خدا و عالم سیاست


رژی دبره - مترجم: کیوان مهجور


• امروز بزرگترین متحد تاریک اندیشی، معنویت خالی "اقتصادباوری" جوامع لیبرال و پر رونق ما است. اگر بدبینان آن بالا در قله قدرت کمتر نگران شاخص بازار سهام بودند بدون شک در این پائین شمار کمتری از مومنین در مساجد و کلیساها حاضر می شدند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ آبان ۱٣٨۷ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۰٨


رژی دبره نویسنده و فیلسوف فرانسوی مشاور فرانسوا میتران رئیس جمهور فرانسه در زمان ریاست جمهوری او بود، او از نخستین کسانی است که به بازگشت مذهب در جهانی که بظاهر سکولار شده بود اشاره کرد. حرفهای او در این مقاله بیش از زمانی که آن را در نشست آغازین کنفرانس سالانه روشنفکران جهان درد هلی عنوان کرد در مورد امروز ما صادق است. برگرفته از آخرین شماره New Perspective Quarterly.
کیوان مهجور


   در قاهره، تونس و نقاط دیگر حاشیه مدیترانه اولین نشانه های اسلامگرائی در میان دانشجویان دانشکده های فنی بعد در دانشکده های مهندسی و عاقبت در دانشکده های علوم اتفاق افتاد. یعنی در قشری از جامعه که تجددگرا و بیش از همه در معرض جهان خارج قرار گرفته بود.
اما مگر این جامعه شناسان ما نبودند که می گفتند هرآنچه مذهبی است از خاک، تاریخ و سنت نشات گرفته؟ مگر یک قرن پیش مورخین ما، فیلسوفان ما نمی گفتند که پیشرفت علم، صنعتی شدن و توسعه ارتباطات بدون تردید خرافات مذهبی و ملی را از میان خواهد برد؟ چگونه است که مباحث روزانه ما همه بر سر "تضادها"ی میراث قرن نوزدهم: مقدس در برابر نامقدس، غیرعقلائی در مقابل عقلائی، "کهن گرائی"١ در برابر مدرنیته، ملی گرائی در مقابل جهانی شدن دور می زند؟
ظاهرا ما در مورد همه چیز اشتباه کردیم. عاقبت معلوم شد این تصور تجددگرای ما از مدرنیته چیزی بیش از "کهن گرائی" عصر صنعتی نبوده است. "نابهنگامی"۲ و "کهن گرائی" جایی خاص در عالم سیاست جهان معاصر دارند چرا که "مدرن" مشخص کننده جائی در زمان نیست، مقامی است که از آن بر تاثیرات، مقاصد: نه آنهائی که از مد افتاده اند بلکه آنهائیکه بنیادین اند، نه آنهائی که عتیقه شده اند بلکه آنهائی که عمقی دارند و نه آنهائی که به گذشته تعلق دارند که آنهائی که سرکوب شده اند، ناظر است. تصادفی نیست که شمار بزرگی از رمز و رازهای فرهنگ معاصر تنها با پرتونگاری جوامع ابتدائی قابل درک اند.
در این میان آشکار شد شرایطی که در فکر جامعه شناسی مدرن متضاد به نظر می آمد در حقیقت باهم در ارتباط بود. هرگونه عدم توازنی که در اثر پیشرفت صنعتی بوجود آمد با حرکتی متعادل کننده اخلاقی از جانب جامعه مواجه شد که حاصل آن پریشانی میان همسان کردن جهان و تاکید بر تفاوت ها، آگاهی روشنفکرانه و احساسات ریشه دار، میان ضرورت های اقتصادی و بلندپروازی های معنوی شد.
هنگامی که زادگاه انسان جائی و امری مبهم شد، تهدید مرگ بزرگتر به نظر می رسد. ما دیگر نمی دانیم "کجا هستیم" چرا که دیگر نمی دانیم از کجا آمده ایم. آدمها پی می برند که گم شده اند و به همین سبب صف مومنین طولانی تر می شود. رابطه ای درونی میان ناپدیدشدن نقاط آشنای ذهن و اوج گیری افسانه "خاستگاه" وجود دارد.
صنعتی شدن امری ضدمذهبی است چرا که سبب حرکت مردم از روستاها، دگرگونی امر اشتغال، مهاجرت، حضور کارگران خارجی، فزونی تحرک اجتماعی ودر نتیجه از میان رفتن قوانین اخلاقی وابسته به جوامع بسته می شود.
اما درست به همین دلیل جابجایی است که در ممالک صنعتی علاقه دوباره "محلی" کردن آن خیال و آرزو از طریق جنبش هائی که به دنبال "منطقه گرائی" یا "قومگرایی" هستند بشدت دنبال می شود. تا آنجا که رهنمود "محیط زیستی" عصر ما "جهانی فکر کن، منطقه ای عمل کن" است.
در کشورهائی با زیربنای اقتصاد کشاورزی که مورد تجاوز "صنعتی شدن" واقع شده اند بازگشت به سرچشمه های هویت فرضی که در اثر "یکسان سازی" صنعت ویران شده با هیجان دنبال می شود. این موضوع ایران زمان شاه و آزاد شده توسط خمینی را به یاد می آورد. مدرنیزاسیون ساختار اقتصادی بجای آنکه اسباب زوال افکار عهد کهن شود، به رشد آنها می انجامد.
