اوباماست؛ او با ما نیست
پیروزی و شکست سیاست حسی-نمایشی


محمدرفیع محمودیان


• پیروزی اوباما تاحد معینی ناشی از استفاده ماهرانه او از سیاست حسی-نمایشی در جلسات سحنرانی، تبلیغات تلویزیونی و فعالیتهای اینترنتی بود... اما همزمان اوباما سیاست حسی-نمایشی را از دموکراتیک‌ترین و آرمانی‌ترین جنبه آن یعنی نقش‌آفرینی شرکت‌کنندگان در فرایند آن تهی ساخته است. در دستان او پیروزی سیاست حسی-نمایشی به شکست آن منجر شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ آبان ۱٣٨۷ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۰٨


پیروزی تاریخی اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نه فقط بمعنای شکست مک‌کین و سیاستهای نئولیبرال و جنگ‌طلبانه حزب جمهوری‌خواه که هچنین بمعنای شکست تحلیلهائی است که بر نقش دموکراسی پارلمانی و گفتمان در عرصه‍ی سیاست مدرن تأکید می‌ورزند. این سیاست حسی-نمایشی است که اوباما را به پیروزی و ریاست جمهوری رسانده است. توده‌های مردم، رأی دهندگان، بین بدیلهای موجود بدیلی را که از نظر عقلی و منطقی به خواستها و باورهای آنها نزدیکتر باشد بر نگزیده‌اند. آنها احساسات خود را بوسیله انتخاب خود و گزینش چهره‌ای ماهرانه پرداخت‌ شده و شخصیتی آشکارا منضبط و موفق بنمایش گذاشته‌اند. توده‌ها همچنین انتخاب خود را بر مبنای تأثیر از یک گفتمان، چه گفتمانی عقلایی و چه غیرعقلایی، انجام ندادند تا آنها را عامل مادی یا بازیچه گفتمان بشمار آورد. آنها بیش از هر چیز شیفته آنچه بودند که اوباما و نه مک‌کین نماد آن بشمار می آمد. اوباما خود نیز کمتر از رأی دهندگان می‌خواست که به برنامه‌های او، به خط مشی او، و آنچه که از نظر فکری و عقیدتی نمایندگی می‌کرد رأی دهند. اساساً نیز مشکل بود که بتوان اوباما را در دسته‌بندی سیاسی خاصی جای داد. اوباما هیچگاه در حهت تسلط گفتمانی بر اذهان نکوشید. تا آخرین لحظه‌ها شعار اساسی او "تغییر" یکی از بی محتواترین شعارهای سیاسی دوران بود زیرا مشخص نبود چه چیز یا چیزهایی قرار بود تغییر کنند. به این خاطر این شعار حتی برای مدتی به شعار تبلغاتی ستاد مک‌کین نیز تبدیل شد. شعار تغییر بیش از آنکه معرف گفتمان اوباما باشد نماد رویکرد نمایشی یا بعبارت دیگر نماد نقش او در سیاست روز آمریکا بود.
بسان شخصیت سیاسی، اوباما چیزی جز نقشی که او در صحنه‌های نمایشی بنمایش می‌گذارد نبود. بارزترین وجه این نقش رنگ پوست سیاه بود. سیاه‌ پوست بودن در آمریکا از نظر تاریخی بمثابه تبعیض، حقارت، سرکوب و نفله شدن است اما در چند دهه اخیر با موفقیت جوانان سیاهپوست در ورزش و موسیقی رنگ پوست سیاه معنای دیگری نیز یافته است: سرزندگی و موفقیت در عرصه نمایش و بازی. اوباما خود آگاهانه با هیکل لاغر و ورزیده خود، تمرین روزمره بسکتبال و سخنوری تعلق خود را به این معنای جدید رنگ پوست سیاه بنمایش می‌گذاشت. او همچنین حمایت چند تن از مشهورترین سیاه‌پوستان ِ موفق در عرصه رسانه‌های عمومی و ورزش را بدست آورده و آنرا با افتخار به توده‌های رأی دهنده گوش زد می‌کرد. با اینهمه اوباما همواره مواظب بود که سیاه پوست بودنش معنایی سیاسی پیدا نکند. او در هفته‌های آخر فعالیت سیاسی خود اصلاً جلسه‌ای و سخنرانی خاصی برای سیاه‌پوستان نداشت. سیاه‌پوست بودن برای او نماد متفاوت بودن، تغییر، سرزندگی و موفقیت آنی (درست همانگونه که در صحنه ورزش و موسیقی اتفاق می‌افتد) بود.
