چهره زدگی سیاسی از خاتمی تا عبدالله نوری
از یک بن بست تا بن بست بعدی؟


احمد آل حسین


• کار دشواری نیست تا بتوان به ساده انگاری گروههای مختلف اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی ، تندرو و کندرو پی برد: از این رهبران فرهیخته ای که هنوز مرددند که بیایند یا نیایند!!! چگونه می توان انتظار داشت که برنامه ای مدون داشته باشند که بتوان برایش تا آخر خط ایستاد و مبارزه کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ مهر ۱٣٨۷ -  ۱۱ اکتبر ۲۰۰٨


هرچند ملت ایران از جانب برخی روشنفکران متهم به نداشتن حافظه تاریخی می باشند ، اما نیاز به چنان حافظه ای طولانی مدتی نیست تا بتوان فقط ۴ - ۵ سال پیش را بیاد آورد که آقای خاتمی مدعی شد نقش رئیس جمهور در حد تدارکچی است و حتی مغزهای متفکر اصلاح طلبی مرگ جنبش اصلاحات را علنا اعلام فرموده و به انداختن تقصیرات به گردن یک دیگر مشغول گردیدند. اما گویا این ٣-۴ سال دوری از قدرت و خود سانسوری و سکوت مصلحت طلبانه هم نتوانسته فرصتی برای ارزیابی منصفانه و محققانه و تدوین برنامه و رویکردی جدید و جامع را برای گروههای مختلف اصلاحات طلب فراهم کند آنگونه که بتوانند بخش عمده ای از اعتماد مخدوش شده ملت را ترمیم نمایند و طرح و گفتمان جدیدی را به بازار سیاست و اندیشه ارائه نمایند.
تنها رویکرد مشترکی که می توان دید همان روش مترسکی است که اگر نه اصلاحات پس لولو خور خوره ای بنام احمدی نژاد! دلخوش دارند که دولت نهم به قدری مشکل ایجاد کرده که می توان با باز آوردن خاتمی یا یافتن چهره به ظاهر جدی تر اما کمتر مخدوش شده ای باز چرخ تغییر و تحول را بجای اولش باز گرداند. رشد آقای خاتمی در این حد بوده که اکنون پس از ۱۱ سال از اولین روز ریاست جمهوریش برای ورود خود شرطهای مبهم و کلی می تراشد گویی طرف مقابل محتاج ایشان است که شرط های ایشان را برای اختیارات بیشتر بپذیرد. در جای دیگری در سخنرانی هایش مجددا تکرار می فرمایند که قانون اساسی بی مشکل است و هنوز حاضر به پذیرش تناقضات آن نمی باشد. قانون همان قانون است نظام رهبری و گروهای ضد اصلاحات هم همان، چه چیزی عوض شده که تدارکچی دیروز ما مجددا یاد دلیری کردن امروز نموده الله اعلم.
اگر اوضاع بد تر شده سوال این است که اصلاح طلبان چه برنامه ای برای حل مشکلات کنونی در آستین دارند. اگر اصول گرایان متفرق تر شده اند که اصلاح طلبان هم از تفرقشان کاسته نشده است. نیاز به داشتن ذکاوت یک نابغه نیست تا بدانیم که دلیل سقوط دولت اصلاحات فقط نقش خاتمی و منش و استراتژی سیاسی اش نبود. اهم این دلایل توسط نویسندگان و روشنفکران مستقل از همان ابتدا بار ها و بارها تذکر داده شد. تذکّر اتی که به ندرت حتی توسط نشریه های اصلاح طلبی منعکس می شدند. اهم آنها از قرار زیر است:
۱. عدم شفافیت و عدم کاربردی بودن مفاهیم کلیدی در گفتمان سیاسی اصلاح طلبی
۲. عدم یک برنامه جامع و عملی برای تحقق توسعه سیاسی
٣. یک بعدی اندیشی و غفلت از اصلاح فرهنگی و توسعه اقتصادی اجتماعی عدالت محور (آنچنانکه عدالت اقتصادی تبدیل به گرزی دردست اصول گرایان شد)
۴. تداوم سیاست های اقتصادی نولیبرالی و خصوصی سازی که در نهایت به گسترش شبکه های رانت خواری و تقویت مافیای نظامی مالی گردید.   
