صادق جلال العظم، منتقد پیشرو اندیشه دینی


محمد جواهرکلام


• امروز که همه از ضرورت بازنگری در اندیشه دینی سخن میگویند، غالباً فراموش می‏کنند که این موضوع در هیئت جدیدش در سال ۱۹۶۹ با انتشار کتاب «نقد اندیشه دینی» نوشته صادق جلال العظم آغاز شد. این نویسنده سوری در آن زمان بر اثر انتشار این کتاب با دردسرهای فراوانی روبرو شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣۱ شهريور ۱٣٨۷ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۰٨


امروز که همه از ضرورت بازنگری در اندیشه دینی سخن میگویند، غالباً فراموش می‏کنند که این موضوع در هیئت جدیدش در سال ۱۹۶۹ با انتشار کتاب «نقد اندیشه دینی» نوشته صادق جلال العظم آغاز شد و این نویسنده سوری در آن زمان بر اثر انتشار این کتاب با دردسرهای فراوانی روبرو شد، دردسرهایی که تنها با آنچه نصر حامد ابوزید، نویسنده مصری، چند دهه بعد ازسر گذراند قابل قیاس است. العظم تکفیر شد و کارش به دادگاه کشید ولی دادگاه او را تبرئه کرد، و نصرحامد ابوزید از رتبه و کار دانشگاهی اش محروم شد و سنتگرایان الازهر درباره اش گفتند که زنش بر او حرام است. به هرحال العظم با وجود این دردسرها در کشور خود ماند و به فعالیت علمی خود ادامه داد، و اکنون یکی از نویسندگان مشهور جهان عرب است. این کتاب او هم بعدها به چاپهای متعدد رسید. آخرین خبر در مورد او اینکه در سال ۲۰۰۴ به اتفاق دو تن از متفکران متجدد مسلمان برنده جایزه معروف اراسموس شد. دو تن دیگر عبارتند از: فاطمه مرنیسی (نویسنده معروف مراکشی که تعدادی از آثارش به فارسی در آمده‌اند)، و دکتر عبدالکریم سروش، نویسنده ایرانی.
از العظم علیرغم شهرت وسیع جهانی اش، هنوز کتاب مستقلی به فارسی درنیامده ولی تعداد زیادی از مقالاتش به فارسی ترجمه شده‏اند (غالباً توسط مترجم سختکوش علی محمد طباطبایی) و در روی شبکه اینترنت قابل بازیابی هستند. اندیشمندان ایرانی نیز در مقالات خود همواره به او ارجاع می دهند.
خبرنگار رادیو بین المللی هلند که یک بار به دیدنش رفته، درمورد او گزارش زیر را نوشته است:

العظم معتقد است که متفکران مدرن مسلمان از نظر فکری امین نیستند، زیرا بسیاری از آنها از دین به‏مثابه ابزاری برای بسیج مردم جهت مقاصد خود استفاده می‌کنند - ادعایی جسورانه که متفکر لائیک سوری صادق جلال العظم کرده است، با وجود این او اعتراف می‌کند که نیاز به اصلاح اسلام بسیار ضروری است. آنچه می خوانید سوالاتی است که من از او در این باب کرده‏ام و پاسخهایی است که او به این سوالات داده:

العظم با مصلحان متجدد دیگر، چون فاطمه مرنیسی مراکشی و محمد شحرور سوری چه تفاوتی دارد؟

العظم: امثال مرنیسی و شحرور تظاهر می‌کنند که اسلام را از درون، و از نقطه نظر مسلمانان صالح، اصلاح می‌کنند. ولی مجموعه‌ای که من به آن وابسته‌ام چنین نمی‌کند. من می‌خواهم اندیشه مسلمانان هم اصلاح شود، ولی هرگز تظاهر نمی‏کنم که این کار را از درون اسلام یا به عنوان یک مسلمان انجام می‌دهم. در مورد این مسئله من هیچ تعارفی ندارم.

پس گمان می‌کنید که آنها تظاهر می‌کنند؟

در پی ظهور اصلاح‏گرایان بزرگ دینی در قرن نوزدهم، مانند جمال‌الدین افغانی (اسدآبادی) و محمد عبده، چنین اتهاماتی به این متفکران متجدد زده می شد. این اتهامات که ایمانشان را زیر سوال می برد، فحوایشان این بود که آنها از دین به عنوان ابزاری برای بسیج توده ها، در جهت اصلاح، استفاده می کنند. آنها البته خودشان به این امر اعتراف داشتند. زیرا بسیاری از این اصلاح‏طلبان تا به امروز همچنان می‌گویند: «اگر می‌خواهی برای مردم از چیزی حرف بزنی باید با زبان آنها برایشان صحبت کنی، و با تعبیراتی که آنها با آن آشنایی دارند.» به عبارت دیگر باید با زبان دین با آنها صحبت کنی، و این البته حرف درستی است، ولی از سوی دیگر شیوه آنها را در ارتباط با دین نشان می‌دهد.
باید اعتراف کنم که من خیلی آسان می توانم از آنها انتقاد کنم. زیرا من یک متفکر روشنگر و روشنفکر هستم که گاهی از او خواسته می شوددر مورد مسائلی که مورد توجه عامه است، حکم بدهد، حکمی که علی‌القاعده باید با مطالعه باشد. در هر حال قصدم سازمان دادن مردم یا رهبری آنهاو ... نیست.
نظرم در این مسأله – که آن را شخصا به محمد شحرور گفته‌ام - این است که برای نوسازی جوامع اسلامی تقسیم کار شده است. البته هر دو صورت قضیه درست است، زیرا ما هم به اشخاصی نیازمندیم که از داخل منظومه دینی کار می‌کنند، هم به کسانی که خارج از منظومه دینی کار می‌کنند، ولی من خودم معتقدم که این دور از امانت فکری است که ادعا کنم اسلام را از درون اصلاح می‌کنم.

