روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ شهريور ۱٣٨۷ -  ۲۹ اوت ۲۰۰٨


تاکتیک چراغ خاموش اصلاح طلبان برای انتخابات
هشتم شهریور، سالروز شهادت دو معلم است
در هر مقطعی برخی خود را پیرو شهید رجایی می خوانند
گفتمان انقلابی در برابر گفتمان خودباختگی و غربزدگی
آنچه المپیک به نمایش گذاشت
مهندسی انتخابات اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری

روزنامه رسالت در ستون یادداشت خود به قلم محمود فرشیدی وزیر پیشین آموزش و پرورش با عنوان دولتمردان معلم نوشته است:
هشتم شهریور، سالروز شهادت دو معلم و شخصیت فرهنگی برجسته نظام اسلامی رجایی و باهنر است.
ظاهرا به دلیل آنکه این دو چهره گرانقدر به هنگام عروج ملکوتی خویش عهده دار مقام ریاست جمهوری و نخست وزیری کشور بودند فضای غالب بر هشتم شهریور فضایی سیاسی است که عمدتا از دولت و دولتمردان و دستاوردهای دولت در این ایام یاد می شود و این البته در جای خود اتفاقی مبارک است که سالروز شهادت دو معلم به نام دولت نامگذاری شده است اما در عین حال آنچه که به نظر می رسد کمتر مورد توجه قرار گر فته است و جبران آن ضروری می باشد سهم آموزش و پرورش از این ایام ا ست با توجه به اینکه شهادت آن دو بزرگوار فرصتی فراهم می آورد تا مسائل تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش خصوصا از منظر آنان در مقام عالی ترین مسئولان اجرایی کشور مورد بازبینی جانشینان امروز آنان قرار گیرد.
شهید رجایی یک معلم بود و نخستین بار انتصاب وی توسط شهید بهشتی پیشنهاد شد که ایشان خود نیز سی سال در کسوت معلمی برای آموزش و پرورش نسل آینده تلاش کرده بود و شگفت آنکه شهید رجایی برای تصدی پست نخست وزیری به سراغ شهید باهنر می رود که او نیز یک معلم و نظریه پرداز تعلیم و تربیت اسلامی است و استقرار وی در مقام نخست وزیری طبعا رویکرد کلان و جهت گیری کلی دولت را در دفاع از جایگاه آموزش و پرورش و منزلت معلم نشان می دهد.
واقعیت این است که فقدان این گونه شخصیت های فرهنگی از صحنه سیاسی و اجرایی کشور طبعا کاستی ها و خلاهایی را در عرصه فرهنگی خصوصا آموزش و پرورش به دنبال آورد و علی الاصول ریشه مظلومیت امروز مسایل فرهنگی و آموزش و پرورش را تا حد زیادی باید در این خلاء جستجو و برای جبران آن چاره اندیشی کرد.
از آنجا که نظام اسلامی با هدف غایی تربیت و تعالی انسان ها شکل گرفته است هر یک از دولتمردان و مسئولان نظام رسالتی سنگین در دستیابی به این هدف و تربیت جامعه بر عهده دارند و به سهم خود الگو و معلم مردم می باشند و باید به این وظیفه الهی در عرصه های گوناگون عمل کنند.
۱ ـ در سلوک و رفتار شخصی توجه داشته باشند که حرکات،گفتار و رفتار آنان آثار تربیتی تعیین کننده ای بر جامعه دارد و وارستگی و مردم دوستی و صداقت و پرهیز از وابستگی های دنیایی و خویشاوندی و گروهی و نیز عدل و عقل و انصاف و تدبیر و در یک کلام اصولگرایی آنان،الگوی مردم و موجب تعمیق باورهای دینی در آنان خواهد شد.
۲ ـ در عرصه برنامه ریزی نیز دولتمردان نظام اسلامی باید در عین بهره مندی از تازه ترین دستاوردهای علمی با رویکردی معلمانه و نگاهی فرهنگی به تدبیر امور بپردازند و به آثار و پیامدهای تربیتی و دراز مدت تصمیمات و اقدامات خویش در جامعه توجه داشته باشند.
