین جاست که حرفهای زیبایش در دفاع از آزادی پوچ و توخالی می شود.یعنی این که می گوید « اسلام در مورد نسبت میان دین و اندیشه، دین و زندگی، دین و تکلیف اجتماعی انسان حرف و سخن دارد» با توجه به بعد اجتماعی که به آن می دهد، کاررا خراب می کند. و این خرابکاری زمانی آشکار می شود که خمینی را از دیگران تفکیک می کند که دیگران می گفتند نماز بخوانید، روزه بگیرید، دروغ نگوئید و « امام هم بر این اصرار و تاکید و پافشاری می‌کردند، اما امام(ره) امر دین را به گونه‌ای می‌بیند که با زندگی اجتماعی پیوند پیدا می‌کند و معتقد است دین باید در امر زندگی اجتماعی دخالت کند» و با همین «مداخله» است که نه فقط کار زندگی که کار دین هم زار می شود. نمونه می خواهید، به همین جمهوری اسلامی بنگرید. مسئله اساسی این است که اگر قرارباشد دین نقش اجتماعی داشته باشد یا به سخن دیگرنقش اجتماعی داشتن دین ادامه یابد، نتیجه همینی می شود که درایران داریم. بیهوده مردم را باز پی نخود سیاه نفرستیم که همان یک بار و همان ٨ سال کافی که زیادی هم بود. بین روشن جوئی و روشنفکری تفکیک قائل می شود ولی بلافاصله به دنبالش گره می زند که این مفاهیم اگرچه در غرب کاربرد دارد ولی « در جوامعی مثل ما چطور؟» اگرچه مستقیم نمی گوید ولی به نطر می رسد پاسخ خاتمی به این پرسش اش منفی باشد. حتی فراتر رفته و می گویم که آقای خاتمی به احتمال زیاد چیزی به غیر از « روشنفکر دینی» را به رسمیت نمی شناسد و دربهترین حالت، آنها را کسانی می داند که ایجاد اغتشاش می کنند.   در همین سخن رانی می پردازد به « روشنفکردینی» و از کسانی چون جمال الدین اسدآبادی و آخوند ملامحمد کاظم خراسانی و خمینی نام می برد و ادامه می دهد که «خیلی دل‌مان می‌خواهد موضع کسی که می خواهد دین داشته باشد در عین حال در امروز هم زندگی کند و در جامعه حضور داشته باشد لرزان نباشد؛ الان از هر کسی بپرسند نسبت دین و روشنفکری، نسبت دین و آزادی، دین و مردم سالاری چه می‌شود توجیهی می‌شود ولی به یک گفتمان جمعی نرسیده‌ایم که به شدت بتوانیم دفاع و ترویج کنیم». باز هم باید اشاره کنم که اگر دین مقوله ای شخصی باشد، در این جا مسئله ای پیش نمی آید ولی وقتی دین اجتماعی می شود، این جا دیگر، به عنوان یک تکلیف دینی و به خصوص دین اجتماعی شده کار به امربه معروف و نهی از منکر می رسد. این جا دیگر، آقای خاتمی، باهمه قسم حضرت عباس تان،   سانسور و کنترل و بگیر و ببند « مشروعیت» پیدا می کند. حالا بماند که این را هم می دانیم که «میزان رای مردم بودن» درنفس خویش محدودیت های زیادی دارد که خود آقای خاتمی هم از آنها آگاه است. و این را به عنوان یک معیار از بسیاری از رهبران مذهبی شنیده ایم که درخصوص آن چه که دردین « حرام» است، رای مردم را باید ریخت در سطل آشغال- یادتان هست حتما که اگردرست به خاطرم مانده باشد حتی زنده یاد طالقانی هم گفته بود که اگرمردم به نوشیدن مسکرات رای بدهند، ازمسکرات رفع تحریم نمی شود. همین جا بگویم و بگذرم که منظورم نه نفس باده نوشی بلکه گوهر و جان مایه این نگرش است درراستای محدودیت هائی که هست. دراینجا این روحانیت است که تصمیم می گیرد و محدوده میزان بودن رای مردم را مشخص می کند. حتی به عنوان مثال، به انتخابات مجلس بنگرید. به انتخابات شورای شهر نگاه کنید. به انتخابات ریاست جمهوری بنگرید. اگر از تقلبات گسترده بگذرم، در این جا، میزان رای مردم نیست، چون همین مردم این حداقل آزادی را ندارند که به هر که