آیا اصلا ممکن است اسلام را اصلاح کرد؟

بله، ولی این امر مستلزم آن است که عینا از کتب دینی کپیه نکنیم، و البته این کار خطرناکی است زیرا عموم مسلمانان اعتقاد دارند که کلمه به کلمه کتب دینی صحیح است. مثلا قانون مجازات و کیفرهای بدنی مقرر شده در این کتب دینی (قصاص) را در نظر بگیرید. اسلامگرایان افراطی می‌خواهند آنها را مو به مو اجرا کنند ولی تعداد این گونه افراد کم است، و بخش دیگر مسلمانان چندان اعتقادی به این قضیه ندارند و در عین حال که اصرار دارند بگویند که قانون مجازات اسلامی همین است، در همان حال نیز اعتراف می‌کنند که اجرای آن دشواریهایی دارد. پیشنهاد من این است که به این تناقض پایان بدهند و رسماً اعلام کنند که قانون مجازات اسلامی شامل مرور زمان شده و قابل اجرا نیست. مشکل این است که اغلب همکاران من، که ادعا دارنداسلام را از درون اصلاح می کنند، خود را با این حقیقت درگیر نمی کنند، چون می ترسند خوانندگان و طرفداران خود را از دست بدهند.
تجددگرایانی چون فاطمه مرنیسی و اصلاح طلب مصری، محمد سعید عشماوی به طور ضمنی صحت نصوص دینی را قبول دارند، و به بازی استناد به کتب دینی و سنت ادامه می دهند، تا موضع خود را مستند جلوه دهند. آنها وقتی چیزی در این مورد نیابند، معنای متن مذهبی را تحریف می کنند و آن را چندان تغییر می دهند تا با نظرشان منطبق گردد.

ولی درباره اصلاح طلبان معتبرتری مثل نصر حامد ابوزید نظرتان چیست که معتقد است قرآن یک متن تاریخی است و این که اجرای همه اجزای آن ناممکن است؟

امثال ابوزید در طرح این سوال امانت بیش‌تری دارند. اما سئوال من این است که امروز با وجود این شناخت علمی که آثارش را همه جا می بینیم، کتب مذهبی چه چیز می‌توانند به ما بدهند؟ چیزی که آزارم می‌دهد این است که این جماعت مرتباً از چیزی به اسم «اسلام حقیقی» سخن می گویند، در حالی که اگر به تاریخ نگاه کنیم می‌بینیم که اسلام به صدها فرقه تقسیم شده است، و هر فرقه اعتقاد دارد فقط اسلام خودش صحیح است، و محققی که دنبال حقیقت است نمی‌تواند به طور یقین اعلام کند که به اسلام حقیقی رسیده. او در نهایت فقط می‏تواند بگوید که به نظرم این راه منطقی‏تر از راههای دیگر است.

بعضی‌ها اعتقاد دارند که دینداری در سراسر جهان، و بویژه در جهان اسلام رو به گسترش است؟

من معتقدم که روند عرفی شدن (سکولاریسم) روندی است که حتی در اروپا و آمریکا هم قابل کنترل نیست - جهان اسلام که جای خود دارد. زیرا آنچه امروز به احیای دین معروف است چیزی جز سکرات آخر دین نیست. در حقیقت تلاشی مذبوحانه برای تمسک به چیزی رو به زوال است. اسلام‏گرایان در جهان اسلام خودشان را به عنوان آلترناتیو فرهنگ غرب معرفی می‌کنند، ولی در حقیقت آنها چیزی در مشت خود ندارند. شعار آنها که «اسلام راه حل همه چیز» شعاری موهوم است، زیرا اسلام، خیلی ساده، نمی‏تواند مشکلات قرن ۲۱ را حل کند. این حقیقت به محض قدرت یافتن اسلام‏گرایان، خیلی زود خودش را نشان می‌دهد، زیرا همه سازمان‌های اسلامی به عاقبت ناخوشایندی گرفتار شده‏‌اند، به این معنی که به افراطیگری می‏افتند و به خشونت و عملیات انتحاری رو می‌آورند. و این ناتوانی آنها را نشان می‌د‌هد. تمام چیزی که می‌بینیم همان مراحل مختلف یک روند تدریجی است: مسلمانان تدریجاً این حقیقت را می‌فهمند که دیگر مانند گذشته آقای تاریخ نیستند و اقلیتی هستند محروم و عقب مانده در جامعه جهانی. وقتی مسلمانان با این وضعیت روبه‌رو می‏شوند، تنها کار این است که به وضع موجود ادامه دهند.