۵. غفلت از جنبش های جدید جهانی و گفتمانهای جدید روشنفکری مترقی در دنیا بر علیه جهانی شدن سرمایه داری که اکنون بحرانش را همگی شاهدیم. کار بجایی رسیده که این بحران فقط توسط احمدی نژادی دیده شود و طرح گردد که خود مشت آهنین مافیای مالی محصول خصوصی سازی بر سر کارگران بی مزد و اتحادیه بوده و حتی یک ارگان اصلاح طلب به بررسی ریشه های آن نپردازد.
۶. تداوم خصوصی سازی اقتصاد بجای مردمی سازی آن و بجای دموکراتیک کردن فرایند های تصمیم گیری اقتصادی که منجر به گسترش فقر و نابرابری در سطح کشور گردید و وعده دهنگان پول نقد و پول نفت را در مسند انتخابات نشاند.
۷. تلاش نگردید تا شوراها به محل حقیقی و عملی تمرین دموکراسی تبدیل شوند. تعریف حد اقلی لیبرال دموکراسی حزبی پارلمانی تعریف قالب بود. لیبرال دموکراسی که در غرب از دلش جورج بوش و برلوسکونی و سارکوزی و بلر و جان هوارد و پوتین بیرون می آیند صد البته که در شرق باید به حماس و حامد کرزای و احمدی نژاد بیانجامد. تعریف حداقلی از دموکراسی هنوز هم ذهن اصلاح طلبان را پر کرده است.
٨. ناتوانی و عدم تمایل در شکل دهی به یک جنبش اجتماعی در جهت اصلاح قانون اساسی و تقویت جمهوریت؛ استراتژی فشار از پایین و چانه زنی در بالا هم کارگر نشد چون به مردم فقط به مثابه اهرم فشار آنهم فقط در زمان انتخابات نگاه می شد.
۹. عدم گفتگوی صادقانه و شفاف با مردم در مورد موانع واقعی اصلاحات، بریدن از بدنه جامعه نیازهای بنیادینش، نمایندگی کردن خواسته های طبقات متوسط و مرفه بالا شهری و غفلت از دردهای در حال ظهور اقشار زحمت کش، بریدن از جنبش دانشجویی و جامعه مدنی نوپا که همان دستاوردهای اولیه را هم بر باد داد.   
دلایل عمده دیگری را می توان بر شمرد که در حوصله این متن نیست؛ اما باید چند سوال اساسی را پرسید:
• آیا مشکل اصلاحات در شخص خاتمی به عنوان رئیس جمهور خلاصه می شد که با جایگزین کردنش با فردی دیگر بتوان بر این مرده جان دوباره دمید؟
• یا اصلاح طلبی دلایل افولش را اساسا بازنگری کرده و خود را در این مدت فطرت آنچنان متحول نموده است که بتواند به آرمانهایش برسد؟ اگر آری نشانه هایش کجایند تا مردم ایران بتوانند ببینند و آنها را به معضلات زندگی روزمره شان مرتبط نمایند؟
• آیا تنها چهره مظلوم عبدالله نوری که به دلیل کناره گیری اش معصوم هم می نماید و منتقد خاتمی است، آب بر جوی رفته را باز می گرداند؟
• برنامه های سیاسی و اقتصادی ایشان و هر نامزد پیشنهادی دیگر برای بیرون کشیدن مملکت از این همه مخمصه چیست؟ چه اهداف عینی دارد و چه استراتژی را در قبال منابع اصلی قدرت در پیش می گیرد. مشکلات قانون اساسی را چه می داند و چه گونه با تناقضات آن رفتار می کند؟ تا کجای کار ایستاده است و تا چه حد حمایت مردم را می طلبد (آیا تا سطح مصدق شدن رفتن و مزه کودتا و تبعید را چشیدن برای ایشان بلند پروازی غیر منطقی نسل های انقلابی است؟)
کار دشواری نیست تا بتوان به ساده انگاری گروههای مختلف اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی ، تندرو و کندرو پی برد: از این رهبران فرهیخته ای که هنوز مرددند که بیایند یا نیایند!!! چگونه می توان انتظار داشت که برنامه ای مدون داشته باشند که بتوان برایش تا آخر خط ایستاد و مبارزه کرد.