درد جانسوز


نیکروز اولاداعظمی


• بکار گیری واژه هایی نظیر "همان ها" و "دیگران"، که گویا نگذاشتند ما ایرانیان به پیشرفت نائل آییم تنها برای فرار از واقعیت های تلخ مان است، مواجهه با واقعیت ها و درک آن ذهنی تیز و اندیشیدن می طلبد در حالیکه ما ایرانیان آسودن از طریق خلسه را در طول تاریخ به آن ترجیح دادیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۵ مهر ۱٣٨۷ -  ۱۶ اکتبر ۲۰۰٨


"چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا که از ماست که بر ماست"


اگر روزی بر این باور باشم که "در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و می تراشد" اما "این دردها را نمی شود بکسی اظهار کرد" حتمأ با عمل صادق هدایت پیوند می یافتم و یگانه می شدم، و یا اگر استمرار "عقل در تاریخ" هگل را همچون آقایان فریدون شایان و جواد فولادی "عقل در تبعید" می انگاشتم حتمأ به دلبستگی های خود به موضوع انسان و جامعه پایان می دادم و راه انزوا و کنج عزلت را برای ریاضت کردن بر می گزیدم.

اما راضی ام، که همچون دلداده ای دل در گرو انسان و موضوع او دارم و همین از بی میل و بی رغبت بودن و یا بی تفاوت ماندن من به امورات مربوط به انسان مانع می شود، گر درد جانسوزی که از پشته پیشینیان به ما رسیده بازگو می نمایم یقین دارم که دردمندی هست. پس "زخم ها" نمی توانند "مثل خوره روح" مرا "در انزوا بخورند و بتراشند" تا مجبور شوم "عقل" را به "تبعید" بفرستم.

آری صحبت از درد جانسوز است، دردی که هم بر دل داریم و هم بر جبین، سرچشمه این درد از من است، از تو و از ماست، دردی که، با وجود بکارگیری زیباترین واژه ها و جملات که در محفل های ما رد و بدل می شود در او کارگر نمی افتد. گفته شد "چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید\ گفتا که از ماست که بر ماست"، به این خاطر می گویم زیباترین واژها و جملات بدان کارگر نمی افتد که ما هیچ یک پر خود را در آن نمی بینیم و یا بقول نویسنده کتاب "در ستایش شرم" از کردار خود شرم نمیکنیم تا علیه زشتی های درون خود عصیان کنیم، در حالیکه، آنهایی که شرم کردند "به مقام و منزلتی رسیدند که مپرس" اما ما "هنوز اندر خم یک کوچه ایم".

