واقعیت بایکوت در زندان زنان


زهره تنکابنی


• زندان،شکنجه و توهین زندانبانان هرگز باندازه اینگونه بایکوت ها بر اعصاب و روانم تاثیر نداشت... به امید روزی که من و تو از میان برخیزد و همه کسانی که خواهان رشد و توسعه ایران، صلح و آزادی های مصرح در اعلامیه حقوق بشر و عدالت اجتماعی برای مردم ایران و بشریت هستند، روزی ما شوند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣ مهر ۱٣٨۷ -  ۲۴ سپتامبر ۲۰۰٨


گاهی بر خود لازم میدانم که علیرغم ملاحظات بسیار سکوت را بشکنم تا حقیقت را فدای مصلحت نکرده باشم. دوست عزیزم خانم خسرو شاهی در مورد بایکوتها احتمالاً در جریان نبوده اند که داستان آنچنان که ایشان در کتابشان و نیز در سخنرانی اخیرشان در لندن بیان کردند نیست. اگر بیاد داشته باشند من درسال ۱٣۷۷ که در برلین ملاقاتی با ایشان داشتم متذکر شدم که روایت شما از اینکه بایکوت از طرف بچه های اکثریت و توده ای شروع شده نادرست است و با ذکر حقایقی خواستار تصحیح این روایت شدم که متاسفانه چنین نشد و بدتر آنکه اخیراً نیز آن روایت مخدوش را تکرار نمودند.

واقعیت بشهادت کسانی که در پائیز ۱٣۶۰ در اوین بودند چنین است:
تا اواخر پائیز ۶۰ زندانیان در آپارتمانهای اوین زندانی بودند و هیچگونه بایکوت مشخصی میان آنان وجود نداشت. وقتی به بندها منتقل شدند و بساط توبه برقرار شد و از طرفی تعداد دستگیرشدگان گروه های چپ رو به افزایش گذاشت یعنی اواخر بهمن، زمزمه ایجاد خط کشی ها از طرف گروه های چپ در مقابل اکثریت و توده ای ها با جداسازی روزهای کاری و سفره شروع شد. حتی در بند ۲۴۰ که فقط یک نفر اکثریتی حضور داشت، او را مجبور کردند که در گوشه ای از اتاق ۶ در مکانی به وسعت یک متر در یک متر بنشیند و نظافت این مکان را خود او باید انجام داده و نیز باید غذای خود را از سالن سربند قبل از اوردن دیگها به اتاقها دریافت نماید.این چنین بود که بایکوتی مسخره شروع شد. بگذریم از الفاظ زشتی که بیشرمانه در مورد ما بکار برده شد.
من خود در چند مورد سعی کردم این جداسازی توهین آمیز را تغییر دهم. در تابستان ۱٣۶۱ بهمراه یک دوست تازه وارد توده ای تصمیم گرفتیم بی توجه به این مسخره بازی ها سر سفره چپ های دیگر بنشینیم که با حضور ما عده ای غرولند کنان از سر سفره بلند شدند. ما دو سه روزی دوام آوردیم ولی برخوردها آنقدر بد بود که ترجیح دادیم خود را تحمیل ننمائیم. در سال ۶٣ با ورود یک خانم میان سال کومله ای که مخالف این وضعیت بود دوباره سعی کردم با او بر سر سفره چپ ها بنشینم اما ایشان مورد تهاجم دیگران قرار گرفت و بعد از چند روز دوباره مجبور شدم به سفره هم گروه هایم باز گردم.
البته من حق آنها را برای خصوصی داشتن خبرها و تحلیل هایشان قبول داشتم ولی سفره جدا، توهین و روز کاری گروهی جداگانه را عملی خاله زنکی میدانستم.
در سال ۶۵ بازجویان به دو تا از دوستان بسیار جوان ما گفتند انزجار بدهید و بروید. شما که از طرف چپهای دیگر بایکوت هستید و ما هم که با شما همان کاری را میکنیم که با بقیه و باصطلاح شما عصای هر دو سر طلائید .پس چرا با وجود فشار داخل بند و غیره همچنان پافشاری میکنید.
بهار ۶۶ با دو تن از دوستان از جمله خانم خسروشاهی و یک دوست اقلیتی صحبت کردم. به آنها گفتم شما با این گونه اعمال بچه های جوانتر ما را در منگنه ای میگذارید که در صورت عدم تحمل آنان عملاً جبهه مقابل را تقویت میکنید و من در صورت آزاد شدن چگونگی رفتارتان را به اطلاع مردم خواهم رساند تا مردم بدانند که حامیان شان چگونه با غیرخودی رفتار میکنند. دوست اقلیتی پوزخندی زد و رفت. اما خانم خسرو شاهی فقط سکوت کردند.
در سال ۶٨ و بعد از غم سنگین فاجعه تابستان ۶۷ در اتاق در بسته بودیم. پاسدارها اطلاع دادند که میتوانید لیست کتاب بدهید فقط بشرطی که یک لیست مشترک داده شود به شما کتاب میدهیم. دوباره با یکی از دوستان اقلیتی صحبت کردم که بیائید برای آنکه کتاب داشته باشیم، لیستی مشترک بدهیم. ساعاتی بعد که درها برای رفتن به دستشوئی باز شد همان فرد لیست خودشان را به پاسدار دادند و بدتر از همه گفتند که این از طرف ماست و نه توده ای و اکثریتی ها. بعد از ۷ سال تحمل همه توهینها و اعصاب خردشدن ها وقتی در بسته شد فریاد زدم که من دیگر این رفتار شما را تحمل نخواهم کرد. سکوت ما مثل اینکه امر را بشما مشتبه ساخته است و فکر میکنید واقعاً تافته جدا بافته هستید. شما حتی احترام هم زنجیرهایتان را در مقابل دشمن مشترک نگه نمیدارید. خیلی هایتان باندازه یک صدم ما مقاومت نکردید،انوقت دست بالا را هم میگیرید؟!!
طرفه آنکه با وجود اتهام هائی چون مزدور جمهوری اسلامی بودن که بما زده میشد، در کنار دیواری که برای ما معین شده بود به رفقایشان مورس میزدند و نیک میدانستند که ما نیز مورس زدن را بلدیم و میفهمیم که به هم چه میگویند!!
متاسفم که بخشی از واقعیت را که باید مسکوت میماند بالاجبار برای اطلاع همه کسانی که ممکن است روایت نادرست قبلی را پذیرفته باشند، بروی کاغذ آوردم.
باید بگویم که بسیاری از کسانی که بعدها آزاد شدند،از ما بخاطر رفتاری که بزعم آنان "غیر انسانی بود" عذر خواستند.

زندان،شکنجه و توهین زندانبانان هرگز باندازه اینگونه بایکوت ها بر اعصاب و روانم تاثیر نداشت و هم اکنون که در حال نوشتن این وقایع هستم هم در دلم خون میرود. به امید روزی که من و تو از میان برخیزد و همه کسانی که خواهان رشد و توسعه ایران، صلح و آزادی های مصرح در اعلامیه حقوق بشر و عدالت اجتماعی برای مردم ایران و بشریت هستند، روزی ما شوند.