دموکراسی؛ انتخاب یا ضرورت؟


نیکروز اولاداعظمی


• در دهه های اخیر موج خشونت های نظامی از سوی امریکا نه تنها به نفع دموکراسی نبوده بلکه تقویت بنیادگرایی اسلامی را در پی داشته است، اسرائیلی ها نیز همچنان به نیروی خشونت متوسل شده و برای رسمیت دادن خود به عنوان قدرت منطقه زبان تهدید می گشایند، گویا عدم حضور رقیب سوسیالیستی آنها را بیشتر غره کرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ مهر ۱٣٨۷ -  ۲٣ سپتامبر ۲۰۰٨


از نگاه علم طبیعت، امر طبیعت بر موجودات زنده غالب است، گرچه انسان بعنوان موجود ذی شعور در تلاش برای انسانی کردن طبیعت و سازگار نمودن آن بر وفق امیال های خود گام بر می دارد اما، بهر حال از بسیاری جهات تابع امر طبیعت است بعنوان مثال؛ انسان برای تأمین معاش خود جهت زنده ماندن می بایست کار و تولید کند، گرچه با پیشرفت در صنعت و فناوری، انسان توانست با تعدیل کار، فراغت خود را طویل المدت سازد، اما با وجود این، برای زنده ماندن نیازمند طبیعت و تابع برخی احکام آنست و باید به قوانین آن گردن نهد. (روشن است که انسان در نتیجه کار و تولید، خود را از برخی جهات از طبیعت جدا ساخته است اما همانگونه که گفته شد طبیعت به دلیل دانش اندوخته شده در خود به گونه جبر قانون عمل می نماید) در اینجا ما با ضرورت و جبری بودن رابطه ی انسان با طبیعت مواجه هستیم و انتخاب صرفأ جنبه تلاشی موضوع سازگاری طبیعت با امیال انسان دارد.

اما قوانین و پدیده های اجتماعی اینگونه نیستند و از ویژگی دانش اندوخته شده در طبیعت مبرا هستند، از این رو انسان در اچتماع انسانی بر خلاف طبیعت از اختیار و انتخاب برخوردار است، و با این حق انتخاب، توأمان قوانین و پدیده های اجتماعی را متغیر می سازد. اصولأ پدیده های اجتماعی و دانش انسان بر آن، محصول دریافت های مشخص انسان از هستی پیرامون خود است که به شکل قانون اجتماعی تبلور می یابد. پس تفاوت بین طبیعت و اجتماع انسانی اینست که، در اولی دانش اندوخته شده موجود است و در دومی دانش اکتشافی و اکتسابی می گردد. از تجربه میان اکتشاف و اکتساب، انسان به دانش های گوناگون منجمله دانش اجتماعی دست یافته و دست به انتخاب می زند بعنوان مثال؛ قانون در اجتماع نوع و سطح روابط اجتماعی انسان ها را در شکل انتخاب و اختیار متعین می سازد.

از این نقطه نظر: باید گفت که، دموکراسی، از آنجائیکه پدیده ای ست اجتماعی و حاوی الگوی نوعی از شیوه زندگی اجتماعی، قائدأ نمی تواند مانند امر طبیعت (ضرورت) بر انسان تحمیل گردد. اگر از حکم امر طبیعت انسانهایی و یا کشوری با استفاده کلیشه ای آن را به مرحله امر اجتماعی سوق دهد، نتیجه همانی می شود که در افغانستان و عراق شاهدش هستیم، یعنی تئوری "ضرورت طبیعت" جانشین "انتخاب اجتماعی" شده است، بعبارت دیگر قانون طبیعت (ضرورت) از سوی انسان بعنوان "ضرورت" در حق انسانهایی در قالب جنگ تمام عیار (که ضرورت پنداشته شد) به انتخاب انسان غلبه نمود و بسیار بیگناهانی که هیچ انتخاب دموکراسی نکرده بودند تا برایش هزینه بپردازند، اما پرداختند، و دموکراسی خون را متحمل گشتند.