٣ ـ اما مهمترین پیام شهدای هشتم شهریور تحقق آرمان های آنان در عرصه آموزش و پرورش است که عمر خویش را در این راه صرف کردند و پاسداشت میراث و دستاوردهایشان و دستیابی به اهداف بلند آن دو دولتمرد معلم ممکن نیست جز با احساس مسئولیت تمامی دولتمردان امروز برای حل مشکلات آموزش و پرورش و معلمان و برداشتن گام های عملی در این زمینه به موازات تکریم و تعظیم مقام معلم .
زیرا آموزش و پرورش می تواند به عنوان بزرگترین پشتیبان دولت ایفای نقش کند و شاهد مثال توانمندی این دستگاه در حمایت از دولت دوران آن دو شهید بزرگوار می باشد و بارزترین جلوه آن تقدیم مدیرانی لایق و کارآمد از سطوح عالی تا میانی به دستگاه های اجرایی و برنامه ریزی کشور است که بیانگر بالندگی و پویایی این مجموعه عظیم طی آن سال ها و حضور انبوه نیروهای متعهد و پرشور در این وزارتخانه می باشد. در آن سال ها آموزش و پرورش همپای دیگر نهادهای انقلابی،جولانگاه حضور شور آفرین نیروهای جوان بود. چندان که جمع قابل توجهی از مدیران و دولتمردان امروز فعالیت اجرایی خویش را در آن ایام از آموزش و پرورش آغاز کردند اگر چه به تدریج از ام القری خویش فاصله گرفتند امروز نیز آموزش و پرورش نیازمند نوآوری و نوپردازی است که با حضور معلمان جوان و بهره گیری از تجربیات معلمان فرهیخته تحقق آن ممکن است و همچنان که آن دو شهید تاکید داشتند باید جریان مستمر تربیت معلم با جذب و تربیت نیروی انسانی این حضور شورآفرین را تامین کند زیرا همچنان که مقام معظم رهبری اشاره فرمودند : بیرون از آموزش و پرورش کار زیادی برای آموزش و پرورش نمی شود کرد. و در حقیقت کلید تحول بنیادین در این وزارتخانه در دست نیروهای این مجموعه است.
به منظور آشنایی بیشتر دولتمردان با زمینه های سرمایه گذاری در این تولیدی ترین دستگاه کشور تقویت ارتباط ر یاست محترم جمهوری و وزرای محترم با معلمان و فرهنگیان یک ضرورت است که از جمله در سفرهای استانی دیدار ویژه با فرهنگیان که معمولا تاثیرگذارترین گروه در صحنه استان می باشند می تواند زمینه ساز این تعامل باشد.

شهید رجایی در یک نگاه
روزنامه اعتمادملی نیز درستون یادمان خود تحت عنوان شهیدان دولت چنین آورده است: در سالیان اخیر به هر بهانه ای معمولا نام شهیدرجایی مطرح می شود و در هر مقطعی برخی خود را به پیروی از آن شهید منسوب می کنند. روز هشتم شهریورماه فرصتی برای مرور زندگی این شهید و شهید محمدجواد باهنر است. سال ۱٣۶۰ هجری شمسی محمدعلی رجایی رئیس جمهوری اسلامی ایران همراه با محمدجواد باهنر نخست وزیر، بر اثر انفجار بمبی که در ساختمان نخست وزیری کار گذارده شده بود، به شهادت رسیدند. من محمدعلی رجایی در سال ۱٣۱۲ در قزوین در خانواده ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشه ور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در ۴ سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع ۱٣ سال داشت. شهید رجایی زندگی خود را اینگونه ترسیم کرده و توضیح داده که پس از این شاگردی مغازه دایی را سپری کرده و به دستفروشی پرداخته تا اینکه در دوره رزم آرا دستفروش های سبزه میدان را جمع