پارلمانتاریسم – رفورمیسم
و تجربه شکست خورده انقلاب پرولتری


ش. فردا


• امروز که مارکسیستها تجربه اتحاد شوروی را در اختیار دارند، تلاش برای ساختمان سوسیالیسم در پی انقلاب و سرنگونی رژیمهای سرمایه داری که در اولین مراحل تاریخی خود در کشورهای آسیایی و افریقایی هستند، دیگر اشتباهی ناگزیر نبوده و گمراهی است. پس چه باید کرد؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٣ آبان ۱٣٨۷ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۰٨


اگر امروز هستند افرادی که همچنان با وجود مشاهده علایم و مشخصات ناکارآمدی نظام سرمایه داری همچنان دل در گرو تداوم آن دارند و به آن به عنوان ضامن دمکراسی و فردای بهتر بشر دخیل بسته اند، بیگمان اگر مشکل ادراکی نداشته باشند، مغرضند. سرمایه داری همانگونه که مارکس بدرستی پیش بینی نمود، با گذشت زمان گرفتار تضاد بین نظام حاکم بر تولید و رشد و توسعه ابزار تولید گردیده است. این تضاد که حاصل انقلاب وسیع تکنولوژیک در قرن بیستم است، حال با تحولات روزافزون تکنولوژی و روند سریع پیشرفت به سوی اتوماسیون کامل در قرن جدید جلوه ای فراگیر یافته است. توانمندیهای بشر در عرصه تولید بی محابا به وسیله سرمایه داران از وحشت گسترش بیکاری نادیده گرفته میشود. در مقالات قبلی خود در حد امکان گوشه هایی از این تضاد روزافزون را در حد دانش محدود خود تشریح کردم و بی گمان همه خوانندگان این سطور می توانند در بخشهای تخصصی خود نمونه های بسیار دیگری را مثال آورند.

اما بحث اصلی اثبات ناکارآمدی نظام سرمایه داری نیست و موضوع صحبت اینجا چگونگی برآمد سوسیالیسم در جهان و نابودی سرمایه داری میباشد. مارکس بی گمان مخالف پارلمانتاریسم بود و ناکارآمدی دمکراسی پارلمانی را به وضوح در آثار خود بیان نمود. فی الواقع چون تنها رویه پیش روی مارکس، انگلس، لنین و دیگران در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم برای مقایسه با نظریه انقلاب جهانی پرولتاریا همان پارلمانتاریسم مورد نظر جناح راست سوسیال دمکراسی اروپایی بود، گزینه انقلاب پرولتری بی شک تنها روش منطقی و قابل قبول در شرایط اروپای پیش از جنگ جهانی اول می نمود. (البته افکار آنارشیستها در آن دوره را نمی بایست در این بحث وارد نمود چرا که اساسا با سوسیالیسم علمی هیچگونه سنخیتی ندارد.)

روند تاریخ و انقلاب بلشویکی روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ در زمان خود حقانیت تفکر انقلابی را دلالت می کرد. حال آنکه پی آمدهای توسعه سرمایه داری لیبرال در اروپا و امریکا در کنار شکست استقرار سوسیالیسم در کشور پهناور و به لحاظ سیاسی-اقتصادی عقب مانده روسیه علیرغم بکارگیری خشن ترین روشها در سرکوب سرمایه داری در اتحاد شوروی، طبعا" متفکرین امروزی را اگر به راستی به آموزشهای مارکس و لنین معتقد باشند به "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" رهنمون خواهد شد.

آیا شکست نزدیک به یک قرن تجربه ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی و سایر کشورهای بلوک شرق علتی بجز عدم رشد تاریخی پرولتاریا داشت؟

پیروزی بلشویکها در روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ در شرایطی به وقوع پیوست که پرولتاریا درصد ناچیزی از جمعیت روسیه را حتی در بخش اروپایی آن تشکیل می داد و سرمایه داری به هیچوجه نظام غالب در فرآیند تولید نبود. بخش اعظم نیروی انقلاب را کشاورزان فقیر و بی زمین تشکیل می دادند و در جمهوریهای قفقاز و آسیای میانه حکومت شوراها نه منتج از مبارزات مردم بلکه دستاورد ارتش سرخ بود. در روسیه ۱۹۱۷ که اکثریت مردم حتی در شهرها بی سواد بودند، آگاهی کارگران به اصول انقلاب بسیار سطحی تر از حتی باورهای مردم ما به جمهوری اسلامی در بهمن ۵۷ بود. شاید به جرات بتوان گفت که تنها علت پیروزی بلشویکها مخالفت ایشان با ادامه جنگ با آلمان بود و اینکه دولت کرینسکی و بورژوازی ملی روسیه حاضر به قبول پی آمدهای صلح با آلمان نشدند.