آیا این همه هزینه (کشتار وسیع انسان و تقویت بنیادگرایی اسلامی و امریکا ستیزی) دارای آنچنان ارزشی بوده است که آقای علیرضا نوری زاده با فاکت به اینکه، وجود صدها روزنامه آزاد در عراق، را به حساب دموکراسی در عراق بگذارند؟ همین آقای علیرضا نوری زاده بود، که در آستانه آغاز جنگ امریکا علیه عراق می گفت: امریکا عراق را خواهد زد، زیرا صدام در رابطه با سلاح های کشتار جمعی مدام دروغ می گوید، و نتیجه می گرفت چون دروغ وجود دارد پس زدن حتمی است. اما ایشان در آنزمان نمی گفتند آیا "زدن" بنفع دموکراسی ست یا تقویت بنیادگرایی اسلامی در منطقه، و بدینسان افکارعمومی را به سوی جنگ امریکا علیه عراق سوق می داد، در همین زمان و بعد از حمله نظامی امریکا علیه عراق، افکار عمومی شاهد آزادی چند روزنامه در قالب "دموکراسی" آنهم نه بعنوان یک انتخاب بلکه "ضرورت"، که بالطبع کشتار وسیع بیگناهان و پیامدهای دیگری نظیر تقویت بنیاد گرایی را در پی داشته، بوده اند. یک زمانی رهبران فرانسه مدعی شده بودند که در کوله پشتی سربازان فرانسوی دموکراسی است برای هدیه به سایر ملل، اما تکرار تاریخ در دوران معاصر (که گویا در کوله پشتی سربازان امریکایی هدیه دموکراسی برای مردم خاورمیانه و سایر نقاط جهان است)، این گفته مارکس را به ذهن تداعی می کند که: همه رویدادهای تاریخ و شخصیت های معروف دو بار به صحنه می آیند یک بار به شکل تراژدی و بار دیگر شکل مضحک. آیا کشتار وسیع مردم عراق از سوی جنگ طلبان کاخ سفید امریکا و اسلام گرایان و نیز قربانی شدن سربازان امریکایی و پلیس عراقی، شکل مضحک آن نیست که مارکس گفته بود؟

به نظر می آید، که تأکید کنندگان حمایت امریکا از آزادی و دموکراسی در ایران در درون اتحاد جمهوری خواهان ایران همچون آقای امیر حسین گنج بخش به این "ضرورت" رسیده اند که می پرسند "نام چند کشور را ببرید که در ۲۰ سال گذشته دموکراسی و پیشرفت را با هم عجین کرده اند" و یا "آیا پیروزی غرب بر سیستم سوسیالیستی را به سود بشریت می دانید یا نه"، مضمون این دو پرسش حاکی از آنست که دموکراسی از نظر ایشان نه بعنوان الگوی زندگی اجتماعی مردم بلکه، هدیه ای است که می بایست از سوی کشوری به کشور دیگر صادر شود، اینکه بطورکلی فرهنگ ها بر روی هم تأثیر می گذارند (بخصوص در عصر جهانی شدن) بر کسی پوشیده نیست اما، این تأثیر اگر از طریق "کوله پشتی سربازان" کشوری صورت گیرد در آنصورت نه اینکه به روند دموکراسی کمکی نمی کند بلکه برعکس به تقویت بنیاد گرایی دینی منجر می شود، که شد. از آنجائیکه آقای گنج بخش دموکراسی را بعنوان الگوی زندگی اجتماعی قلمداد نمی کند، در نتیجه مابین دموکراسی و پیشرفت تفکیک قائل می شوند. دموکراسی عرفی در دوران معاصر نظامی است برتر از نظام سنت ها، وقتی که از نظام سنت ها سخن به میان آید، منظور نوعی از الگوی زندگی اجتماعی است که همه ی شئونات زندگی انسان را احاطه کرده وعقب ماندگی آن در همه سطوح نمایان است، بعبارتی دیگر اگر عقب ماندگی معرف نظام سنت هاست، پیشرفت نیز معرف نظام دموکراسی است، این فرمول حکایت از عدم تفکیک دموکراسی و پیشرفت است و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، برای تدقیق و وضوح بیان می توان اوضاع دو کشور چین و هند را مثال آورد، روند دموکراسی در چین در دو سطح از اصلاحات در آن کشور یعنی، اصلاحات اقتصادی و به موازات آن اصلاحات در حزب کمونیست در جریان بوده و در آخرین کنگره حزب تصمیم به عضویت سرمایه دارها و خرده مالکان در حزب گرفته شده است، در رژیم محمد رضا شاه چنین سیاستی پیش نرفت و به انقلاب ۵۷ منجر شد، یعنی شبه مدرنیسم شاه ایران بدون حضور و مشارکت مردم به همان نقطه ای رسید که اجتناب ناپذیر بود. بنابراین تفکیک دموکراسی و پیشرفت بی معنی بوده و از دموکراسی شیر بی یال و دم و اشکم می سازد.
و اما در باره پرسش دوم باید گفت؛ محو هر نوع مظهری از استبداد به نفع دموکراسی خواهد بود اما به خاطر داشته باشیم که از درون جمهوری وایمار و با رأی مردم، هیتلر زاده شد، و یا به دلیل رُشد نوعی توتالیتاریسم در دموکراسی های عرفی است که جامعه شناس شهیر آنتونی گیدنز از دموکراتیک کردن دموکراسی سخن به میان می آورد و یا کارل پوپر ما را به دنبال قوانینی فرا می خواند تا مانع هر نوع مظهری از دیکتاتوری در جوامع گردد.
بدون شک این بزرگان عمل خشونت آمیز و سیاست نظامی گری در منطقه خاور میانه را به نفع دموکراسی نمی دانند.
در دهه های اخیر موج خشونت های نظامی از سوی امریکا نه تنها به نفع دموکراسی نبوده بلکه تقویت بنیادگرایی اسلامی را در پی داشته است، اسرائیلی ها نیز همچنان به نیروی خشونت متوسل شده و برای رسمیت دادن خود به عنوان قدرت منطقه زبان تهدید می گشایند، گویا عدم حضور رقیب سوسیالیستی آنها را بیشتر غره کرده است، بنابراین آنچه که به سود بشریت خواهد بود نه صرف بر چیده شدن مظهری از استبداد (الگوی سوسیالیست اروپای شرقی) بلکه قوانینی را باید جاری ساخت که هیچ کشوری به بهانه های مختلف از جمله ارسال هدیه دموکراسی، حق مداخله نظامی به کشورهای دیگر را نیابد و کشورها خود حق انتخاب الگوی زندگی اجتماعی را متناسب با فرهنگ بومی خود داشته باشند، اگر این حق انتخاب را آقای گنج بخش برای مردم ایران به رسمیت بشناسد در آنصورت تأکید ایشان به کمک کشور امریکا به دموکراسی ایرانی، منجر به ایده تأثیر جهانی شدن بر دموکراسی ایرانی خواهد شد.