می کنند و او هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی می شود. رجایی ۴ سال از نیروی هوایی را طی می کند که ۲٨مرداد اتفاق می افتد و او به همراه عده زیادی از افراد نیروی هوایی تصفیه می شود و در همین دوره با آقای طالقانی آشنا می گردد. او کم کم به عنوان عضو نهضت آزادی در دبیرستان کمال مشغول تدریس می شود و در ۱۱ اردیبهشت سال ۱٣۴۲ شناسایی و به وسیله ساواک در قزوین دستگیر و پس از ۵۰ روز زندان آزاد می شود. شهیدرجایی پس از این در دفعات دیگر نیز بازداشت شده و در آبان ۱٣۵۷ روز عید غدیر آزاد می شود. پس از انقلاب زمانی که وزیر آموزش و پرورش استعفا کرد، شهیدرجایی ابتدا به عنوان کفیل و بعد به عنوان وزیر آموزش و پرورش انتخاب شد. پس از اختلافات مجلس و بنی صدر، شهیدرجایی به نخست وزیری رسید و پس از عزل و فرار بنی صدر با آرای ۱٣ میلیونی رئیس جمهور شد. شهید محمدجواد باهنر نیز در سال ۱٣۱۲ در شهر کرمان در محله ای به نام محله شهر که از محله های بسیار قدیمی شهر کرمان بود، به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده و دارای ۹ خواهر و برادر بود. پدر ایشان پیشه ور ساده ای بود. او در اوایل مهرماه ۱٣٣۲ جهت ادامه تحصیلات دینی عازم شهر قم گردید و مدت ۷ سال یعنی تا اوایل سال ۴۱ از دروس خارج فقه و اصول امام بهره مند شد. در سال سوم اقامت در قم و در حجره ای با بزرگانی چون حجج اسلام هاشمی رفسنجانی، موحدی کرمانی، مهدوی کرمانی و…هم اتاق شد و این آشنایی زمینه همکارهای فرهنگی، مطبوعاتی و انقلابی آینده را فراهم کرد. در سال ۱٣٣۶ با همکاری و کمک آقایان هاشمی رفسنجانی و مهدوی کرمانی نشریه مکتب تشیع را منتشر کرد. شهیدباهنر که در سال ٣۷ جهت انجام سفر تبلیغی به آبادان عزیمت کرده بود دستگیر شد. دومین دستگیری او مصادف بود با جریانات خردادماه سال ۴۲ . شهید باهنر در دفعات دیگری نیز بازداشت شد. پس از انقلاب اسلامی به دنبال برکناری بنی صدر از مقام ریاست جمهوری و انتخاب شهیدرجایی به عنوان ریاست جمهوری، بنا به پیشنهاد شهیدرجایی، شهیدباهنر در سال ۱٣۶۰ به عنوان نخست وزیر به مجلس شورای اسلامی معرفی شد و مجلس نیز به نخست وزیر و وزرای وی رای اعتماد داد.

گفتمان انقلابی
روزنامه کیهان در ستون یادداشت روز خود با عنوان گفتمان برتر به قلم حسام الدین برومند نوشته است: انقلاب اسلامی ایران با ایدئولوژی اسلامی بر گفتمان های حاکم بر عصر خود غلبه یافت و گفتمان های مارکسیسم و امپریالیسم را ـ که در شرق و غرب دنیا جولان می داد ـ به چالش کشاند. این اتفاق بزرگ که نامعادله سلطه گران را به هم ریخته و ادامه زیادی خواهی و افزون طلبی آنان را با مانع جدی روبرو کرده بود به طور طبیعی و قابل انتظاری تقابل آنان با گفتمان دین مدار را درپی داشت. این مقابله ابتدا با اهرم های نظامی و اقتصادی آغاز شد و نظام سلطه بین المللی بعد از ناکامی در مقابله نظامی به پروژه مسخ گفتمان دین مدار و آنچه امروزه به جنگ نرم معروف است روی آورد. در آوردگاه جدید، جنگ دو گفتمان بالا گرفت، گفتمانی براساس مادیت، جاهلیت و غارت در برابر گفتمانی بر پایه معنویت، عقلانیت و عدالت.