می خواهند رای بدهندو حتی در آن « انتخاب محدودی» هم که به آنها داده می شود، باز هم میزان رای مردم نیست، چون می دانیم و می دانند که انتخابات بدون تقلب نمی شود،   و متاسفانه درکمتر دوره ای از زندگی ما دراین سی سال جز این بوده است. خیلی که محبت کنند، در محدوده آن چه که « شرعی» است، یک بار می شود آقای خاتمی و باردیگر هم همین آقای احمدی نژاد که البته که با یک دیگر تفاوت دارند. ولی دراین که مذهب سالاری حرف بر نمی دارد، این دو و خیلی های دیگر با یک دیگر تفاوتی ندارند. به قول معروف، یکی آش را پرورغن تر طلب می کند و دیگری کم روغن تر، آش همان آش است. اندکی که جلوتر می رویم تعریف خاتمی از روشنفکر هم روشن می شود. خاتمی می گوید، « ما متدینیم، خدا، پیغمبر و وحی الهی را قبول داریم در عین حال هم روشنفکریم؛ یعنی دغدغه روز را داریم. دغدغه انسان و جامعه را! ». این جا هم آقای خاتمی اندکی کم لطفی می کنند. و در نظر نمی گیرند که وقتی معیارپذیرفته شده ای برای شنجش نداشته باشیم، حتی آقای الهدی امام جمعه وحشت آور و اما خنده دار مشهد هم « دغدغه روز» را دارد و حتی درباره المپیک پکن هم نظر می دهد. ملا حسنی درارومیه هم به همین نحو، دغدغه روز را داشتن به تنهائی کافی نیست، باید دید در باره این دغدغه ها چه می گویند. می گویم حتی به روز بودن هم کافی نیست. باید اندکی فراتر رفت و تعریف دقیق تری به دست داد. مثالی که می توانم همین طور سردستی ارایه بدهم، روایت انترنت است که یکی از ابزارهای بسیارپیشرفته امروزین است ولی خود آقای خاتمی هم می داند که مذهب سالاران دیگر، از این ابراز بهره می گیرند تا فتاوی اغلب خنده دارشان را انتشار بیرونی بدهند که اگر فلان طفل شیرخوار را برای ابوی ۷۰ ساله تان عقد کنید، این دختر به شما محرم می شود. یا روحانیون محترم در باره خصوصی ترین مسایل زنان- عادت ماهانه مثلا- اظهار نظر می کنند. از تلفن که آنهم ابزار تازه ای است استفاده می کنند تا پشت تلفن برای دیگران، استخاره کنند که کاری را انجام بدهند یا خیر. و این ها همه را آقای خاتمی هم می داند و می شناسد. من تا کنون براین گمان بودم که بعضی از سیاست پردازان غربی تمایلات نژاد پرستانه دارند ولی می بینم که آقای خاتمی هم دست کمی ندارد. دراین سخن رانی می خوانیم که « درست است دمکراسی در غرب در دوران جدید محور و مبنا قرار گرفت، انسان مبنا قرار گرفت که یک تحول بسیار بزرگی بود» پیش از آن که شکمتان را صابون بزنید ولی ادامه می دهد « انسانی که او تعریف کرد با انسانی که ما تعریف می‌کنیم و با خدا نسبت خاصی دارد متفاوت است». که این طور! البته اشاره ای به این تفاوت نمی کند و من اضافه می کنم که تفاوت اصلی احتمالا این است که ما اختیار زندگی مان دست خودمان نیست. بعد می رسد به جمهوری اسلامی و می گوید « نظامی که ما داریم جمهوری اسلامی است؛ در جمهوری اسلامی مردم‌سالاری دارای اهمیت است» خوب این یعنی چی، قبل از این که برای خودتان نتیجه گیری بکنید، اول جواب آقای خاتمی را بخوانید، « و این‌، یعنی حقوق انسان را به رسمیت شناختن و برای آن حساب باز کردن». اگر کسی در بهمن ۱٣۵۷ چنین می گفت، شاید براو ایرادی نبود اگر کلاش نبود که خیلی ها این چنین بودند، می توانست آدم   متوهمی باشد که این جماعت هم کم نبودند. ولی با آن چه که در این سی سال گذشته است وقتی کسی هنوز از « حساب بازکردن برای حقوق انسان» در این جمهوری نکبت سخن بگوید روشن است که دیگر نمی تواند متوهم باشد.
