کار کرد روح ایرانی در تحولات تاریخ ایران


علی سالاری



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۶ آبان ۱٣٨۷ -  ۶ نوامبر ۲۰۰٨


رشد فوق العاده سریع دانش و تکنولوژی ارتباطات، بخصوص در جوامع در حال توسعه ای مثل ایران، شکاف بین نسل هارا هرچه عمیق تر کرده است. بطوریکه هر نسل، خود را از نسل پیشین مدرن تر پنداشته و همهً مشکلات و نارسایی ها را به آنها نسبت می دهد. حال آنکه فارغ از نسل و نژاد و مذهب و ایدئولوژی، همگی ما، کما بیش، مسحور روح ایرانی خویشیم. منظور از روح ایرانی چیست؟ این روح، طی قرون و اعصار، از چه عناصری تأثیر پذیرفته است؟ چرا ناگزیر از بازیابی و روزآمد کردن آنیم؟ و چطور آنرا را به ارزشهای جهانشمول دموکراسی و حقوق بشر مزیّن سازیم؟

منظور از روح ایرانی همان عصارهً هویت تاریخی، بقولی بن، ذات و جانمایه هستی بخش، شیرازهً حیات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شهروندان ایرانست که طی اعصار و قرون از نسل و نژاد، طوایف و اقوام ساکن این سرزمین ، از وضعیت جغرافیایی و آب و هوایی، شرایط معیشتی ، اسطوره ها و شخصیت های افسانه ای، مذاهب و پیشوایان دینی، مهاجرین و مهاجمین به این سرزمین، ایدئولوژی های مدرن، و طی دو دههً گذشته از دموکراسی و حقوق بشر تأثیر پذیرفته و خصوصیاتی مشترک، چند وجهی، ای بسا متضاد، و بقول رامین جهانبگلو کشف ناشده ای را ترسیم می کند. شاید نزدیک ترین تعبیر به این مضمون همان تعبیر"عصبیه" در نوشته های ابن خلدون باشد. او معتقد بود که " عصبیه" همان جانمایهً هویت مشترک فردی و اجتماعیست که از فطرت، محیط جغرافیا و نوع معیشت، اصل و نسب قومی، و دین تأثیر پذیرفته است. لازم به ذکر است که برخی از فلاسفهً مسلمان، بویژه ابن خلدون، که از او بعنوان بنیانگذار فلسفهً تاریخ و علوم اجتماعی مدرن بویژه علم اقتصاد و سیاست یاد می شود، بیشترین تأثیر را بر روشنفکران عصر رنسانس و روشنگری اروپا گذاشتند. بعبارتی، ابن خلدون با طرح نظریهً استفاده از روش، اسلوب و متد علمی، طریقی را بنیان گذاشت که اصلی ترین وجه تمایز بین روش زندگی سنتی و مدرن است. حال آنکه پیشکسوتان مدرنیتهً ایرانی بطور قریب به اتفاقی غرب و یا شرق زده شد ند (و مدینهً فاضلهً خود را در مسکو و پاریس و واشنگتن می جسته اند)؛ بجای تأکید بر روش و اسلوب علمی، چشم بسته شیفته و دل باختهً بی چون و چرای فرضیه ها و تئوری های علمی دیگران شدند؛ و راهی را رفتند که با شرایط بومی ایران و ایرانیان سازگاری نداشت؛ و بنابراین نهایتاً به نتایج معکوس منجر شد. اینستکه فکر می کنم، ما ایرانیان حتا اگر بخواهیم از تجربهً رنسانس اروپا بیاموزیم، باید از ابن خلدون بیاموزیم.