اما واقعیتهای عینی جامعه از فردای انقلاب رخ نمودند و دولت شوراها بتدریج به راهی رفت که همگان بر آن آگاهند. پیشرفتهای شوروی که سالها در جامعه عقب مانده روسیه باعث می گردید تا کمونیستها به آن ببالند و غرق غرور شوند بی شک بیشتر از آنکه دستاورد نظام سوسیالیستی باشد، حاصل انقلاب جهانی تکنولوژیک بود که در غرب با افزایش ارزش افزوده و رشد سرمایه داری لیبرال، موجب تحکیم نظام سرمایه داری در آن دوره و بهبود وضع زندگی کارگران شد. حال آنکه درشوروی به دلیل عدم وجود زیرساختهای توسعه صنعتی نظیر بهداشت، آموزش و غیره با وجود تلاشهای دولت شوراها، جامعه به علت ضرورت توسعه تکنولوژی و افزایش بهره وری در رقابت با سرمایه داری از اهداف سوسیالیستی خود بیش از پیش فاصله گرفت و به ناگزیر توانمندیهای نظام رقیب در بهترین شرایط تاریخی آن، باعث افول "سوسیالیسم واقعا موجود" شد. اینکه آیا آنچه در شوروی ساخته شده بود اساسا سوسیالیسم بود و یا "سرمایه داری دولتی" بحث جداگانه ای است ولی در باور قلبی تئوریسینهای بلشویسم به ساختمان سوسیالیسم فی الواقع نمی توان تردید کرد.

پارادایم ناگزیر ساختمان سوسیالیسم در جامعه عقب مانده روسیه در حالیکه کشورهای پیشرو سرمایه داری در دوره امپریالیسم و به کمک رشد تکنولوژی در شرایط اقتصادی بی شک مطلوبتری بودند، چندان هم برای متفکرین حتی در همان مقطع تاریخی، غیر قابل پیش بینی نبود. بسیار اندیشمندان و انقلابیونی که از آغاز بر امکان پیروزی سوسیالیسم با دور زدن سرمایه داری مشکوک بودند و شاید بهترین نمونه های آن "رزا لوکزامبورگ" و "ماکسیم گورکی" باشند. اولی که خود به عنوان یک کمونیست بارها بوسیله لنین ستوده شده بود حتی در زندان لب به سخن گشود و در نامه های خود بلشویکها را به باد انتقاد گرفت و دومی که به عنوان یک نویسنده روح لطیف و انسان دوستش خشونتهای بلشویکها را بر نمی تافت، "جهانگرد" شد.

آنچه در شوروی و بلوک شرق رخ داد، سرنوشت محتوم هر نظام انقلابی است که همچون طفلی نارس پیش از موعد متولد گردد. ساختمان سوسیالیسم در شرایط شکوفایی اقتصادی سرمایه داری لیبرال و بسط و توسعه آن در بیشتر کشورهای جهان، طبعا تلاشی عبث بود. اما باید اذعان کرد که متفکرین مارکسیسم در شرایطی رای به انقلاب جهانی پرولتاریا دادند که به علت ورشکستگی اقتصادی سرمایه داری در شرایط ماقبل انقلاب تکنولوژیک قرن بیستم انتخابی ناگزیر محسوب می شد.

