ضرورت مبارزه با انحرافات در جنبش کارگری


حشمت محسنی


• جنبش کارگری کشور ما در شرایطی قرار دارد که به یک معنا می توان آن را یک نقطه عطف تلقی کرد. نقطه عطف بدین معنا که جنبش کارگری دارد از یک تندپیچ دشوار گذر می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱ آبان ۱٣٨۷ -  ۲۲ اکتبر ۲۰۰٨


جنبش کارگری کشور ما در شرایطی قرار دارد که به یک معنا می¬توان آن را یک نقطه عطف تلقی کرد. نقطه عطف بدین معنا که جنبش کارگری دارد از یک تندپیچ دشوار گذر می¬کند. عبور از این معبر دشوار، نه خودبه¬خودی رخ می¬دهد و نه امر ساده¬ای است که با خواندن یک ورد بتوان به راحتی از آن گذشت. هر آینه اگر یک رشته عوامل دست به دست هم ندهند و شرایط را برای گذار به سازمان¬یابی کارگران فراهم نسازند، پراکندگی کارگران در مقیاس سراسری می¬تواند تداوم داشته باشد. واقعیت این است که فرآیند سازمان¬یابی کارگران در ایران در مسیری مستقیم، خطی و همواره رو به جلو پیش نمی¬رود، بلکه با زیکزاک¬ها، عقب¬نشینی¬ها و پیش¬روی¬ها همراه است.
حالا همه می¬دانند که برای سازمان¬یابی کارگران عوامل متعدد باید دست به دست هم دهد تا این مهم به واقعیت بپیوندد. تا آن جا که به جنبش کارگری بر می¬گردد یک رشته عوامل نظیر شرایط عینی، برانگیختگی هویت جمعی، شبکه¬های ارتباطی، فرصت¬های مناسب برای نطفه¬بندی تشکل توده¬ای وجود دارد. این واقعیت نیازی به استدلال و احتیاجی به ورود در هزارتوی بحث¬های بی و سر وته فرقه¬ای ندارد. تنها کافی¬ست به تلاش پهلوانانه کارگران شرکت واحد، هفت تپه، کیان تایر... مراجعه کرد تا گرایش و کنش کارگران را در راستای سازمان¬یابی مشاهده کرد. آن چه که از حیث واقعی وجود دارد همین سرمایه اصلی برای سازمان¬یابی است. اما به سادگی می¬دانیم برای تکوین تشکل¬های توده¬ای این امری لازم¬ست اما کافی نیست. باید توجه داشته باشیم که برای سازمان¬یابی کارگران یک عامل، آن هم اراده خود کارگران کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن خنثی کردن سیاست رژیم، ابتکار فعالان سیاسی کارگری و به علاوه شرایط سیاسی- عمومی جامعه نیز هر یک به سهم خود نقش معینی ایفا می¬کنند. در پیوند با این موضوع می¬توان گفت اگر در شرایط فرضی و در زمینه¬ی معینی یا به طور مشخص¬تر در شرایط برانگیختگی هویت جمعی کارگران، عامل¬های دیگر نقش مخرب بازی کنند و یا در جهتی معکوس فعالیت کارگران حرکت کنند سازمان¬یابی کارگران اگر نگوییم ناممکن، سخت دشوار می¬شود.
برای این که زمینه¬ی عینی سازمان¬یابی از قوه به عمل در آید ما نیاز داریم که یک استراتژی سازمان¬یابی کارآ، منطبق با شرایط اتخاذ کنیم. بدون استراتژی راهنما، تکوین تشکل توده¬ای دشوار می¬نماید. حتی خودانگیخته¬ترین فعالیت¬های کارگری به تعبیر گرامشی عناصر معینی از آگاهی متناسب با خود را نشان می¬دهد. و به تجربه می¬دانیم آن¬جاها که این دو عامل دست به دست هم می¬دهند میزان موفقیت تا چه حد بالا می¬رود. اتخاذ استراتژی برای سازمان¬یابی امری ضروری¬ست اما برای تکوین آن کافی نیست. این امر باید با کاربست تجربه¬ی جنبش¬های کارگری چه در سطح ملی و چه در سطح بین¬المللی گره خورد تا خود را غنا بخشد و افق¬های بزرگی را منعکس کند تا از طریق برداشتن گام¬های موثر، با عنایت به همین چشم¬انداز بزرگ به طور سنجیده و استوار قدم بر دارد. برخوردار شدن از این عامل¬ها هنوز به معنای تکوین تشکل توده¬ای در یک کشور معین نیست. بدون استفاده از ضعف دشمن و ایجاد شکاف در صفوف آن و خنثی و درهم شکستن تاکتیک¬های رژیم استبدادی، سازمان¬یابی کارگران به سختی پا می¬گیرد.
آن چه که تا این جا به آن اشاره شده برشماری عامل¬های مهم و اساسی هستند که نقش قابل ملاحظه¬ای در تکوین تشکل توده¬ای کارگران در مقیاس بزرگ ایفا می¬کنند. هدف این نوشته، نه تشریح استراتژی سازمان¬یابی کارگران است نه شناسایی ارگان¬ها، نه سیاست¬های رژیم اسلامی؛ بلکه در این نوشته به یک عامل دیگر می¬خواهم توجه کنم که در حد خود و به سهم خود نقش مخربی تا کنون در سازمان¬یابی جنبش کارگری ایفا کرده است. این عامل چیزی جز انحرافات چپ و راست در جنبش کارگری نیست.
نگاهی به اقدامات فعالان جنبش کارگری نشان می¬دهد که از یک سو حرکت¬های امیدبخش و موثر-نظیر تکوین شورای همکاری تشکل¬های کارگری- برای عروج و برآمد جنبش کارگری سازمان داده می¬شود و از سوی دیگر برخوردهای فرقه¬گرایانه کماکان به عنوان مانعی در برابر پیش¬روی سازمان¬یابی کارگران از خود جان سختی نشان می¬دهد. اکنون پرسش مهم و عاجل در نزد فعالان کارگری این است که چگونه باید بین اتحاد در مبارزه و اختلاف فکری تناسب برقرار کرد؟   
بگذارید قبل از این که به طور مستند به گرایش¬های منفی بپردازم به عمومی¬ترین انحرافاتی اشاره ¬کنم که در چند دهه¬ی اخیر هم¬چون مانعی در جنبش کارگری عمل کرده است:
• یکی از جان سخت¬ترین انحرافاتی که جنبش کارگری کشور ما از آن رنج می¬برد این باور نادرست است که در شرایط استبداد و یا دیکتاتوری جنبش کارگری نمی¬تواند خود را سازمان دهد و نیروهایش را متشکل سازد. مطابق این دیدگاه سازمان¬یابی کارگران محصول آزادی سیاسی است و در فضای دموکراتیک است که تشکل¬ها از جمله تشکل کارگری می¬بالند و پا می¬گیرند.
• گرایش انحرافی دیگری که به سهم خود تا کنون مانع سازمان¬یابی مستقل کارگران شده است این است که تکیه یک جانبه بر امکانات قانونی دارد. این گرایش به جای سازمان¬دهی نیروی کارگران در پایین، نگاه به بالا دارد و در بساط بالایی¬ها بازی می¬کند. جوهر فعالیت این گرایش این است که از بالایی¬ها انتظار دارد که حقوق کارگران نظیر حق تشکل را به رسمیت بشناسند و امکانات اجرای آن را فراهم آورد. این نگاه فشار پایینی¬ها را در نزد حکومت منعکس نمی¬کند بلکه نرمش و توافق کارگران با مقامات دولتی را تبلیغ می¬کند.
• انحراف دیگری که جنبش کارگری ما –به مدت طولانی چه از مقطع شهریور بیست تا سال٣۲ و چه از دوره¬ی انقلاب تاکنون از آن آسیب دیده - این است که استقلال تشکل¬های توده¬ای به رسمیت شناخته نمی¬شود و با توجیهات و سفسطه¬های نادرست اهمیت آن نادیده گرفته می¬شود. هم اکنون استقلال تشکل¬های توده¬ای از دولت، سرمایه مورد پذیرش قرار گرفته است، اما استقلال آن از احزاب سیاسی کماکان مردود اعلام می¬شود یا در باره آن سکوت می¬شود.
• گرایش انحرافی دیگری که در جنبش کارگری ما به وفور یافت می¬شود این باور به ظاهر رادیکال است که مبارزه کارگران در عرصه اقتصادی و استقلال این سطح از مبارزه در خود تحقیر می¬شود. در این دیدگاه مبارزه اقتصادی تا آن¬جا ارزش دارد که به عرصه سیاسی فراروید و یا به مبارزه علیه سرمایه¬داری ارتقاء یابد.
• انحراف دیگری که در جنبش ما رایج است این است که هر اتحادیه¬ای ضرورتا و ذاتا به بوروکراتیسم منجر می¬شود. این دیدگاه اگرچه خواهان روابط و مناسبات دموکراتیک در نهادهای توده¬ای است اما خرافه¬ای را تبلیغ می¬کند که ربطی به نظریه¬ی مارکسیستی اتحادیه ندارد. این دیدگاه به ظاهر رادیکال در عمل تسلیم بوروکراسی اتحادیه می¬شود و طرحی برای مقابله با آن ارائه نمی¬دهد. این دیدگاه نگاهی جبرباوارانه و ذات¬گرایانه به بوروکراسی دارد و به نحو ساده¬لوحانه¬ای تشکل¬های کارگری دیگر از جمله شورا را از این عارضه معاف می¬داند.
پس از برشماری عمده¬ترین انحراف¬هایی که در چند دهه¬ی گذشته به سهم خود مانعی در راه سازمان¬یابی کارگران عمل کرده اینک به گرایش¬های انحرافی مشخص¬تری در جنبش کارگری می¬پردازم.


سیمای گرایش راست جنبش کارگری
سیمای گرایش راست در جنبش کارگری با تبلیغ هم¬کاری خود با دیگران و میل به سازش مشخص می¬شود. آن¬ها تفاوت بین نیروهای سیاسی و طبقاتی را تقلیل می¬دهند و با چشم¬پوشی بر این تمایزات عملا همکاری بین آن¬ها را تبلیغ می¬کنند.