متفکرین اروپایی با استفاده از متد، اسلوب و راه و روش علمی در علوم انسانی، به فرضیات، نظریات، و تئوریهایی منبعث از شرایط جغرافیایی، آب و هوایی، معیشتی، قومی و نژادی، مذهبی خود راه بردند که منشأ پیدایش ایدئولوژی های مدرن گردید. همان ایدئولوژی هایی که طی یکی دو قرن گذشته آبشخور فکری لازم نه تنها برای تقابل ایدئولوژیک دوران جنگ سرد بود، بلکه تعامل سازندهً آنها سبب ساز رشد و توسعهً همه جانبهً جوامع پیشرفته و دموکراسی های اروپایی بوده است. براستی ریشهً تفاوت فلسفهً تاریخ ابن خلدون را با فلسفهً تاریخ مثلاً کارل مارکس و یا فرانسیس فوکویاما در کجا باید جست؟ برای یافتن پاسخ درست اکتفا کردن به وابستگی طبقاتی و یا شرایط متفاوت ابن خلدون کافی نیستند. معیارهایی که خود ابن خلدون ارائه می دهد، در این زمینه بس جامعتر و قانع کننده تربنظر می رسند. از نظر او "عصبیه"، یا همان رگ و پیوند هویتی که در شرایط جغرافیایی، آب و هوایی، معیشتی، تاریخی، قومی و مذهبی متفاوتی پرورده شده و ببار نشسته، بارز ترین عنصر تمیز دهندً تحولات مربوط به جوامع انسانی بین شمال آفریقا - کما اینکه بین ایران - و اروپا در طول تاریخ بوده است.
   
در نوشته های گذشته ام پیوسته از بکار گیری فرضیهً متفاوتی در کند و کاو تاریخ ایران استفاده کرده ام که نه به عوامل صرفا طبقاتی و یا فرهنگی بلکه به پارامتر های اقلیمی و آب و هوایی، معیشتی، نسل و نژاد، طایفه و قوم، مذهب، ایدئولوژی، و نهایتاً دموکراسی (که در دل خود انواع موصوفات سوسیالیستی، لیبرال، سکولار، مذهبی وغیره را پذیرا باشد). بعبارتی بر فاکتورهای "زیست محیطی، معیشتی و هویتی" بمثابه اصلی ترین فاکتورهای تمایز بخش بین جوامع در شرایط و دورانهای مختلف تأکید ورزیده ام. اخیراً برایم بسیار جالب بود وقتی متوجه شدم ابن خلدون حدود شش قرن پیش همین روش را اختیار کرده است. (منظورنه مقایسه بلکه در درجهً اول، درس آموزی از بزرگانی است که از دل شرایطی شبیه ما سر برافراشتند و با عمری تلاش خستگی ناپذیر دستآوردی زندگی ساز و ماندگار از خود بیادگار گذاشتند که راه گشای دیگران شد، ولی ما از آن غافل ماندیم. دوم اینکه ضمن وقوف به آن خصلت بی ظرفیتی و خود محوری روح ایرانی خود، متواضعانه دل و دیده را بگشاییم، بجای ساختن بنایی به بهای ویرانی دیگران، آجر بر آجر نهیم و بربنای ماندگار گذشتگان بنا کنیم تا استمرار تاریخی داشته باشیم). اروپاییان از "اسلوب و متدعلمی در علوم انسانی" ابن خلدون استفاده کردند، منتها از آنجا که در اروپا شرایط زیست محیطی و معیشتی بهتری فراهم بوده اشکال متفاوتی از مبارزهً سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شکل گرفت، که مثلاً تضاد طبقاتی وجه بارز آن بوده است، ولی برای شمال آفریقا و خاور میانه، شرایط بدترو دغدغه بیشتر "زیست محیطی و معیشتی" به چالش ها و کشاکش "هویتی" بین عشایر، قبایل، اقوام، و نهایتاً مذهبی، و ایدئولوژیک انجامیده است.

