اوج، یک پله است! - رضا فرمند

نظرات دیگران
  
    از : حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقا یا خانم م م
ببینید موضوع این جا نیست که سهم من از دانش ادبی و شعر هیچ است یا پوچ. موضوع این جاست که شما اگر مطالب من را به دقت می خواندید، چنین اتهاماتی را نسبت به من روا نمی داشتید، زیرا که من هرگز نگفتم حافظ و فردوسی و غیره را قبول ندارم. بلکه بطور مشخص از آنها به عنوان ارزشهای تاریخی یاد کردم و کاستی های دستگاه آموزشی جامعه ایرانی در انتقال این میراث فرهنگی...و عرض کردم که امروز اگر فردی مثل حافظ و فردوسی شعر بگوید شاعر نیست. این موضوع علاوه بر شاخص تاریخی، مبحث تقلید را در آفرینش هنری مطرح می سازد. اگر ما با چنین نظریه ای که می گوید «هنر تقلید» نیست به موضوع نگاه کنیم، در این صورت چشم انداز گفت و گوی ما نیز روشن تر خواهد شد. بر این اساس، امروز اگر فردی مثل حافظ شعر بگوید و یا از خود حافظ هم بهتر بگوید، شاعر نیست و چیزی ابداع نکرده و خودش را نیز بیان نکرده است، و در نتیجه مقلد است و مقلد هنرمند نیست. امیدوارم که در این موارد هیچ ابهامی وجود نداشته باشد.
و امّا موضوع نوآوری نزد حافظ و فردوسی دیگر بزرگان، باز هم موضوعی تاریخی ست و نسبیت آن را باید در نظر گرفت. البته شیول بیانی می تواند باز زایی شود ولی هرگز مطالبق به منشأ اولیه نخواهد بود. نوآوری حافظ (که البته ما از چند و چون آن بی اطلاع هستیم...) در عصر خودش نوآوری بوده و امروز به تاریخ گذشته پیوسته. البنه چنین نگرشهایی نسبت به بزرگان و نوآوری های آنها ریشه در فرهنگ بورژوازی کمپورادور ایرانی دارد که اساسا با کار و خلاقیت خصومت خاصی دارد. و این بزرگان و نیاکان والا مقام فعلا به عنوان سرکوب و تحمیق و تحریم وارثین بکار می روند.

موضوعی که در آغاز مطرح کردید « نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند...» باز هم به مطالبی می شود که من پیش از این مطرح کردم، یعنی موضوع دموکراتیزاسیون فرهنگ و هنر و آزادی بیان و آزادی دسترسی به ابزارهای بیان و رسانه ای و آزادی در آموزش...موضوع اینجاست که فرد آدمی باید غذا بخورد در غیر این صورت از گرسنگی می میرد...حالا یک عده با قاشق و چنگال و روی میز غذا می خورند و یک عده با دست شسته و یا نشسته...مسئله دانستن دلبری نیست. موضوع تأمل در جایگاه هنر و عمل کرد هنر در جامعه است و در ارتباط با افراد - یعنی فرد. که این فرد خودش را بیان کند، هر طور که خودش می داند و می تواند. نوآوری که شما این همه به آن دلبستگی دارید در عصر حاضر به این مفهوم است که : (از هگل به بعد...) هنرمند می تواند محتوا و شکل بیان هنری خود را تعیین کند. او در انتخاب و یا ایجاد شکل و محتوا آزاد است. و این یعنی درس آزادی، ژولیا کریستوا می گوید.
از این جهت که فرد بخودش تحقق ببخشد. حالا یک عده می آیند و می گویند که آنهایی شاعر هستند ( در زمینه حتی شعر معاصر یا نو) که حتما به سبک کلاسیک چند تا شعر گفته باشند، در غیر این صورت شاعر نیستند. من هم می گویم آنهایی که اشکال از پیش تعیین شده را می خواهند به همه تحمیل کنند، همانهایی هستند که فردوسی را در قطع ۴۰ در هشتاد منبت کاری شده چاپ می کنند و به اعتقاد من مثل گروهک هنر در تبعید تروریست فرهنگی هستند
٣۴۵٨ - تاریخ انتشار : ۱ مهر ۱٣٨۷       