این روایت را در نوشته¬های هیات موسسان سندیکاها و آقای اکبری به عنوان یکی از مبلغان این گرایش می¬توان سراغ گرفت که مدافع ثابت قدم گرایش راست در جنبش کارگری است و سیمای آن را نمایندگی می¬کند.
برای تشخیص سیمای گرایش راست جنبش کارگری در این نوشته من به چند محور اشاره می¬کنم. این محورها اگرچه همه¬ی سویه¬های گرایش راست را پوشش نمی¬دهد معهذا به روشن شدن چهره عمومی گرایش راست کمک می¬کند. این محورها به قرار زیر اند:
الف-مدل سندیکا و مضمون فعالیت آن و روش دستیابی به آن
ب- تحلیل از ارگان¬های شبه کارگری و موضع در قبال آن
ج-نحوه¬ی برخورد به گرایش چپ¬روانه در جنبش کارگری
در این جا به تک تک این محورها به طور اجمالی به نکاتی اشاره می¬کنم
الف- مدل سندیکا و مضمون فعالیت آن و روش دستیابی به آن
آن چه که گرایش راست در پیوند با سازمان¬یابی کارگری پیشنهاد و در عمل پیش برده است، سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا است. فعالان و مدافعان گرایش راست، خواهان تشکلی هستند که قانون کار یا قانون اساسی جهموری اسلامی و یا مقاوله¬نامه¬های جهانی آن را تصریح کرده است. در این مدل از سندیکا، اصل بر قانونیت این نهاد است؛ و تلاش فعالان کارگری مدافع این نوع سندیکا اقناع رژیم حاکم، برای پذیرش موادی است که خود رژیم در حقوق و قانون خود به رسمیت شناخته¬ است. اشاره به بندهایی از قانون کار یا قانون اساسی و یا موادی از مقاوله¬نامه¬های جهانی ورد زبان این بخش از کارگران است. آن¬ها اساسا در پی فشار از پایین برای ایجاد سندیکا نیستند بلکه اساسا با نگاه به بالا و چانه¬زنی با مقامات می¬کوشند مسیر شکل¬گیری آن را هموار سازند. ساختار سندیکای مطلوب این مدل، ساختاری حقوقی- قانونی است که همه ارگان¬های آن در پیشگاه رژیم باز و قابل دسترس است. مدافعان این نوع مدل تعمد دارند که به رژیم حاکم یادآوری کنند که دقیقا در چارچوب قانون دارند فعالیت می¬کنند. این ساختار سندیکایی با اصل سه جانبه¬گرایی و "هم¬زیستی مسالمت¬آمیز" کارگران با کارفرمایان و دولت انطباق ذاتی دارد. این سندیکاها تمایز کار از سرمایه را نمایندگی نمی¬کنند بلکه منافع مشترک آن¬ها را بیان می¬کنند. گرایش راست به رژیم انتقاد می¬کند که گرا "امر سه‌جانبه گرایی را از صورت نمایش به جلوه‌ای واقعی تبدیل" نمی¬کنند.
آن¬ها می¬گویند: "ما اعضای هیأت موسسان سندیکاهای کارگری ایمان داریم که جنبش سندیکایی ـ اتحادیه‌ای در کشورعزیزمان ایران، می‌تواند موجب رشد وشکوفایی اقتصاد ملی، ارتقای سطح کمی وکیفی تولیدات ملی، زحمتکشان و ضامن برقراری روابط سه‌جانبه‌ی‌اصولی و پایدار شرکای اجتماعی خواهد بود"
روش دست¬یابی به این مدل از سندیکا رابطه¬ی تنگاتنگی با مضمون فعالیت و اهداف سندیکای مزبور دارد. آن¬ها در انتخاب شیوه¬ها¬ی مبارزه به اشکال قانونی توجه دارند و مذاکره با مقامات، طومارنویسی، مراجعه به اماکن دولتی... از اشکال رایج و عمومی شیوه¬های مبارزه طرف¬داران این مدل از سندیکا به شمار می¬رود.
به عنوان نمونه می¬توان به دیدگاه آقای حسین اکبری مراجعه کرد که کمابیش این مدل و روش دستیابی به سندیکا را تبلیغ می¬کند. او می¬گوید:"کارگران باید با تکیه به دانش طبقاتی و تجربیات موجود که در نزد فعالان صنفی کار قدیمی و روشنفکران آگاه به قوانین و مقررات کار و هم¬چنین اندیشمندان علم اقتصاد سیاسی شیوه¬های فریبکارانه¬ی سرمایه¬داری را بازشناسند و با توجه به واقعیات موجود زندگی اجتماعی شیوه¬های مبتنی بر علم و عمل را در جهت مبارزه برای کسب آن چه که قانون اساسی در رابطه با حقوق ملت و قانون کار در رابطه با روابط کار مورد توجه قرار داده¬اند و هم¬چنین در راه ایجاد قوانین مترقی و ضروری که قوانین موجود بدان¬ها توجه نداشته است فعالیت نمایند و این مقدور نیست مگر در جریان فراهم آمدن تشکیلات توانمند صنفی و اتحادیه کارگری که اصل ۲۶ قانون اساسی مبادرت به تشکیل آن¬ها را پذیرفته است."(۱) یا آن جا که آقای اکبری بی احتیاطی می¬کند و دم از کنترل کارگری می¬زند باز هم این اقدام را در پیوند با "قراردادهای دوجانبه" طرح می¬کند. او می¬گوید: "ایجاد تشکل¬های سندیکایی و اتحادیه¬ای این توان و استعداد را در شرایط کنونی دارد تا بتواند ضمن دفاع از حقوق صنفی و طبقاتی، زمینه را برای گونه¬ای برقراری کنترل کارگری بر تولید از راه عقد قراردادهای دو جانبه که متضمن منافع کارگران باشد برقرار سازد"(۲ "). یا آقای مازیار گیلانی¬نژاد عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران می¬نویسد: "اصل۲۶قانون اساسی دایر به آزادی تشکل و خودداری از هر نوع دخالت در کار آن¬هاست". آقای گیلانی نژاد عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران حتی تا آنجا پیش می¬رود که مرز اتحادیه و دولت را مخدوش می¬کند. او می¬گوید:"سندیکاهای استوار نه تنها معارض حکومت‌ها نیستند بلکه حتی می‌توانند بخشی از وظایف دولت را بر عهده گرفته و بدین¬سان در پیوستگی توسعه جامعه رو به تکامل نقش موثری داشته باشند". (٣)
ویژگی دیگری که گرایش راست را متعین می¬کند، خرافه مبارزه¬ی قانونی است. آن¬ها برای دستیابی به تشکل کارگری تعامل با رژیم، شرکت در ارگان¬های حاکمیت را در این یا آن لحظه¬ی سیاسی و از طریق افزایش به اصطلاح نمایندگان جامعه کارگری در مجلس یا شوراهای اسلامی کار توهم تصویب قوانینی به نفع کارگران را تبلیغ می¬کنند. عبارت مورد علاقه این گرایش به رسمیت شناختن "حقوق سندیکایی" توسط رژیم است. آن¬ها از تکرار این خواست از رژیم خسته نمی¬شوند و مدام دست نیاز به سوی رژیم دراز می¬کنند. آن¬ها می¬گویند:
" از وزارت‌کار انتظار می‌رودکه طی فراخوانی جهت برقراری روابط سه جانبه‌،‌ ازکلیه کارگران وکارفرمایان خواسته شود نسبت به ایجاد سندیکاهای خود اقدام نمایند ".
"ما کارگران به دلیل محرومیت از داشتن تشکیلات اتحادیه¬ای مستقل از حضور نمایندگان واقعی خود در پارلمان و دیگر نهاد های مدنی مثل شورای عالی کار، هیئت¬های حل اختلاف و غیرو ... محروم می باشیم...
"ما خواهان به رسمیت شناخته شدن کلیه حقوق سندیکایی تصریح شده در منشور جهانی سندیکایی و مقاوله¬نامه¬های بین المللی سازمان جهانی کار که دولت جمهوری سلامی ایران نیز آن را امضا و به رعایت آن متعهد است، می¬باشیم."
...در قوانین اساسی و کار جمهوری اسلامی ایران نیز بخش هایی از آن رسمیت یافته است، بر همین اساس ما خواستار احقاق حقوق حقه و انسانی خود که کرارا در قطعنامه¬ها و همایش¬های کارگری بر آن تاکید شده مجلس خانه ملت است. و کارگران و زحمتکشان، بیش¬ترین جمعیت کشور را تشکیل می¬دهند. ما خواهان ایجاد شرایط مناسب جهت حضور نمایندگان واقعی کارگران به نسبت جمعیت کارگری کشور در مجلش شورای اسلامی هستیم ...
...ما کارگران حق و وظیفه خود می¬دانیم که از طریق تشکل¬های کارگری در ترکیب مدیریت سازمان تامین اجتماعی حضور یافته و در سیاست¬گذاری¬های آن سهیم باشیم ... ". (۴)
در همه این عبارات، برای ایجاد سندیکا، بالایی¬ها بیش از اراده¬ی مستقل توده¬های کارگر نقش ایفا می¬کنند. آن¬چه که تا این جا گفته شده است خصلت عمومی گرایش راست را مشخص می¬کند، و شاید در این جا یا آن¬جا موضع طرفداران این نوع سندیکا با مدل بیان شده فرق¬هایی داشته باشد. اما مختصات اصلی این نوع سندیکا را می¬توان در مولفه¬های زیر خصلت¬بندی کرد:
۱- سندیکای مبتنی بر همکاری طبقاتی و ادغام شده در سیستم نه استوار بر ستیز کار و سرمایه
۲- سندیکایی که به روش قانونی در چارچوب نظام به دست می¬آید نه در اثر مبارزات کارگران علیه نظام.

