جغرافیای شوربختی ما


داریوش همایون



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ مهر ۱٣٨۷ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۰٨


بالا گرفتن نقش مذهب در انتخابات امریکا، روی آوردن روز افزون مسلمانان در هر جا به مذهب به عنوان هویت، و محور زندگی اجتماعی، و شدت گرفتن باور های خرافی در ایران که از طبقات پائین تر جامعه به بخش هائی از طبقه متوسط سرایت می کند، پاره ای محافل روشنفکری را نگران، و وسوسه کنار آمدن و بهره برداری کردن (و شدن) از مذهب را نیرومند کرده است ــ برای چندمین بار در دوران تجدد ایران.
به آسانی می توان یک سلسله رویداد های با ارتباط و بی ارتباط با هم را ردیف کرد و به این نتیجه رسید که این پدیده را که به ایران نیز محدود نمی شود می باید به عنوان روند آینده جدی گرفت و با نمایندگان آن وارد گفتگو و بیش از آن شد. بسیاری گفتمان ها به همین ترتیب بر جامعه ها تسلط یافته اند و مسیر تاریخ را، بیشتر به بدی، تغییر داده اند. در ضرورت و سودمندی گفتگو با مذهبیان هیچ تردید نیست. ولی نه می باید به هراس افتاد و نه از پاره ای واقعیات مهم تر از صورت های ظاهر، غافل ماند.
امریکائیان مذهبی تر شده اند و زیاده روی های لیبرال های امریکائی، که با لیبرال های جا های دیگر تفاوت های بزرگ دارند، پسزنشی backlash به سود بازگشت به ارزش های اخلاقی که رنگ مذهبی، گرفته اند پدید آورده است. ولی سیاست امریکا را عامل مذهب تعیین نمی کند و سرنوشت همین انتخابات ریاست جمهوری نیز به عوامل دیگری بستگی خواهد داشت. امریکا جامعه ای عرفیگراست و فرهنگ سیاسی و قانون اساسی آن را نمی توان با پر بیننده ترین واعظان تلویزیونی نیز مذهبی کرد. پرتستانتیسم که زمینه اصلی رستاخیز مذهبی امریکاست نظام کشیشی ندارد و هر کلیسا و واعظ کار خود را می کند و جامعه مدنی به اندازه ای گسترده و ریشه دار است که هر گرایش افراطی را تحلیل می برد. تجربه امریکائی برای ما هیچ سخنی ندارد و هیچ نتیجه عملی از آن نمی توان گرفت. اشاره به پدیده مذهب در امریکا تنها می تواند کاربرد سخن سرایانه rhetorical داشته باشد.
اسلام به ویژه در کشور های عربی و افغانستان و پاکستان موضوع دیگری است. در این جغرافیای شوربختی، دین، در تعبیر های ویژه آن جامعه ها، مانند آوار بر زندگی ملی، بر فرهنگ و سیاست فرود آمده است و بیرون آمدن از زیر آن به این آسانی ها نخواهد بود. حتی ایران با همه حکومت آخوندی که مراجع ش خواب "رایش" هزار ساله خود را می بینند آینده امید بخش تری دارد. در ایران مانند بسیاری کشور های عربی، میهن و کشور در ملت اسلامی حل نشده است که پاره ای روشنفکران از جمله در مصر از آن شکایت دارند. مردم ایران درس های اسلام در سیاست را بهتر و نزدیک تر جذب کرده اند.
جامعه های اسلامی (مالزی و اندونزی به درجات کمتر) هر چه در استبداد و فساد حکومتی و واپس ماندگی فرهنگی فرو تر می روند بیشتر به مذهب روی می آورند. مذهب مایه تسلی و تشخص آنهاست. اگر امروز شان سراسر تیرگی و ناکامی است می توانند دل خود را با یاد گذشته های بزرگ تر و امید بهشتی که پس از زندگی زشت و سراسر رنج نوید داده شده است خوش کنند. اگر می توان با ریش گذاشتن و رو پوشیدن و نماز و روزه و خواندن هزار باره کتاب به بهشت و "حور و غلمان" دست یافت؛ و اگر با کشتن خود و دیگرانی که به تصادف در پیرامون هستند غرفه های بهشت با هفتاد و دو حوری شان بی درنگ آماده خواهد بود چه نیاز به آموختن و کوشیدن و ساختن و جهان را دگرگون کردن؟ (خانم ها می باید به همان درختان میوه و جوی های شیر و عسل در غرفه ها شان دلخوش باشند.)