اوباما همچنین در عرصه سیاست بطور نسبی جوان، بی‌تجربه و آزاد (از تعلق به گروه‌بندی‌های خاص درون حزبی) بشمار می‌آمد. اینرا تقریباً تمامی وجود او فریاد می‌زد. کسی لازم نبود آنرا به برنامه سیاسی تبدل کند یا آنرا در گفتمانی بیان کند تا همه متوجه آن شوند. کافی بود تا به چهره او و زندگی‌نامه‌اش نگاهی بیفکنی تا متوجه آن شوی. جوانی، بی تجربگی و آزادگی می‌تواند دارای باری یکسره منفی باشد، ولی شعار تغییر به آنها باری مثبت می‌بخشید. اوباما خود را انسانی معرفی می‌کرد که مظهر تحول در ساختار سیاسی جامعه آمریکا است. او خود را پاکیزه از تمامی آلودگی سیاسی دموکراسی پارلمانی، زد و بند در کنگره برای پیشبرد برنامه‌های سیاسی و مصالحه با این و آن، معرفی می‌کرد. او نه بخاطر اعتقادات خاص خود بلکه صرفاً بخاطر موقعیت ویژه خود در صحنه سیاست بری از آلودگی‌های سیاسی و آماده براه انداختن تغییر در ساختار سیاست معرفی می‌شد.
یک وجه دیگر شخصیت اوباما نیز نقشی اساسی در فعالیتهای تبلیغاتی و انتخاباتی ایفا می‌کرد. اوباما در میان سیاستمداران آمریکایی تا حد خاصی تافته‌ای جدا بافته است. او همانند مبلغین مذهبی سحنوری ورزیده است و می‌تواند با کلام سحرآمیز خود جمعیتی انبوه را به گردهمایی‌های سیاسی خود جلب کند. از آنجا که او در عین حال چهره دانشگاهی و دارای باورهایی لیبرال است کسی نمی‌تواند بسهولت او را متهم به پوپولیسم و مردم‌فریبی کند. اوباما سخنوری توانمند است اما بنظر نمی‌رسد که بخواهد در سخنرانی‌های خود بدنبال تبلیغ یا بررسی برنامه‌ها و ارزشهای سیاسی خاصی باشد. او بیشتر بدنبال برانگیختن احساسات مخاطبین خود البته در حدی معقول است. مخاطبین در واکنش یه سخنان او اشک می‌ریزند، می‌خندند و به احساس همبستگی با او و یکدیگر می‌رسند. به این صورت، اوباما خود را شخصیتی نه فقط حسی و با شعور که همدل توده‌ها نشان می‌دهد. اوباما همچنین در انتقال احساساتی معین بدون استفاده از بار معنایی کلام چنان ورزیده است که متخصصین سخنوری طرز نشستن، نگریستن به مخاطب و شیوه سخن‌گویی او را نمونه‌ای عالی از مهارت در نمایش اعتماد بنفس و تسلط بر خود و شرایط ارزیابی می‌کنند.
در مجموعه، اوباما توانست با شخصیت و وجودی که از خود بنمایش می‌گذاشت احساس و دریافت معینی را به توده‌های مردم، به خیل رأی دهندگان، انتقال دهد. او نه در وجود خویش، که هیچکس نمی‌داند چه بوده و هست، بلکه در نقشی که در صحنه سیاست ایفا و بعهده گرفته بود و در صحنه‌های نمایشی بنمایش گذاشته شد مظهر صلاحیت، تحول، موفقیت و فسادناپذیری بشمار آمد. رویای آمریکایی همچون هاله‌ای گرداگرد وجود او شکل داده شد. آنچه از او در معرض دید فرار می‌گرفت از رنگ پوست و اندام گرفته تا شیوه نگریستن و سخنگویی پیام معین سیاسی او مبتنی بر اعتماد بنفس، تسلط بر اوضاع و آمادگی برای هدایت موفقیت آمیز کشور برای آینده‌ای متفاوت و بهتر بود.