بویژه در مورد ایران ما، شرایط اقلیمی و آب و هوایی راه و روش خاصی از امرارمعاش را پیش پای مردمان این دیار گذاشت. عمدهً ساکنین فلات ایران، بعد از گرم و خشک شدن آب و هوای منطقه (که مصادف بود با عکس این موضوع، یعنی مستعد شدن آب و هوا و رونق کشاورزی ، در اروپا) از راه شبانی امرار معاش می کردند. آب و هوایی که دشت های پهناور را به کویر بدل می کرد، چشمه سارهای جاری در دامنهً کوهها را بهترین مأمن دامپروری و زندگی عشیره ای می نمود، که سنگ بنای دهکده های کوچک بی شمار در سراسر ایران شدند. این روش زندگی، طرز تفکر خاص خود را نیز بهمراه آورد، میترائیسم نخستین مذهب ایرانیان، که خدایشان نوری (مهر) همان خورشید خانم، و ماه و ستارگان فرشتگان پر رمز و راز آن بودند؛ و آب و خاک و باد و بوران نزدیک ترین رابطهً عینی و ذهنی را با زندگی روزمرهً مردمان داشتند.

در مرحلهً بعدی، ایرانیان با کشف و رونق کشاورزی قنات، رسم نوینی بر روش معیشتی پیشین افزودند. قنات ها منشأ پیدایش روستا و شهرنشینی، با آیین جدید تر یعنی زرتشتی گردید. تا اینجای کار شرایط اقلیمی و آب و هوایی دو روش معیشتی شبانی عشیرتی و دهقانی قنات ها را پیش پای ایرانیان گذاشت، شبانان در نواحی کوهستانی از عشایر و دهقانان اکثراً در روستاها و شهرهایی که حول قنات ها در دامنه کوهپایه ها و بخشهای مرکزی تر فلات ایران شکل گرفته بود، متمرکز بودند. تضاد اصلی درون چنین جامعه ای با چنین بافت اقلیمی، آب و هوایی، جمعیتی و معیشتی به تضاد طبقاتی نیانجامید، بلکه به تعبیرعلی میر فرطوس تضاد بین ایلها و آلها، بین عشایر عمدتاً دامپرور با شهر نشینانی نسبتاً مدنی تر بود که رگ حیاتیشان به شریان جاری و بسیار آسیب پذیر قنات ها بستگی داشت (از آنجا که میر فرطوس تئوری مناسبی در تفسیر تاریخ بدست نمی دهد هم در ریشه یابی علت ها و هم در نتیجه گیری هایش اغلب به اشتباه رفته است).

تاریخ اساطیری، شخصیت های افسانه ای، و آیین باستانی مراحل آغازین شهرنَشینی ایرانیان، بویژه در دوران پیشدادیان و کیانیان، ماندگار ترین تأثیر را بر روح ایرانی بجای گذاشته اند. شهرنشینان متکی به قنات ها ناچار بودند برای حفظ این شاهرگ شکنندهً حیاتی، با عشایر و اقوام پیرامون در صلح بسر برند، ای بسا با هر مهاجمی، چه بیگانگانی مانند اسکندر و جنگیز و اعراب، و چه عشایر مهاجم بومی عمدتاً ترک و ترکمن که حدود ۹۰۰ سال بعد از اسلام بر ایران حکم راندند، از سر آشتی و صلح و ای بسا تمکین برآیند. نکتهً مهم دیگر اینکه برخلاف روش معیشتی در صحراهای آفریقا و عرب، و یا سواحل دریای مدیترانه وکنار رودخانه های نیل و بین النهرین، این روش معیشتی و زندگی اجتماعی (عشیرتی - شبانی) به برده داری نیانجامید. کما اینکه اقتصاد متکی بر قنات در ایران، بدلیل شکنندگی، محدودیت ها و نیز نیاز به تخصص و کار و تلاش و امنیت جمعی تر و متمرکزتر، به غالب شدن روابط و مناسبات پایدارفئودالی (طبقاتی)، مثل اروپا، منجر نشد.