درسرتاسر این سخن رانی خاتمی از هم به نعل و هم به میخ زدن دست بر نمی دارد. می گوید « می توان هم مسلمان بود هم دموکرات» و من پاسخ می دهم که اگر مسلمانی باشید که برایتان دین مقوله ای کاملا و تماما شخصی باشد، حرفتان می تواند درست باشد ولی وقتی، می خواهید معیارهای زندگی امروزین را ازدین بیرون بکشید، در آن صورت، بهتر است مردم را بیشتر فریب ندهید. دربهترین حالت، اگرهم بوئی از آزادی برده باشید، آن هم تنها آزادی هم سان اندیشان است و این به یک معنا، واقعیت شناخته شده ای از همه رژیم های تمام خواه و خودکامه است. همان طور که اگر از جناب شریعتمداری کیهان بپرسید، برای او و هم راهانش در « کیهان» کشوری به آزادی ایران وجود ندارد. چون تنها در چنین جامعه ای است که کسانی چون او به واقع « آزادی بی حد و حصر» دارند و به غیر از چند خط قرمز- مثل گاف اخیر کیهان در باره نطق رئیس جمهور درمجلس- برای هرکس می تواند هر پرونده ای بسازد و هر دروغ و افترائی را نسبت بدهند و هیچ کس هم نباشد تا به او وهمراهانش بگوید که بالای چشم مبارک شما ابروست. حالا درهمین جمهوری اسلامی که برای حقوق مردم « حساب بازکرده است» شما بروید و این را نه ضرورتا از فعالان زنان و کارگران و دانشجویان، که از روزنامه نگاران جامعه، توس، نشاط، سلام، اقبال، نوبهار، عصرآزادگان، وقایع اتفاقیه، شرق، هم میهن، تهران امروز،ووووو بپرسید تا معنای واقعی حرفهای آقای خاتمی برایتان اگرروشن نیست، روشن شود. خاتمی اگرچه خیلی هم آدم جدی و محترمی است ولی حرفهای خنده داری می زند، « دموکراسی باید با معیارهای دینی ما بسازد». این معیارهای دینی هم که منبع شان وحی است و قرآن و قابل تغییر نیستند، پس دموکراسی باید تغییر کند و خودش را وفق بدهد. آن وقت تکلیف خلق خداهم روشن می شود. یعنی می خواهم بگویم که آقای خاتمی، با این همه زمینه سازی دارد از مثلثی حرف می زند که به واقع چارگوش دارد!