در آمریکا سالها است که سیاست وجهی نمایشی بخود گرفته است. کنوانسیونهای احزب، گردهمایی انتخاباتی و سخنرانها همه بسان نمایش (یا شو) برگذار می‌شوند. برنامه‌های سیاسی و احزاب به شخصیتهای سیاسی فرو کاسته شده‌اند و این شخصیتها بیشتر بسان بازیگران صحنه سیاست آراء مردم را جمع‌آوری می‌کنند. حربه‍ی آنها ایراد سخنرانی‌های تبلیغاتی و تبلیغات کم و بیش تهی از مضمون سیاسی تلویزیونی است. مسئله اصلی آنها معرفی خود بعنوان شخصیتی مقتدر، مسلط به امور، کارآمد و وفادار به ارزشهای پذیرفته شده اجتماعی است. از این لحاظ عجیب نیست که برخی از هنرپیشگان هالیوود به سیاست روی می‌آورند. آنها مسلط به بازیگری هستند. به هر حال، اوباما بیش از هر هنرپیشه و کارگردانی از مهارت پیشبرد نمایش انتخاباتی برخوردار بود. او بیش از هر نامزد دیگری از گردهمایی‌ها و از حمایت شخصیتهای سینمایی-تلویزیونی بهره نمایشی برد و توده‌های رأی دهنده را مورد بمباران تبلیغات تلویزیونی قرار داد.
توده‌های مردم نیز چند گاهی است که بیشتر و بیشتر به سیاست حسی-نمایشی روی آورده‌اند. گرایش آنها به اوباما در هفته‌های آخر فعالیت انتخاباتی، در پسزمینه رکود اقتصادی، آشکار شدن ورشکستگی سیاسی حزب جمهوری‌خواه و برخوردهای زیگزاگی مک‌کین شدت یافت. آنها بیش از آنکه بخواهند شیفتگی خود را به برنامه‌ها اوباما نشان دهند می‌خواستند احساسات خود را مبتنی بر انزار و خشم از دولت بوش و سیاست جمهوری‌خواهان بنمایش بگذارند. بوش برنامه و سیاستی را تغییر نداده بود. او همان کسی بود که چهار سال پیش بود و حمایت آنها را بدست آورده بود. بتازگی نیز توانسته بود به جنگ عراق سر و سامانی ببخشد و وقوع بحران اقتصادی نیز چندان ربطی به سیاستها و خط مشی او نداشت. اما توده‌ها از شرایط خشمگین و بدنبال آن بودند که احساس درد و خشم خود را از حزب و شخصیتهای حاکم بر جامعه نشان دهند. در این شرایط اوباما همچون نماد تحول و جابجایی در ساختار قدرت اهمیت پبدا کرد.      