این غربی ها و مقلدان خاور دور شان (بیش از چهار هزار دانشمند از چند دو جین کشور) که چهارده سال و بیش از هشت میلیارد "اورو" را صرف ساختن تونلی بیست و هشت کیلو متری در صد متری زمین و "هادرون،" بزرگ ترین ماشینی که در جهان است، ماشینی به اندازه یک کاتدرال، کرده اند وقت و پول خود را آتش زده اند. آنها می خواهند لحظه پس از "بانگ بلند" و پیش از آفرینش جهان هستی را در ابعاد اتمی باز بسازند، اما آفرینش جهان از زبان خود آفریننده در چند جمله گفته شده است. غربی ها بهتر است در کار خدا مداخله نکنند و هر روز آن کتاب را بخوانند که ثوابی هم ببرند. اگر هم آن گمراهان با جان کندن چیز هائی می سازند و می یابند که زندگی و کار این توده های زرنگ را بهتر می کند و مثلا بجای شتر، هواپیما زیر پای شان می گذارد می توان از چاه نفت یا کیسه تهی نشدنی کمک های بین المللی پولی بیرون کشید و بی زحمتی آن را به دست آورد و احیانا در مرکز تجارت جهانی نیویورک بکار برد.
اینکه مسلمانان بیست در صد جمعیت جهان هستند، و همه گونه گرایش های رادیکال در آنها رو به افزایش است، و پرورشگاه بد ترین تروریست هائی که جهان به خود دیده در جهان اسلام است، واقعیتی ناخوشایند است. از آن ناخوشایند تر ترکیب احساس فروتری و برتری است که توده های مسلمان را برداشته است. اسلام چنانکه اشاره شد نه تنها مایه تسلی که مایه تشخص آنها نیز هست. مسلمان بودن به خودی خود مردمان را در پایگاه بالا تری می گذارد ــ هر چه هم زندگانی و پیرامون شان در پستی و پلیدی ناداری و بی بهرگی فرو رفته باشد. احساس فرو تری در مسلمان به کینه و نفرتی دامن می زند که مانند آن رهبر مذهبی به آسانی می تواند فتوا دهد که منابع آب شهر های اروپا و امریکا را می باید زهرآلود کرد. احساس برتری نمی گذارد ارزش اینهمه اسباب آسایش و خوشی و توانمندی را که تمدن غربی در اختیار ش گذاشته است بداند (هر روزی ترین ش ندیدن منظره کودکانی که مانند برگ های خزانی از درخت خانواده می افتادند و مادرانی که سر زا می رفتند.)
این هم که بسیاری جامعه های اسلامی هر روز پس تر می روند و گروه های فرمانروا قدرت خود را در نادانی بیشتر توده ها می جویند (از بد ترین نمونه های ش ایران جمهوری اسلامی) حقیقتی است، برای ما تلخ تر از همه. ما با پدیده ای سر و کار داریم که در ایران و عراق و افغانستان و پاکستان، و از آسیای جنوب شرقی تا افریقا قدرت ویرانگر خود را نشان داده است. اسلامی ها پس از آنکه مدت ها نیرومند ترین صدای اعتراض بوده اند در کشور هائی مانند ترکیه و فلسطین با بهره گیری از فساد یا ناشایستگی سرامدان سیاسی کشور در انتخابات به حکومت رسیده اند و در خاور میانه عربی، بیشتر کشور ها اگر تن به انتخابات آزاد بدهند حکومت های اسلامی خواهند داشت.
با آنکه اکثریت بزرگ مسلمانان از تصور رفتن به زیر حکومت هائی مانند القاعده یا طالبان به خود می لرزند ترکیبی از همبستگی اسلامی و بیم رنجانیدن هم کیشان و اتهام هواداری از غربیان نمی گذارد موضع روشنی بگیرند. آنها نمی توانند با محکوم کردن تروریست های اسلامی به طاعونی که بر روان اجتماعی آنها افتاده است پایان دهند؛ زیرا در ته دل، تروریست ها را به شرط آنکه نزدیک شان نیایند ستایش می کنند. جهادی ها هر چه باشد بزرگ ترین قدرت نمائی این بخش جهان اسلامی هستند و ارزش های خود را ــ با همه کژ روی و زیاده روی ها ــ از همان سرچشمه های مشترک می گیرند. دشمنی با غرب زمینه مشترکی است که سر تا سراین طیف را به هم می پیوندد؛ و درماندگی عمومی، نمی گذارد هیچ بن بستی، از اخلاقی تا سیاسی و فرهنگی گشوده شود. یک توده عظیم در سترونی فکری و گذاشتن دین بجای هر چیز، رویهمرفته جز افزودن بر شمار خود از کار نمایانی بر نمی آید؛ در خود فرو تر می رود؛ و مسائل ش را پیچیده تر می سازد.
ما همه کسانی که می خواهیم بر این هزاره واپس ماندگی و ارتجاع و خشونت فزاینده چیره شویم چه باید بکنیم؟ آیا جهان مدرن خواهد توانست این بازماندگان قرون وسطا را به سطح خود بالا بکشد؟