در دوران مدرن، علاوه بر شبانی و قنات، عنصر تعیین کننده دیگر در ادامهً حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایرانیان نفت بوده است. بعبارتی، شرایط اقلیمی و آب و هوایی ایران، به اقتصاد متکی به "شبانی، قناتها و نفت" انجامیده است. این منابع معیشتی بیشترین تأثیر را در پی ریزی "عصبیه" و روح جمعی وهویت ایرانیان بجای گذارده؛ روش زندگی، تاریخ تفکر و اندیَشه - دین و مذهب و ایدئولوژی - و لاجرم اشکال حیات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ایرانیان را از دیگران، بویژه اروپایی ها متمایز ساخته است. همانطور که گفته شد، اصلی ترین شاخصهً این روش زندگی تضاد و مبارزهً طبقاتی نبود، و از مراحل مدّ نظر مثلاً مارکس – که بعد از کمون اولیه، برده داری، فئودالی و سرامایه داری و بدنبالش سوسیالیسم باشد - عبور نکرده، ضرورتاً به لیبرال دموکراسی مدّ نظر فوکویاما نیز نمی انجامد. بلکه باید راه و روشی بومی و منطبق با ویژگی های خاص خود را بیابد.

به گمان این قلم دموکراسی در ایران با برخورداری از ویژگی های زیر می تواند دوام و قوام یابد: (١) "آزادی" اطلاعات، انتخابات، اجتماعات، کار و سرمایه درکادر مقررات قانونی برآمده از راه و رسم دموکراسی (٢) "استقلال" و اتکا به نفس، تفکر، منافع و مصالح بومی (٣) "برابری، عدالت و یا دادگری" در حقوق انسانی شهروندان با رفع همهً تبعیضات در اختصاص منابع و فرصت ها (٤) "پلورالیسم" (کثرت گرایی سیاسی و فرهنگی) با افزایش اختیارات شوراهای صنفی و شوراهای محلی شهر و روستا (ایالتی و ولایتی)، و تقویت نهادهای مدنی، و احزاب سیاسی (٥) "جمهوری سکولار" (دولت فوق جناحی، ورای وابستگی های قومی، زبانی، مذهبی و ایدئولوژیک خاص، منبعث از انتخاب آزادانه و دوره ای توسط جمهور مردم) (٦) "همبستگی ملی با پی ریزی فدرالیسم بومی" با استفاده از تجارب ساتراپی و استانی ایرانی (گسترش اختیارات فرهنگی، سیاسی، اقتصادی استانها با تشکیل دولت های محلی در هر استان) (٧) "پاسداری از میراث فرهنگی" با تأکید بر حفظ نهاد روحانیت و نهاد سلطنت، نه برای دخالت تبعیض آمیز آنها در سیاست و بازگشت به سلطنت شاه و شیخ، بلکه بمثابه میراثی (انکار ناپذیر) تاریخی، فرهنگی و مذهبی خاص کشور ما، منتها با پذیرش محدود شدن حیطهً دخالت نهادینهً آنها به مسئولیت های بشر دوستانه، فرهنگی و مذهبی (٨) دفاع از "صلح و حسن همجواری" و در عین حال دفاع از ارزشهای دموکراسی و حقوق بشر در عرصهً روابط منطقه ای و بین المللی.
   
چند نکته را در رابطه با روح ایرانی بطور مختصر اشاره کنم. (١) این روح قبل از هر چیز مسحور تاریخ افسانه ای، آیین باستانی، و شخصیت های اساطیری (میترا، زرتشت، مانی، مزدک، رستم، آرش و غیره) در برپایی آرمانشهری با شهریاری دادگر ( دارندهً فرّ ایزدی) همانند جمشید، فریدون (از پیشدادیان)، سیاوش و کیخسرو( از کیانیان)، و کورش و داریوش (از هخامنشیان) است. ناملایمات طبیعی و حمله و هجوم های درونی و بیرونی در اعتقادات مردمان این دیار نیز هم به "یزدانی خرد مدار" مثل "ایزد نوری و سیمرغی" که منوچهر جمالی معرف آنست انجامیده، و هم به خدای "بخت و تقدیرپرداز" زروانی که هوشنگ دولت آبادی بدان می پردازد. این تناقض در فرهنگ ایرانی خود را بصورت خودمحوری مفرط برخی و انسان محوری عده ای دیگر از اساطیر ایرانی بنمایش می گذارد. این فرهنگ هم اسطوره پرداز است و هم دین خو. هم مدنی و شهریست و هم عشیرتی و روستایی؛ کما اینکه در دوران مدرن، وجه غالب سنت آن دین محوری، و مدرن آن ایدئولوژی محوربوده است.