آقای گنج بخش بجای اینکه اینگونه پرسش کند که: "آیا غلبه غرب بر سوسیالیسم به نفع بشریت (دمکراسی) هست و یا خیر" (موضوعی که همگان بدان واقفند و طرح مکرر آن استنباط، منسی شدن مشکلات دیگری نظیر طرح خاورمیانه بزرگ بوسیله حملات نظامی امریکا و یا اسرائیل را تداعی می کند)، خود به این دو پرسش مهم و موضوعیت یافته پاسخ دهند که، ۱- طرح خاورمیانه بزرگ از سوی امریکا که عملأ با ابزار سیاسی-نظامی خشونت آمیز و خونبار به مردم منطقه تحمیل می شود، چه نفعی برای دموکراسی در منطقه خاورمیانه دارد، ۲- کدام یک از این دو روش و منش فکری-سیاسی یعنی، الف؛ تقویت اعتدال و ب؛ تقویت بنیادگرایی اسلامی به نفع دموکراسی ست؟

امریکا تافته جدابافته از سایر کشورهای پیشرفته دموکراتیک نیست که برای برخی دوستان بعنوان یک الویت در حمایت از دموکراسی ها طرح می گردد، ما ایرانیان بطور تاریخی برای حل مشکلات و سامان اجتماعی خود به عناوین مختلف چشم به خارجی ها دوخته بودیم و دوخته ایم، خاطرات تلخ دخالت های روس و انگلیس و در نظر داشتن منافع شوروی ها و امریکا به یاری نیروهای داخل ایران، مُشتی نمونه خروار است، همین چشم دوختن ها و یاری طلبیدنها بود و هست که ما را از نقد فرهنگی و اجتماعی جامعه مان دور ساخته و ممانعت جدی در راه زایش اندیشه چاره ساز بوجود آورده است.

