هنر و سیاست
متن توضیحی ی آدرین ریچ در رابطه با امتناع وی از پذیرش مدال ملی هنرها


پرتو نوری علا


• در سال ۱۹۹۷ که چگونگی ی رابطه دولت با هنرمندان بحث اکثر محافل و مردم آمریکا بود، کاخ سفید تصمیم گرفت تا برای نشان دادن اهمیت هنرمندان، به دوازده تن از ایشان، از جمله خانم ریچ، جایزه "مدال ملی هنرها" را اهدا کند. خانم ریچ از پذیرفتن این مدال خودداری کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۴ مهر ۱٣٨۷ -  ۱۵ اکتبر ۲۰۰٨


 
 
 
این روزها که موضوع انتخاب رئیس جمهور آتی ایالات متحده آمریکا، بحران عراق و خاورمیانه و مشکلات مالی، بحث همه محافل سیاسی و اقتصادی در جهان است، امکان آن میرود تا پس از هشت سال ریاست جمهوریخواهان، بار دیگر دمکراتها برسر کار آیند. آیا با رفتن این و آمدن دیگری تغییری در شرایط مردم آمریکا یا نقاط دیگر بوجود خواهد آمد؟ آیا شأن و حرمت از دست رفته انسان امروزی به او بازگردانده خواهد شد؟ آیا هنر، عنصری که همراه با انسان متولد میشود و با رشد او رشد میکند و می بالد، می تواند در چنین عصری رسالت همیشگی خویش را حفظ کند؟
شرایط کنونی ی آمریکا مرا به یاد دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون می اندازد. دورانی که آمریکا در مقایسه با شرایط امروزش، بهشتی در برابر جهنمی بود. با این همه، در همان دوره کسانی بودند که سیاست های کاخ سفید را در رابطه با هنر به چالش می گرفتند و دولت را از بابت کم کاری هایش مواخذه می کردند. یکی از این افراد شاعر، نویسنده و فمینیست درگذشته، خانم اِدرین ریچ ‌ Adrienne Rich بود. هنرمندی که گرچه مسائل سیاسی و اجتماعی بر هنرش اثر گذاشته و او نیز هنرش را جوابگوی نیازهای بشری کرده بود، اما همواره می کوشید تا کارش جنبه تبلیغاتی نداشته باشد.
در سال ۱۹۹۷ که چگونگی ی رابطه دولت با هنرمندان بحث اکثر محافل و مردم آمریکا بود، کاخ سفید تصمیم گرفت تا برای نشان دادن اهمیت هنرمندان، به دوازده تن از ایشان، از جمله خانم ریچ، جایزه "مدال ملی هنرها" را اهدا کند. خانم ریچ از پذیرفتن این مدال خودداری کرد و در جواب کسی که ایشان را به کاخ سفید دعوت کرده بود نوشت:
"... نمی‌توانم چنین جایزه‌ای را از پرزیدنت کلینتون یا کاخ سفید فعلی بپذیرم، زیرا معنای واقعی هنر، آن‌گونه که من دریافته‌ام، با سیاست‌های دیرباور این حکومت نسبت به ‌هنر ناسازگار است. کسی که با کارهای من از سال‌های آغازین ۱۹۶۰ آشنائی داشته باشد می‌داند که من به ‌حضور اجتماعی هنر، به ‌عنوان شکننده سکوت رسمی، به ‌عنوان صدایی برای کسانی که صدایشان ناشنوده شده است و به‌عنوان حقّی انسانی که با او زاده می‌شود، ایمان دارم. اگرچه بیش از دو دهه است که شاهد تأثیر روزافزون و بی‌ رحمانه بی ‌عدالتی نژادی و اقتصادی در کشور خود بوده‌ام اما در طول زندگانی‌ام نیز دیده‌ام که باحرکت‌های اجتماعی ی عدالتخواهانه، فضایی برای هنر باز شده و قدرتِ هنر، ناامیدی را از میان برده است.   قانونی ساده برای برقراری رابطه میان هنر و عدالت وجود ندارد. اما می‌دانم که هنر- ‌‌و در مورد خودم، هنر شاعری - اگر قرار باشد زینت‌بخش میز شام قدرتی گردد که آن را به ‌گروگان می‌گیرد، دیگر فاقد هرگونه معنایی خواهد بود. شدت اختلاف ثروت و قدرت در آمریکا به‌ طرز منهدم‌ کننده‌ای گسترش یافته است. در حالی که حرمت اکثریت مردم نادیده گرفته شده است، هیچ رئیس جمهوری نمی‌تواند به ‌طرز شایسته‌ای چند هنرمند دست‌چین شده را محترم بشمارد. من می‌دانم که شما در یک مبارزه جدّی و ناامید کننده، در برابر کسانی که ترس و تردیدشان در باره هنر به ‌طرز عریانی سرکوب‌گر است، برای حفظ و تأمین کمک‌های مالی دولتی کوشش کرده‌اید. در پایان، باید بگویم که به ‌گمان من هنر را نمی‌توان از حیثیّت کلی و امید بشری جدا ساخت. من در مراسمی که تا این پایه در چشمم ریاکارانه می‌نماید نمی‌توانم شرکت کنم."