بطور کلی، دوران، دوران سیاست حسی-نمایشی است. سیاست توده‌ای را امروز نمی‌توان جز به طریق نمایشی اداره کرد. جلب نظر توده‌های میلیونی ِ غرقه در کار و زندگی پر از دغدغه و مشقت جز با جذابیت نمایش امکان ‌پذیر نیست. مضمون برنامه احزاب، خطی مشی افراد و گروها و ارزشهای بنیادین سیاسی نه پوچ که برعکس بخاطر سنگینی فو‌ق‌العاده غیرقابل تحمل هستند. در دنیای پیچیده‍ی معاصر آدمهای معمولی از اقتصاد و سیاست پیچیده‍ی مدرن چندان چیزی سر در نمی‌آورند که بخواهند و بتوانند در مورد آن موضعی مشخص داشته باشند. واقعاً چه کسی جز متخصصین مسئله می‌توانند بدانند که افزایش مالیات کسانی که بیش از دویست و پنجاه‌هزار دلار در سال درآمد دارند (یکی از برنامه‌های اوباما) آهنگ رشد اقتصادی را کاهش خواهد داد یا خیر. وانگهی تفاوتهای ایدئولوژیک احزاب و شخصیتهای سیاسی کمتر و کمتر شده و همه گویی به یک مجموعه از اصول، ارزشها و راه‌کارها اعتقاد پیدا کرده‌اند. با این حال باید برای تعیین سمت و سوی زندگی اجتماعی در عرصه فعالیتهای سیاسی شرکت جست و چه بهتر که به سیاست همچون صحنه نمایش نگریست. بجای برنامه‍ی احزاب یا رهبران آن می‌توان به سیمای آنها، به احساساتی که نشان می‌دهند، به نمایشی که می‌توانند براه بیاندازند، به تسلط و اعتماد بنفسی که بنمایش می‌گذارند توجه نشان داد و بر آن مبنا تصمیم گرفت. اگر بتوان در سخنرانی‌ها، گردهمایی‌ها و مناظرات تلویزیونی شرکت جست و شور و همبستگ عمومی را احساس کرد آنگاه سیاست آنهم در ابعاد حسی-نمایشی‌اش جالب و جذاب می‌شود.
از سوی دیگر، زندگی پیچیده و پر از دغدغه‍ی معاصر میزان تماس مستقیم افراد را بنحو وحشتناکی کاهش داده است. انسانها به انزوا کشانده شده‌اند. آنها دیگر وقت و حوصله مصاحبت، کناکنش و درگیری با یکدیگر را ندارند. نیاز به تماس، به باریگوشی در عرصه تماس با یکدیگر و به بیان احساسات خود، به خنده و گریه را آنها از طریق مجازی حل می‌کنند. کتاب می‌خوانند، به سینما می روند و بیش از پیش به تلویزیون می‌نگرند و با اینترنت ور می‌روند. انسانها علاقه و نیاز خود به سیاست را نیز در چنین جهانی رفع و رجوع می‌کنند. از طریق تلویزیون و ابنترنت از برنامه‌های احزاب و رهبران سیاسی مطلع می شوند، بطور مجازی و از راه دور در گردهمایی‌های آنها شرکت می‌جویند و به آنها کمک مالی می‌رسانند. مشخص است که این نوع فعالیت سیاسی بیش از آنکه متمرکز بر تحلیل برنامه‌ها باشد معطوف به جنبه‌های نمایشی، تفریحی و سرگرم کننده اقدامات سیاستمداران و احزاب است. افراد می‌خواهند با همبودگی و بیان احساسات، نیازها و تمایلات اولیه انسانی خود را در گستره‍ی سیاست تجربه کنند، نه قدرت تحلیلی خود را.
عمر سیاست مبتنی بر دموکراسی رقابتی پارلمانی و دموکراسی استوار بر رقابت گفتمان و ایجاد هژمونی گفتمانی بپایان رسیده است. دیگر توده‌ها وقت و حوصله تحلیل و مقایسه برنامه‌ها و گفتمان‌ها را ندارند. برنامه‌ها فقط برای نخبگان قابل فهم و جذاب هستند و گفتمانها فقط برای محققین دارای پیام مشخصی هستند. دوران شعارهای غیر برنامه‌ای و غیر گفتمانی، شعارهای مادیت یافته در چهره، اندام و شیوه نگاه و گفتار رسیده است. در تلویزیون و اینترنت گاه باید در همان چند ثانیه انتراکت تبلیغاتی یا حرکت ار این سایت به آن سایت پیام سیاسی را به بیننده انتقال داد. پیام باید آنچنان از نظر احساسی و نمایشی قوی باشد که توجه بیننده را جلب کند و مشخص است که دیگر بُعد برنامه‌ای و گفتمانی آن حذف یا به حداقل‌ها کاهش می‌یابد.