"انتخاب"، گزینش داوطلبانه، "ضرورت"، اجبار به پذیرش:
دموکراسی، پدیده ای اجتماعی و حاوی الگو و نوعی از سطح و شیوه زندگی ست که، به مراوده اجتماعی میان انسان ها مربوط می گردد، با بهره گیری از جبر طبیعت می توان اجبار نوعی سامان اجتماعی را به کشوری تحمیل نمود اما نمی توان بطور قطع از انتخاب اجتماعی او در دراز مدت جلوگیری بعمل آورد، تطور و گوناگونی سامان اجتماعی در جامعه بشری در طول تاریخ و تا دوران معاصر حکایت از "انتخاب" آزاد انسان است. هنجار های اجتماعی و قالب های زندگی در جامعه در هر سطحی که باشد، انتخابی ست از سوی انسان که، حاصل جمع بست ها و دریافت های او از محیط خود است؛ این جمع بست ها و دریافت ها تابع قوانین ثابت نیست (همچون قانون طبیعت) که ضرورت و جبر در آن نقش داشته باشد. تاریخ بشر مملو از دگردیسی و تعدیل قوانین اجتماعی است بعنوان مثال؛ در نظام مدرنیته همان قانونی حاکم نیست که در نظام سنت ها است.

آقای حبیب پرزین در پاسخ به آقای شروینی می نویسد، "امریکا در عراق هزار و یک اشتباه و خرابکاری کرد، اما یک کار مفید هم انجام داد که به بحث ما هم مربوط می شود. آن کار، بر قراری دموکراسی بود". نخست باید از آقای حبیب پرزین پرسید، کشوری که "هزار و یک بار اشتباه و خرابکاری در کشور دیگر انجام داده چگونه می تواند مقاصد انسان دوستانه دموکراسی و به زعم شما "کار مفید" هم انجام دهد؟ آخر "خرابکاری" امریکا که امری آگانه بود چه قرابتی با "کار مفید" و "دموکراسی" دارد، دوم؛ بنظر می آید که، استقرار دموکراسی در عراق، از نظر آقای حبیب پرزین یک "ضرورت" بوده که می بایست از طریق نیروی نظامی امریکا متحقق می شد، زیرا از نظر ایشان "یک کار مفید" در آنجا صورت گرفته، " آن کار مفید" هم "بر قراری دموکراسی بود"، در اینصورت حق انتخاب مردم برای ساختن زیربنای سازمان اجتماعی خود چه می شود و آیا "یک کار مفید" امریکا، همان ارجح دانستن سیاست بکارگیری "ضرورت" بعنوان اجبار (که هزینه بس هنگفتی برای مردم عراق به بار آورده و در همین مقاله به برخی از آنها نیز اشاراتی شده است) بر قوانین اجتماعی بعنوان انتخاب نبوده است که، آقای حبیب پرزین هم از آن خرسند می باشند؟

دموکراسی یعنی تجزیه و تکثر قدرت اجتماعی و سیاسی در جامعه، از درون تکثرگرایی نهادینه شده توزیع عادلانه قدرت صورت می گیرد بعنوان مثال؛ دو قدرت جامعه مدنی و سیاسی: قدرت جامعه مدنی و قدرت سیاسی هر دو در توازن با یکدیگر و با دو مسئولیت تفکیک شده از هم اما، در جهت تحقق امر و منافع شهروندان به پیش می روند. سیر چنین روندی تنها از طریق فرهنگ دموکراتیک یک ملت می تواند صورت پذیرد، این چنین سیر روندی در مقایسه با شرایط و بافت اجتماعی در حال متغیر ایران،عراق حتی در ابتدای آن هم قرار نداشته است، اگر چنین آمادگی ای در مناسبات اجتماعی عراق موجود می بود، تقویت بنیادگرایی بدین شکل که شاهدیم معنا پیدا نمی کرد.

سیاست اجرای "طرح خاورمیانه بزرگ" انتخاب مردم منطقه نیست، به همین دلیل ما شاهد بکارگیری زور و همزمان تقویت بنیادگرایی اسلامی هستیم، اعمال سیاست های ایدئولوژیکی شده نئولیبرالیسم بر منطق "بنیادگرایی بازار" و با تأسی از قوانین طبیعت (ضرورت) که با زور و اجبار همراه است، انتخاب اجتماعی مردم منطقه ی ما را نفی می کند.

آن کار مفید، که از دوره مشروطیت تا به امروز در جامعه ایرانیان صورت گرفته حاکی از تحولات اجتماعی ست، که بر روند قطب بندی طبقاتی جامعه تأثیر گذاشته و به همین خاطر ما شاهد نُضج و رُشد عنصر دموکراسی و مدنی در ایران هستیم، آیا تقویت این روند منجر به نهادینه شدن نهادهای دمکراتیک می شود یا "کارمفید"ی که امریکا در عرق به بوته آزمایش در آورده؟ (که نتیجه آن، کُشت و کُشتار مردم بی دفاع و تقویت بنیادگرایی اسلامی و تخریب بنیان های اقتصادی و بسیاری معضلات دیگر در عراق بوده است) آقای حبیب پرزین رُشد بنیادگرایی را که در نتیجه همان "کار مفید" و با ضرب زور از سوی نئوکان های امریکا برای "استقرار دموکراسی" صورت گرفته را باهم مخلوط می نماید درحالیکه دموکراسی و بنیادگرایی بر بستر دو شرایط کاملأ متفاوت اجتماعی، تحقق می یابند.