(٢) به گمان این قلم، یکی از ریشه ای ترین عواملی که باعث شده ایرانیان نتوانند چالش بین سنت و مدرنیته را حل کنند این بوده است که نتوانسته اند خلاء و فاصلهً فرهنگی بین شهر و روستا را بدرستی پر کنند. موانع اصلی تشکیل دولت ملی در دوران مدرن نیز بعد از نفت و دخالت خارجی ها، عدم پاسخگویی درست به مسئلهً تکثر قومی و فرهنگی ایرانیان بوده است. یکی از علل ماندگاری امپراطوری های ایرانی (هخامنشی، اشکانی و ساسانی) در مقایسه با سلسله های بی ثبات بعد از هجوم اعراب و آمدن اسلام به ایران این بود که آنها به خودگردانی اقلیمی احترام گذاشتند و با اینکار پیشگامان نظام فدرالی بودند، حال آنکه اعراب مسلمان و بدنبال آنان خاندانهای عشیره ای که بر ایران حکم راندند، و نیز نظام پهلوی و ولایت فقیه کنونی، تمامیت ارضی کشور و ثبات و اقتدار خود را در تمرکز هرچه بیشتر سیاسی جسته اند و ظرفیت، تجربه و ذهنیت مثبتی از تکثرسیاسی و فرهنگی نداشته اند. حال آنکه لازمهً ثبات دولت ملی و دموکراسی در ایران گرامیداشت تکثر فرهنگی و سیاسی، و پرهیز ازتمرکز سیاسیست.

(٣) بویژه در مقایسه بین ساسانیان با خلفای عرب مسلمان، ساسانیان در عین حالیکه مذهب زرتشتی را دین رسمی اعلام کردند و مزدکیان و مانویان را تحمل نکردند، ولی تکثر و خودگردانی اقلیمی استانی را حفظ کردند. ولی اعراب مسلمان بطورهمزمان در پی اسلامیزه و عربیزه کردن سرزمین های مغلوب به زور شمشیر و فشار تحمیل دیه های سنگین برآمدند. بعد از حملهً اعراب اگر چه فرهنگ ایرانی در برخی از جنبه ها (بویژه ادبی) مقاومت کرد، بازسازی شد، و درابعادی بسا غنی تر استمرار یافت، ولی بدلیل حمله و هجوم های پیاپی داخلی و خارجی، از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، با گسست های تکراری مواجه بوده است. اگر وحدت سازی مذهبی (زرتشتی گری) ساسانیان، در جامعهً متکثر ایران را غالب شدن وجه منفی فرهنگ ایرانی بدانیم که باعث انحطاط این امپراطوری نیز شد، همین وجه منفی بعد از اسلام دوباره بازسازی شده و تا به امروز ادامه یافته است.