عبرت آموز این که دردوره قبل نیز آقای خاتمی همین حرفهارا می زد ولی اجازه بدهید یادآوری کنم که برایران چه گذشت. به یادمان هست که شعار اصلی ایشان قانون مداری بود،   حالا بماندکه از دوم خرداد به این طرف « قانون» هم چنان به صورت قانون شکنی« انصار ولایت»، « انصار حزب الله »،    « گروه کاوه» و « مردم خود جوش» و دیگر اوباشان باقی مانده بود که به هرکس و هر گروه که می خواستند یورش می بر د ند و از حمایت « مقامات قانونی» نیز به کفایت بهره مند می ش د ند. اگردرگذشته وزرا و مقامات مصون بودند، در آن دوره قانون مداری نه عبدالله نوری از یورش درامان ماند و نه مهاجرانی که هر درکابینه اول ایشان وزیر بودند. شماری از ناظران اندیشمند ما از «   جامعه مدنی دینی» سخن می گفتند و می گویند ودر نظر نگرفتند و در نظر نمی گیرند که هرکار که بکنید آب با روغن مخلوط نمی شود . بدون پرده پوشی باید گفت که چنین معجونی   اگر نشانه کوششی برای مردم فریبی نباشد، بیانگر تناقضی اساسی در معنی است. یعنی، بیائید تعارف را کنار بگذاریم،   جامعه انسانی یا مدنی است و یا مذهبی. نمی تواند هر دو باشد، مگر این که « مدنی» را به دلخواه و من در آوردی طوری تعریف کنیم که با جامعه دینی جور در بیاید. یعنی همین ادعائی که آقای خاتمی دارد. برخلاف ادعای شماری از اندیشه مندان مذهب باور ما، جامعه مدنی، همان « مدینه النبی» نیست. در نگاه اول به قوانین موضوعه کار ندارم ولی، جامعه مدنی، نهادی دنیوی و زمینی است که به ضرورت همکاری میان افراد و براساس خرد جمعی و برای حل مسائل زندگی در این دنیا   پدید می آید و اساس اش هم حق و حقوق و آزادی های فردی است. در حالیکه، دین، اگر ریشه ای داشته باشد، ریشه در آسمان دارد و بر وحی بعلاوه، به امور مقدس و معنوی می پردازد و سروکارش با آخرت است و قوانین و مقرراتش نیز نه از سوی انسان، که بیرون   از عقل و اراده انسان از جائی که به واقع کسی نمی داند، کجا، صادر می شود و مبنی بر تعبد و اطاعت بی قید و شرط است. از آن گذشته، واقعیت دارد که یک جامعه مدنی بر اساس « حق » است و جامعه مذهبی بر مبنای « تکلیف». یک مسلمان برای این نماز نمی خواندکه از نماز خواندن خیری به او می رسد. روزه را برای سلامت جسم و جان نمی گیرد. حالا بماند که بعضی از مذهب باوران « مدرن» و درس خوانده برای روزه گرفتن بخاطر « استراحت دادن» به دستگاه گوارشی، منافع طبی نیز تراشیدند. این بزرگواران البته پرخوری های تا سرحد انفجار افطار و سحری و خوابیدن های تا تخت ظهر و حتی اخیرا کاستن از ساعات کاری را   دراین معادله علمی خویش در نظر نگرفتند. نکته این است که اگر مسلمانی، در آن صورت مکلفی که هم روزه بگیری و هم نماز بخوانی [ استثناهای شرعی، مسافرت و مریضی موضوع دیگریست]. از آن گذشته، دیدیم و خواندیم که در یک جامعه مذهبی و مذهب سالار، شرکت در جنگ، شرکت درانتخابات، شرکت در تظاهرات زنده باد، مرده باد، همه و همه به عنوان تکالیف شرعی مسلمین مطرح شده بودند ومی شوند. در طول جنگ عراق با ایران، آن همه جوان صادق وبی گناه، مین ها را با جسم و جان خویش برای پای بندی به تعهدات خویش در انجام تکالیف مذهبی پاک می کردند و نه هیچ چیز دیگر. تردیدی نیست که همانند هر جامعه دیگری، در یک جامعه مذهب سالار نیز کسانی هستند که به ضرورت همراه قافله می روند. ریش و پشمی بهم می زنند، تظاهر به اسلام پناهی می کنند و به آب و نان و مقام نیز می رسند و یاحتی هستند کسانی که اگرچه به عنوان یک « مسلمان مکلف» آغاز می کنند ولی سرانجام به صورت بندگان خدای سرمایه در می آیند ولی تظاهر به « بندگی خدای آسمانی» را برای حفظ موقعیت خویش در این چنین جامعه ای هم چنان حفظ می کنند. با این همه، ولی صحت دارد که اس و اساس مذهب، هر مذهبی، « تکلیف» است ونه « حق و حقوق»، اطاعت کورکورانه است نه عمل آگاهانه، خردستیزی است نه خردورزی و علتش هم این است که برای ذهنیتی خردورز و خرد سالار، جائی برای این دست باورها نیست. چرایش را خواهم گفت.