اوباما استاد استفاده ار تمامی جنبه‌های سیاست حسی-نمایش بود. پیروزی او پیروزی سیاست حسی-نمایشی بود. اما پیروزی او همچنین شکست سیاست حسی-نمایشی، شکست سیاستی مبتنی بر دخالت فعال توده‌ها در صحنه‌های نمایشی سیاست بود. وجهی کلاسیک از سیاست حسی-نمایشی چنان در آمریکا به قهقرا رانده شده است که اگر انسان تحلیل را از آن شروع کند اصلاً متوجه آن نمی‌شود. در انتخابات اخیر، اوباما بیش از دیگر سیاستمداران و حتی بیشتر از مک کین و پیلین با این جنبه سیاست حسی-نمایشی سر ناسازگاری داشت. از انقلاب فرانسه که آنرا می‌توان خاستگاه سیاست و دموکراسی مدرن دانست تا انقلاب ایران، نمایشِ متکی بر بیان احساسات راهکار اصلی پیشبرد مبارزه و بسیج نیرو بوده است. در انقلاب فرانسه توده‌های انقلابی در راهپیمایی‌ها، گردهمایی‌ها و فستیوالها اعتراض و مبارزه خود را پیش می‌بردند. در ان مناسبتها شیوه حرکت، طرز لباس پوشیدن، شعارها و شمایل (بطور نمونه پرچم)، همه، برای شرکت کنندگان و آحاد جامعه دارای وجهی نمایشی بود. انقلاب ایران را اساساً نمی‌توان بدون وجوه حسی-نمایشی فریاد اعتراضی توده‌ها، رنگ و معنای نمادین خون و جایگاه ارزشی شهادت فهمید. در هر دو انقلاب، وجه حسی-نمایشی مبارزه در خدمت بسیج همگانی بود. در حرکتهای اعتراضی شرکت‌کنندگان هیچکدام تماشاگر یا یا شنونده محض نبوده بلکه بازیگران و نقش‌آفرینان نمایش بودند. اما این شکل از سیاست حسی-نمایشی محدود به عصر کلاسیک و فرانسه و ایران نبوده و نیست. در آمریکای معاصر، کلیسا به اتکای همین سیاست توده‌ها را بسیج کرده و با اصولی ارزشی مورد باور خود آشنا می‌سازد. در سطح محلی نیز هنوز دموکراسی آمریکائی تا حد زیادی استوار بر همین سیاست است. بسیج نیرو در سطح محلی حتی برای اهداف ملی بوسیله برپایی صحنه‌های نمایشی و بیان احساسات در چارچوب ملاقاتهای شخصی و گردهمایی‌های کوچک پرشور صورت می‌گیرد.                                        
فعالیتهای انتخاباتی اوباما متکی به بسیج نیروی توده‌های داوطلب بطور عام و جوانان داوطلب بطور خاص بود. این داوطلبین نیز خود در بستر شور سیاست حسی-نمایشی با توده‌ها در ارتباط قرار می‌گرفتند. اما رابطه اوباما و ستاد انتخاباتی او با داوطلبین و توده‌ها بطور کلی مبتنی بر حداقل مشارکت آنها در فعالیتها بوده است. در صحنه‌های نمایشی آنها حضور داشته اما نقش آفرین نبودند. از آنها در گردهمایی‌ها بعنوان سیاهی لشکر، تماشاچی، شنونده و حداکثر هوراکش استفاده می‌شد. در گردهمایی‌های اوباما همیشه تنها سخنران بود. نه کسی سوالی طرح می‌کرد و نه بحثی بین سخنران و شنوندگان رخ می‌داد. اوباما بر خلاف مک‌کین علاقه‌ای به سنت آمریکائی جلسات سوال و گفتگو (town hall meetings) نداشت. حتی بنظر نمی‌رسد که این جلسات شکل مراسم آئینی با کنشهایی جمعی، همچون سرود خوانی یا حرکات منظم اندامی داشته است. فعالین اینجا همانند مردم و همانند توده‌ها رأی‌دهنده در سطح گیرنده یا انتقال دهنده پیام باقی می‌ماندند – بدون آنکه در تولید یا بازتولید و بازسازی آن دخالتی داشته باشند. در این رابطه باید بین دو