    از : م م

عنوان : نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
با امتنان از آقای کیوان مشار مشار، اگر چه جوابش ناقص و ناتمام بود.
جناب محوی
شما از شعر چه می دانید؟
تقریبا ً هیچ!
اگر امروز کسی مثل حافظ و مولانا و فردوسی نمی سراید، چون نمی تواند، چون فکرش الکن است، چون الفبای شعر و شاعری را بلد نیست، چون فکر می کند شعر گفتن ردیف کردن چهار تا کلمه پشت سر هم است و تکرار آنها، چون ذهن فیلسوفانه ندارد، چون فکر حافظانه ندارد.و هزار و یک چون ِ دیگر.
این ویژگی بخصوص در افراد مهاجر که خودشان را شاعر می دانند و شعر چاپ می کنند از همه بیشتر است، برای اینکه آنها با یک چمدان کلمه آمده اند و شعرشان دور و ور همان یک چمدان کلمه می چرخد. نه مطالعه می کنند که کلمه بیاموزند و چیزی یاد بگیرند و ثروت فکرشان را زیادتر کنند ، نه اینکه اشعار شعرای فرنگ را می خوانند تا حداقل مسیر تفکر را از آنها یاد بگیرند ادبیات قدیم خودمان را هم که مشحون از نوآوری است، مثل شما قبول ندارند و کهنه می دانند،
از طرفی هم می خواهند خودی هم نشان بدهند پس می نشینند و این چیزهایی را که می خوانید و خودتان هم می نویسید ، می نویسند و خیال می کنند که شعر گفته اند و غافل از آنکه :
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
من متأسف هستم که باید در این مورد به شما جوابی بدهم اما ناچار شدم که این چند کلمه را بنویسم. چون این گفتگو فرصتی زیاد می خواهد که در قدرت این پشت صحنه ها نیست . پس اگر برای من یادداشتی بگذارید،از طرف من پاسخی نخواهید شنید . با سه بیت از یکی از غزل های حافظ به پایان می برم که خود گویای این زمینه است:

بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو با نقش دیوار
سکندر را نمی بخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار
٣٣٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۹ شهريور ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : پاسخ به کیوان مشار مشار
دوست نادیده گرامی
فکر می کنم که شما کمی با عجله نظریات نوشته شده را خوانده اید و با زمینه های قبلی (یعنی پیشداوری) . اشتباه اوّل شما در اینجاست که تصور می کنید اینجا شاعر و یا منقد حافظ را رد کرده اند. من به سهم خودم می گویم که چنین برداشتی صحیح نیست. مو ضوع بطور کاملا مشخص به تاریخی بودن مفاهیم و آثار هنری باز می گردد. حافظ ها و فردوسی ها از ارزشهای و ذخایر و انباشت های فرهنگی تاریخی هستند، با این وجود امروز اگر فردی مثل آنها بنویسد و یا فکر کند شاعر و هنرمند نیست. با این وجود مشکل اصلی ما ایرانی ها رابطه با این تاریخ است که این مهم نیز به نهاد و موسسه و دستگاههای نیازمند است که این تاریخ را از نسلی به نسل دیگر منتقل سازد تا نسل جدید با تکیه به چنین ذخیزه ای به عنوان فردی که واجد ذهنیتی مستقل می باشد، بخودش تحقق ببخشد و آفرینش هنری در این صورت درس آزادی و استقلال فکری و ذهنی و حسی ست. چنین مهمی البته بستگی به رشد فرهنگی هر جامعه ای دارد.

نکته‍ی دیگری که بیان شما دیده می شود ، و بسیار هم رایج است، تحقیر نقد و افرادی ست که سعی می کنند چیزی بگویند، شما نوشته اید :

«البته فکر می کنم پیچیدن به پای بزرگان، یکی از راه های مطرح شدن است و خوب عیبی هم ندارد که برای مطرح شدن از این ترفندها استفاده نمود..»

بدون شک چنین تمایلی به تحقیر که تفاوتی با سرکوب اندیشه ندارد، بیش از آنچه تصور می کنیم در فرهنگ ما رواج دارد، و به اندازه ای رایج و معمولی ست که می توانیم آن را به عنوان کلیشه در نظر بگیریم، و گاه و بی گاه و آگاهانه و ناآگاهانه در دام آن می افتیم. این تکیه کلام شما و بسیاری دیگر تا جایی رواج دارد که حتی می توانیم آن را نشانی از هوش و درایت و روشنفکری تعبیر کنیم.