گفتمان انقلاب اسلامی با تأکید بر حضور دین در اجتماع و سیاست، پارادایم موقتی بشر یعنی توجه به سکولاریزم و بازنشستگی دین در عصر حاضر را به محاق برد و پس از گذشت سه دهه از عمر انقلاب اسلامی با اندک تأملی رویکرد ملت های مسلمان به این گفتمان و دوری پرشتاب آنها از نسخه های غربی را به وضوح می توان دید و در همان حال، ناتوانی همراه با آشفتگی آمریکا و متحدانش از میدان داری گفتمان دین مدارانه قابل انکار نیست. دشمن اما، هیچگاه از تلاش خصمانه دست برنداشت و هر روز ترفند تازه ای از آستین بیرون آورده و ساز بدصدای جدیدی ساز کرد.
در سوی دیگر این میدان، جمهوری اسلامی ایران در میانه این امواج طوفانی و تحرکات شیطانی بر گفتمان انقلابی خود پای فشرد و ایستاد و نه تنها به حیاتش ادامه داد، بلکه دستاوردهای قابل توجهی ـ حتی به اعتراف دشمنان ـ در حوزه های مختلف علمی، صنعتی، سیاسی و دفاعی کسب کرد.
مقارن با تلاش های دشمنان تابلودار نظام طی ٣۰ سال گذشته همواره کسانی در داخل موذیانه در مسیر خواسته های آنها گام برداشتند و یا دست کم در برابر خواسته های قدرت های غربی سستی به خرج داده و پای پس کشیدند و تازه با ژست روشنفکری ـ انگار فقط اینها می فهمند ـ بر طبل گفتمان و نظریات غربی کوبیدند آنچنان که برخی از این دنباله های داخلی کاسه داغ تر از آش شدند و بر پویایی و مانایی گفتمان های غربی حکم راندند! یک روز طوق سوسیال دمکرات را بر گردن آویختند و به آن مباهات می کردند و روز دیگر از لیبرال دمکراسی به عنوان نسخه نجات بخش نام می بردند! و اما شگفتی و تعجب آن که در عین حال داعیه دار آرمان های انقلاب و خط امام(ره) نیز بودند و برخی از آنها هنوز هم هستند! آیا براستی گفتمان هویت بخش انقلاب و امام(ره) با گفتمان های عاریتی غربی قابل جمع است؟ آیا مسیر حرکت کشور را در راستای گفتمان های به دور از معنویت و عقلانیت، هدایت کردن و رجز پیشرفت و توسعه خواندن با مبانی امام راحل و انقلاب سر سازگاری دارد؟
گذر از گردنه های سخت و پر پیچ وخم در این سه دهه براساس کدام گفتمان و بینش و منش حاصل شده است؟
گفتمان پویای انقلابی یا گفتمان ایستا و منفعلانه خودباختگی و غربزدگی؟ امروز قدرت های غربی و استثماری در مواجهه با دو رویکرد اومانیستی و خدامحوری راه اول را برگزیده اند و جهت گیری و برنامه ریزی هایشان را نیز بر این پایه بنا نهاده اند؛ اما تفکر انقلاب اسلامی با احیاء گفتمان دینی مسیر تازه و فصل جدیدی را بر روی بشریت گشوده است و پس از سه دهه ایستادگی، می رود تا دهه چهارم را دهه پیشرفت و عدالت رقم بزند تا طعم حیات شرافتمندانه توأم با شأن و منزلت را بر کام ها ساری و جاری سازد…

آنچه المپیک به نمایش گذاشت
روزنامه کارگزاران در ستون سرمقاله خود با عنوان واقعیت پنهان نمی ماند به قلم صادق زیباکلام، استاد دانشگاه، نوشته است:
نتایج بازی ها یا درست تر گفته باشیم، شکست یا ناکامی های ایران در المپیک آنقدر اسفناک بود که کمتر کسی تصور می کرد ما آنقدر وضع مان و جایگاه مان در مقایسه با کشورهای دیگر ممکن است تنزل پیدا کرده باشد. هیچکس البته نمی تواند ادعا کند که میان پیشرفت و وضعیت مطلوب توسعه در یک کشور از یک سو و نتایجی که آن کشور در میدان های رقابت المپیک از سویی دیگر به دست می آورد، یک رابطه مستقیم وجود داشته و کسب مدال و قرار گرفتن در جایگاه یا لااقل در جدول المپیک لزوما به معنای توسعه یافتگی و پیشرفته بودن یک کشور است. اما درعین حال از این واقعیت هم نمی توان گریخت که بسیاری از کشورها که در المپیک دستاوردهای چشمگیری داشته اند، نوعا کشورهایی هستند که در زمینه های اقتصادی، صنعتی، فنی، علمی وغیره هم کشورهای موفقی در عرصه بین المللی محسوب می شوند و متقابلا بسیاری از کشورها که دستاوردی در المپیک نداشته و در قعر جدول رقابت ها قرار دارند، از نظر پیشرفت و توسعه هم چندان شیره گلوسوزی نیستند. آنچه را که با یقین بیشتری می توان گفت آن است که نتایج ایران در المپیک با هاله ای از سکوت از سوی مسوولان و نپرداختن کافی به آن در رسانه های حکومتی (صداوسیما و روزنامه های دولتی) همراه بوده است. می توان به آسانی تصور نمود که برعکس وضعیت غم انگیز فعلی، اگر ما مدال های بیشتری کسب کرده بودیم و فی المثل در میان بیست کشور تحت جدول قرار می گرفتیم، چه به به و چهچه و چه تبلیغاتی از سوی مسوولان و دولتمردان ما و رسانه های دولتی که به راه نمی افتاد. در آن صورت، موفقیت های ورزشکاران ایرانی در المپیک وسیله ای می شد برای بهره برداری های سیاسی و نشان دادن دستاوردها، موفقیت ها و پیروزی ها و در عین حال، پشت زرق و برق های پیروزی های المپیک پنهان شدن و فراموش کردن قیمت گوشت، مرغ، دارو، قطع روزانه برق، تلفات هولناک در جاده های کشور، بیکاری، رواج مواد مخدر و ده ها درد و مشکلات دیگر مملکت و در عوض مباهات کردن به پیروزی های بزرگ و دستاوردهای آنچنانی. اما المپیک پکن چنین فرصتی را برای مسوولان پیش نیاورد. مسوولان ما که معمولا هیچ فرصتی را به منظور ظاهر شدن جلوی دوربین های تلویزیون در کنار دستاوردهای خود از دست نمی دهند، از بد حادثه و از قضای روزگار، از نمد المپیک نه تنها کلاهی نتوانستند بدوزند، بلکه بدتر، ناکامی در المپیک بدل به نوعی ضدحال شد. اشکال شکست های ما در المپیک فقط در نفس شکست خوردن نیست. بسیاری کشورهای دیگر هم مثل ما هستند یا حتی از ما هم پایین ترند. منتها تفاوت ما با آن کشورها در این است که ما منتها خود را در حال یک پیکار و رقابت نفسگیر با قدرت ها و کشورهای مهم دنیا می دانیم، بلکه از بسیاری جهات (اخلاقی، انسانی، دینی، معنوی و...) خود را یک سروگردن هم از آنان بالاتر پنداشته و اساسا معتقدیم که آنان در مسیر زوال و نابودی قرار دارند و حالا عنقریب که شاید نه، اما به زودی آنان سقوط کرده و نیست و نابود خواهند شد و پیروزی از آن ما خواهد بود.