این درد جانسوز چیزی نیست جز رفتار اجتماعی- فرهنگی ما که روح روشنفکرانی همچون صادق هدایت را "می تراشد". همه ما به وضوع به این مسئله واقفیم و نیز تجربه کردیم که در محافل گوناگون و نشست های ایرانیان اغلب گفته می شود: ایرانیان دو نفرشان با یکدیگر خوبند اما همین که سه نفر شدند ابتدا اختلاف و بعد هم انشعاب میکنند. مشکل و درد از همین جا آغاز می شود که می گوید "همینکه سه نفر شدند"، یعنی کمتر اتفاق افتاده که گفته شود "همینکه سه نفر شدیم"، در اینجا فعل شدن، به نفع خود و به ضرر دیگری و دیگران صرف می شود، بنابراین خطاب همیشه دیگران هستند، آنها هستند که باید خود را دریابند، در واقع امر، شخص خواسته و یا ناخواسته خود را از معرکه اختلاف و انشعاب بیرون کشیده و در جایگاه بالنده و آگاه بودن به درد جانسوز، می خواهد که دیگران خود را اصلاح نمایند، پس اگر هر یک از ما اینگونه فکر کنیم (که دیگران مقصر و باید خود را اصلاح کنند)، نتیجه این می شود که همگان هم مقصرند و هم بی تقصیر، یعنی من دیگران را مقصر می دانم و دیگران نیز در جایگاه من دیگران را، از میان همین تضاد ذهنی و رفتاری است که هیچ یک از ما بطور مجرد، بقول نویسنده کتاب "در ستایش شرم" از "کردار خود شرم نمی کنیم" اما می خواهیم دیگران شرم کنند.
اگر بخواهم موضوع را از بُعدی دیگر بازگو نمایم، می توانم ماجرای تئوری توطئه خارجی ها علیه ایرانیان را مثال آورم که نازل ترین سطح و ناآگاهی ما ایرانیان را در این زمینه به نمایش در آورده است. می گوییم؛ ما در طول تاریخ خود همه چیز داشتیم، اما وقتی که پرسش شود پس چرا پیشرفت نکردیم، می گوییم نگذاشتند، چه کسی نگذاشت هم معلوم است، غربی ها، هنگامی که از دموکراسی و حقوق بشر بر مبنای نظام مدرنیته سخن به میان آید، می گوییم ما زودتر از اینها داشتیم و پادشاهی کوروش و حقوق بشر او را به رُخ می کشیم و اگر از تاریخ فلسفه عقلی در یونان حرف به میان آید فورأ "فلسفه" زردتشت و گفتار و کردار و پندار نیک آنرا مطرح می کنیم، بماند از اینکه دین با فلسفه متفاوت است، فلسفه از جهان مادی بر بُعد زمان و مکان مایه می گیرد و دین متکی است بر چیزی مانند خدا که در بُعد زمان و مکان وجود ندارد، پس اگر آئین زردتشت را دین بنامیم، معنا و مفهوم فلسفی آن بی مورد است.
بکار گیری واژه هایی نظیر "همان ها" و "دیگران"، که گویا نگذاشتند ما ایرانیان به پیشرفت نائل آییم تنها برای فرار از واقعیت های تلخ مان است، مواجهه با واقعیت ها و درک آن ذهنی تیز و اندیشیدن می طلبد در حالیکه ما ایرانیان آسودن از طریق خلسه را در طول تاریخ به آن ترجیح دادیم.

تلخ تر و جانسوزتر آنست که بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان ما نه "شرم می کنند" تا علیه بی مایه گی های درون خود عصیان کنند و نه "پر خود را در آن می بینند" تا نیک نظر، ماجرای عقب ماندگی فرهنگی ناشی از فرهنگ دینی را بیابند، برعکس اگر یکی پیدا شد و خواست انگشت را به سمت و سویی نشانه رود بقول آن ضرب المثل چینی همه به انگشت او خیره می شوند تا آن سمت و سو.
جدایی های ما، بی مسئولیتی های ما و فقدان درک مصالح و منافع ملی، همگی سرچشمه اش از "من"م ماست که آلوده به محافظه کاری است، این ذهن محافظه کارانه ماست که چشم پیشرفت یکدیگر را نداریم و این محافظه کاری ست که اجازه می دهد تا برای خراب کردن شخصیت فرد دل و روده اش را به واسطه کسب اطلاع از رگ و ریشه او در تبارش بیرون کشیده و مانع در بیان واقعیت هایی می شویم که شخصیت حقیقی و حقوقی اوست، و این نیزعین محافظه کاری است که جلوی نقد اندیشیدگی ما را گرفته و نغز اندیشه را در میان ما ناممکن می سازد. در چنین وضعیتی است که: اصولأ چشم دیدن پیشرفت یکدیگر را نداریم و دوستی هایمان تظاهری بیش نیست، نشانه های نبوغ و استعداد در دیگری آنقدر زجرمان می دهد که تا فرد را کاملأ آلوده جلوه ندهیم دست بر نمی داریم و یا اگر قدرت خراب کردنش را نداشته باشیم سعی می کنیم که خود را با او برابر نشان دهیم، این برابرسازی های مصنوعی خود حکایتی دیگر در فرهنگ رفتاری ماست، چشم هم چشمی ایرانیان از همین آبشخور آب می خورد.

