آیا ادبیات به حاشیه رانده می شود؟


احمد حسنی


• اگر لیستی از برندگان نوبل به خصوص طی دهه های اخیر تهیه کنیم خود را با جمعی روبرو خواهیم یافت که یا از فعالان حقوق بشری هستند، یا از مبارزان حقوق زنان یا مدافعان حقوق زندانیان و یا حتی یکی مثل اورهان پاموک که عقاید تاریخی خاص بر خلاف جهت عقیده رایج در کشورش برگزیده؛ معدودی هم روشنفکران چپ. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۶ آبان ۱٣٨۷ -  ۲۷ اکتبر ۲۰۰٨


سال گذشته خانم دوریس لیسینگ، نویسنده 88 ساله بریتانیایی به علت بیماری و عدم توانایی حضور،خطابه ای بلند بالا به مراسم سالانه اهدای نوبل ادبیات-که خود برنده آن سال بود-ارسال نمود که توسط نیکلاس پرسون،ناشر آثار این نویسنده در سالن کنسرت استکهلم (محل برگزاری مراسم)قرائت شد.دو موضوع برجسته در   سرتاسر این خطابه به چشم میخورد که به آن پرداخته شده بود.یکی زیمبابوه و دیگری ادبیات.
چندی پیش نسخه ای از نشریه «نگاه نو» از جانب همکاری همفکر به دستم رسید که خطابه مذکور با ترجمه شیوای آقای رضا رضایی به عنوان نخستین مطلب آن شماره (گویا شماره بهمن 86)درج گشته بود.
از دست مایه های استنتاجی مقاله چنین بر می آمد که در ترکیب ذهنی خاص خانم لیسینگ ادبیات و زیمبابوه در هم تنیده اند.چنانکه گویی زیمبابوه برای خانم لیسینگ ادبیات است و ادبیات برای وی زیمبابوه.زیمبابوه و بستر معنوی و طبیعت این کشور چنانچه از کلام لیسینگ پیداست تأثیری ماندگار بر روی فکر و قلم او گذاشته،گویی بدون زیمبابوه ،دوریس لیسینگ این که هست نمی شد.زیمبابوه ای که خانم لیسینگ به نوعی نماینده آن است و مسئولیت شناساندن گوشه ای از اخلاق فرهنگی مردم آن را متقبل شده سرزمینی است استبداد زده.یعنی سرزمینی طاعون زده.آلوده ترین کشور دنیا به ایدز.چیزی حدود 35% جمعیت کل کشور.
خانم لیسینگ از ادبیات برای طرح موضوع زیمبابوه و شناساندن این کشور محصور خشکی در آفریقای جنوبی و ساختار سیاسی آن استفاده نموده و اینکه ادبیات و تلاش برای خواندن و دانستن نقطه امید و روشنی است که می توان به آن امید بست تا در آینده مردم با نیل به آگاهی؛کلک دیکتاتوری را در کشورشان بکنند.
به حق،خطابه خانم لیسینگ با مثالهایی عینی که جا به جا از سرزمین رودزیای سابق و علاقه مردم آن به مطالعه و علم آموزی می آورد،در واقع مختصات لازم برای نویسندگی و نویسنده شدن را هم بر می شمرد.گفتاری موجز ولی کامل در آیین نویسندگی ونیز هر آنچه رسم هنر نوشتن می طلبد.آنچه که می توانش مانیفیست نویسندگی نامید در چند نیم صفحه.جا به جای سخن وی مملو از ستایش دانایی و خواندن و ارج دانستن و مطالعه است؛ولی نمی توان رنگ و بوی سیاسی و البته اغراق در نقش سفید پوستان بر جریان علاقه مندی موجود به سواد ، مطالعه ، کتاب و دانستن در زیمبابوه را در گفتارش نادیده گرفت.
در جایی از گفتار ایشان به نقلی بر می خوریم از خانمی از دوستان لیسینگ که گذرش به روستایی در زیمبابوه می افتد که آدم هایش سه روز غذا نخورده بودند،اما داشتند درباره کتاب حرف می زدند«درباره اینکه چطور کتاب تهیه کنند؛درباره آموزش».
نقلهایی اینچنینی از اقبال عمومی در این کشور نسبت به مطالعه و آموزش و دانستن بسیار است.نوع دیگری از عطش که در کنار عطش به آب و کم آبی این سرزمین رواج دارد.«اگر آب نداریم چه باک».اگر اراده مان سلب شده باز باکی نیست.سرزمینی که مردم آن از کوچکترین امکانات از جمله کاغذ پاره های رمان چند تکه شده«آنا کارنینا» برای فرونشاندن این تشنگی غفلت نمی کنند و آن را غنیمتی بر می شمرند.جایی که گدایانش کتاب گدایی می کنند.کسانی که خواندن یاد گرفته اند ولو از برچسبهای قوطی های دور ریخته شده کمپوت و شیشه مربا ،ولی   کتابی برای خواندن ندارند.می توان گفت به نوعی نزد این مردم،عدالت،آزادی و معیشت در مقابل فاکتور آگاهی و اطلاعات در اولویت بعدی قرار گرفته.