(٤) مذهب شیعه بطرز آشکاری همان نسخهً ایرانی اسلامست که از فرهنگ ایرانی، بویژه اعتقادات زرتشتی تأثیر فراوان پذیرفته است. علاوه بر اعتقاد به توحید در متن ثنویت (جدال خیر و شر) حاکم بر اندیشهً ایرانی که ریشهً بسیاری از سیاه و سفید سازی ها و دگم اندیشی ما ایرانیهاست، سنت هایی مانند وراثت امامت در شیعه با وراثت سلطنت در ایران، دوازده امام با دوازده یشت زرتشتی (نام دوازده ماه سال)، امام زمان و شهریارموعود آرمانشهر ایرانی، سلسله مراتب روحانیت در شیعه که برگرفته از نسخهً زرتشتی آنست، جملگی گواه وجود رد پای اعتقادات زرتشتی ایرانیان در مذهب شیعه است. ایرانیان اینگونه اسلام را با همان روح و هویت تاریخی و بقول مرتضی مطهری (در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران) خواسته های فطری خود منطبق ساختند (البته مطهری مخالف روح ایرانی قبل از اسلام است هرچند خود گرفتارآنست!). ولایت فقیه شیعی امروز، اشتباه ساسانیان زرتشتی و اعراب مسلمان هردو را تکرار می کند؛ چرا که نه تاب تحمل عقاید و مذاهب غیر خودی را دارد و نه تاب خود محوری اقلیمی در استانها و رفع تبعیضات فرهنگی و قومی را دارد و در پی حفظ قدرت مرکزی با تمرکز بیشتر در جامعه ای متکثر است.

(٥) همانقدر که وجه مثبت فرهنگ ایرانی به شکوفایی علمی و فرهنگی اسلام، بعد از دوقرن سکون و سکوت اولیه (دوران تسلط راه و رسم عشیرتی خلفای عرب)، منجر شد وبه جهانی شدن این دین کمک کرد، غالب شدن وجه منفی فرهنگ ایرانی بدست خواجگان و عرفای ایرانی (از نظام الملک و نصیرالدین طوسی گرفته تا عرفای عقل گریز و درون گرای ایرانی) آغازگر دوران تحجر و انحطاط این دین نیز بوده است.

(٦) آن وجه خود محور، استبدادی و خرد گریز روح ایرانی در همهً ما ایرانیان،برغم تعلقات قومی، مذهبی و ایدئولوژیک، کما بیش وجود دارد. با این وصف نه اسلامیون متحجر و نه کمونیست های جهان وطنی هیچ کدام، برغم هر ادعایی، نمی توانند منکر هویت ایرانی خود باشند؛ کما اینکه ناسیونالیست های افراطی هم نمی توانند منکر آثار و عواقب مخرب ناشی از کارکرد وجه منفی روح ایرانی در طول تاریخ این کشور باشند.

(٧) بجرأت می توان گفت که اغلب رهبران پنج جنبش روشنفکری ایران در یک و نیم قرن گذشته (مدرنیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم، اسلامیسم، و سکولاریسم) بدلیل چشم بستن بر همان میراث منفی روح ایرانی، همانقدر با تسامح و مدارا، شفافیت و حسابرسی (دموکراسی) فاصله داشته و دارند که غالب رهبران سنتی عشایر و مذاهب ایرانی.

(٨) با این اوصاف لازمهً گذار به دموکراسی در ایران، گذار همزمان از وجه منفی (خود محور، تقدیرگرا، عقل گریز، و اسطوره پرداز که منتظر ناجی و رهبری –قومی، مذهبی و ایدئولوژیک - برای اطاعت از اوست) به وجه مثبت خرد گرا، مدارا گر، انسان محور، عقل مدارو متکی به خود، در روح ایرانیست.

(٩) در سالهای اخیر در گفته ها و نوشته های روشنفکران ایرانی به اهمیت برخورداری از عقلانیت انتقادی بدرستی پرداخته می شود ولی الزامات آن کمتر یادآوری می شود. لازمهً انتقاد درست و اصولی برخورداری از تفکر سیستماتیک (متدیک و روشمند)، استدلالی (مستدل به دلایل مکفی برای اثبات هر ادعا)، همه جانبه نگری(نه تعبدی و جانبدارانه) و نسبی گرایی (با مد نظر داشتن محدودیت های شرایط زمان و مکان - نه مطلق نگری) و تحلیل گری (پی جویی رابطهً علت و معلولی بین پدیده ها) است.