امتناع ادرین ریچ از پذیرش مدال ملی هنرها، موجی از حیرت همگانی را برانگیخت. به همین دلیل نشریه لس آنجلس تایمز از خانم ریچ خواست تا توضیح بیشتری در این زمینه بدهد.
متن توضیحی ی زیر در ردیف بیانیه ای ماندگار در رابطه سیاست با هنر است. متنی که زمان و مکان ندارد. بازخوانی آن را در این دوران که هنر در ردیف آخر توجهات قرار گرفته مناسب می بینم.
 
 
چرا از پذیرش مدال ملّی برای هنرها خودداری کردم؟
 
در سوم جولای، درست یک روز قبل از تعطیل عمومی [چهارم جولای، روز استقلال آمریکا] در حال و هوایی که هنوز گفتگوهای همگانی بر سر رابطه دولت با هنر، مطرح بود، از طریق تلفن، به‌کاخ سفید دعوت شدم. پس از چندین سال کاهش کمک‌های مالی برای هنر و تبلیغات خصمانه مذهبیّون دست راستی و کنگره جمهوری‌خواهان، رأیِ مجلس نمایندگان مبنی بر تعطیل موقوفه ملّی برای هنرها، قریب‌الوقوع به‌ نظر می‌رسید. آن رأی به‌عنوان خبری مهم در تاریخ ۱۰ جولای منتشر شد و امتناع من از پذیرش مدال ملّی برای هنرها، به ‌صورت گزارشی حاشیه‌ای در نیویورک تایمز و سانفرانسیسکو کرانیکل درآمد.
در حقیقت من از تلاقی زمان این دو حادثه بی‌خبر بودم. "نه" ‌ای که من گفتم مستقیماً از دل کارهایم بیرون آمده بود: به‌ عنوان شاعر، مقاله ‌نویس و شهروندی که کارهایش بر‌اساس یگانگی ی تجربه فردی و همگانی شکل گرفته‌اند. من در روزهای اخیر در باره شدت روزافزون نقض تعهدات اجتماعی بسیار فکر کرده و مطلب نوشته‌ام، همان تعهداتی که وقتی این کشور خود را دمکراتیک خواند، دقیقاً قصد انجام دادنش را داشت: تکه پاره‌های رویای حکومتی از مردم، برای مردم، بوسیله مردم .
نپذیرفتن مدال ملّی هنرها، خبری نبود که فقط به من یا پرزیدنت کلینتون مربوط شود، حتی ارتباطی به‌ یک حزب واحد هم نداشت. هردو حزب عمده، به‌ طرز ناخوشایندی وابستگی خود را نسبت به ‌منافع شرکت‌های بزرگ نشان داده‌اند و در همین حال اکثریت مردم، به ‌ویژه آسیب‌پذیرترین قشر آنان را به حال خود واگذاشته‌اند. من نیز همچون بسیاری از مردم دیده‌ام که چگونه آموزش عمومی ما از محتوا تهی می‌شود، تعداد زندانیان رو به ‌افزایش می‌نهد، از مردان جوان سیاهپوست، هیولاهایی ساخته می‌شود، مادران مجرّد ِ نوجوان متهم می‌گردند، بیمه‌های درمانی - ‌‌چه خصوصی و چه عمومی‌ - به ‌بهترین خریداران فروخته می‌شوند، کارهایی که حداقل امرار معاش مردم را تأمین می‌کند به ‌کشورهایی که مزدها در آن‌جا پائین‌تر است صادر می‌گردد، برای شکستن اعتصابات و افزایش منافع شخصی، از مزد کار ارزان در زندان‌ها استفاده می‌شود، مهاجرین غیرقانونی در مرزها به‌ هلاکت می‌رسند، و حیثیّت آدمی و حداقل امنیّت را از مردمان زحمتکش و فقیر ما دریغ می‌کنند. همزمان، ما شاهد ادغام مالکیّت موسسات انتشاراتی هستیم، موسساتی که زمانی دهلیز خطر کردن‌ها به ‌خاطر آفرینش هنری بودند، اکنون توسط شرکت‌های غول‌آسا خریداری می‌شوند، شرکت‌هایی که تنها هدفشان رسیدن به ‌سودهای آنی است. در همین احوال ما شاهد ادغام رسانه‌ها و مطبوعات بزرگ با همان انگیزه منفعت مالی و آنی، توسط همین گروه‌ها هستیم و همه این‌ها به‌ قیمت قربانی شدن هنرها و کتابخانه‌های عمومی صورت می‌گیرد که بودجه آن‌ها هر روز کاهش می‌یابد. اخیراً هم شاهد بودیم که چگونه "موقوفه ملّی برای هنرها" از محتوای خود تهی شده است. روند دمکراتیک، به‌ خاطر انباشت سرمایه خصوصی، تکه به تکه، اصول نخستین‌اش را از دست داده است.