چنین بینشی به چشم انداز «بیان نظریات»، بدون هیچ تردیدی از تمایلات و تعلقات فرهنگ طبقه حاکم منشأ می گیرد، زیرا برای طبقه حاکم هنر و فرهنگ فقط به ژنی تعلق دارد و تعداد آنهایی هم که صاحب نظر هستند و یا هنرمند هستند از تعداد انگشتان یک دست نبای تجاوز کند. به این ترتیب ابزارهای فکری و ایدئولوژیک حذف افراد نیز گسترش پیدا می کند. بخش عظیمی از استعدادها و امکانات فردی به علت شکننده بودن دستگاه روانی و عصبی شان و به دلایل بی شمار و نا معلوم دیگری بر مواجهه با چنین مقاومتهایی از سوی جامعه ای که فرهنگ و هنر را در محدوده های حاکمیت خودش نگهداری می کند، و در مواجهه با چنین برخوردهای حذف کننده ای، از ادامه‍ی کار منصرف می شوند. این موضوع تنها به جامعه ایرانی مربوط نمی شود، در فرانسه میشل پولاک از خود کشی نویسندگان حرف می زند و از حذف آنها...
کوتاه سخن این که شما با چنین برخوردی با مطرح شدن افراد مخالف هستید. و یا این که این افراد حتما باید از ژنی ها باشد و از معروف ترین ها و بهترین ها و بزرگترین ها تا حق حرف زدن داشته باشد، در غیر این صورت آدم مسخره ای ست و می خواهد خودش را مطرح کند.
من طرفدار جامعه بدون طبقه هستم و برای من تمام افراد باید مطرح باشند.
ولی چنین کلیشه ای به شکل ظاهرا عالمانه ای، حق بجانب، در پی حذف است. و اتفاقا به شکل کاملا متناقضی همین بینشی که ظاهرا سعی در بزرگداشت حافظ و فردوسی و خیام و...دارد که موجب تخریب میراث فرهنگی می شود. حال ممکن است بپرسید این تروریسم فرهنگی از چه ابزارهایی استفاده می کند؟ بحث بسیار مفصل است.

من باز هم تکرار می کنم که تکیه کلامهایی نظیر همین که شما نوشته اید، و به تمسخر کشیدن افرادی که به دنبال «نام » هستند، همگی در مفهوم سرکوب فرد و ذهنیت فردی شرکت دارند. زیرا که نام نخستین نماد فرهنگی ست و ارتقاء بخشیدن به آن برای سلامت فرد و تمام جامعه ضروری ست. با این وجود تمایلات دیگری، برآمده از منافع طبقه حاکم، و برآمده از ایدئولوژیهای واپسگرا، در سرکوب و تحقیر و تروریسم فرهنگی افراد و جامعه (در اشکال آگاه و ناآگاه) عمل می کنند. امیدوارم که عکس العمل شما از نوع ناخودآگاه باشد.
٣٣۶۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨۷       

    از : کیوان مشار مشار

عنوان : اصل مطلب
این نظریات یکی از استفاده هایش این است که آدم می فهمد ما در دوران معاصر نه تنها شاعر نداریم ، بلکه شعر شناس هم نداریم.
افرادی که حافظ را رد می کنند و به این جملات ابتدایی نام شعر می نهند و افرادی که این شعرها را ستایش می کنند و اسم خود را هم ناقدان شعر می گذارند ، در خیانت به ادبیات با هم هیچ فرقی ندارند.
البته فکر می کنم پیچیدن به پای بزرگان، یکی از راه های مطرح شدن است و خوب عیبی هم ندارد که برای مطرح شدن از این ترفندها استفاده نمود
به قول همان حافظی که دیگر اوجش برای بعضی ها اوج نیست و اندیشه های فلسفی اش صنعتگرانه است(درست مثل کارگاه نجاری یا آهنگری!!!!):
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد ....
٣٣۴۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : سبقت
با عرض پوزش کلمه‍ی سبقت در زیر با ط نوشته شده است. قصد نوآوری نداشتم
٣٣٣۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : تاریخ و اوج و ضرورت قتل فرهنگ ایرانی : قتل پدر
موضوعی که در شعر مطرح می شود «حافظ» به عنوان مثال، و مطالب م تلنگر گرامی از نظر من موضوع بنیادی و اساسی رابطه با میراث فرهنگی را مطرح می کند. بدون شک امروز اگر فردی مثل حافظ شعر بگوید نمی توانیم او را شاعر و هنرمند بدانیم، البته در چنین حالتی شاید هنوز بتوانیم او را صنعت کار خوبی بدانیم. به این ترتیب ما کاملا با موضوع تاریخی بودن اثر سروکار داریم.
خواندن چنین شعری برای من کمی مشکل است، ولی در رابطه با «اوج» که شاعر در تجربیات حسی خود گویی در حالت خلسه فرو رفته و از آن اوجی که او در حال تجربّه‍ی آن می باشد به ما خبر می دهد. چون که کلمات می توانند اوج بگیرند اوج پیدا کنندف و این شاعر و هنرمند و فیلسوف و عالم است که می تواند معانی کلمات را متحول سازد.