تطابق قوانین طبیعت (دانش اندوخته شده و جبر) با قوانین اجتماعی (دانش اکتشافی- اکتسابی و انتخاب)، پدیده و موضوعی بود، که هم مارکسیست- لنینیست های تک خطی و هم نئولیبرال های هوادار بنیادگرایی بازار از آن بعنوان پیشبرد تحمیل الگوی اجتماعی به ملت ها استفاده نمودند که حاصل آن فاجعه ای بود که جامعه بشری هنوز از آن در رنج است، اگر اولی شکست را متحمل گشت دومی همچنان در اقصی نقاط جهان فاجعه ای به اندازه کشور عراق و افغانستان می آفریند. مگر نه اینکه با پیشبرد سیاست بنیادگرایی بازار از سوی مارگارت تاچر و رونالد ریگان برای کنترل بحران سرمایه، فقر در جامعه بشری افزایش یافته و بهترین نمونه آن فقر مردم کشورهای معروف به "ببرهای آسیا" است که برای سیر کردن شکمشان سر به شورش زده و مغازه ها را غارت می کردند. بنظر می رسد برخی ها رُشد اقتصادی را با توسعه یکی گرفته اند، اگر اوضاع اقتصادی این مناطق با رُشد همراه بود اما از توسعه اقتصادی نشانی نبود، دلیل شورش های مردم و غارت مغازه ها به خاطر همین افزایش فقر ناشی از تحمیل بنیادگرایی بازار متکی بر ایدئولوژی نئولیبرالیسم بوده است، آیا آقایان حبیب پرزین و امیر حسین گنج بخش پاسخی بر این سیاست های تحمیلی (جبری - ضروری) نئولیبرالهای امریکا که گویا بنفع دموکراسی بوده است، دارند؟ البته که آری، زیرا بر حسب تئوری آقای امیرحسین گنج بخش در این بیست سال اخیر دموکراسی و پیشرفت با هم دیگر یکجا رشد نکرده اند. بنابراین ابتدا باید دموکراسی بی یال و دم و اشکم (دموکراسی خون) را به هر وسیله ای بر ملت ها تحمیل نمود و آنگاه منتظر پیشرفت نشست.
می دانیم که "سوسیالیسم واقعأ موجود" به نفع دموکراسی دفن شده است اما، معضلات و موانع بر سر راه تقویت دموکراسی همچنان باقی است. صحیح نیست، که افکار عمومی را تا ابد با عباراتی مشابه آنچه آقای امیر حسین گنج بخش می گوید: "آیا غلبه غرب بر سوسیالیسم به نفع بشر بوده ویا خیر" ، مشغول داشت، بلکه باید موانع جدی بر سر راه تقویت دموکراسی های موجود که امروز به موضوع حاد بشر تبدیل شده را، بر شمرد و راه چاره ای یافت.
براستی این موانع کدام و نقش روشنفکران در برخورد بدان ها چگونه است؟ موضوع را از منظر دو اندیشمند شهیر یعنی کارل پوپر و آنتونی گیدنز پی می گیریم.

این اندیشمندان از دو زاویه از برگشت ناپذیربودن دیکتاتوری و توتالیتاریسم در دموکراسی های موجود سخن به میان آوردند؛ کارل پوپر با نمونه هایی از فاکت های تاریخی، دموکراسی به مثابه حکومت مردم بر مردم را به چالش می کشد و ضمن ستایش از دموکراسی آتنی از جنایت آن دموکراسی در حق دولت-شهر جزیره ملوس که همه مردان را کُشت و زنان و بچه ها را برای فروش به بازار بزرگ برده فرستاد، داد سخن می گوید و به پارلمان آلمان در زمان جمهوری وایمار که به طور آزاد انتخاب شده بود و توان آن را داشت که هیتلر را به قدرت برساند، نیز اشاره کرده و از جنایتی که بنام "ده فرمان" صورت گرفته غافل نمی ماند، پوپر در ادامه می گوید؛ یکی از احکام "ده فرمان" اینست که "تو نباید بکُشی" اما، وقتی موسی همراه با لوح های سنگی از کوه سینا پایین آمد، قبل از خواندن "ده فرمان" فردی را یافت که پیرو "گوساله زرین" بود و او، "تو نباید بکُشی" که در احکام "ده فرمان" آمده بود را به دست فراموشی سپرد و دستور کُشتن پیروان "گوساله زرین" را داد که سه هزار نفر از مردم در آن روز کُشته شدند.