در کاخ سفید یا کنگره، رهبریِ سیاسی‌ای وجود ندارد که رو به ‌مردم و برای مردم سخنی گفته باشد، مردمی که در درکی واقعی، حس می‌کنند که حکومتشان آن‌ها را رها کرده است.
امروز ما باید خواهان جوابگویی حکومت باشیم و برنامه‌های بخش خصوصی قدرت و ثروت را که جایگزین گرایش‌های تاریخی ما دائر به ‌داشتن نماینده واقعی دولت شده‌اند به ‌مصاف بطلبیم. ما هنوز می‌بایست در این جمله، که این کشور متعلق به‌ماست، ‌دعوی حکومت‌مان را داشته باشیم ؛ ما مردم، آن چنان که اکنون هستیم.
ما باید پرسش‌های خود را با سئوالاتی آغاز کنیم که سئوالات ساده ‌لوحانه خوانده شده‌اند، سئوالاتی که سئوال نیستند. اخیراً کاخ سفید توجه خود را بر سر مسئله نژادپرستی در این کشور متمرکز کرده است، اما در میان همه حرف‌ها، هرگز سخنی در این باره گفته نشد که تمام اعمال تهورآمیز تاریخ اولیه ما شامل تجارت برده بوده است. اعمالی که هیچ‌چیز، حتی زندگی یک فرد را دست نخورده باقی نگذاشت. هرگز گفته نشد که اساس کامیابی و قدرت ملّی ما همراه با قتل عام مردم بومی و غصب سرزمین‌های آنان بوده است. تشویق بحث و گفتگو در باره نژاد؟ عذرخواهی از برده ‌داری؟ ما نیازمند آنیم تا خودِ کاپیتالیسم را کالبد شکافی کنیم.
چنین اعلام شده است که مارکسیسم مرده است. اما پرسش‌هایی که مارکس مطرح کرد، با همه سوء‌استفاده‌ها از زبان و اصطلاحاتش، هنوز زنده‌اند و نبضشان می‌تپد. ثروت اجتماعی چیست؟ چگونه شرایط کار انسان در سایر روابط اجتماعی اثر می‌گذارد؟ برای مردم چه‌ چیزی لازم است تا در تساوی ی بنیانی با یکدیگر کار و زندگی کنند؟ تا چه حد می‌توانیم در غنی‌ترین و قدرتمندترین کشور جهان، نابرابری را تحمل کنیم؟ چرا و چگونه است که این پرسش‌ها و نظایر آن‌ها در گفتمان‌های عمومی، اعتبار خود را از دست داده‌اند؟
و در باره هنر چه می‌توان گفت؟ هنری که مورد سوء‌ظن قرار گرفته، پرستیده شده، تهذیب گشته، محکوم شده، به‌عنوان سرگرمی نادیده گرفته شده، به‌ حراج گذاشته شده، توسط هنرپیشگانی که در کار سرمایه‌ گذاری هستند خریداری شده و سرانجام به‌عنوان "اثر هنری" در زیرزمین هزاران موزه، مرده است. اما هر لحظه در زندان‌ها، در سرپناه زنان بی‌پناه، در گاراژهای شهرهای کوچک، در کارگاه‌های کالج‌های ناحیه‌ای، در خانه‌های ناتمام، هنر از نو متولّد می‌شود. در هر‌کجا که کسی مدادی را، چوبی سوخته را، نسخه‌ای از کتاب "گردباد" را، دوربین حراج شده‌ای را، چاقوی تراشه‌بُری‌ای را، تکه ذغالی را، شاخ حیوانی را، ویدیوی "همشهری کین" را به ‌دست می‌گیرد، هنر از نو زاده می‌شود. در هر‌آنچه که به ‌تو اجازه می‌دهد دوباره دریابی که این زبانِ گویای ی عمیقاً غریزی و در عین حال خودآگاه، این روند نوزایی، می‌تواند به ‌تو کمک کند که زندگی‌ات را نجات دهی، هنر دوباره خلق خواهد شد. پویایی ی مستمری میان هنرِ سرکوب شده و نوزائی هنر، میان بازاریابی بی‌ترحم هنرهای سطحی و بی‌ارزش و هنری که "واقعیت زنده و درخشان را نشان می‌دهد و از همه چیز بهره می‌گیرد وجود دارد". هنری که می‌تواند ما را تجهیز کند، ما را به ‌مخالفت برانگیزد، ما را به‌ کناره‌گیری وادارد و بدین وسیله اشتیاق ما را برای داشتن "جهانی کامل و سرشار از روح" زنده نگه دارد.
