دستا رو هوا بالا یا
انتخابات به مثابه ی آخرین مرحله ی تحمیق توده ها


امید منتظری


• شاید این سوال که خاتمی از کی و چگونه خاتمی شد؟ آغازی باشد بر انحراف متاخر آنانی که هنوز در حسرتِ روزانِ خوشِ هشت سال صدارت سید محمد خاتمی به سر می برند و در کنجِ مطرودِ ظلمت، در پستوی رویایشان، مازاد سید، تبدیل به امامزاده ای شده است، که همه حاجت های آزادی و عدالت را در آن می جویند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ آبان ۱٣٨۷ -  ۹ نوامبر ۲۰۰٨


«رسولان نیامده برخزید
                در تلالوء خاموش تان!
و به یاد داشته باشید
قبله گاه شما منم-
                      پاسدار خاموشی و پوچی-
و این دنیا را
نه برای شما
برای بع بع گوسفندان شما آفریدند» *
                                       "شمس لنگردی"



شاید این سوال که خاتمی از کی و چگونه خاتمی شد؟ آغازی باشد بر انحراف متاخر آنانی که هنوز در حسرتِ روزانِ خوشِ هشت سال صدارت سید محمد خاتمی به سر می برند و در کنجِ مطرودِ ظلمت، در پستوی رویایشان، مازاد سید، تبدیل به امامزاده ای شده است، که همه حاجت های آزادی و عدالت را در آن می جویند.
آری این روزها امامزاده خاتمی چیزی بیش از سید محمد خاتمی رییس جمهور است. و همه چیز در این گزاره خلاصه می شود که تنها سرمایه اصلاح طلبان برای انتخابات- سید محمد خاتمی- آیا بیاد یا که نیاد؟ و چقدر همه این روزها شبیه روزگار سپری شده مهندس میرحسین موسوی است که چند انتخابات را با هاله¬ی ابهام کاندیداتوری وی گذراندیم.
ظهور منجی وار خاتمی ۷۶ هر تماشاگر آگاه سیاسی را می تواند به این چالش بیندازد که حضور یکباره و مطرح شدن رعدوار وی باز چقدر شبیه شهریور ۵۷ است. همان دوران که آیت الله خمینی در مقام یگانه نقطه¬ی وحدت توده ها، برای یازده سال رهبرِ بی چون چرای انقلاب و شکاف های آن می شود.
اینجاست که بار دیگر زنگ های بنیامین به صدا در می آید که: «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزله¬ی یکی از مسائل امروز باز شناخته نشوند، می رود تا برای همیشه ناپدید شود»(۱)
عروج خاتمی بیست میلیونی ۷۶ که حول آن جبهه دوم خرداد و مشارکت شکل می گیرد، آن هم در شرایطی که حتی یکسال پیش از این نه نامی بود نه شانسی برای کسب دولت، مقدم بر هر نتیجه نمایانگر اوج بی شکلی توده ها، عدم تکامل جنبش های اجتماعی، تفکر قهرمان باور و فرصت تاریخی برای قهرمانان اجتماعی است. اما با یک تبصره که حتی این قهرمانان نیز از دولتمردان و رجالِ سیاسی داخلِ منظومه مشروعِ حکومت باشند.
به راستی همانطور که انتخابات بیست میلیونی و هفده میلیونی با وجود تضادهای عمیق ما بین این دو گزینه - آن هم ظرف چهار سال - متغیرهای نمودار سیاسی اجتماعی ایران را باز می نمایاند؛ واقعیت آن است که طرفداران طرح انتخابات و رفراندوم نیز دو روی یک سکه هستند.
نقطه پیوند هر دو انتخاب و جنس هر دو گزینه بالا تنها توده بی ریخت و شکلی است که باید توسط تمام رسانه های جمعی و تبلیغاتی مورد هدف قرار گیرند تا حاکمان بر دوششان موج سواری کنند.
تنها چیزی که پیش از این باید توسط تمام دستگاه های هژمونیک به توده ها خورانده شود چیزی نیست مگر : فرهنگ دموکراتیک صوری یا بزرگترین دستاورد روشنگری!
همان فرهنگی که واژه نامه¬ی مقدس خود را پیش از این ساخته است؛ حقوق بشر و صلح: به منزله کرامت ذاتی انسان و نفی هرگونه خشونت به استثنای "خشونت قانونی" دولت ها و به اسم حمله پیش دستانه و مبارزه با تروریسم. جهانی سازی: به منزله¬ی اعتلای تبادل اقتصاد و فرهنگ و سیاست یا همان اقتصاد درهای باز حتی به قیمت خرد کردنِ ِخرد فرهنگ ها و له شدن اقتصاد کشورهای جهان سومی و در حال توسعه؛ و بالاخره دموکراسی و انتخابات: به مثابه ی آخرین مرحله¬ی تحمیق توده ها!
در همین واپسین مرحله و دستاورد بزرگ روشنگری یعنی - عرصه انتخابات در جامعه دموکراتیک - به عنوان بی خطر ترین و نزدیک ترین راه بر آورده شدن خواست مردم است که ماهیت این پرسش بزرگ از سوی تئودور آدرنو مورد انتقاد قرار می گیرد: «خود مردم چه می خواهند؟».
آدرنو در باب ماهیت طرح این پرسش می گوید: «بی شرمی این پرسش سخنورانه که "خود مردم چه می خواهند؟" از این واقعیت ناشی می شود که خطاب آن به همان مردمان و اذهانی است که این پرسش مشخصا قصد محو ذهنیت آنها را دارد.»(۲)
گره خوردگی فرهنگ و سیاست ما را به موضع سوق می دهد که "صیادان قریحه" چگونه پیش از طرح این پرسش مردمان را در هیات مصرف کننده این کالای سیاسی – دموکراسی - قرار داده و تنها مسیر مسقیم به حقیقت سیاست را ترسیم می کنند. دو عنصر اصلی این پرسش یعنی "مردم" و "خواست" همان چیزی است که پیش از این انتخاب شده اند.
از یک سو مردم به مثابه انتخاب کننده در واقع همان انتخاب شوندگانی هستند که عرضه کنندگان منش سرمایه داری پیشتر آنها را بر گزیده اند. این همان مفهومی بود که از "بت وارگی کالا" در سرمایه مارکس تا "شیء وارگی" در دیالکتیک روشنگری همواره آن را نهیب می زدند.
زمانی که سوژه از هم می گسلد و روابط اشیای به جای انسان ها می نشیند؛ استیلای وجوه تولید سرمایه داری که پیشاپیش نیاز و میل انسانی را معین کرده تا انسان به مثابه¬ی چیز یا کالا در تمام عرصه های اجتماعی انتخاب شده ای باشد از سوی ساختارهای اجتماعی-اقتصادی پیشین.
از نظرگاهی دیگر "خواست" به عنوان دومین عنصر این پرسش که «خود مردم چه می خواهند؟» تنها آن زمان فرصت انتخاب می یابد که پیش از آن ساختار، نقشه ای با مقیاس های دقیق و وضوح بالا پیش روی موجود انسانی گذارده و شیء وارگی به کمال سوژه را غسل تعمید داده باشد. حالا میل تنها کاری که باید انجام دهد چرخیدن به دور ابژه ای ست که در ساختار رسمی طراحی و تعبیه گردیده است.
کافی ست به صفحات شناسنامه هایمان نگاهی دقیق تر بیندازیم. صفحاتی برای ازدواج، طلاق، فرزندان و البته صفحه مربوط به انتخابات! آنجا که قانون به عنوان رام کننده حیات اجتماعی سوژه را در ساختارهای نظم موجود محاصره می کند.
موکوآبه در داستان "تجاوز قانونی" از نوزادی حکایت می کند که در رای گیری های خانوادگی همیشه دست راست خود را بالا می گیرد. آری این است آموزش دموکراتیک شهروندان عصرِ فقر و تحریم و موشک: شرطی شدن یا انتخابات در مقام طبیعت و امر ذاتی!