ب- تحلیل از ارگان¬های شبه کارگری رژیم و موضع در قبال آن
یکی از شاخص¬هایی که می¬توان از آن برای خصلت¬بندی گرایش راست بهره گرفت نحوه¬ی برخورد با نهادها و ارگان¬های رژیم اسلامی است. یک نگاه اجمالی به ادبیات گرایش راست نشان می¬دهد که آن¬ها درکی به غایت راست و صوری از نهادهای رژیم اسلامی دارند. آن¬ها مجلس شورای اسلامی را "خانه ملت" یا "پارلمان" می¬نامند. آن¬ها خواهان شرکت در مدیریت تامین اجتماعی¬اند یعنی نهادی که پول بیمه کارگران را سر کیسه کرده و تاکنون هیچ یک از مدیران آن توسط کارگران انتخاب نشده¬اند. آن¬ها نسبت به وزارت کار توهم می¬پراکنند و در همایش کار آن¬ها شرکت می¬کنند، آن¬ها اقدامات ضد کارگری رژیم را نه از سرشت ارتجاعی آن، بلکه تا حدی از بی اطلاعی کارگران نتیجه می¬گیرند و می¬گویند "در حالی¬که انبوه کارگران نسبت به روابط و مقررات کار بی اطلاع هستند نمی توان انتظار داشت مسوولین روابطِ کارِ کشور را به طور عادلانه برقرار کنند و به آن پای بند باشند. امروز بیش از همیشه ،کار ِآگاهگرانه در بین توده وسیع کارگران در محل های کار و تولید و خدمات اجتماعی ضرورت جدی و کتمان ناپذیر است. هرگاه کارگران نسبت به مواد قانون اساسی و قانون کار و تامین اجتماعی،آگاهی یابند"
آقای اکبری پیش¬تر در جایی تلاش کرده است مواضع نیروهای مختلف را پیرامون قانون کار دسته¬بندی کند. او ضمن دسته¬بندی به نحوی موضع خود را در قبال ارگان¬های شبه¬کارگری روشن می¬سازد. آقای اکبری در این باره می¬گوید:"مواضع و دیدگاه¬هایی که در ستیز بر سر قانون کار و چگونگی آن به مبارزه پرداختند، عمدتا در سه دسته خلاصه می¬شوند". او این سه دسته را چنین توصیف می¬کند:
"دسته اول، معتقد بود که روابط مبتنی بر اصل تراضی طرفین است و نیاز به قانون ندارد و اصولا هر قانونی در این رابطه اصل آزادی اراده را از طرفین سلب می¬کند.
دسته¬ی دوم، روابط و مقررات کار در شکل قانون کار را تنظیم کننده¬ی روابط کار و صاحب کار می¬دانست و اعتقاد داشت که باید قانون کار مبتنی بر اصول پذیرفته شده در قانون اساسی و در شان جامعه¬ی ایران انقلابی تصویب گردد.
دسته سوم، معتقد بود که تنظیم روابط و مقررات فی مابین نیروی کار و صاحب کار طی قانون قبل از انقلاب امکان¬پذیر است".
آقای اکبری پس از برشماری دیدگاه¬های مختلف آن¬ها را از نقطه نظر ارزشی خصلت¬بندی می¬کند و می¬گوید:"دیدگاه¬های اول و سوم طی فرآیند مبارزه علیه تصویب قانون کار تدریجا متحد عمل نموده و در مجموع به عنوان نمایندگان سرمایه¬داری تجاری و لیبرال ایران به کارشکنی در تصویب قانون کار عمل می¬کردند ولی از آن جا که جنبش قانون کار بسیار نیرومند بود کم-کم به عقب¬نشینی در مواردی به نفع حفظ موادی دیگر از آخرین پیش¬نویس قانون کار ناچار گردیدند".
اما در پیوند با دسته دوم اکبری حرف دیگری دارد و می¬گوید: "دیدگاه دوم حاصل نظرات کارگران و مدافعان آنان در درون و بیرون از حاکمیت بود". پرسش این است که مدافعان کارگران در درون "حاکمیت" چه کسانی اند؟ آقای اکبری در پاسخ می¬گوید:"در این میانه بخش مدافعان حقوق کار وابسته به حاکمیت عمدتا در خانه کارگر فعلی متمرکز می¬باشند". (۵)
آیا خانه کارگر مدافع حقوق کارگران در درون حاکمیت است؟ پاسخ این پرسش را همه¬ی کسانی که در جنبش کارگری فعالیت می¬کنند و برای سازمان¬دهی اراده¬ی مستقل و طبقاتی کارگران تلاش می¬ورزند نه حالا بلکه از دوره¬ی اشغال خانه کارگر توسط باند تبهکار- محجوب، کمالی و ربیعی – به تجربه می¬دانند. خانه کارگر یک ارگان شبه فاشیستی است که منافع کارگران را نزد حاکمیت منعکس نمی¬کند بلکه سیاست حاکمیت را در میان کارگران به پیش می¬برد. بیلان کار خانه کارگر در همه¬ی سال¬های بعد از انقلاب شکار فعالان چپ و مستقل کارگری، درهم شکستن نهادهای مستقل کارگری نظیر شوراها و سندیکاها و بیراهه کشانده اعتراضات یا محدود کردن دامنه¬ی آن بوده است. هنوز که هنوز است چکه¬های خون زبان اسانلو توسط قداره¬بندان خانه کارگر - که این سند رسوایی و لکه¬ی ننگی برای محجوب و خانه کارگر به شمار می¬رود- بر سنگ¬فرش خیابان خشک نشده است.
یا آقای حسن اکبری برای ایلنا یکی از ارگان¬های خبری رژیم رسالت اعتلای سطح آگاهی طبقه شریف کارگر قایل است او می¬گوید:"ایلنا با هدف بویژه اعتلای سطح آگاهی طبقه شریف کارگر فعالیت خود را با حمایت خانه کارگر آغاز کرده است". (۶)
اگر در چند سال گذشته به ادبیات آقای اکبری مراجعه کنیم یک خط ثابت در آن دیده می¬شود و آن گوشزد کردن خطر چپ¬روی در جنبش کارگری است. آیا این خطر در چنبش کارگری وجود ندارد؟ در این تردیدی وجود ندارد که جنبش کارگری ما صرفا از راست روی ضربه نخورده بلکه از گرایش نابهنگام با واقعیت برخی از چپ¬ها هم آسیب دیده است. اما مشکل آقای اکبری و زاویه برخورد او با چپ¬ها از یک درونمایه عمیقا راست برخوردار است. اما حتی تا آنجا پیش می¬رود که مصاحبه یکی از اعضای شرکت واحد با یک رادیوی خبری اپوزیسیون را برنمی¬تابد وآن را تقبیح می¬کند یا این شبه را ایجاد می¬کند که سر گرایش چپ به جاهای خطرناک وصل است. او در باره فعالین جنبش لغو کارمزدی می¬گوید:" آخر این حماقت محض نیست که عده¬ای دراین شرایط شعارهای توخالی کنترل کارگری برتولید را دست¬مایه قرار می¬دهند و از فعالیت سندیکایی کارگران برای ایجاد سندیکاها به خیانت آن¬ها علیه طبقه کارگر در راه نابودی نظام سرمایه داری سخن می گویندکه:«در روزهائی که کارگران نیشکر هفت تپه، تمامی شهر شوش و جاده های خوزستان را به میدان جنگ و گریزهای پراکنده، علیه اشرار دولتی سرمایه تبدیل کرده بودند، ناگهان لیست مطالبات کارگران دستکاری شد. سایت های اینترنتی ممهور به چهره های متمایز، اما منشعب از ریشه های طبقاتی واحد، تمامی تلاش خود را به کار گرفتند تا شاید طوفان خشم و قهر ضد سرمایه داری توده های وسیع کارگر هفت تپه را، در شیون و شین بازسازی سندیکا غرق کنند و مطابق دلخواه خود تصویر نمایند»(فعالین جنبش لغو کار مزدی خرداد ماه ۱٣٨۷).
این نمونه¬ای از کج فهمی¬هایی است که ریشه در دنباله¬روی از تئوری های قرون گذشته دارد و تقریبا بیش از دو قرن است که تکامل اجتماعی را در هیچ جای دنیا نفهمیده است ـ البته با فرض آنکه بی¬غش باشد". (۷)
منظور اکبری جدا از نادرستی اعتقاد فعالین جنبش لغو کار مزدی از واژه¬ی بی غش کدام است؟ چرا اکبری نقد را از حوزه باور مدافعان این گرایش به انگیزه¬ی آن¬ها تسری می¬دهد.

گرایش انحرافی چپ در جنبش کارگری

در جنبش کارگری ما این تنها گرایش راست نیست که با سیاست¬های مماشات¬گرایانه¬ی خود در فرآیند سازمان¬یابی اراده¬ی مستقل کارگران اختلال ایجاد می¬کند بلکه علاوه بر آن¬ها گرایش چپ هم در حد و سهم خود هم¬چون مانعی بر سر راه تشکل¬یابی آنان عمل می¬کند. گرایش چپ، با برجسته کردن تفاوت سیاست خود با دیگران، یا تاکید افراطی بر خودویژگی¬اش، در استراتژی معطوف به سازمان¬یابی کارگران، این تمایز را چنان به یک اصل هویتی تبدیل می¬شود که خود فلسفه¬ی وجود این سیاست- که همانا متشکل کردن کارگران است- زیر سئوال می¬رود. در این روایت مرزهای هویت و تاکیدهای سیاسی-نظری چنان پر رنگ است که هیچ اشتراک نظر یا اتحادی در عمل با دیگران دیده نمی¬شود. واقعیت این است که روایت چپ¬روانه مدافعان زیادی در میان برخی از طرفداران جنبش کارگری چه به صورت آشکار و چه به صورت ضمنی دارد. به عنوان نمونه می¬توان برخوردهای فعالان لغو کار مزدی را نام برد که به طور پیگیر و پیوسته و با زبان پرخاش¬گرانه به گرایشات دیگر جنبش کارگری حمله می¬کنند. این دسته از رفقا با وجود این که شعارها و اهداف رادیکالی را تبلیغ می¬کنند، اما در برخورد با دیگران مدافعان جنبش کارگری از خود ناشکیبایی، برخوردهای افراطی و خصمانه نشان می¬دهند. آن¬ها بیش از این که خشم خود را به دشمن اصلی در برابر پیش¬روی جنبش کارگری معطوف سازند در برخی موارد به دیگر گرایشات جنبش کارگری متمرکز می¬کنند و آن¬ها را مانع اصلی سازمان¬یابی جنبش کارگری قلم¬داد می¬کنند.