هنر، هم سخت است و هم شکننده. هنر از آنچه ما اشتیاق شنیدن و هراس یافتنش را داریم سخن می‌گوید. ممکن است منبع و انگیزه طبیعی ی هنر، یعنی تخیّلات، در همان سال‌های اولیه زندگی ما با مانعی برخورد کند، اما این امکان نیز وجود دارد که در شرایطی دیگر، در شرایطی که کمتر به ‌روح آدمی ارتباط دارد، تخیل از بند رها گردد. برای سندی در این باره نگاه کنید به‌کار اخیر خانم فیلیس کورنفلد۳ به‌نام «رویاهای در بند: هنر زندان در آمریکا»۴. اثری که به‌خاطر متن غیراحساساتی و صریح و روشن آن و نیز به‌خاطر عمق هیجان و گوناگونی بازساخت کارهای هنری و حرف‌های زندانیان هنرمند، سندی نمونه است. پس از چهارده سال تدریس هنر به‌زندانیان در هجده زندان، (شامل بندهایی که در آن‌ها حداکثر حراست‌های امنیّتی رعایت می‌شود)، کورنفلد شاهد آنست که چگونه سیاست اخیر زندان‌ها، باعث شده است تا همه چیز به‌ سرعت از توانبخشی به ‌سوی حذف حرمت و حیثیّت آدمی سوق داده شود. از آن جمله موقوف کردن برنامه‌های هنری در زندان‌هاست.
هنر، هرگز در هیچ نظامی نمی‌تواند تماماً به ‌انقیاد قانون درآید، حتی در نظام‌هایی که فرمانبرداری را پاداش می‌دهند و هنرمندان مخالف را به ‌کارهای شاق می‌گمارند و به‌سوی مرگ میرانند. همچنین هنر نمی‌تواند، به‌ ویژه در این نظام مصالحه‌گرِ ما، واقعاً آزاد باشد. ممکن است هنر، با اندک امکاناتی، از لای درز آجرها سبز شود، اما برای به‌ ثمر رسیدن، نیازمند آن است تا هوا را تنفس کند و مورد پرورش و مواظبت قرار گیرد. همان‌گونه که آدمی برای ادامه زیست خود به ‌چنین شرایطی محتاج است.
ضروری است تا هنرمندان تازه ‌کار، چه پیر و چه جوان، در رشته هنری خود تحصیل کنند، ابزارهای صنعت و مهارت خود را در اختیار داشته باشند و فرصتی یابند تا کارهای هنری گذشتگان را مطالعه و با هنرمندان معاصرشان حشر و نشر داشته باشند، و از نقد و تشویق استادان خود بهره‌ مند گردند. هنرمند باید بداند که تنها نیست. به‌ نسبتی که همبستگی اجتماعی می‌پژمرد، به ‌تعداد کمتری گفته می‌شود: آری، تو قادری کارت را به‌ ثمر برسانی، که این کار، از آن ِ توست. هنر نیز همانند حکومت برای شکل گرفتن، نیازمند شراکت همگانی است، تا از مِلک طِلق قدرتمندان و اقلیّتی که منافع شخصی‌شان حاکم راه آنانست به ‌درآید .