شاعر ما را به اوج دعوت می کند. و این موضوع به قدمت فرشتگان افلاطونی ست. موضوع بر سر رسیدن به حقیقت است. کوتاه سخن این که فرشتگان در آسمان «آسمان حقیقت» بپرواز در می آمدند و هر یک سعی می کرد از دیگری سبقط بگیرد و بالاتر و بالاتر پرواز کند...که به حقیقت نزدیکتر شود و حقایق بی شمارتری را ببیند، و چنین بود که برخی با بالهای سوخته فرو می افتادند. اسطوره‍ی ایکار شاید یکی از حالتهای بیمارناک چنین تمنّا و آرزومندی برای اوج باشد.

«واژه‌ پُر از راه‌های پرواز است
واژه پُر از اوج است. »

شاعر سرمست از تمام این راههاست که بی گمان از تجربه‍ی بر می آید. ولی پرسش این جاست که او از تجربه اش چه می گوید. خب همه این ها یک کمی شبیه شعار است. چرا که نه؟ چه کسی می گوید شعر نباید شعار بدهد؟ من خودم فکر می کنم شعر باید جامعه‍ی فرهنگی ایران را به رگبار اتمی ببندد و کاملا آن را نابود کند. شعر زمانی ست که ما روی ویرانه های و روی بالهای سوخته قدم بزنیم و جام پیروزیمان را در جمجمه‍ی شاعران گذشته بنوشیم. شکسپیر و منولوگ تیمون آتنی را به یاد بیاوریم که چه می گوید : «عصای پدرت را بگیر و سر او را بشکن»
٣٣٣۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ شهريور ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : کدام قله ، کدام اوج؟!
سلام خانم ساناز عزیز
این سخن آقا رضا خود اوج نیست ، تعریف اوج است. وگرنه آن سئوالی که در ذهن حقیقت جوی شما ایجاد شده دقیقاً درست است ، زیرا اینجا شعله پیدا نیست. ، ما در زمانه ی فرود و دود سقوط و هُبوط زندگی می کنیم ، و جز خون دل در جام جوان زنان و جوان مردان یافت نمی شود.
آن سئوال شما بجاست و بسیار هم بجاست.

در زمانه ی ما بسیاری نواله از موال بر می گیرند و مجمر نجاست به سر ، و سپس خود را به آن راه زده ، سوت زنان می گذرند...........
٣٣۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱٣٨۷       

    از : ساناز زارعی

عنوان : ساناز
جناب فرمند عزیز

خواندن سطرهای پرمعنای تان ، روحی تازه به روزم بخشید ...

فقط نمی دانم چرا هر سطر که می خواندم کسی در سرم داد می کشید :" کدام قله کدام اوج ؟"...


دستانتان همیشه نویسا
٣٣۰۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱٣٨۷       

    از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر

عنوان : دست مریزاد
بسیار زیبا ، چکیده و حکیمانه است . درس نامه ی زندگی را می ماند . کشفی است دلپذیر که از بکر جانش بوی تازگی بر می خیزد و خود را کف کف به پیاله ی سخن می ریزد. و به نظر من یک اشکال اساسی هم دارد این سخن بساز.
و آن این است که بعضی از اوج ها ، اوج همه ی زمان ها هستند و اگر نباشند می میرند ، چنانکه در زمانه ی ما بسیاری از آثار نویسندگان و شاعران - با همه تبلیغاتی که برایشان در طول شبانه روز صورت می گیرد - قبل از مرگ صاحبان خود فوت می کنند. پس حافظ و مولوی بلخی و بسیاری دیگر که نالیده اند به شیرینی و تلخی در تاریخ ، و ماندگار فعال زمانه ی ما نیز هستند ، اوج زمانه ی ما نیز می باشند.

دست مریزاد آقا رضای گل که سخنی بجا و بساز را ، کوتاه و مختصر فرموله و کلاسه کرده اید.
٣٣۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱٣٨۷