سیمای گرایش چپ¬روانه در جنبش کارگری را در محورهای زیر می¬توان شناسایی کرد:
۱- مخدوش کردن شرایط تدافعی با شرایط تعرضی مبارزه
۲- نفی استقلال مبارزه اقتصادی و گذار بی واسطه مبارزه سیاسی در هر شرایط
٣- مخدوش کردن مرز مبارزه برای اصلاحات با مبارزه برای انقلاب
۴- نفی تشکل¬های غیر شورایی
یک خوانش اولیه از ادبیات گرایش چپ¬روانه نشان می¬دهد که آن¬ها مرز شرایط تدافعی با شرایط تعرضی مبارزه را مخدوش می¬کنند. استقلال مبارزه اقتصادی را فی نفسه نمی¬پذیرند و از پیوند مبارزه اقتصادی با مبارزه سیاسی درک معینی را تبلیغ می¬کنند. مطابق این روایت از مساله، مبارزه اقتصادی تا آن جا اهمیت دارد که در خدمت مبارزه سیاسی قرار گیرد و یا به آن فرا روید. آن¬ها مرز مبارزه برای اصلاحات با مبارزه برای انقلاب درهم می¬ریزند و سایر اشکال سازمان¬یابی کارگری غیر از شورا را بر نمی¬تابند. در این جا تلاش می¬کنم برخی استدلال¬های آن¬ها را مورد بررسی قرار دهم.
اولین مساله¬ای که در مواضع گرایش چپ برجسته است این نکته است که آن¬ها مرزهای شرایط مختلف مبارزه را در یک چشم¬بندی درهم می¬ریزند. شرایط تدافعی مبارزه نزد گرایش چپ تحت عنوان "اعتلا" مطرح می¬شود، شرایط استیصال و عقب نشینی با مقاومت گسترش یابنده مخلوط می¬شود و رشد مقاومت در برابر تعرض دشمن، حمله به دشمن و محاصره آن فهمیده می¬شود. به عنوان نمونه ناصر پایدار در مقاله¬ای" جنبش کارگری ایران: موقعیت کنونی مبارزه و راه¬کارهای روز" مخدوش کزدن این دو شرایط را چنین به نمایش می¬گذارد . او از یک طرف می¬گوید:
"شرایط روز مبارزه طبقاتی و موقعیتی که جنبش کارگری ایران در متن این شرایط احراز کرده است، مساله¬ی تسامح در درک این شرایط، هر مقدار مساهله در پاسخ به جا و به موقع به نیازهای حاضر اعتلا و بلوغ مبارزات کارگران...تاثیرات بسیار مهلک... بر سرنوشت سال¬های آتی مبارزات توده¬های این طبقه بر جای می¬گذارد." (٨)
اعتلا بنا به تعریف که برخی از مختصات آن را لنین برشمرده با گام گذاشتن تدریجی"به مرحله تعرض"، "گرایش به سوی انقلاب"، "رشد روزافزون روحیات انقلابی توده¬ها"... مشخص می¬شود حالا این مختصات را با این عبارت پایدار مقایسه کنید که به درستی می¬گوید: "محور اساسی خواسته¬ها و جنگ و جدال¬ها را همه جا دستمزدهای معوقه، بیکارسازی¬ها و خطر اخراج تعیین می¬کرده است". یا در جاهای دیگری در همان مقاله از "سطح نازل مطالبات کارگران"، "موقعیت ضعیف جنبش کارگری" ... سخن به میان می¬آورد. پرسش این است که اگر محور اساسی "خواست¬ها و جنگ و جدال¬ها" در "همه جا" برای بدتر نشدن شرایط یا از دست دادن حقوق است نه حتی ارتقاء مطالبات این امر چگونه با "اعتلا " هم¬خوانی دارد؟ آیا در این جا مرز مبارزه تدافعی با مبارزه تعرضی در هم نریخته است.
مخدوش کردن شرایط تدافعی با تعرضی صرفا مابه¬ازای مفهومی ندارد و به تبلیغ نادرست واقعیت منحصر نمی¬ماند، بلکه اثر مهم آن بیش¬تر در قلمروی عمل خود را نشان می¬دهد. این امر باعث می¬شود که در شرایط تدافعی از کارگران انتظار داشته باشیم به آن نوع از تاکتیک¬های مبارزاتی روی آورند که از توازن قوای عمومی فراتر باشد؛ این رویکرد می¬تواند جنبش کارگری را در معرض سرکوب دشمن قرار دهد و ضربات مهلکی بر پیکر آن وارد کند. و در شرایط تعرض، نازل¬تر از ظرفیت آن دوره دست به نبرد بزند که خود را از امکان پیش¬روی محروم کند. نتیجه¬ی هر دو رویکرد چیزی جز شکست برای جنبش کارگری به بار نمی¬آورد.
محور دیگری که در ادبیات چپ¬روانه جنبش کارگری مشاهده می¬شود این است که آن¬ها از ضرورت گذار از مبارزه اقتصادی به سیاسی به این نتیجه می¬رسند که در هر شرایطی این مهم قابل تحقق است. آن¬ها بدون در نظر گرفتن شرایط عمومی جنبش، رهنمودی به جنبش کارگری ارائه می¬دهند که درون¬مایه آن گذار بی واسطه و بدون تدارک به عرصه¬ی سیاسی است.
برخی این گرایش را زیر پوشش مرزبندی با "تئوری مراحل" تبلیغ می¬کنند بدین معنا که پذیرش تشکل اتحادیه¬ای یا تبلیغ مبارزه¬ی اقتصادی به معنای پذیرش "تئوری مراحل" است؛ چرا که مدافعان تشکل اتحادیه¬ای بین مبارزه اقتصادی و مبارزه سیاسی قایل به مرحله¬بندی هستند. از منظر مخالفان اتحادیه هر نوع جدایی، هرنوع مرحله¬بندی بین مبارزه اقتصادی و سیاسی در غلتیدن به تئوری آسیاب به نوبت است. آیا ایرادی که مخالفان اتحادیه مطرح می¬کنند در جنبش ما مدافعانی دارد؟ در جنبش کارگری کشور ما کدام نیروی معینی به چنین تزی باور دارد؟ واقعیت این است صدور این حکم از بررسی مشخص گروه¬بندی¬هایی درون جنبش کارگری ایران برنخاسته است بلکه اگر به دقت ردپای این مساله را دنبال کنیم شاید بتوان گفت تعمیم نا به جای تئوری مراحل انقلاب به مساله استقلال مبارزه اقتصادی از سیاسی را نشان می¬دهد. در جنبش کارگری ما هیچ نیرویی را نمی¬توان پیدا کرد که مدل اتحادیه¬ی بیزنس را تبلیغ کند؛ حتی گرایش راست جنبش کارگری مبارزه¬ی سیاسی را نفی نمی¬کند. بحث بر سر پیوند مبارزه¬ی اقتصادی با مبارزه سیاسی نیست بلکه بحث بر سر این است که گرایش چپ¬روانه¬ی ما در جنبش کارگری مبارزه¬ی اقتصادی را در خود و فی¬نفسه تحقیر می¬کند و بدون پیش¬شرط¬هایی آن را به رسمیت نمی¬شناسد. پرسش اساسی در برابر گرایش چپ این است آیا مبارزه اقتصادی را بدون پیوند با مبارزه سیاسی، بدون مبارزه علیه کارمزدی به طور مستقل به رسمیت می¬شناسد یا نه؟ این آن خطی است که مرز گرایش اصولی در جنبش کارگری را با گرایش چپ¬روانه مشخص می¬کند. به علاوه از ضرورت پیوند بین مبارزه اقتصادی با سیاسی نمی¬توان به این نتیجه رسید که تحت هر شرایطی بتوان این امر را متحقق کرد. این هدف به شرایط و ابزارهایی نیاز دارد که اگر نخواهیم حرف توخالی و پوچ زده باشیم کاملا به شرایط عمومی و توازن قوای نیروهای در حال نبرد بستگی دارد. این حرف نباید تحت هیچ شرایطی به این معنا فهمیده شود که مبارزه اقتصادی نباید به مبارزه سیاسی فرا روید یا در همان سطح در جا زند. بحث من بر سر ضرورت پیوند این دو سطح نیست بلکه بر سر منطق، شرایط و ملزومات آن متمرکز است. بحث برسر این است که هر حد از دستیابی به مطالبات اقتصادی در جامعه سرمایه¬داری ارزش دارد که پیرامون آن مبارزه صورت گیرد؛ جدا از این که بتوان آن را ارتقاء داد یا نه. آن چه مسلم است این ادعا یک تز غیر مستند در جنبش کارگری است. مشکل این مخالفان اتحادیه البته بی پایه بودن ادعایشان نیست بلکه مهم¬تر از آن در عدم فهم و درک تمایز بین مرحله¬بندی در جنبش کارگری -بین فراز و فرود آن- با اعتقاد به مرحله¬بندی خطی به مثابه¬ی یک دستگاه نظری یا تئوری مراحل است. انکار مرحله¬های مختلف در سیر حرکت کارگری به بهانه¬ی نفی تئوری مراحل نفهمیدن فرق واقعیت با تئوری است. تئوری مراحل یک نظریه است که واقعیت¬ها را در قالب معینی مفهوم¬بندی می¬کند که توالی منطقی مفاهیم با توالی زمانی رخدادها یک به یک متناظر و جبری است. واقعیت اما درهم جوش و ترکیبی و مارپیچی¬تر از سیر مستقیم، خطی و متوالی حرکت ذهن به شمار می¬رود. بر خلاف باور مدافعان تئوری مراحل در سطح واقعیت شاید در یک دوره¬ی پیشروی، حرکاتی مشاهده شود که خصلت عقبگرد و تدافعی دارند یا بر عکس در بطن دوره تدافعی شاید حرکات تعرضی دیده شود.
اما ابطال تئوری مراحل، مرحله¬بندی در واقعیت را –در این جا جنبش کارگری- مردود اعلام نمی¬کند. عدم تمایز بین این دو سطح از مساله چه به لحاظ نظریه مارکسیستی و چه به لحاظ عملی نادرست و خطرناک است. کافی¬ست شناخت مراحل مختلف جنبش کارگری را که مارکس مورد بحث قرار داده است به یاد آوریم.