هنر حقّی است که همراه با تولّد آدمی به او تعلق می‌گیرد. قدرت‌مندترین ابزاری که ما را به ‌زندگیِ تخیّلی و تجربی خود و دیگران رهنمون می‌سازد. در روند مستمرّ کشف مجدد و به‌ دست آوردن حیثیّت آدمی، هنر، برای بینش دمکراتیک، امری حیاتی است. حکومت‌هایی که بیشتر و بیشتر از دمکراسی دور می‌شوند، کمتر و کمتر «ضرورت» ترغیب هنرمندان را درک می‌کنند و هنر را به‌ صورت امری قبیح یا شوخیِ فریبنده‌ای می‌بینند. پیوند ترس و نفرت از هنر، دقیقاً آن جایی است که هنر را به‌ سوی کمیّت‌ها و مجردّات سوق می‌دهد، جایی که سیمای انسانی به ‌صورتی مکانیکی حذف می‌گردد و شأن و حیثیّت آدمی از معادلات اجتماعی محو می‌شود. زیرا در همان "معادلات پیچیده تجربه و طبیعت آدمی" است که هنر، خود را عنوان می‌کند.
در جامعه‌ای که انباشتگیِ ثروت بر آن ظالمانه حکم می‌راند، همان گونه که تمرکز قدرت مانند خدایانی کاذب، ظالمانه بر کشورهای اروپای شرقی حکم رانده بود، هنرمندان شناخته شده فرصت تازه‌ای به‌ دست آورده‌اند تا با ما، به‌عنوان هنرمند، و در ارتباط با سایر مردمانی که احاطه شده‌اند، رنج کشیده‌اند، از حق انتخاب محروم بوده‌اند‌، ‌کارگرانی که موقّت به ‌کار گماشته شده‌اند، سالمندان زائد، جوانان بی‌مصرف، و ناموفق‌ها و هنری که آن‌ها می‌جویندش و خلق‌اش می کنند، از نو دست به‌ کار هنری بزنند.
ای کاش تذکار این نکته را در این جا ضروری نمی‌دانستم که هیچ یک از آنچه که گفته شد، به‌معنای تحمیل کردن ایدئولوژی یا شکل و محتوایی بر کار هنرمندان نیست؛ بلکه این‌ها فقط در باره تفکیک ‌ناپذیری هنر از بحران حاد اجتماعی این قرن و قرنی است که به‌زودی فرا خواهد رسید.
در تاریخ‌مان، تنها یک دوره کوتاه مدت را می‌توان به‌عنوان الگویی از رابطه هنر با قدرت در نظر گرفت، و آن، دوران رکود اقتصادی در سال‌های ۱۹۳۰ است. در خلال آن سال‌ها، به‌موجب تصویب قانون نیو دیل‌،۱‌ هزاران نفر از هنرمندان و نقش‌آفرینان خلاّق، مزد اندکی دریافت می‌کردند تا در پروژه نویسندگان فدرال، پروژه تئاتر فدرال، و پروژه هنر فدرال، به‌آفرینش‌ هنری بپردازند.
خلاّقیت‌های آنان به ‌صورت رمان، نقاشی‌های دیواری، نمایشنامه، اجراهای صحنه‌ای، بناهای یادبود عمومی و آفرینش موسیقی و تئاتر، بذرهای هنر و آگاهی دهه‌های آتی را بر جای گذاشت. در سال ۱۹۳۹، این مقرّری‌ها قطع شد. کمک‌های دولت فدرال برای هنر، همانند بشردوستی ی ولی‌نعمتان هنرهای خصوصی، می‌تواند بخشیده یا ستانده شود. هنر در دراز مدت، نیازمند آن است تا به ‌طور ارگانیک از خاک بارور اجتماعی سر بیرون آورد و همگان را تغذیه کند و شهروندانی باسواد، با برنامه آموزش و پرورش آزاد، همگانی و مجّانی که هنر عنصر تفکیک‌ ناپذیر آن باشد، بوجود آورد. جامعه‌ای که مردم‌اش را به ‌دور نمی‌افکند، جامعه‌ای که به‌ فردیّت انسان و پویش آدمی برای داشتن یک زندگی ی آبرومند عادیِ قابل تحمّل، احترام می‌گذارد. در چنین شرایطی است که هنر، هنوز صدای اشتیاق، آرزو، نارضایی، شور و هیجان خواهد بود. صدایی که به ‌ما یادآور می‌شود که پروژه دمکراتیک، هرگز پایانی نخواهد داشت.
 
متن فوق را در همان سال ترجمه کردم و آقای مجید روشنگر سردبیر فصلنامه بررسی کتاب، با گرفتن اجازه از نشریه لس آنجلس تایمز، آن را در بررسی کتاب چاپ و پخش کرد.
www.noorialapartow.blogfa.com