و اما، افسانه دلکش، قانونمند کردن یک جامعه مذهب سالار نیز راویتی است از همین قماش. شیخ نوری در بیش از صد سال پیش درست می گفت که،   « اعتبار به اکثریت آراء» به مذهب امامیه غلط است و بعلاوه، « قانون نویسی چه معنی دارد؟» قانون ما، «اسلام است». به گفته شیخ، « قانون اساسی و اعتبار به اکثریت آراء» حتی درمواردی که با مواضع اسلامی تبانیتی ندارد، « چون بر وجه قانون التزام شده» به عنوان « بدعت در دین» « حرام تشریعی » است. یعنی، در « شریعت اسلامی» حرام است. نه فقط وضع قانون با شریع نمی خواند، بلکه« اجرای قانون» ، یعنی، تعیین جزاء برای کسانی که قانون شکنی می کنند، نیز « حرام است». [۲] از همین رو و بهمین خاطر است که در یک جامعه مذهب سالار، جائی برای قانونمندی نیست. در بهترین حالت، آنچه که هست و یا می تواند باشد، تفسیر وتعبیر دستورالعمل های موجود مذهبی است که از متون مذهبی استخراج می شوند. تازه همین کار نیز از همگان بر نمی آید. یعنی، یک جامعه مذهب سالار به تعبیری « نخبه گرا» نیز هست.   این که این جا و آن حا با تفاسیر و تعابیر متفاوتی روبرو می شویم، نه نشانه امکان قانونمندی و یا تحمل دگراندیشی در یک جامعه مذهب سالار، بلکه ترجمان تناقض بین واقعیت های زندگی و انگاره های مذهبی است. در مذهب حاکم بر ایران، که مقوله« مقلد و مرجع تقلید» هم دارد، قضیه به راستی بسیار درهم ومغشوش می شود. یعنی، مراجع تقلید با تفاسیر متفاوت، آن چنان شرایطی ایجاد می کنند که برای ذهنیت مذهب باور توان اندیشیدن باقی نمی ماند. یک مذهب باور، یا مقلد این مرجع می شود و یا مقلد آن دیگری و در پی آن البته «تبعیت» و   « تقلید » می آید. من بر آن سرم که هر آن کسی که می اندیشد، نمی تواند « مقلد» کسی باشد. این رابطه نه فقط در امور مذهبی صادق است که در هزار و یک مورد دیگر. آلامُدهای کورذهن هم کم نیستند که به تبعیت و تقلید از فلان یا بهمان مُد و بی توجه به مختصات خویش،خودرا به هیبتی در می آورندکه اغلب به واقع هراس انگیز است. نه این که نمی فهمند و یا نمی بینند، نه، ولی وقتی پای « تقلید» پیش می آید- حتی از   یک مد- جا برای اندیشیدن تنگ می شود.
