معجزه گر


کاظم شریعتی


• در کویری که تَه دنیا بود،
تک درختی به نظر پیدا بود

دست هایش به هوا مانده و خشک
دُور آن، همهمه و غوغا بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ شهريور ۱٣٨۷ -  ۲٨ اوت ۲۰۰٨


 
 
در کویری که تَه دنیا بود،
تک درختی به نظر پیدا بود
 
دست هایش به هوا مانده و خشک
دُور آن، همهمه و غوغا بود
 
هر کسی در طلب حاجت خویش
ذکر می گفت و چه واویلا بود
 
شاخه هایش همه از نخ پُربار
هر گره رنگی و آن زیبا بود
 
کم کمک شب شد و مردم رفتند
چشم من بدرقه ی آنها بود
 
قدمم برد مرا سوی درخت
تا ببینم که چه در آنجا بود؟
 
ناله آمد چو نوایی خسته
که به گوش دل من گویا بود:
 
« گوش کن! معجزه آن باور توست
ورنه این بستن نخ بیجا بود
 
من اگر معجزه گر می بودم
شاخه ای تازه ز من برپا بود! »