اما امروز که مارکسیستها تجربه اتحاد شوروی را در اختیار دارند، تلاش برای ساختمان سوسیالیسم در پی انقلاب و سرنگونی رژیمهای سرمایه داری که در اولین مراحل تاریخی خود در کشورهای آسیایی و افریقایی هستند، دیگر اشتباهی ناگزیر نبوده و گمراهی است.. پس چه باید کرد؟

فرارویی سرمایه داری به اقتصاد لیبرالی به ناچار سبب تحکیم "نهادهای مدنی" گردیده و در کنار رشد مجامع سرمایه داران باعث افزایش نقش اتحادیه های صنفی و سندیکاها نیز شده است. بالا رفتن سطح آموزش و انقلاب IT نقش به سزایی در رشد باورهای دمکراتیک داشته اند. وضعیت نهادهای مدنی دمکراتیک و جایگاه آنها در تصمیم سازیهای اجتماعی امروزه در کشورهای اروپایی، امریکایی و حتی آسیایی نظیر مالزی، کره، سنگاپور، هند و... که رشد سرمایه داری در آنها دیر زمانی است به سرمایه داری لیبرال انجامیده، به هیچوجه با وضعیت این نهادها در اروپای ماقبل ۱۹۱۷ قابل قیاس نیست.

در اکتبر ۱۹۱۷ شوراهای کارگران و سربازان نهادهایی بودند که بلشویکها ساختمان سوسیالیسم را در چارچوب آنها تئوریزه میکردند و حال آنکه کارگران وزحمتکشان روسیه به عنوان پیشروترین بخش زحمتکشان انقلابی شوروی تاکنون هیچ تجربه ای در اداره کارگاههای صنعتی، کارخانه ها و... نداشتند و لذا با "آزمایش و خطا" دست بکار اداره این واحدهای تولیدی و سایر نهادهای اجتماعی و نیز کلخوزها وسوخوزهایی شدند که میبایست راهگشای گذار از جامعه فئودالی روسیه به اقتصاد سوسیالیستی می گردیدند. طبعا ساختمان سوسیالیسم با کارگران و کشاورزان بی سواد و بی تجربه در قالب ارگانهای شورایی که نه ساختار معینی داشتند و نه جایگاه قانونی آنها مشخص بود، به اندازه "کمیته های انقلاب" بعد از بهمن ۵۷ مسخره بود و راه به جایی به غیر از دیکتاتوری حزبی نمی برد و این شد که شعار "همه قدرت به شوراها" کم کم به "همه قدرت به حزب" انجامید.

پس برای ساختمان سوسیالیسم با هزینه ای کمتر و در جاده ای هموارتر آیا اشکالی دارد که از فضای باز لیبرالی برای آموزش و کسب تجربه بهره گیریم و با استفاده از امکانات موجود در قرن بیست و یکم بجای تاکید بر انقلاب به همت "حزب پیشرو" همه کارگران را اعم از "یقه سفیدها" و پرولتاریای صنعتی نخست در اداره جامعه درگیر ساخته و از طریق این نهادهای مدنی به عنوان هسته اولیه "شوراها" آموزش دهیم. بیاموزیم، تجربه کنیم تا همچون فردای پس از همه انقلابها با ایجاد بلبشو و هرج و مرج اجتماعی جامعه را تا پرتگاه سقوط نبریم.

رفقای عزیز "آزموده را دوباره آزمودن خطاست". انقلاب و میان بر زدن تاریخ به همت مشتی انسان پیشرو نمی تواند پاسخ مناسبی برای جوامع امروزی باشد. برای ساختمان سوسیالیسم دستورالعملهای حزبی حتی به امضای رهبران کاریزماتیکی همچون لنین نتیجه بخش نبود و مطمئن باشید امروز نیز ثمربخش نخواهد بود. حتی پس از انقلاب بهمن ۵۷ نیز با وجود امکانات تبلیغاتی مدرن و سپاهیان مجهز به ادوات نظامی پیشرفته تر و زندانهای مخوف تر نیز رژیم جمهوری اسلامی در یکسان سازی عقاید انسانها و جمع آوری نیروهای اجتماعی در راستای اهداف خود راه به جایی نبرد. سوسیالیسم را تنها در سایه آموزش و خواست عمومی کارگران که ناشی از درک بنیادهای اساسی فکری آن توسط ایشان باشد میتوان بنیاد نهاد و الا مطمئنا نمی توان از ایشان توقع داشت که پس از پیروزی انقلاب جامعه را به شکلی مطلوب اداره کنند و به ناچار بجای "حکومت کارگران" با "حکومت حزبی" مواجه خواهیم شد که سرانجام محتوم آن همان "سوسیالیسم واقعا موجود" قرن بیستم می گردد.