مارکس مراحل معینی را در مبارزه کارگران علیه سرمایه‌داری تشخیص می¬دهد و نتیجه نهایی مبارزه را با نقطه عزیمت آن مخدوش نمی‌کند. مارکس در مانیفست می‌گوید: "پرولتاریا از مراحل مختلف رشد می‌گذرد. مبارزه او علیه بورژوازی با موجودیت‌اش آغاز می‌شود. در ابتدا کارگران یک کارخانه، سپس کارگران یک شاخه صنعتی در یک منطقه، علیه سرمایه‌داری مبارزه می‌کنند که مستقیماً استثمارشان می‌کند. آنان نه مناسبات بورژوایی تولید بلکه خود ابزارهای تولیدی را مورد حمله قرار می‌دهند، کالاهای رقابت‌کننده بیگانه را نابود می‌کنند، ماشین‌ها را می‌شکنند، کارخانه را آتش می‌زنند و در حسرت آن‌اند که موقعیت از دست رفته کارگر قرون وسطائی را بازیابند. در این مرحله، کارگران یک توده¬ی پراکنده در سراسر کشور و تکه پاره در نتیجه رقابت را تشکیل می‌دهند... اما با رشد صنعت، فقط شمار پرولتاریا نیست که افزایش می‌یابد، بلکه او در توده‌های بزرگ متراکم می‌شود؛ نیرویش فزونی می‌گیرد و خود نیز آن را بیش از پیش احساس می‌کند منافع و اوضاع معیشتی در درون پرولتاریا روز به روز همسان‌تر می‌شود... درگیری‌های کارگران منفرد با سرمایه‌داران منفرد، هر چه بیش‌تر خصلت درگیرهای دو طبقه را به خود می‌گیرد. چنین است که کارگران شروع می‌کنند ائتلاف‌هایی (اتحادیه‌ها) را علیه سرمایه‌داران به وجود می‌آورند و در دفاع از مزد کارشان متحداً عمل کنند. آنان خودشان انجمن‌هائی دائمی تاسیس می‌کنند تا در خیزش‌های احتمالی، توشه و آذوقه‌ای داشته باشند. این¬جا و آن¬جا هم مبارزه تبدیل به شورش می‌شود." (۹)
این تز به لحاظ عملی نیز نادرست است مثلا در این باره می¬توان به بحث آقای حکیمی مراجعه کرد. آقای حکیمی که یک فرد اندیشه¬ورز است، کسی که هگل جوان را ترجمه یا تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ را ویرایش کرده است در این باره حرف¬هایی دارد که ملزومات گذار از مبارزه اقتصادی به سیاسی یا گذار ار مرحله تدافعی به مرحله تعرضی را یک¬سر نادیده می¬گیرد. او در این باره می¬گوید:
"چرا سندیکا نتوانست به بیش¬تر خواسته¬های کارگران برسد؟ چرا حدود ٣۰ نفر از همکاران¬تان هنوز با حکم اخراج، بیکار هستند؟ و چرا دو نفر از اعضای هیئت مدیره روزهای سختی را در زندان می گذرانند؟ آیا فکر می کنید که علت این ناکامی و شکست فقط سرکوب است؟ بدون شک، سرکوب عامل بسیار مهمی در ناکامی سندیکای شرکت واحد است. اما سندیکا برای مقابله با این سرکوب چه کار کرد؟ آیا سندیکا توانست توده‍ی کارگران شرکت واحد را برای مقابله با این سرکوب بسیج کند؟ انصاف حکم می کند که بپذیریم از زمان اعلام موجودیت سندیکا تا زمان سرکوبِ آن فاصله و فرصت بسیارکمی بود و درواقع سرکوبگران حتی فرصت مقابله با سرکوب را به کارگران ندادند. اما آیا درهمان فاصله‍ی اندک چند ماهه، سندیکا به جای هدردادن وقت و انرژی خود در مذاکره و چانه زنی با نوریان و سردار طلایی و سرهنگ زمانی و... و درواقع به جای دادنِ آدرس غلط به کارگران نمی توانست درجهت بسیج و متشکل کردن توده‍ی کارگران شرکت واحد برای مقابله با سرکوب قدم بردارد؟ آیا فهم این نکته دشوار بود که سرکوبگران درهمان زمانِ مذاکره درواقع داشتند نقشه‍ی سرکوب شما را می کشیدند؟ شما نه تنها کارگران شرکت واحد را برای مقابله با سرکوب آماده نکردید بلکه به سرکوبگران فرصت دادید که خود را کاملاً آماده‍ی سرکوب کنند. شما نه تنها کارگران را به ادامه‍ی اعتصاب تشویق نکردید بلکه گول عوام فریبی شهردار تهران را خوردید و از کارگران خواستید به اعتصابشان پایان دهند. آیا فکر می کنید سندیکا نیروی بسیج کارگران برای مقابله با سرکوب را نداشت؟ اما مگر شما نمی گفتید سندیکا ٨۰۰۰ نفر عضو دارد؟ اگر این ادعا واقعاً صحت داشت و دارد، کجا بودند این ٨۰۰۰ نفر در موقع اعتصاب و سرکوب فعالان سندیکا؟ از دوحال خارج نیست : یا این ادعا صحت نداشت که دراین صورت هیئت مدیره‍ی سندیکا باید پاسخگو باشد، یا سندیکا واقعاً ٨۰۰۰ نفر عضو داشت اما برای بسیج متشکل و متحد این ٨۰۰۰ نفر هیچ کاری صورت نگرفت که بازهم هیئت مدیره باید پاسخگو باشد."(۱۰)
فرض کنیم ٨۰۰۰ هزار کارگر شرکت واحد کاملا از آمادگی مقابله با سرکوب برخوردار بودند این اعتصاب تا کجا می¬توانست ادامه یابد. اگر رژیم اسلامی سطح مبارزه و نبرد را به فاز بالاتری ارتقا می¬داد که در عمل دیدیم دست به این کار زد آیا این ٨۰۰۰ نفر که آماده اعتصاب بودند از توان مبارزه در فاز بالاتر هم برخوردار بودند؟ تازه اگر آن¬ها دارای چنین ظرفیتی بودند باید وارد این نبرد می¬شدند. در این جا ارتقاء مبارزه کاملا به شرایط عمومی جنبش مشروط می¬شود. و به تجربه دیدیم حمایت دیگر بخش¬های اردوی کار و زحمت از کارگران شرکت واحد در بهتر حالت از حمایت زبانی فراتر نرفت. بنابراین بدون توجه به شرایط عمومی جنبش به نحو اراده¬گرایانه خارج از توان عمومی کارگران گذار سریع و بی میانجی مبارزه به سطح بالاتر نه تنها مبارزه موثری را پیش نمی¬برد بلکه می¬تواند ضربات کاری بر تجربه، اعتماد و توان کارگران وارد آورد. ارنستو چه¬گوارا این انقلابی¬ترین انقلابی¬ها یک بار شبیه این تعبیر گفته بود که کسی هنگام تعرض از آن اجتناب کند یا بی¬هنگام به آن دست زند ضربه جبران ناپذیری بر مبارزه وارد می¬کند.
محور دیگری که در ادبیات گرایش چپ¬روانه به وفور مشاهده می¬شود این است که هر مبارزه¬ای توسط کارگران در جامعه سرمایه¬داری مبارزه¬ای است علیه نظام سرمایه¬داری. به عنوان نمونه ناصر پایدار در این باره می¬گوید: "جنبش اخیر به تمام و کمال ضد کارمزدی است. ولو که محتوای مطالبه¬ی روزش ممانعت از اخراج چند کارگر باشد". چرا مبارزه علیه اخراج چند کارگر یک مبارزه¬ی ضدکارمزدی است؟ چرا "پرداخت دستمزد به کار خانگی مبارزه علیه سرمایه¬داری" است؟ چرا هر مبارزه در نظام سرمایه¬داری مبارزه¬ای است علیه نظام سرمایه¬داری؟ چرا مبارزه برای اصلاحات و بهبود شرایط طبقه، عصرش سپری شده است؟ پایدار در این باره پیش¬فرض¬ها و تزهای دارد که ضروری است به آن توجه داشته باشیم. از نظر پایدار مبارزه با مضمون اصلاحات به طور کلی و در همه دوره¬ها مردود نبود، بلکه تا نیمه دوم قرن نوزده و با کمی ارفاق تا نیمه اول قرن بیستم کاری با معنا بود. چرا؟
پایدار در این باره می¬گوید: اشاره¬ی مارکس در فرمول¬بندی بالا، دایر بر امکان توسعه¬ی نیروهای مولده جامعه بورژوایی تا آخرین حد فراوانی در چهارچوب مقدور روابط بورژوایی، اشاره¬ای مربوط به دوران گذشته¬ی نظام بردگی مزدی است. شیوه¬ی تولید سرمایه¬داری دیر زمانی است، که در هیچ نقطه¬ای از دنیا چنین امکان و توان و ظرفیتی را با خود به همراه ندارد". او پس از این استدلال می¬گوید:"اولین نتیجه¬ی طبیعی قبول این وضعیت در مورد فاز کنونی انحطاط تاریخی سرمایه¬داری، این است که طرح هر نوع راهبرد، تحلیل و آلترناتیوی برای جنبش کارگری که متناظر با بسیج و سازمان¬یابی بلاواسطه¬ی توده¬های این جنبش علیه کارمزدی نباشد، یک راه حل عمیقا کاپیتالیستی برای ماندگارسازی این جنبش در داربست رابطه¬ی خرید و فروش نیروی کار است". پس از نظر او "هر "توصیه¬ی برپایی هر نوع سازمان¬های توده¬ای با هر اسم و رسمی که پروسه¬ی تحقق مطالبات و انتظارات روز طبقه¬ی کارگر را به محور تعرض مستقیم علیه کارمزدی پیوند نزند، معنایش در بهترین حالت این است که نظام سرمایه¬داری و پذیرش مطلوب همه¬ی این مطالبات را با پروسه¬ی بازتولید و خودگستری متعارف خود پیوند بزند؛ چیزی که مطلقا واقعیت ندارد و القای آن به توده¬های کارگر، سوای عوام فریبی عریان، هیچ چیز دیگری نمی¬باشد. سرمایه¬داری تاریخا این مرحله راپشت سر نهاده است، که بتواند در چهارچوب شرایطی به نام دوره¬های رونق، هم به ملزومات ارزش¬افزایی و حصول نرخ سود متناظر با توسعه¬ی خودپوی اقتصادی خود جواب گوید و هم وضعیت معیشتی نیروی کار را بهبود بخشد یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند".(۱۱)
در این عبارات طولانی می¬توان دست¬کم سه تز را در این جا مورد بحث قرار داد:
۱- امکان توسعه¬ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی
۲- چه نیروی باعث بهبود معیشت نیروی کار می¬شود
٣- تئوری فقر مطلق
بگذارید هریک از این تزها را مورد ملاحظه قرار دهیم.