در همین نقطه پایانی است که نظم نوین سرمایه داری دارد مصرف مان می کند. کالاهای سیاسی دموکراسی بورژوایی بدل به میل خواستی می شود که توده ها را وادار به مصرف می کنند تا در کلیت مصرف شوند.
به یک معنی ما، مردمان و توده ها در واقع همان انتتخاب شدگانی هستیم که سرمایه داری باید مصرف مان کند و عقلانیت مدرن در تمثال شیء وارگی بر آخرین پرده¬ی نمایشِ تحمیقِ توده ها رخ نمایاند. آری انتخابی در کار نیست، گزینه¬ی واقعی توده ها هستند، کاندیداهایی که بی محافظ در پشت ویترین عرصه¬ی عمومی کالا و خوراک اصلی دموکراسی بورژوایی را تشکیل می دهند.
اما حق می دهم به آنان که انتخابات را تکلیف می دانند. به لیبرال هایی که انتخابات را دسترنج شان می دانند و جوهر محافظه کاری تفکرشان رهنمود می دهد که بد بهتر از بدتر است، به اصلاح طلبانی که آبشخورشان خوان پر برکت نفت است و هزارتوی حکومت. حق دارند آن دسته از چپ ها که شاید در ته دلشان خواسته و ناخواسته به این می اندیشند که "بالاخره این مملکت هم یک حزب سوسیال دموکرات می خواهد" و "خشونت بس است بیایید سر صلح و تساهل گفتگو کنیم".
اما نمی شود از خاورمیانه و قاره سیاه، از جنگ و فقر و استعمار به اسم شرایط استثنائی چشم پوشید و آن وقت بر سر میز صلح از برابری و آزادی و عدالت سخن گفت. جنگ و فقر استثنا نیست، خود قاعده است. قاعده¬ی حاکم بر سرمایه داری متاخر و جهان نئو لیبرال امروز.
نه اما! جای ما اینجا نبود. من هنوز هم گاهی به قانا فکر می کنم، به فلسطین، اسپانیا... هنوز هم گوادل کویر بی دفاع است...


Montazeri_omid@yahoo.com


توضیحات:
۱.عروسک و کوتوله/ والتر بنیامین/ مراد فرهاد پور، امید مهرگان/گام نو/ ۱٣٨۵/ ص ۱۵۴
۲. دیالکتیک روشنگری/ ماکس هورکهایمر و تئودور آدرنو/ مراد فردهادپور و امید مهرگان/ گام نو/۱٣٨٣/ ص۲۴۹

*باغبان جهنم/ شمس لنگرودی/ آهنگ دیگر/۱٣٨٣/ص۹٣