این برابر سازی های مصنوعی در هر دو بُعد کلان و خُرد در میان ما ایرانیان مشهود است؛ در سطح کلان مقایسه نابجای ایران با غرب است و از طریق همان عبارت معروف "ما خود همه چیز داشتیم" و گویا غربی ها آنها را از ما ستاندند، افاضات می کنیم که چیزی از آنها در زمینه های گوناگون نظیر علم و دانش، هنر و داشتن شخصیت های نامی و بسیاری چیز های دیگر، کم نداریم و بقول زنده یاد محمد مختاری "خردگرایی کانتی را در شاهنامه، و دیالکتیک هگلی و اخیرأ هم پلورالیسم را در مثنوی مولوی می نمایانده است. سابقه جامعه مدنی را به استقرار مدنیت در "مدینه" می کشانده است. آزادی و مدارای نظامند اجتماعی را با آزادگی و تساهل فردی و انفعالی برخی از عارفان یکی می گرفته است." در سطح خرد، همین رابطه عادی و معمولی ما در محافل های گوناگون است که بخشأ ذکر آن رفته است. در برابر سازی های مصنوعی، ما، آنچه هستیم نیستیم آنچه نیستیم هستیم، خود را بحت و بسیط می نمایانیم تا چیزی از دیگری کم نیاوریم، در این ماجرا آنقدر پیش می رویم که سرنخ های استعداد واقعی خود را در زمینه ای مشخص گم کرده و تلاش می ورزیم تا همه فن حریف عرض اندام کنیم، که عارضه آن رودررو قرار گرفتن با همگان است، در واقع امکان شکوفایی استعداد خود (در زمینه ای) را قربانی آنچه که نیستیم می کنیم و بدینسان در این راستا از برتری خود و یا اگر نشد از برابرسازی مصنوعی خود با دیگران راضی از قاضی بر می گردیم، در رابطه های معمولی برابر سازی های مصنوعی شکل های گوناگونی دارند، فرزند یکی مهندس می شود، دیگری هم باید فرزندش را به حدی فشار آورد تا اگر مهندس نشد حتمأ جایگاهی را اشغال کند که با مهندسی برابری کند، و قس علی هذا.

مدعی انسانی کردن جامعه و مدنیت و هوادار رعایت حقوق شهروندی هستیم اما در عمل همین بغل دستی مان اگر در زمینه ای از خود نبوغی نشان داد، فورأ هم او و هم رابطه های او را بی اهمیت جلوه داده و در صورت جدی بودن موضوع، او را تا مرز سکوت پرتاب می کنیم، پرونده سازی قطور جهت از میدان بدر بردن و له کردن او دیگر جای خود دارد. اگر ماجرای یک رفتار نسنجیده منفی ما را تلخکام سازد از تلخکام کردن دیگری در ماجرایی مشابه لذت برده و ارضا می شویم.
فرهنگ رفتاری استعدادکُشی و یا تشابه سازی های بی مورد ماجرای غم انگیزی به قدمت دوهزار و پانصد ساله در جامعه ایرانیان دارد. برای برون رفت از این معضل مستمر تاریخی و درد جانسوز هیچ راهی متصور نیست مگر این که یکایک ما از خود آغاز کنیم و به درون خود بنگریم و با تحول بخشیدن به روش و رفتار، خود را همانی بپنداریم که هستیم نه اینکه الزامأ می بایست مانند دیگران باشیم، با شناخت از خویشتن خود می توانیم به شکوفایی استعداد خود اهتمام ورزیم. بقول نویسنده کتاب "در ستایش شرم" "شرم کردن عصیان علیه خود است" عصیان علیه نارسایی ها و زشتی هاست، با عصیان علیه خود هم تابوی "دیگران" و " همان ها" را بشکنیم و هم روح خود را آزاد سازیم.