با وجود اوصافی که از رونق آموزش و مطالعه به رغم فقر،(به نقل از خطابه خانم لیسینگ)به میان آمد در سیر سخنان خانم لیسینگ با تعارضاتی مواجه می شویم . ایشان در جایی می گویند:«موقع استقلال زیمبابوه در سال 1980 چند نویسنده خوب در زیمبابوه بودند واقعاً شبیه آشیانه ای از مرغان آواز خوان» . به گفته وی این نویسندگان در رودزیای جنوبی سابق که در دست سفید پوستان بوده ودر مدرسه هایی بهتر از مدارس فعلی ؛مدارس متعلق به مسیونر ها درس خوانده بودند.ولی در زیمبابوه امروز ودر رژیم موگابه به این سادگی نویسنده ساخته نمی شود.خانم لیسینگ این را با جذمیت تام و اطمینان کامل بیان می کند.آیا اینگونه است؟یعنی با این تعاریف و توصیفی که ایشان جا به جا از علاقه و شوق مردم زیمبابوه به کتاب و مطالعه به کار برده اند،نویسنده ای ساخته نخواهد شد.
خانم لیسینگ از کتابهایی صحبت به میان می آورند(حتی در شمال آفریقا که وضعیت چاپ و نشر بهتر است)که هیچ وقت نوشته نمی شوند« نویسندگانی که نمی توانند کتاب بنویسند چون ناشری وجود ندارد». آیا اینکه ناشری نیست،حجت برای ننوشتن را تمام می کند؟ هدف نوشتن و خلق فقط تیراژ یا توزیع نمی تواند باشد. کتاب کتاب است. ولو اثری منحصراً در یک نسخه روی کاغذ آورده شود، عمده منظور از   نگاه یک نویسنده( واقعی) محقق شده .به هر حال وی حرف دلش و ذهنیت و فکرش را روی دایره گذاشته،هر چند در یک نسخه.
نکته دیگر در گفتار خانم لیسینگ حساب خاصی است که وی برای برگزیدگان جایزه نوبل باز کرده.عنوان گفتار وی نیز گواهی بر این برداشت شخصی و البته مستوجب نکوهش است:«کسانی که نوبل نمی برند».گویا نوبل مرزی است بین گروهی از نویسندگان جدا بافته که «همچون مرغکانی آواز خوان در آشیانی» جمعند و آن سوی این دیوار،گروه کُر نامتجانس کلاغها.شاید هم این تلقی اعتقاد قلبی خانم لیسینگ نیست ولی به هر حال عنوان مطلب چنین بار معنایی را به ذهن متبادر می کند.
به هر ترتیب در میان حداقل پنج یا ده اثر مورد استقبال و پر فروش جهان طی چند قرن گذشته نامی از آثار نوبلی نخواهید یافت(بینوایان،برادران کارامازوف،جنگ و صلح،آنا کارنینا،جنایت و مکافات،دن کیشوت و...).
رمان « دُن کیشوت» سر وانتس بزرگ اثریست که با گذشت قرنها از انتشار آن فروش سالانه بیش از انجیل دارد.احتمالاً این مطلب به ذهن برخی خطور کند که اگر این اثر و نویسنده آن نه در قرن 16 میلادی که در دوران معاصر منتشر شده و می زیستند ،قطعاً یکی از دم دست ترین نامزدها و برندگان نوبل ادبیات می بودند.لیکن آنچه گذشت سالیان از عمر این جایزه ادبی نشان داده،معیارهایی ورای خواست و پسند خواننده «طیف عام»برای گزینش آثار و نامزدها در میان می باشد. شاید بپرسید کدام معیارها؟ برایتان میگویم. بیشتر نویسندگان و نوشته هایی مد نظر هستند که دارای اسلوبی عموماً شخصی و حتی گاهاً پیچیده فکری و فنی می باشند که برای«خاص کتاب خوان» می نویسند.
وی.اس.نیپل یا جان کوتسیه و یا اورهان پاموک که لیسینگ از آنها یاد کرده و خیلی دیگر از برندگان جزء کسانی نیستند که آثار آنان به واقع با روح فرهنگ جهان ، یعنی گوشت و پوست عامه مردم عجین شود. آینده نشان خواهد داد.
اگر لیستی از برندگان نوبل به خصوص طی دهه های اخیر تهیه کنیم خود را با جمعی روبرو خواهیم یافت که یا از فعالان حقوق بشری هستند، یا از مبارزان حقوق زنان یا مدافعان حقوق زندانیان و یا حتی یکی مثل اورهان پاموک که عقاید تاریخی خاص بر خلاف جهت عقیده رایج در کشورش برگزیده؛معدودی هم روشنفکران چپ.
سخن از جایزه ای است که عده ای از بزرگترین نویسندگان معاصر جهان چون: گورکی،برشت،ورجینیا وولف،کافکا و تولستوی بزرگ به دلایل مختلف سیاسی یا نژادی و نیز برخی اتهامات همچون وابستگی به جریان های فکری یا ادبی خاص محروم گشته اند.ادبای سترگی که هر چند بزرگداشت و مراسم خطابه و جایزه ای برایشان برگذار نشد ولی فکر و قلمشان از پس قرن ها و دهه ها در متن جامعه جهان (نه فقط جامعه خودشان) جاری است.چرا که ادبیات را برای ادبیات نوشته اند .یعنی سنگ و تراز ارزش واقعی اثر یک نویسنده.آثاری که برای درک عموم مردم از هر قشر و فرهنگی خلق می شوند و یقیناً همین آثارند که با مرور زمان تبدیل به «کلاسیک های» ادبیات می شوند.
 
 
احمد حسنی- ahmadim13@gmail.com