الف- امکان توسعه¬ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی
پایدار مدعی است که امکان توسعه¬ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی به دوران گذشته تعلق دارد. حالا مدتی است که توسعه¬ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی از رشد باز مانده یا ظرفیت آن به پایان رسیده است.
بگذارید در وهله¬ی نخست ببینیم این تز تا چه حد به نظریه مارکسیستی وفادار است؟ می¬دانیم که مارکس در این باره صورت¬بندی معینی دارد که می¬تواند به بحث ما روشنایی بیاندازد. او می¬گوید: "در مرحله¬ی معینی از توسعه، نیروهای تولیدی مادی جامعه در تعارض با روابط موجود تولید یا- این فقط همان چیز را به زبان حقوقی بیان می¬کند- در تعارض با روابط مالکیتی قرار می¬گیرند که تاکنون در چارچوب آن عمل می¬کرده¬اند. این روابط از شکل¬های توسعه به غل و زنجیرهای این شکل¬ها بدل می¬شوند. آن گاه عصری از انقلاب اجتماعی آغاز می¬شود".(۱۲)
چنان¬که مشاهده می¬کنیم مارکس نمی¬گوید که در سرمایه¬داری نیروهای مولده توسعه نمی¬یابد بلکه می¬گوید این مناسبات تولیدی در برابر رشد نیروهای مولده به غل و زنجیر آن تبدیل می¬شود.(۱٣) یا در مانیفست با صراحت بیش¬تری در این باره حرف می¬زند او می¬گوید:
"بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دایمی در ابزارهای تولید، و از این رهگذر بدون ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه با آنها کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد. برعکس، نخستین شرط هستی تمام طبقات پیشین حفظِ شیوههای کهنِ تولید به شکل ثابت بوده است. ایجاد انقلاب پیاپی در تولید، آشفتگی بی‌وقفه‍ی تمام اوضاع اجتماعی، ناپایداری و بی‌قراری ِ بی‌پایان دوران بورژوازی را از تمام دوران های پیشین متمایز می‌کند. تمام مناسبات تثبیت‌شده و ساخت منجمد، همراه با زنجیره‌ای از پیش‌داوری‌ها و نظرات کهنه و مقدّس، فرو می‌پاشند، و هر آنچه به تازگی شکل گرفته است پیش از آن که قوام گیرد منسوخ می شود."(۱۴)
در این جا مارکس به اندازه¬ی کافی صراحت دارد و نیازی به واکاوی آن نداریم. البته در این جا یادآوری نکته¬ای لازم است. این روند خطی، یک دست و دایما فزاینده نیست و مسیری متناقض و متضاد طی می¬کند. آن چه مسلم است عوامل موثری در این روند نقش ایفا می¬کنند که می¬توان از میزان سرمایه استوار، پایین بودن هزینه¬ی به کار گیری ماشین آلات جدید نسبت به هزینه¬ی کار و کاهش قهری نرخ سود نام برد.
دوم: بگذارید این مساله را از نقطه نظر تاریخ سرمایه¬داری مورد ملاحظه قرار دهیم. می¬دانیم که سرمایه¬داری تحولات و دوران¬های معینی را پشت سر گذاشته است مهم¬ترین مشخصات این دوران¬ها را مندل چنین برشمرده است:
دوره اول از پایان قرن هیجده تا ۱٨۴۷: در این دوره با غلبه¬ی مانوفاکتور مواجه¬ایم که در تکامل خود به انقلاب صنعتی می¬انجامد. در این مرحله اما هنوز کاردستی غالب است.
دوره¬ی دوم از ۱٨۴۷ آغاز تا ۱٨۹۰ ادامه می¬یابد. انقلاب اول تکنولوژیک در این زمان رخ می¬دهد. ماشین بخار به وسیله ماشین ساخته می¬شود. کشتی بخار، راه آهن، صنایع آهن و فولاد در این مرحله اختراع و راه¬اندازی می¬شود، و ذغال سنگ ماده¬ی اصلی سوخت این دوره را تشکیل می¬دهد.
دوره سوم از ۱٨۹۰ شروع تا جنگ دوم جهانی ادامه می¬یابد. انقلاب دوم تکنولوژیک در این مقطع اتفاق می¬افتد و موتورهای درون¬سوز، موتورهای الکتریکی کشتی¬های فولادی ساخته می¬شود. نفت ماده اصلی سوخت این دوره به شمار می¬رود.
دوره¬ی چهارم از جنگ دوم جهانی آغاز و تا ۱۹۹۰ ادامه می¬یابد. بر اثر انقلاب سوم تکنولوژیک ماشین¬های الکترونیک، صنایع اتوموبیل، کالاهای مصرفی با دوام، پتروشیمی ساخته می¬شود. انرژی هسته¬ای به عنوان نوع جدیدی از منبع انرژی شناخته می¬شود.
حادثه دیگری که در این دوره اتفاق می¬افتد پیوند مستقیم بین تحقیقات علمی و تولید سرمایه¬داری است، به طوری که نوآوری علمی و فنی به رشته¬ای از واحدهای سرمایه¬داری تبدیل می¬شود. مارکس به این روند در گرندریسه اشاره کرده اما از سال¬های چهل قرن بیست، این امر شروع شده و به خصوص از انقلاب سوم تکنولوژیکی به صورت امر واقعی در می¬آید. پیوند بین تحقیقات علمی و نوآوری تکنیکی در صنایع جنگی شکل اصلی به خود گرفت. در این جا شاخص رشد را در حوزه آزمایشگاه، تعداد دانشمندان و هزینه تحقیقات دنبال می¬کنیم:
آزمایش¬گاه¬های تحقیقاتی تحت کنترل واحد سرمایه¬داری در امریکا در آغاز جنگ اول، کمتر از صد واحد بودند. در ۱۹۲۰، به ۲۲۰ واحد و در ۱۹۶۰ به ۵۴۰۰ واحد رسیدند. در ۱۹۴۱ تعداد دانشمندانی که مستقیما در استخدام واحدهای صنعتی بودند ٨۷ هراز نفر بود، در ۱۹۶۱ بیست سال بعد به ٣٨۷ هزار نفر یعنی ۴ برابر می¬شود. سومین آمار هزینه¬ی تحقیقات در تولید سرمایه¬داری به کار گرفته شده است در ۱۹۲٨ این میزان ۱۰۰ میلیون دلار، در سال ۱۹۵٣، ۵ بیلیون دلار؛ در سال ۱۹۵۹، به ۱۲ بیلیون دلار و در سال ۱۹۶۵، ۱۴ بیلیون و در سال ۱۹۷۰، ۷/ ۲۰ بیلیون رسیده است.
از اواسط سال¬های ۹۰ به بعد یک سری نوآوری¬های فنی نیز در تولید سرمایه¬داری به کار گرفته شد که در رشد بارآوری تاثیر قابل ملاحظه¬ای از خود برجای گذاشت. اما از این نوآوری نمی¬توان به عنوان یک انقلاب فنی یاد کرد. این¬ها عبارتند از تکنیک اطلاعاتی، نرم افزار، انترنت تله¬کومینیکاسیون، شبکه¬های دیجیتال، ساتلیت رشته¬های اپتیک ربوت¬ها و بیوتکنولوژیک.
آن چه در این محور لازم است گفته شود این است که فرض کنیم گرایش عمومی سرمایه¬داری از حیث نیروهای مولده خصلت انحطاطی دارند چرا هر کشور سرمایه¬داری معین الزاما سیر انحطاط را طی می¬کند به عنوان نمونه رشد هند یا برزیل در این دوره¬ی معین را چگونه باید توضیح داد؟
سوم: اگر تحول سرمایه¬داری انکار¬نشدنی است، چرا سرمایه¬داری بدون ایجاد انقلاب دایمی در ابزارهای تولید نمی¬تواند به حیات خود ادامه دهد؟ مارکس در کاپیتال این نکته را به روشنی تبیین می¬کند و مساله را با فشار رقابت میان سرمایه¬های منفرد توضیح می¬دهد، فشاری که واحدهای سرمایه¬داری را وا می¬دارد که به نوآوری فن¬آورانه دست یازند. تا آن¬ها را توانا ¬سازد که از هزینه¬های کار بکاهند و در رقابت با حریفان خود ورشکست نشوند. اما مارکس در این باره به عامل دیگری هم اشاره می¬کند که همانا مبارزه¬¬ی کارگران علیه سرمایه است. لبوویتز در این باره در پیوند با این موضوع به همین نکته اشاره می¬کند و می¬گوید: "اگر [کتاب] سرمایه به مبارزه¬ی کارگران برای برآوردن نیازهای خود به رشد و تکامل بذل توجه نمی¬کند، پس چه نیرویی سرمایه را به پیش می¬راند؟ سکوت حول مقاومت مزدبگیران، سبب پیدایش یک جایگزین نظری شده است که رشد نیروهای مولده در سرمایه¬داری را با تقابل سرمایه¬های منفرد توضیح می¬دهد. این امر در تقابل با دغدغه¬ی مارکس در پیوند با تشریح ورود ماشین¬ها "هم¬چون چیزی ناشی از تعامل با کار زنده، بدون ارجاع به سرمایه¬های دیگر" است، آن¬چه در این¬جا به چشم می¬خورد توجه به سازوکار رقابت بین سرمایه¬داران فردی در ایجاد نوآوری است (مارکس ۱۹۷٣: ۷۷۶-۷). همان که مارکس از به کارگیری آن در جریان نگارش گروندریسه (و پس از آن) در نتیجه یک توضیح بیرونی، اکراه داشته و آن را رد می¬کرده است، به جای یک بررسی درونی مبتنی بر تقابل بین سرمایه و کارمزدی می¬نشیند، آن¬چه در این¬جا از دست می¬رود، ارزیابی میزان تاثیر مبارزات کارگران بر روند تحولات و تحمیل ضرورت دائمی ایجاد دگرگونی¬ها و نوآوری¬های تعیین¬کننده در ابزار تولیدی است".