باری، آنچه در یک جامعه مذهب سالار شکل و شمایل قانون گزاری می گیرد با یک محدودیت دست و پا گیر جدی روبروست. نظر مردم و یا « امُت همیشه درصحنه» تا وقتی « به حساب» می آید که با پیش گزاره های مذهبی جوردربیاید ووقتی که این چنین است، آنچه که هست، به صورت قانون در آمدن آن پیش گزاره هاست نه وضع قانون از سوی کسانی که به آزادی از سوی مردم برای این کار انتخاب می شوند و به خاطر این انتخاب آزادانه، آزادی دارند هر آنچه را که به نفع همان مردم می دانند به صورت « قانون» وضع کنند. در یک جامعه مذهب سالار، نه امکان در آزادی اندیشیدن وجود دارد و نه به چنین امکانی نیاز و ضرورتی هست. چون همه چیز قرار است در متون مذهبی حی و حاضر باشد که تنها باید استخراج شوند و اگر لازم باشد به پوششی امروزی در بیایند. از آن گذشته، برای پرسش کردن، شک، هم   روزنه ای نیست و اگر قرار است، مذهب سالاری تداوم یابد، نمی تواند باشد. دلیلش هم ساده است، پیداشدن این روزنه و تحمل وجود این روزنه از سوی مذهب باوران، بنای مذهب باوری را به انهدام می کشاند، چون، اندیشیدن و تمایل به اندیشیدن، در ذات انسان است. همین که انسان از قید و بندها، خلاص می شود، در باره مسائل و مقوله ها به اندیشه ورزی رو می کند. بهمین خاطر نیز هست که یک جامعه مذهب سالار، در نتیجه همین شکنندگی ساختاری، خشونت سالار نیز می شود. برای خشونت سالار نبودن، حاکمیت عقل و خرد لازم است و حاکمیت عقل و خرد با ممنوعیت شک و رواج همسان اندیشی   که از مختصات اصلی جوامع مذهب سالار است، جمع شدنی نیست.
برای این که روشن شود چه می گویم، از سوئی قدرت مطلقه « ولی فقیه » را بخاطر داشته باشیدوبعد ببینید که مبتکر این « نهاد» در باره اش چه می گوید: « ولایت فقیه، یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد، ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک و تعالی درست کرده است، همان ولایت رسول الله است » و به تبعیت ازخمینی، این گفته فاکر نیز در چارچوب جمهوری اسلامی درست است که « ولایت مطلقه فقیه امری الهی است که نه "نصب" آن بتوسط بشر انجام می گیرد و نه "عزل"آن». [٣] این دیدگاه ها در پیوند با یک جامعه مذهب سالار درست است، حتی اگر خوش آیند نباشد که نیست. پیشتر هم به اشاره گفته بودم که حتی وقتی دریک جامعه مذهب سالار تظاهر به ایجاد نهادهای مدرن می شود دایره عملکرد این نهادها بسیار محدود است یعنی محدود است به آنچه که « اجازه می دهند» . آنچه مهم است گوهر این نکته است . یعنی، در یک جامعه مذهب سالار، هر آنچه با پیش گزاره های مذهبی جوردرنیاید، نمی تواند به صورت قانون در آید. با این حساب، حتی به صورتی که ادعامی شود، کوشش خاتمی   برای « قانونمند کردن» کارها، حتی وقتی که موفق هم باشد، یعنی، سامان دادن به مذهب سالاری و مشروعیت بخشیدن به همان پیش گزاره ها به عنوان راهنمای عمل و استفاده از همه امکانات دولت برای اجرای آن. در آن صورت، بدیهی است که در این چنین جامعه ای تا به آنجا می توان به « آزادی » سخن گفت که چیزی بر خلاف این پیش گزاره ها گفته نشود و این هر چه باشد، آزادی نیست. قانونیت بخشیدن به یکه سالاری در عرصه اندیشه است.
از این نکته که بگذریم، گاه و بی گاه سخن از آن است که در چنین جامعه ای حتی، اجرای قانون قدمی است به جلو. به ظاهر سخن درستی است، به خصوص که حاملان این دیدگاه از تجربیات ما در اواخر قرن نوزدهم نیز سخن می گویند. ولی اگر پیش کشیدن « قانون» از سوی اندیشمندان ما در سالهای پایانی قرن نوزدهم و سالهای اول قرن بیستم ، با تسامح البته ، حرکتی بوده باشد ترقی طلبانه برای آن دوره، یک قرن بعد، نمی توان هم چنان با ذهنیت آن بزرگان به دنیا نگریست.