وحدت جهان به یک تعبیر مطمئنا اتفاق افتاده است. جهان یک واحد است و ارتباط درونی بخش های مختلف آن بیش از هر زمان دیگر آشکار شده، اما در عین حال که حیات اقتصادی جهانی شده، شکافهائی در عالم سیاست در حال شکل گیری است. جریان هائی شگفت انگیز؛ یک دلمشغولی روانی همراه با تعلقات اقلیمی بطور روزافزون با تجارت آزاد به مقابله برخاسته، همراه با توسعه جریان اطلاعات آزاد مقوله فرهنگ اعتبار بیشتری پیدا کرده است.
دهکده ما، همزمان، بیش از پیش جهانی و وطن پرست می شود. وجود یکی به سبب حضور دیگری است؛ به همین دلیل است که ما عصر ملی گرائی، جدایی طلبی، بازخواهی سرزمین های از دست رفته و طایفه گرائی که چهره پنهان جدائی خواهی، جنگ و هراس از بیگانه است را تجربه می کنیم. انگیزه جدائی طلبی که اسا س کشورهای چند ملیتی فدرال یا کنفدرال را تهدید می کند، گریبان دولت های کهن "متمدن" اروپا را هم رها نکرده است.
ترکیب یکپارچه شدن اقتصاد و فروپاشی یکپارچگی جهان ما را به نگاهی عمیقتر به وابستگی درونی این دو دعوت می کند. اوج گیری شوق و اشتیاق مذهبی می تواند به واکنشی در برابر یکپارچه شدن فضای اقتصادی تعبیر شود، موقعیتی که صحنه را برای تحمیل مرزهای فرهنگ هم به عنوان مفری برای بیان تفاوتها و هم به عنوان ترمزی در مقابل یکسان شدن باز می گذارد. هویت گم شده در یک عرصه، در عرصه ای دیگر به دست می آید. جهانی شدن تحمیلی، برانگیزنده "گروه گرائی" به عنوان پادزهر یکسان سازی است. فضای کلان سلب مالکیت به از دست رفتن احساس تعلق، احساسی که برای حاکمیت بر فضائی کوچک بوجود آمده، منجر می شود.
شکاف سیاسی بر یکپارچه شدن اقتصاد حمله می آورد. انتقال مهارتها به مراکز تصمیم گیرنده غیرقابل دسترس در خارج به چرخشی بسوی درونگرائی و خودگردانی داخلی می انجامد. جهانی شدن باید همراه وجه دیگر خود، یعنی درونگرائی، قبض و بسط فرهنگی مورد توجه قرار گیرد.
بر خلاف ظاهر، منطقه گرائی به معنای نفی جهانی شدن نیست. برعکس منطقه گرائی محصول جهانی شدن است. هر شیوه تازه ای برای ریشه کن ساختن، بذر مکانیسم دفاع محلی خودش را که در سرشت خود از جنبه تقدس بر خوردار است در خاک می نشاند. خاک و تقدس همراه یکدیگرند.
درست شبیه آنست که حرارت سنج تنظیم هویت مشترک با مکانیسم اسرار آمیز انسانشناسی از طریق افراط گرائی به مداوای زخم هائی پرداخته باشد که به دلیل جابجایی گروهی از انسانها بر پیکر کرامت فرهنگی آنها واردآمده است.
قرن بیستم شاهد درآمیختن بی سابقه مذهب و سیاست از طریق اساطیر سکولار "مبارزه طبقاتی" و "ملی گرائی" بود. از زمان شکست آرمانشهر و "هزاره باوری"٣ های جانشین با اندیشه "رستگاری جهانی"، ما شاهد هجوم گذشته، "هزاره باوری" های منطقه ای بوده ایم. از قرار اعتماد به این آخری ها از مداومت بیشتری برخوردارست که کمتر در معرض "تحریف"اند.
اتلاف سرمایه در عرصه سیاسی توسط کسانی که در این مورد دچار توهمزدائی شده اند راه را برای سرمایه گذاری در "شهر"- به تعبیر قدیم گروهی و دسته بندی شده از یک طایفه- توسط مذاهب آسمانی بر اساس سرشت طبیعی و سرزمینی خود، باز کرد. این حرکت آونگ معنویت در تاریخ می تواند نوسانی رو به عقب جلوه کند.
حاصل آنکه حکومت لیبرال، سوداگر "کمینه خواه" اسیر دست روحانیتی است که تا زمانی که سکولاریسم جهانی بطور کامل تسلیم نشود رحم نخواهد کرد. از نبوات آگوست کنت است که گفته بود "ما تنها چیزی را ویران می کنیم که جانشینی برایش برپا کنیم"
مذهب آنچنان که بنظر می آمد افیون ملت ها نیست، ویتامین ضعفاست. حال تا وقتی که حکومت های دموکراتیک هیچگونه جذبه عرفانی جز "بهبود امور مادی" برای عرضه ندارند چگونه ممکن است نظر فقیرترین فقرا را نسبت به این ویتامین تغییر داد.
درست به دلیل فقدان یک مذهب و اعتقاد مدنی، یک معنویت "غنوسی'٥، و فقدان اخلاق اجتماعی و سیاسی معتبر است که یکبار دیگر تعصبات روحانیون رونق گرفته است.
امروز بزرگترین متحد تاریک اندیشی، معنویت خالی "اقتصادباوری" جوامع لیبرال و پر رونق ما است. اگر بدبینان آن بالا در قله قدرت کمتر نگران شاخص بازار سهام بودند بدون شک در این پائین شمار کمتری از مومنین در مساجد و کلیساها حاضر می شدند.

۱.Archaism    ۲.Anachronistic   ٣.Millennarianism ۴.Minimalist
۵.Agnostic