چهارم: نکته¬ی بعدی که ضروری است به آن اشاره شود این مطلب است که ویژگی این بحث در دوران جدید کدام است. در شرایط کنونی آنچه تردید بردار نیست رشد نیروهای مولده در سرمایه¬داری است. حالا بحث بر سر رشد یا توقف آن نیست بلکه بحث بیش¬تر پیرامون "نابینایی عصری روشنگری" و سویه¬ی منفی و "ویران¬گر پیشرفت" متمرکز است. به عنوان نمونه میشل لووی که حول این موضوع حساسیت ویژه¬ای از خود نشان داده در این باره چنین می¬گوید: "امروز بشر به خاطر پیشرفت فنی نه تنها خود را در معرض تهدید مداوم جنگ اتمی می¬بیند، بلکه به سرعت نیز به یک عدم تعادل فاجعه آمیز محیطزیستی سیاره زمین نزدیک می¬شود" (۱۵)
پنجم: این تز که نیروهای مولده در چارچوب سرمایه¬داری نمی¬تواند رشد کند به طرفداران نظریه¬ی نیمه فئودال نیمه مستمره و "وابستگی" تعلق دارد. ما پیش¬تر البته با این تز در کنکره هفت کمینترن آشنا بودیم. در این کنگره تز امپریالیسم مانع پیشرفتِ کشورهای پیرامون می¬شود علی¬رغم مخالفت مستدل چپ¬های بریتانیا و هند به تصویب می¬رسد(۱۶) و در ایران خود ما سازمان پیکار در اوایل انقلاب از چنین تزی جانبداری می¬کرد. بعد از این سال¬های طولانی پایدار دارد همان حرف¬های نادرست را تحویل جنبش کارگری می¬دهد.
اگر بتوان این محورها را جم¬بندی کرد باید گفت باور به گرایش خطی پیشرفت برای همه¬ی کشورها یا عدم پیشرفت کشورهای پیرامونی به یکسان نادرست است و در میدان تجربه نمی¬توان صحت آن را ملاحظه کرد.

ب- چه نیروی باعث بهبود معیشت نیروی کار می¬شود
پایدار می¬گوید "سرمایه¬داری تاریخا این مرحله را پشت سر نهاده است، که بتواند در چهارچوب شرایطی به نام دوره¬های رونق، هم به ملزومات ارزش¬افزایی و حصول نرخ سود متناظر با توسعه¬ی خودپوی اقتصادی خود جواب گوید و هم وضعیت معیشتی نیروی کار را بهبود بخشد یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند". واژه کلیدی در این عبارت "بتواند" است مطابق با این تفسیر آن نیروی که در مرحله¬ی معینی از تاریخ سرمایه¬داری باعث بهبود وضعیت معیشتی نیروی کار بوده، خودِ سرمایه¬داری بوده است. در این جا معلوم می¬شود که این طبقه کارگر نبوده است که با مبارزه خود، سرمایه¬داری را مجبور کرده است برخی از حقوق انسانی را بپذیرد بلکه این سرمایه¬داری است که بانی و فاعل بهبود شرایط نیروی کار تلقی می¬شود. این ادعا اما با تجربه و تاریخ جنبش کارگری خوانایی ندارد. تاریخ سرمایه¬داری تا زمان طولانی حق تشکل از جمله اتحادیه کارگری را به رسمیت نشناخته است. حالا همه می¬دانند که بیمه بیکاری و بهداشت پدیده¬ای است که قدمت چندانی ندارد و به دوره¬ی بعداز جنگ دوم جهانی تعلق دارد. این حرف به این معنا نیست که تا پیش از این دوره در برخی از کشورها از این حقوق خبری نبود بلکه منظورم این است که به عنوان پدیده¬ای نسبتا عمومی بعد از جنگ جهانی دوم- البته در کشورهای پیشرفته به عنوان یک حق جا فتاده- پذیرفته شده است. و پذیرش این حق مرهون نبرد مداوم جنبش کارگری و محرومان جامعه بوده است مثل پذیرش حقوق زنان یا سیاهان.
ج- تئوری فقر مطلق
پایدار در همان عبارت نکته¬ی دیگری را هم طرح می¬کند که هر چند با عنوان تئوری معروف فقر مطلق بیان نمی¬شود اما از همان درون¬مایه برخوردار است او می¬گوید سرمایه¬داری تاریخا این مرحله راپشت سر نهاده است، که بتواند ... وضعیت معیشتی نیروی کار ... یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند". یا در جای دیگر در پیوند با شرایط نیروی کار می¬گوید "در بخش ناچیزی از جهان سرمایه "کاریکاتور پوسیده¬ای از یک رفاه مستهلاک" وجود دارد. این جا ما با همان تز فقر مطلق رو به رو هستیم که ربطی به نظریه مارکسیستی دستمزد و فروش نیروی کار ندارد. این نه مارکس بلکه مالتوس و لاسال به تاسی از او بود که از "قانون آهنین دستمزدها" صحبت به میان آورد(۱۷). مندل در این باره می¬گوید"این پندار که دستمزدهای حقیقی کارگران مدام گرایشی نزولی دارند با اثر مارکس کاملا بیگانه است؛ این پندار را مالتوس تدوین کرد، و لاسال که از "قانون آهنین دستمزدها" سخن می¬گوید دوباره آن را عنوان کرد.". مندل می¬گوید "رومان روسدولسکی همه قسمت¬هایی از آثار اقتصادی مارکس را که به نظریه دستمزد که مربوط می¬شود گردآوری کرده و فقط یک نکته را یافته است که در مورد امکان افزایش دستمزدهای حقیقی در صورت ازدیاد تعیین¬کننده باروری می¬تواند دستاویزی برای گمراهی به دست دهد".(۱٨)
مندل نکته جالبی را هم در مقاله¬ی دیگری طرح می¬کند و می¬گوید "مارکس به طور قطعی این امر که در شیوه تولید سرمایه¬داری وضعیت کارگران در راستای یک خط مستقیم بهبود می¬یابد را رد کرده است" (۱۹). اگر شرایط کارگران مدام گرایش نزولی نشان نمی¬دهد و یا در راستای یک خط مستقیم بهبود نمی¬یابد پس کدام صورت¬بندی از این مساله حق مطلب را ادا می¬کند؟
مارکس می¬گوید:"انسان به علت خصلت نامحدود و منعطف نیازهایش از همه¬ی حیوانات دیگر متمایز است... میزان و سطح نیازهای زندگی انسان که ارزش کامل و کلی آن¬ها تشکیل¬دهنده¬ی ارزش نیروی کار او است خود در معرض صعود و سقوط قرار دارد". اما نیروی کار مگر یک کالا نظیر کالاهای دیگر نیست؟
مایکل لبوویتز کسی که به نحو درخشانی نظریه کارمزدی مارکس را تبیین کرده است می¬گوید:
نیروی کار به دلیل خصلت متغیر درک انسان¬ها از ضرورت، یک کالای "ویژه" است- کالایی متفاوت از همه کالاهای دیگر، ارزش این کالا شامل چیزی است که مارکس آن¬را "عنصر تاریخی – اجتماعی" نامید: "این عنصر تاریخی – اجتماعی مستتر در ارزش کار می¬تواند گسترش یافته یا محدود گردد یا آن که به کلی از میان برخاسته و منهدم شود و در نتیجه چیزی جز حد و مرز جسمانی صرف به جای نماند".
او می¬گوید: کارگران"برای برآوردن نیازهای رفع نشده اجتماعی خویش و برای "دست¬یابی به یک سهم کمی معین در ثروت عمومی رو به رشد مبارزه می¬کنند" (مارکس ۱۹۷۱: ٣۱۲). آن¬ها برای افزایش سطح دستمزدها در جهت مخالف سرمایه فشار می¬آورند. پس روشن است که مبارزه طبقاتی برای تعیین سطح دستمزدها بسیار مهم است."(۲۰)
اگر این تاکیدات درست را در کنار هم قرار دهیم یگ گرایش رازآلود و ناشناخته در سرمایه¬داری وجود ندارد که سطح زندگی کارگران را مدام کاهش دهد. این امر نتیجه¬ی درجه نازل مبارزه طبقاتی در یک دوره¬ی معین است- نظیر دوره¬ی ما- و با گسترش مبارزه طبقاتی دستمزد و سطح زندگی کارگران می¬تواند رو به افزایش بگذارد.
این تز به لحاظ تاریخی نیز نادرست است همه می¬دانند که در دوره¬ی بعد از جنگ دوم و با تکوین دولت رفاه حقوق کارگران نه تنها نسبت به دوره¬های تاریخی دیگر کمتر نبوده است بلکه بیش¬تر هم شده است. دستیابی به این حقوق را به پای لطف و مرحمت طبقه سرمایه¬دار واریز کردن همان قدر اشتباه است که انکار واقعیت آن. مندل در باره این دوره می¬گوید:
"چرخه¬ی طولانی دیگری که با جنگ جهانی دوم شروع شد و هنوز ادامه دارد،-اجازه بدهید آن را چرخه¬ی ۱۹۶۵-۱۹۴۰ یا ۱۹۷۰-۱۹۴۰ بنامیم- برخلاف چرخه¬ی[۱۹۴۰-۱۹۱٣] نه با رکود اقتصادی، بلکه با رونق اقتصادی مشخص می¬شود و به دلیل این رونق اقتصادی فضای مذاکره و گفتگو بین طبقه سرمایه¬داری گسترش یافته است. بنابراین در نتیجه این امر امکان تقویت نظام بر پایه سازش با کارگران به وجود می¬آید، این سیاست در مقیاس بین¬المللی در اروپای غربی و امریکای شمالی عمل می¬کند و ممکن است در آینده¬ای نزدیک به چندین کشور در اردوپای شرقی نیز گسترش یابد. این سیاست سرمایه¬داری جدید بر پایه همکاری نزدیک بین بورژوازی توسعه¬طلب و نیروهای محافظه کار جنبش کارگری استوار است و اساسا با فرایند بالا بردن معیارهای زندگی کارگران تداوم می¬یابد."(۲۱)
اما این بحث به لحاظ عملی چه نتایجی در بر دارد؟ اولا مبارزه و کشاکش بر سر سهم در توزیع سود به بهانه مبارزه علیه سود ناچیز شمرده نمی¬شود. ثانیا مبارزه برای برپایی اتحادیه انکار نمی¬شود ثالثا مبارزه¬ی اتحادیه لازم است اما کافی نیست رابعا تکوین عامل تاریخی بر بستر همین مبارزه محدود و اقتصادی است که پا می¬گیرد و اعتماد به نفس کارگران شکل می¬گیرد. این¬ها نکاتی است که الکس کالینیکوس به خوبی آن¬ها را بر شمرده است او می¬گوید:
"برخلاف افسانه¬ی رایج، مارکس"قانون آهنین دستمزدها"ی مالتوس را نمی¬پذیرد، قانونی که بر طبق آن درآمدهای کارگران به حداقل بخور و نمیر معیشت جسمانی گرایش دارد...برعکس، شاید بتوان سهم سودها را (ولذا دستمزدها را) در هر جایی در محدوده¬هایی که این حداقل جسمانی ایجاد می¬کند و ارزش خالصی که کارگران پدید می¬آورند، تعیین کرد:"تثبیت درجه¬ی واقعی سود را فقط مبارزه¬ی مداوم میان سرمایه و کار محرز می¬سازد... قضیه خود را در مسئله¬ی نیروهای رزمنده¬ی مورد نظر حل می¬کند".