اگر برای آن سالها، قانون خواهی، بدون وارسیدن مختصات قانون، می توانست مقبول ومطلوب باشد، یکی از دلایل اصلی اش وجود استبداد مطلقه شاه بود و از آن گذشته، اگر چه اندیشه مندان ما در قرن گذشته، همانند اندیشه مندان هم زمانه خودما، به مذهب حاکم برایران رشوه تاریخی می دادند، ولی قصد وغرضشان بر پائی جامعه ای مذهب سالار نبود. یعنی هدف آن« قانون خواهی» پایان بخشیدن به استبداد فردی شاه بود و این وجه آن حرکت بود که بی گمان، وجه مطلوب آن نیز بود. در شرایط امروز ایران، با تعویض تاج با عمامه، و موقعیت ولایت فقیه در « قانون اساسی»، تنها وضعیتی که می تواند « قانون » خواهی کنونی را مطلوب کند، آن است که قانون طلبان کنونی از نفی موقعیت ولایت فقیه آغاز نمایند، نه این که همه راهها به زیر عبای همان ولایت، باقدرت نامحدود، و غیر مشروط و غیر مسئول و مادام العمر ختم شود. یعنی همین عملکرد اجتماعی داشتن مذهب که آقای خاتمی هنوز از آن سخن می گوید.
با این تفاصیل، برگردیم به سخن رانی آقای خاتمی، فرض کنیم که ایشان بالاخره رضایت داده و نامزد شدند و حتی برنده انتخابات بعدی هم گشتند و به جان هم کوشیدند و در « قانونمند» کردن جامعه موفق و منصور شدند ، و کارها به روال   « قانونی» افتاد. به کجا ممکن است برسیم؟
    اگر برای پایان بخشیدن به ولایت مطلقه فقیه اقدامی جدی صورت نگیرد،
    اگر قوانین جاری مملکت، به طور اساسی و ریشه ای از سوی کسانی که به آزادی و در آزادی از سوی مردم برای همین منظور انتخاب می شوند، مورد بازبینی قرار نگیرد،
    اگر میزان قدرت، رای مردم در یک انتخاب آزاد- بدون مداخلات مسخره شورای نگهبان و شورای نظارت- نباشد،
در آن صورت، چراست و چگونه است که « قانونمند» کردن کارها، قدمی می شود به جلو و یا آن گونه که در دوره قبل ادعا کرده بودند، مشت محکمی می شود، بر دهان « ولایت فقیه» و یا به قول آن دیگری، « نه بزرگی» است به حاکمیت؟
مگر « قصاص»، «سنگسار کردن»، « قطع دست»، اعدام « محارب با خدا» و بسیار ناهنجاری های دیگر حقوقی و حتی نابرابری ها ، از «قوانین» همین حاکمیت نیستند؟
مادام که این «قوانین» یک سره   و در کلیت خویش به « زباله دان تاریخ» سرریز نشود، عدم اجرایشان که با پیش گزاره « قانونمند» شدن کارها در تناقض قرار می گیرد و اجرا کردنشان، نیز شکل و شیوه ویژه ای از   « قانونمندی» است که برای مای ایرانی در دهه اول هزاره سوم میلادی شرم آور است و سرشکستگی دارد.
خاتمی می خواهد میزان رای مردم باشد و می خواهد که دین و دموکراسی با هم تناقضی نداشته باشند. و بحث را می کشاند به این که دین را به صورتی بفهمیم که با آن تعارض نداشته باشد. کار نیکوئی است ولی اگرمنظورش از این دگرگونه فهمیدن، خصوصی کردن و شخصی کردن دین باشد، من هم با ایشان موافقم ولی اگر هم چنان بر نقش اجتماعی دین و برحکومت دینی پا فشاری کند، باید بگویم آقای خاتمی، مثلث چارگوش نداریم.

[۱]   گزارش این سخن رانی را در این آدرس بخوانید.
www.aftabnews.ir
[۲] برای اطلاع بیشتر از دیدگاه های شیخ فضل الله نوری بنگرید به رساله « حرمت مشروطه»... دررسائل مشروطیت که به همت دکتر زرگری نژاد منتشرشده است.
[٣] فاکر، محمد رضا: ملاحظاتی پیرامون خبرگان ، ویژه نامه « رسالت»، ۱۷/۵/۱٣۷۰، ص ۵۲و ۴٨