(١٠) وانگهی، صرف مدّ نظر داشتن این معیارهای عقلانی هر نقدی سازنده نیست و انصاف نیز لازم است. نقد گذشته با معیارها و دانش امروزی آری، ولی نقد گذشتگان با معیارهای امروزی نه؛ نقد سازندهً افراد و افکار دیگرآری، ولی نقد بخاطر نقد و یا نقد جانبدارانه و مغرضانه اشتباه است؛ بکارگیری روش سیستماتیک و متد علمی آری، ولی کپی کردن بی قید و شرط تئوری های علمی دیگران و تولید آگاهی های کاذب نه؛

(١١) بدلیل دنباله روی از تئوری های وارداتی کار اصلی بسی روشنفکران و نیروهای سیاسی ایرانی تا همین امروز مبارزهً قدرت برای تحقق اهداف ایدئولوژیکشان بوده است و نه مبارزهً سیاسی برای تحقق دموکراسی و احقاق حقوق شهروندان. عمدهً این گروهها هنوز در عالم اوهام دوران جنگ سرد بسر می برند و حاضر نیستند به نقد و تجدید نظر در افکار و مواضع و اعمال گذشتهً خود بنشینند.

(١٢) دموکراسی، بمثابه آرمانی فراگیر برای رفع تبعیضات قومی، مذهبی و ایدئولوژیک است و نه نفی آنها. چنین دموکراسیی را باید مصداق راستین تحقق آرمان شهر ایرانی با شهریاری دادگر (و نه دیکتاتوری سلطنتی)، آرمان شهر شیعی دولت کریمه ( و نه دیکتاتوری نائب امام زمان و ولایت فقیه)، آرمان شهر ایدئولوژیک برپایی جامعه ای عاری از تبعیض و استثمار (و نه دیکتاتوری پرولتاریا برای برپایی جامعهً بی طبقهً توحیدی و یا کمونیستی برهبری سازمان پیشتاز و رهبر ایدئولوژیک)، و نیز تحقق جامعه ای باز و بسیط که میدان رقابت آزاد مسالمت آمیز و سازندهً ایده های انسانی منبعث از ایدئولوژی های گوناگون باشد (و نه آرمانشهرکاپیتالیزم برای رسیدن به لیبرال دموکراسی مدّ نظر فوکویاما) دانست.

(١٢) دیروز در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باراک اوباما برایم تداعی همان "پسری برنگ شب" (داستان کودکان محمد رضا شریفی) بود که به پیروزی می رسید و منادی تغییر و روشنایی نه تنها برای آمریکائیان که برای جهانیان می شد. او بقول خودش گواه روشن و انکارناپذیر شعار "آری می توان و باید" بود. اگر روزی کورش کبیر بردگی را ملغا ساخت، و یا پیامبر اسلام برده ای را آزاد و اولین موًذن دین خود نمود، اینک این فرزند بردگان است که در بستر مبارزه ای مدنی و مسالمت آمیز، با آرای مستقیم مردم در بزرگترین دموکراسی جهان، به عنوان قدرتمند ترین رهبر جهان برگزیده می شود. مبارزهً مسالمت آمیز مدنی که تا دیروز قهرمانانی چون تولستوی، گاندی، و نلسون ماندلا داشت، امروز با پیروزی اوباما که محصول استمرار مبارزات حقوق مدنی دکتر لوترکینگ است، شاهد محکم تری بخود می بیند. آیا مدعیان مبارزه و مجاهدت برای خدا و خلق عبرت خواهند گرفت؟ افرطیون عرب و غیر عرب مسلمان که هنوز از چنبرهً برده داری رها نشده اند با کدام توجیه موجه اوباما را به چالش خواهند طلبید؟

لینک وبلاگ: http://gozarbedemocracy.blogspot.com