بورکینا فاسو، گینه بیسائو و حبشه پیروزی در المپیک نداشتند و کم و بیشی هم ردیف ما در جدول مدال ها قرار دارند. اما نه رهبران بورکینا فاسو و نه دولتمردان، چنین داعیه ای ندارند. اشکال یا درست تر گفته باشیم، حسن المپیک در آن است که جایگاه و وضعیت ما را عریان و آنگونه که واقعا هست و نه آنگونه که خودمان دوست داریم تصور کنیم و باورمان شده، در معرض دید قرار می دهد. پیروزی در المپیک را نه می توان با پول نفت خرید، نه می توان آن را از کشوری دیگر کپی کرده و بهبود بخشید، نه می توان آن را از بازار سیاه تهیه کرد و نه با چندین برابر هزینه واقعی اش به دست مهندسین و دانشمندان خودمان ایجاد کرد. شاید در سایر حوزه ها نبودن واقعیت ها را پنهان ساخته یا حتی آن را آرایش نموده و به شکل دیگری در معرض افکار عمومی قرار داد. اما اشکال اساسی المپیک و در کل ورزش آن است که نمی توان هیچ بلایی بر سر آن آورد و با هیچ لطایف الحیلی نمی توان حقایق آن را از مردم پنهان ساخت و آن را به شکل و شمایل دیگری به مردم عرضه داشت. اشکال دیگر المپیک آن است که ناکامی و درماندگی در آن را نمی توان بر گردن دیگران انداخت؛ چراکه المپیک، المپیک است. خوب و بد، زشت و زیبا، توانایی ها و ناتوانایی ها، سیاست ها و بی سیاستی ها، لیاقت ها و بی لیاقتی ها، با فکر و برنامه و تدبیر کارکردن ها و در مقابل بی فکر و بی برنامه و کتره ای عمل کردن ها، گزینش و انتصاب مسئولان بر اساس استعداد، شایستگی ها، مهارت ها، تجربه و دانش ها و در مقابل انتصاب مسوولان بر اساس انگیزه های سیاسی و وابستگی های جناحی و خطی و بله قربان گو بودن و بسیاری جنبه های دیگر ملت ها و کشورها را المپیک به نمایش می گذارد. دوربین بازی های المپیک را می توان متهم به خیلی چیزها کرد. اما نمی توان المپیک را متهم به خطی و جناحی عمل کردن نمود. المپیک آینه ای است که نه آنچه که باور داریم و تصویری که در رویاها از خود و جهان ساخته ایم را نشان می دهد، بلکه آنچه را که در عالم واقعیت هستیم را برملا می کند.

مهندسی انتخابات
روزنامه اعتماد در ستون یادداشت خود تحت عنوان شرایط نابسامان اصولگرایان برای انتخابات آینده به قلم فیاض زاهد نوشته است: شاید این گونه به نظر آید، زمانی که القا شد احتمال تأیید صلاحیت سیدمحمد خاتمی بسیار اندک است، جریانی از اعلام طرح نام مجدد خاتمی سراسیمه شده و خواسته اند با طرح این موضوع به جلو فرار کنند.
ولی آنگاه که فتیله این مباحث پایین کشیده شد، مجدداً این تحلیل قوت گرفت که نهادهای قدرتمند توصیه کرده اند از ادامه این مباحث پرهیز شود.
در خوشبینانه ترین حالت، می توان اینگونه تحلیل کرد که آن نهادها با چنین نظراتی موافق نبوده اند چرا که سابقه، شخصیت و توان برانگیزانندگی خاتمی در سطحی قرار دارد که سخن از رد صلاحیت، تنها از یک تندروی تلخ مزاج گونه برمی آید.
اما اگر هم تمام این نظرات درست باشد، نگارنده چندان با آنها موافق نیست چرا که سخن از رد صلاحیت خاتمی بدون هماهنگی و عجولانه بود. گروهی که در سالهای اخیر به مهندسی انتخابات و حتی شرایط سیاسی ایران همت گمارده اند علاقه مند بوده اند برخی روزنامه ها با نوشته خود موجب تردید خاتمی، و اصلاح طلبان شوند، چرا؟
شرایط اقتصادی کشور بسیار بحرانی است. تمام شاخصها نشان می دهد دولت نهم اتفاقاً در تنها بخشی که ادعای حل معضلات آن را داشت، اگر نگوییم به صورت کامل، حداقل جدی شکست خورده است.
برداشت از صندوق ذخیره ارزی بی حساب و کتاب و با ابهامات فراوانی همراه شده است. برخی از کارشناسان مطلع اقتصادی معتقدند چنانچه دولت با شفافیت رقم صندوق ذخیره ارزی را اعلام کند، بالغ بر ۱۵۰ میلیارد دلار باید در صندوق موجود باشد اما دولت نه ارقام را با شفافیت اعلام می کند و نه صحبت از این ارقام است. براین اوضاع نابسامان افت قیمت نفت را هم اضافه کنید. مخبر کمیسیون اقتصادی مجلس اعلام داشته، حال که پا به ماه ششم نهاده ایم با کسری بودجه روبه رو هستیم. به نظر می رسد محافظه کاران هم می دانند که با توزیع فرم و کوپن و اموری اینچنینی هم اوضاع اقتصادی سامان نمی یابد. در حوزه بین المللی هم وضع روشن است. در حوزه فرهنگی اقدامات دولت نهم ناقض اولیه ترین انتظاراتی است که اهل فرهنگ از دولتهای مستقر دارند.