مفهوم حضور و ایفای نقش (یا مشارکت) تمایز قائل شد. حضور بمعنار صِرف بودن در جمع است ولی ایفای نقش یمعنای دخالت در امور و درگیر ساختن خود در چگونگی پیشبرد کارها است. حضور همچون مفهوم ایدئولوژی مارکسیستی ظاهری فریبنده و نمای مشارکت را دارد اما مشارکتی که به سطح دخالت و درگیری کشانده نمی‌شود بلکه در سطح انفعالی ِ دیدن، شنیدن یا تکرار پیام باقی می‌ماند. نمونه واضح این تفاوت را می‌توان در زمینه‍ی آموزش و پرورش دید. آموزش و پرورش بدون حضور شاگردان در کلاس درس و مدرسه ناممکن است. ولی می‌توان شاگرد را به شنونده و تماشاچی محض فرو کاست. در اینصورت شاگرد بازیگوشی خود را نه فقط در زنگ تفریح که حتی بهنگام تدریس حفظ خواهد ولی او نقشی در فرایند تدریس نخواهد داشت. در مقایسه می‌توان آموزش و پرورش را در بستر سپردن نقشی فعال به شاگردان بصورت بحث و تبادل نظر با آنها، دامن زدن به سوال و تجربه‍ی عملی نظریه‌های مورد تدریس پیشبرد. در مورد اولی ما فقط حضور را داریم اما در دومی این حضور به ایفای نقش (فعال) ارتقاء می‌یابد.
در فعالیتهای انتخاباتی اوباما، سیاست حسی-نمایشی محدود به تأمین حضور توده‌ها در فرایند انتخابات بود. سیاست حسی-نمایشی کلاسیک، سیاستی مبتنی بر ایفای نقش توده‌ها، برای او و دستگاه انتخاباتی نه تنها از موضوعیت برخوردار نبود که تا حدی مشکوک جلوه می‌کرد. برنامه‌ها و شعارهای اوباما کم و بیش تهی از مضمونی مشخص بودند. رویکرد او به امور نیز تا حدی متناقض بود. او از یکسو از تغییر سخن می‌گفت و به اتکای فعالیت دواطلبانه چوانان بسیج توده‌های رأی‌دهنده را می‌جست ولی از سوی دیگر متحدین و مشاورینی همچون بوفت بزرگترین سرمایه‌دار جهان و پاول ولکر رئیس سابق بانک مرکزی آمریکا داشت. نقش‌آفرینی و دخالت توده‌ها در فعالیتهای انتخاتی او می‌توانست تناقضات و ناهماهنگی‌های رویکرد سیاسی و همچنین انتخاباتی او را برملا یا تشدید کند.
در پیامد انقلاب فرانسه، ناپلئون و پس از او تمای بورژوازی فرانسه و جهان از شعارهای اصلی انقلاب دستگاهی ایدولوژیک ساختند. با استقرار قوانین مدنی و بازار آزاد، این امکان بوجود آمد که سه آرمان آزادی، برابری و برادری (یا همبستگی) بمثابه ویژگی‌های جامعه بورژوازی یا آمال قابل دستیابی در این جامعه معرفی شوند. اوباما نیز با طرز استفاده خاص خود از سیاست حسی-نمایشی آنرا به سیاستی در خدمت بسیج توده‌ها بسان حضار صرف صحنه‌های نمایشی فرو کاسته است. صحنه‌های نمایشی فعالیتهای سیاسی اوباما آکنده از خیل جمعیت شنونده و تماشاچی بود ولی حضور آنها هیچگاه توأم با ایفای نقش در فرایند مراسم نگشت. پیروزی او تاحد معینی ناشی از استفاده ماهرانه او از سیاست حسی-نمایشی در جلسات سحنرانی، تبلیغات تلویزیونی و فعالیتهای اینترنتی بود و با پیروزی او احتمالاً این سیاست به سیاست غالب روز حداقل در آمریکا تبدیل خواهد شد. اما همزمان اوباما سیاست حسی-نمایشی را از دموکراتیک‌ترین و آرمانی‌ترین جنبه آن یعنی نقش‌آفرینی شرکت‌کنندگان در فرایند آن تهی ساخته است. در دستان او پیروزی سیاست حسی-نمایشی به شکست آن منجر شده است.