این تحلیل... مارکس را به این جا می¬رساند که در اتحادیه¬های کارگری به دیده¬ی مثبت می¬نگرد، زیرا هر قدر کارگران بهتر سازمان¬یافته باشند، در مبارزه بر سر توزیع، بهتر نتیجه می¬گیرند. با این همه، اتحادیه¬های کارگری به جای برانداختن تمامی استثمار سرمایه¬داری فقط با پی¬آمدهای آن می¬جنگند؛ تسلطِ سرمایه¬داران بر سرمایه¬گذاری، و قدرت حاصل از آن برای افزایش نرخ بیکاری و بدین¬سان تضعیف موقعیت چانه¬زنی کارگران، به سرمایه¬داران درهم سیتزی¬های صرفا توزیعی امتیازی بنیادی می¬بخشد".
کالینکوس صرفا نقشی بازدارنده¬ برای این سطح از مبارزه و تشکل متناسب با آن قایل نیست، بلکه برای آن جنبه¬ی اثباتی و سویه¬ی نفی¬کنندگی هم قایل است. او در ادامه می¬گوید:
"از دیدگاه مارکس مهم¬ترین کارکرد اتحادیه¬های کارگری نقش آن¬ها در افزودن به اعتماد به نفس کارگران و تحکیم تشکیلات آن¬هاست. تجربه¬ی مبارزه¬ی طبقاتی، حتی بر سر موضوع¬های اقتصادی نسبتا محدود، به کارگران یاری می¬رساند تا خود را از صورت قربانیان محض استثمار به فاعل¬های خودآگاهی دیگرگون¬ کنند که به نحو دم¬افزون خواهان به عهده گرفتن وظیفه¬ی دگرگونی اجتماعی¬اند-بدین سان، فرآیند اخیر را باید به عنوان"تطابق دگرگونی در اوضاع و احوال و فعالیت انسانی یا خود-دگرگونی دریافت". (۲۲).

نفی تشکل¬های غیر شورایی
یکی دیگر از جلوه¬های سیمای گرایش چپ¬روانه در جنبش کارگری کشور ما ضدیت با هر نوع تشکل غیرشورایی است. آن¬ها از شورا البته درک معینی دارند که می¬توان آن را روش تصمیم¬گیری نامید. از نظر آن¬ها ساختار دموکراتیکی که نمایندگان خود را تعیین می¬کند شورا نامیده می¬شود یا تصمیماتی که در مجمع عمومی اتخاذ می¬شود شورا اطلاق می¬گردد. در حالی که هر شورای واقعی به مجمع عمومی اتکا می¬کند اما هر مجمع عمومی شورا نیست. یا شورا بنا به تعریف بر اراده¬ی فعال کارگران استوار است و از ساختار دموکراتیک برخوردار است اما هر ساختار دموکراتیکی شورا نیست. شورا قبل از هر چیز و پیش از هر چیز بر کنترل کارگران بر روند تولید استوار است. فروکاستن این وظیفه به موازین اداری قبل از هرچیز ضدیت با شورا را نشان می¬دهد و مفهومی کژدیسه و ابتر را در میان کارگران تبلیغ می¬کند. متاسفانه ما در جنبش کارگری با تبلیغ ایده شورا و نمایش برتری آن نسبت با سایر اشکال تجمع کارگری روبه¬رو نیستم بلکه با ضدیت طرفداران شورا با تشکل¬های دیگر مواجه هستیم. یک خط اصولی بنا بر تعریف تشکل¬های کارگری را در برابر هم قرار نمی¬دهد بلکه همه¬ی آن¬ها را در تکوین اراده مستقل طبقه کارگر ضروری می¬داند. تیم ورزشی خاصیتی دارد که کارکرد صندوق هم¬یاری را مختل نمی¬کند، بلکه آن را تکمیل می¬کند. تعاونی کارگری تحت هیچ شرایطی نمی¬تواند جایگزین اتحادیه شود؛ و به طریق اولی اتحادیه نباید در برابر شورا قرار گیرد جهان چون خط و خال و چشم و ابرو ست که هر چیزی به جای خویش نیکوست. هریک از این سطوح سازمان¬دهی وظیفه¬ی معینی دارد که در مسیر خود اراده¬های پراکنده کارگران را گرد می¬آورد و به تجمع تاریخی طبقه کارگر یاری می¬رساند. گرایش¬های مختلف کارگری تحت هیچ شرایطی نباید مبارز¬ه¬ی نظری خود را معلق کنند بلکه آن¬ها باید استوارتر و منسجم¬تر از هر زمانی، بحث و تبادل نظر و جدل فکری را سازمان دهند و بر مسیر راهپیمایی جنبش کارگری روشنایی بیافکنند. اما آن¬ها نباید جایگاه مبارزه نظری یا حتی پی¬ریزی تشکل¬های حزبی را با همکاری طبقاتی در سطح اقتصادی مخدوش کنند. این توقع البته برای چپ ایرانی که مادرزاد و تا مغز استخوان فرقه است انتظار عبثی است. بی سبب نیست در باره ما چپ¬ها گفته می¬شود که با یک نفر حزب می¬سازیم و با دو نفر انشعاب. به راستی این حرف سرگذشت ما را روایت نمی¬کند؟ متاسفانه گرایش راست و چپ¬روانه در کشور ما با این تئوری¬های نادرست نه تنها به این فرآیند سازمان¬یابی یاری نمی¬رسانند بلکه بار خاطر آن را فراهم می¬سازند.

منابع
۱-اتاق بازرگانی و کارگران، حسین اکبری، اندیشه جامعه شماره۱۶، ص۱۵.
۲- سندیکا گذشته، حال، آینده، حسین اکبری
٣- سندیکا مردمی‌ترین نهاد مدنی، مازیار گیلانی نژاد، عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران.
۴-َدرباره هیات موسسان سندیکاهای کارگری، هیات اجراییهِ هیات موسسان سندیکاهای کارگری.

۵- (آیا :انجمن صنفی" همان "سندیکا" است؟) اندیشه و جامعه شماره ۲٣ ص ۲۲)
۶-به نقل از"هیئت موسسان سندیکاهای کارگری کجا ایستاده است؟" امیر پیام.
۷- سندیکا گذشته، حال، آینده، حسین اکبری.
٨-جنبش کارگری ایران: موقعیت کنونی مبارزه و راه کارهای روز ، ناصر پایدار، نگاه شماره ۲۲.
۹-مانیفست حزب کمونیست، مارکس و انگلس، مترجم حسن مرتضوی.
۱۰- سندیکا: از این جا مانده و از آن جا رانده!   محسن حکیمی .
۱۱-جنبش کارگری ایران: موقعیت کنونی مبارزه و راه کارهای روز ، ناصر پایدار، نگاه شماره ۲۲.
۱۲-درآمدی تاریخی بر نظریه ی اجتماعی، الکس کالینیکوس، اکبر معصوم بیگی، ص ۱۷۲.
۱٣- سام گیندین در این باره عبارتی دارد که به این موضوع به نحو طنزآمیز پاسخ می¬دهد: "موضوع این است که اگر منتظر آن هستیم که سرمایه¬داری به این علت که مناسبات اجتماعی¬اش مانع رشد نیروهای تولید می¬شود، به بحران نهایی خود برسد، احتمالا باید همیشه منتظر بمانیم". سوسیالیسم"با دیدگانی هشیار": پیشرفت توانایی¬های کارگران، سام گیندین، ص ۱۱۹.
۱۴- مانیفست کمونیست،ترجمه‍ی حسن مرتضوی و محمود عبادیان ، در مجموعه مقالات مانیفست، پس از ۱۵۰ سال، ص ۲٨۰، نشر آگه ۱٣٨۰.
۱۵- میشل لووی تغییر جهان، میشل لووی، حسن مرتضوی، ص ٣٣.
۱۶-بررسی نظریه¬های مربوط به امپریالیسم، محمد رضا سوداگر ص ۷۱.
۱۷- درآمدی به نخستین مجلد سرمایه، ارنست مندل، بابک احمدی، ص۶۲،
۱٨- علم اقتصاد، ارنست مندل، هوشنگ وزیری، ص ۱۶٣.
۱۹-سیاست، اقتصاد، فلسفه صد سال پس از مارکس، سعید دوستی ص۲۰.
۲۰-فراسوی سرمایه، مایکل لبوویتز، فروغ اسدپور، ص۱۹۰. نشر بیدار.
۲۱- اقتصاد سیاسی، ارنست مندل، کمال خالق¬پناه، ص۹٨.
۲۲- درآمدی تاریخی بر نظریه¬ی اجتماعی،الکس کالینیکوس، اکبر معصوبیگی، ص ۱۷٨-۱۷۷.