چه شباهت های تاریخی، که بقول مارکس تکرار آن به تراژدی و بعد کمدی می انجامد، کافی است طرح "خاورمیانه بزرگ" امریکائیان را مورد توجه قرار داده تا تراژدی آن بر ملا گردد. کشتار مردم عراق با نام اجرای احکام مردم بر مردم، فروش و سرازیر شدن انواع سلاح ها از جمله تصمیم فروش بمب های امریکایی به اسرائیل که قادرند در بتون های بسیار ضخیم رسوخ کنند، تقویت بنیادگرایی اسلامی و بسیاری مصیبت های بوجود آمده دیگر هم در عراق و هم در منطقه خاورمیانه، در واقع تحمیل اجباری این طرح به مردم منطقه و نادیده انگاشتن مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر است که آزادی و انتخاب داوطلبانه را حق مسلم مردم کشورها می داند، و شباهت به همان نقض غرض اجرای احکام "ده فرمان"، است که می گوید "تو نباید بکشی"، اما کُشت. به همین دلیل پوپر روشنفکران را به سمت و سویی فرا می خواند، که مدافع و تلاشگر فرامین و قوانینی در جامعه باشند تا، سدی در مقابل هر نوع مظهری از دیکتاتوری و توتالیتاریسم در جامعه گردد.
آنتونی گیدنز متفکر دیگری است که با ناکارآمد دانستن "بنیاد گرایی بازار" و رُشد نوعی توتالیتاریسم در دموکراسی های موجود، طرح "دموکراتیک کردن دموکراسی" ها را به میان کشید، در واقع هم پوپر و هم گیدنز روشنفکران را نسبت به عواقب خطرناک رُشد توتالیتاریسم در دموکراسی ها هشدارباش می دهند (اما آقای امیر حسین گنج بخش همچنان آدرس را اشتباهی به سمت گورستانی که مرده سوسیالیسم واقعأ موجود در آن دفن شده است، می دهد). براستی این متفکران بر اساس کدام شواهد و قرائن از کمبودهای دموکراسی سخن گفته و این خطر را گوشزد می کنند، جز سیاست دهشتبار اقتصادی که فاصله بین فقیر و غنی را افزایش داده و در وجه سیاسی به نام اجرای طرح هایی به این کشور و آن کشور ضعیف حمله نظامی می کنند، که نه تنها منجر به تسریع روند دموکراسی در این نوع کشورها نشده بلکه درست برعکس رُشد بنیادگرایی را دامن زده است.
به باور من، دموکراسی های موجود دارای ویژگی های دوگانه هستند یعنی، هر دو معایب و محاسن را دارا می باشند، برای پیشرفت دموکراسی می بایست هر دو ویژگی آن را مطمح نظر قرار داد، هدف روشنفکر نقد الگوها و هنجارهای موجود برای بر ملا ساختن نواقض جهت اعتلای زندگی اجتماعی است، هدف روشنفکر عدم پذیرش شرایط است، بعبارت دیگر روشنفکر صحت و سقم چیزی را تأئید نمی کند بلکه آنرا به پرسش می گیرد، به چالش بردن ضعف های دموکراسی، نفی آن نیست بلکه تقویت و شکوفایی آنست، بقول آنتونی گیدنز "دمکراتیک کردن" آنست و بقول کارل پوپر کشف قوانینی است که دیکتاتوری را مانع و رادع گردد. این ممکن نمیگردد جز از طریق ترویج اعتدال و مدارا. خشونت نظامی و تحمیل الگوهای سیاسی-اقتصادی تنها کُشتار، فقر و فلاکت به ارمغان می آورد. انسان به این دلیل انسان شد، که توانست نظامی متمایز از طبیعت بوجود آورد، یعنی نظامی متکی بر انتخاب و نه جبر، زیرا دانش بشر مانند حکم طبیعت ثابت نبوده و دائم در حال تغییر است.

niki_olad@hotmail.com