دولت نهم به ریاست محمود احمدی نژاد برای اصولگرایان هم دولت جذابی نیست.
لذا برای آنکه بتوان با مهندسی هوشمندانه کاری کرد که رقبای احمدی نژاد در خانواده اصولگرایان از ترس مرگ به تب رضایت دهند، اعلام کاندیداتوری فردی از میان اصلاح طلبان است که سبب اتحاد همه جانبه آنها در پشت احمدی نژاد می شود. تنها نام در میان اصلاح طلبان، سیدمحمد خاتمی است. خاتمی اگر زودتر از انتظار اعلام کند وارد انتخابات خواهد شد، دو حسن برای احمدی نژاد و همفکرانش خواهد داشت؛ اتمام راست و جبهه اصولگرایان در پشت او صف خواهند بست. مبارزه دوقطبی خاتمی ـ احمدی نژاد، می تواند بسیاری از معایب انتخابات غیررقایتی را نیز اصلاح کند.
در دوگانه خاتمی ـ احمدی نژاد، گسلهای اجتماعی به صورت محدود فعال شده، موجب انجام انتخاباتی گرم خواهد شد.
اما با این توضیح که دیگر فردی از میان محافظه کاری در مقابل احمدی نژاد نخواهد ایستاد، یعنی این بار برخلاف دوره اول که ایشان خارج از صف آمد و بر صندلی نشست، اجماع سنت گرایان او را بر صدر خواهد نشاند.
حسن دوم آن است که مهندسان و صحنه گردانان، می توانند به گونه ای عمل کنند که با احمدی نژاد، خاتمی را نیز شکست دهند. یعنی اگر یکباره با احمدی نژاد، شکست هاشمی رفسنجانی، کروبی، معین، مهرعلیزاده و قالیباف را رقم زدند، این بار سیدمحمد خاتمی نماد اصلاح طلبی و اعتدال را نیز شکست می دهند. اگر این اتفاق بیفتد، از نظر آنهان کاری است کارستان، اماچگونه می توان سیدمحمد خاتمی را شکست داد؟ در این مقاله به این سوال پاسخ نخواهم داد، اما اجمالاً توضیح می دهم که خاتمی راتنها خاتمی می تواند شکست دهد.
خاتمی چنانچه تصور کند، با همان انگاره ها، برنامه ها، تصورات، سازماندهی و همراهان فکری می تواند حماسه ای دیگر بیافریند، این بار بدون هیچ حماسه ای شکست خواهد خورد.
لذا تأکید این نوشته بر آن است، چنانچه خاتمی برنامه ای برای حضور دارد، نیازی به اعلام زودهنگام آن نیست. چه بسا تاکتیک چراغ خاموش برای ایجاد تفرقه، برانگیختن حس رقابت داخلی و فضاسازی برای ورود چهره های جدید اصولگرا مناسب تر باشد.
از سویی چنانچه درنهایت نیز خاتمی تصمیم به سکوت بگیرد، چه بسا رقبای داخل خانواده اصولگرایان جایگزین بهتری برای رقابت باشند و چه بسا کنار ماندن و نظاره گر بودن اصلاح طلبان برای چهار سال آینده موجب تخلیه کامل انرژی اصولگرایان حاکم باشد، آنها در هشت سال ناچارند از تمام هنرهای خود برای اداره کشور بهره ببرند، جناحی که روزگاری از سوی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، این طعنه دردناک را شنیده بود که شما توان اداره یک نانوایی را هم ندارید. نتیجه هشت سال دولت اصولگرایان محتملاً برای اهل نظر از هم اکنون روشن است. اما شاید زمانه نشان دهد که آنها اینک توان اداره کشور را یافته اند، شاید اینگونه باشد!

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی