برای تنهایی پدرم - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : پویان مدائن

عنوان : توتیای عزیز با تمام وجود میفهمم .
دخترم رنجی که تو و فرزندانی چون تو متحمل میشوند بخشی از هزینه این مبارزه نور علیه جهل است .پس باید استوارتر به پیش رفت که تا طلوع خورشید چیزی نمانده.---------------------------------------------------------------------------------------
«یک بام و دو هوا»ی سیاسی تا به کی؟
حسین اخوان توحیدی

بار دیگر جنایتی دهشتناک و قابل پیگیری حقوقی به وقوع پیوست. سایت وزارت اطلاعات به نام «ایران دیدبان», در ۱۱ آبان۸۷ خبر این جنایت را با عنوان «مرگ یک تروریست در زندان» اعلام کرد. خبرها حاکی از این است که عبدالرضا رجبی, از اعضای سازمان مجاهدین, در زیر شکنجه در روز ۷ آبان ۷۸ در زندان گوهردشت جان باخت و ایادی وزارت بدنام اطلاعات جسدش را با مغزی متلاشی شده و سینه شکافته به خانواده اش در ماهیدشت کرمانشاه برای به خاک سپردن تحویل دادند و عکس پیکر سلاخی شده او در برخی سایتهای خارج کشور منعکس شد. تحویل جسد شکنجه شده به خانواده, نشان از گستاخی بی حد و حصر شکنجه گرانی دارد که با کمال بی شرمی و بدون پرده پوشی دست به جنایتی این چنینی می زنند و برای ایجاد رعب جسد شکنجه شده را به خانواده اش نیز تحویل می دهند.

اما خبر این جنایت وحشیانه که حتی در سایتهای خود رژیم نیز منعکس شد, با دیواره سکوت برخی رسانه هایی که مدعی مبارزه با سانسور هم هستند برخورد کرد و مثل دیگر خبرهای این چنینی مورد سانسور قرارگرفت.
در دستگاه فکری گردانندگان رسانه هایی مانند بی.بی.سی, رادیو فردا و رادیو زمانه, که گویی جز برای حفظ همین رژیم سراسر جنایت و فساد, دغدغه یی دیگر ندارند, دو نوع زندانی سیاسی وجود دارد: نوعی که باید برای برانگیختن موج هرچه گسترده تر حمایت های داخلی و بین المللی با تمام وجود آن را تبلیغ کرد و برای بلندآوازه کردنش از بام تا شام گلوپاره کرد. که نمونه اش را در مورد اکبر گنجی شاهد بودیم. و یک زندانی سیاسی دیگر مانند عبدالرضا رجبی, که حتی نام بردن از او هم ممنوع باشد. از بیم آن که پخش خبرش باعث تکدّر گردانندگان حکومت شکنجه و ترور شود.
این رسانه ها که در آغاز تاٌسیس مدعی بودند که با تبلیغ پیگیر علیه هر نوع سانسور, تیغ سانسورچیان را کند خواهند کرد, در عمل, خود، سانسورچیان ماهری شده اند, که البته این کار بی بهره هم نیست و گاه قیمت پخش نکردن خبری خاص, دهها برابر پخش آگهی برایشان سودآور است. اینها گاه دست حکومت استبدادی را نیز در این زمینه از پشت می بندند. برنامه سازان کارکشته و آموزش دیده در دو نظام سرکوب, که کارچرخان این رسانه ها هستند, در تحریف و قلب واقعیتها استادی و مهارت خاصی از خود نشان می دهند. در عوضی نشان دادن آدرس و سیاه را سفیدنشان دادن یَد طولایی دارند و نان را هم به نرخ روز می خوردند و تبدیل شده اند به سوپرمارکتهای خبری که صدها فرسنگ با یک رسانه مردمی و حق گرا فاصله دارد. برخی از این رسانه ها در تابلوی تبلیغاتی شان هم می نویسند که به هیچ سازمان و گروه و حزبی وابستگی و تعلق ندارند و تمام آگهی ها را هم «ازمابهتران» به آنها می دهند و محض رضای خدا و بی چشمداشت پخش می کنند. امّا دم خروس را همه می بینند جز آنهایی که سرشان را در برف فروبرده اند.
سی سال است که هر روز شکنجه و زندان و اعدام نصیب مردم ایران و مبارزین شده است؛ نبردی ناعادلانه بین آنان که با زور سرنیزه بر سرنوشت مردم مسلط شده اند و خود را قیّم مردم می دانند و بر سر چاه نفت نشسته اند و از ارث پدری شان به هرکس که بخواهند می دهند, در عوض قسمت مردم ایران زندان و شکنجه و اعدام بوده است.
وقتی در سال ۱۳۵۹ افشاگریها درباره شکنجه زندانیان سیاسی بالاگرفت و حتی بنی صدر, رئیس جمهور وقت, در سخنرانی اش گفت که در ایران چند نوع زندان وجود دارد, خمینی هیاٌتی را ماْمور کرد که به «شایعه شکنجه» رسیدگی کند و آن هیاٌت هم پس از دیدار از زندانها اعلام کرد که در زندانهای ایران هیچکس شکنجه نشده است و خمینی هم در واکنش به افشاگریهای مجاهدین در مورد شکنجه هایی که اعضا و هوادارانشان در زندانها دیده بودند, جمله یی گفت که خیلی زود بر سرزبانها افتاد به این مضمون که آنها (مجاهدین) «خودشان, خودشان را شکنجه می کنند» تا ما را بدنام کنند. حالا هم شاید خودشان, خودشان را در زندان گوهردشت کشته اند تا ولی فقیه را بدنام کنند. زهرا کاظمی, دکتر زهرا بنی یعقوب, ولی الله فیض مهدوی, حجت زمانی, و آخرین آنها ـ عبدالرضا رجبی ـ را خودشان پس از شکنجه های قرون وسطایی کشته اند تا «سربازان گمنام امام زمان» (شکنجه گران وزارت اطلاعات) را بدنام کنند.
اگر امروز یقه ولی فقیه را به خاطر جنایاتش نگیریم, فردا زندانی دیگری به قربانگاه خواهد رفت و ما با سکوتمان جاده صاف کن آن جنایت بوده ایم.
ما تنها در مراسم و یادمان ها حاضر می شویم تا سخنرانی کنیم یا سخنرانی بشنویم و اشکی بریزیم. حال آن که باید ما با مبارزه مشترکمان علیه رژیم سرکوبگر کاری کنیم که درب قتلگاه اوین و صدها زندان دیگر برای همیشه بسته شود و به موزه جنایتهای دیکتاتورها در ایران تبدیل گردد.
رادیوها و تلویزیونها و سایتهایی که طی این سالها خود را قیّم مردم ایران قلمداد می کنند و یک روز رفسنجانی و دیگر روز خاتمی را به سادگی در ماه می نشانند, همواره در این سالهای حکومت سیاه آخوندها, دموکراسی شان جاده یک طرفه یی بوده است. اینها کارگزارانی ایرانی دارند که از این راه نان می خورند و در وارونه نشان دادن و قلب واقعیتها یدِ طولایی دارند و کاملاً حواسشان جمع است که خبر و گزارش و گفتاری را پخش نکنند که به کیان رژیم قمه به دستان بربخورد و در مسیر «بردنها و بردنها» دست اندازی ایجاد شود. من و تو باید قربانی شویم تا سور و ساتشان برقرار باشد. در همان روزهایی که زندانیان صدصد به جوخه اعدام بسته می شدند, این رسانه ها حتی خبرش را پخش نکردند، اما مثلاً وقتی آقای «ج» کارمند بیمه های اجتماعی, در ساعت غیراداری راننده ابراهیم یزدی، دستگیر می شود, جنجالی به پا می کنند که آن سرش ناپیداست! گویی که تلاششان بر این است که اخباری را که ممکن است به تریج قبای آخوندها بربخورد, نه تنها پخش نکنند بلکه برای خوشنودکردن هرچه بیشتر آنها, وارونه جلوه دهند و در تبلیغ این که این رژیم ماندنی است و اپوزیسیونی ندارد که تهدیدی برایش باشد، سنگ تمام بگذارند. اکبر گنجی ها هم که تمام تلاشهاششان این است که همین رژیم قرون وسطایی را با اندکی بزک غرب پسندانه، سرپانگهدارند، همراه با سرکردگان رژیم ورد هر روزشان این بوده و هست که این رژیم اپوزیسیونی ندارد و حکومتگران ولایت مدار، تا سالیان سال حکومت خواهند کرد و باید «در دل دوست به هرحیله رهی باید کرد», و گرنه درب معاملات کلان و پرسود بسته خواهد شد. حتی برخی از اینها مانند صادق زیباکلام، پا را فراتر می گذارند و اعلام می کنند که «اگر این نظام سقوط کند آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی و اجتماعی نیز بیش از ۵۰ سال به عقب برخواهدگشت» ) ایرنا، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴ (.
از این شیفته حفظ نظام ولایت باید پرسید که حکومتکران در این سی سال چه گامی در جهت اعتلای «آزادی، دموکراسی و توسعه اقتصادی و اجتماعی» برداشته اند که ایشان این چنین از پسرفت ۵۰ساله آن دم می زنند.
امروز در رادیوهایی مانند «رادیو زمانه» که مدافع «اپوزیسیون قانونی» رژیم است, کسی را به این کاری نیست که بر سر مردم رنجدیده ایران چه می آید, بلکه دعوا بر سر تصاحب غنایم بادآورده یی است که دولت هلند در اختیار گردانندگان این رادیو گذاشته است. این جماعت هم مانند همکارانشان در رادیو بی بی سی, و رادیو فردا و... دهها سایت «نفتی» دیگر دموکراسی را از ما قربانیان رژیم ولایت طلب می کنند و از ما می خواهند که قربانیان سربه راهی باشیم و گرنه ما را «تروریست» خواهند نامید. همین رادیوهای طرفدار دوآتشه «دموکراسی»آنچنانی بارها از جداشدگان از سازمان مجاهدین (بخوانید اطلاعاتی ها و توّابین), که تشت رسوایی آنها بر سر هر کوی و برزن به صدا درآمده, خبر و کنفرانس جعلی پخش کرده اند, یعنی به مصاحبه شونده می گویند که از او چه می خواهند که بگوید. این را مستند می گویم. در حقیقت اینها چوب زیر بغل رژیم شده اند. حالا یکی از همان مجاهدینی که توّابین به ظاهر برایش اشک تمساح می ریختند در زیر شکنجه های وحشیانه به شهادت رسیده است. اما این رسانه های معلوم الحال و «توّابین» معلوم الحال تری که میدان این رسانه ها چراگاه همیشگی آنهاست، کلامی در باره این فاجعه نگفتند, و حال آن که اگر یکی از مجاهدین می برید, حتماً او را حلوا حلوا می کردند. بی تردید، این سیاست یک بام و دو هوا، برای رضای رژیمی صورت می گیرد که همه سرمایه های ملی ایران را به حراج گذاشته است و به ثَمَن بَخس در اختیار اربابان این رسانه ها می گذارد.
البته, پشت و پناه مردم ایران و فرزندان دلیر و ازجان گذشته شان صاحبان سرمایه و کارتلهای نفتی و تسلیحاتی نیستند. این را خوب می دانستیم. اما برای آنهایی که دل در گرو آزادی ایران دارند, می گویم: عبدالرضا رجبی از همه چیز خود به خاطر آزادی فردای مردم وطنش فداکرد و در قربانگاه سر به راه آرمانهایش گذاشت و جان فداکرد, امّا تسلیم دونان نشد.
بگذارید خون فرزندان دلیر مردم ایران را صاحبان سرمایه و همدستانشان مباح نمایند. اما آنها هرگز قادر نخواهند بود از مبارزه مردمی که عزم خود را برای رهایی جزم کرده اند, جلوگیری کنند. مبارزه ادامه خواهد یافت و تا روز پیروزی, این راه, رهروان صدیق و دلیر, مانند عبدالرضا رجبی, بسیار به خود خواهد دید. ساده اندیشان و حسرت به دلها بدانند که آخوندها هرگز ثروتها و قدرت بادآورده را با هیچکس تقسیم نخواهند کرد. برای حفظ و بقای این حکومت گاه شبی هزاران نفر را به جوخه تیرباران سپرده اند. خودتان را با وعده های توخالی گول نزنید. سرنوشت مردم ایران را فرزندان لایق و شریفشان رقم خواند زد و شما هرگز نمی توانید خللی در عزم سترگ آنها برای برچیدن این رژیم قرون وسطایی وارد کنید.
یادتان هست که همین رادیو تلویزیون ها برای اکبر گنجی چه غوغایی به پاکرده بودند؟ مثل این که ایشان تنها زندانی سیاسی این سالها بوده است. او در زندان از «خودی»ها بود و از امکاناتی برخوردار بود که «خودی»ها از آن برخوردارند. او وقتی از زندان نامه می نوشت فردای آن روز بر روی تلکس همه خبرگزاریها مخابره می شد. برای چندمین بار از آخوندها رودست خوردید. گنجی بلاگردان آخوندهای حاکم شده است. تا دیروز دور دنیا می گشت و در حمایت از رژیمی که گویا آماج قریب الوقوع جنگی ناخواسته از طرف «شیطان بزرگ» است, از شخصیتهای سیاسی و علمی امضا جمع می کرد و وقتی آن بازار از رونق افتاد و کسی برای حمایت از رژیمی که همیشه با بحران آفرینی و جنگ ادامه حیات داده است, دستی نجنبانید و حنای آن غوغاسالاریها بی رنگ شد, حالا دم گرفته است که رژیم اپوزیسیون ندارد و حالا حالاها ماندگار است و باید با او کنار آمد. گنجی ها و رسانه هایی که با او برای حفظ و بقای رژیم ولایت همنوا هستند, از این که یک مجاهد به خون غلتیده شادمان هم شده اند. مگر همین گنجی که از بنیان گذاران سپاه پاسداران است, در چند ساله اول حکومت آخوندی, دست در خون همین مجاهدین یا مردم به پاخاسته کردستان نداشت.
مگر سپاه پاسداران و بسیجیها نبودند که بعد از فتوای خمینی به کشتار گروههایی که در کردستان فعال بودند و هوادارانشان به کردستان یورش بردند و روستاهایی مانند قته لان را قتل عام کردند؟ اکبر گنجی با چنین سابقه یی اکنون دم از این می زند که رژیم اپوزیسیون ندارد و با او باید به هر طریقی کنار آمد و رنگ و ننگش را به جان خرید.
مگر همین بی بی سی نبود که یکی از گویندگانش به نام باقر معین وقتی به دستور گردانندگان رژیم بیش از ده هواپیما به شهر اشرف یورش بردند و برای نابودی آن یکی دو ساعت بر سر آن بمب ریختند و ساکنانش را از هوا به رگبار بستند اعلام کرد که اگر «ما» یک هواپیما از دست دادیم در عوض هزار نفر از مجاهدین را ازبین بردیم. برای باقر معین و همگامان داخلی و خارجی او, که از شهادت هزار مجاهد غرق در شادی و شعف می شود, از کف رفتن یک مجاهد حتی در زیر وحشیانه ترین شکنجه ها نه تنها تاٌثرآور نیست بلکه باعث انبساط خاطر و شادمانی هم است.
البته اگر برای دست اندرکاران رادیوها و تلویزیونها و سایتهای جک استرایی و ایران گیتی شهادت یک مجاهد حتی آن قدر ارزش ندارد که خبر کوتاهی از آن پخش کنند, اما برای مردم رنجدیده و داغدار ماهیدشت کرمانشاه که قدرشناس این جانبازیها هستند, در سخت ترین شرایط فرزندانشان را تنها نمی گذارند و برای گرفتن انتقام این خون به ناحق ریخته شده, روزشماری می کنند.
آقای اکبر گنجی, اگر دهها هزار تیرباران شده, صدها هزار زندانی سیاسی و صدها هزار تبعیدیانی که برای زدودن خاک وطنشان از لوث وجود دستاربندان قداره بند, اپوزیسیون نبودند, پس چه بودند؟ آیا آنها برای تفریح و هواخوری به اوین برده شده بودند یا همگامان آنها, برای تفریح و تفرّج, ننگ زندگی در زیر چتر حکومت استبدادی را بر رنج غربت ترجیح دادند و چندین دهه از بهترین سالهای عمرشان را دور از یار و دیار به سربرده اند؟ شاید از این که اینان گوش به فرمان امام شیّاد شما نبودند, حاضر نیستید آنها را به عنوان اپوزیسیون بپذیرید؟
آقای گنجی, شما همان کسی هستید که وقتی به خارج فرستاده شدید همه جا از آنهایی که جگرگوشه هایشان به دست جلادان مردم فریب پرپر شدند و همه هستی شان به باد هوارفت, خواستید که «ببخشند, اما فراموش نکنند». از کیسه خلیفه, خوب خاصهخرجی می کنید. در قانون هیچ کشوری قاتل و متجاوزان به عِرض و ناموس مردم بخشیده نمی شوند. باید کسی که دستش به جنایت آلوده است و آمر یا عامل شکنجه و کشتار است, محاکمه شود و به جزای اعمالش برسد. خود شما هم اگر ریگی به کفشتان نیست و مانند حجاریان دست در کشتار نداشته اید, چرا این چنین برای جلادان دل می سوزانید و برای نجات آنها از مجازاتی که استحقاق آن را دارند, گلوپاره می کنید؟ شما در هفته نامه «صبح امروز», از شماره ۲۳فروردین تا ۱۴تیرماه ۱۳۷۸ در پنج شماره در مطلب دنباله داری با عنوان «خون به خون شستن محال آمد محال» همین بخشودن قاتلان و شکنجه گران را به طور مبسوط تشریح کردید و فی الواقع در دفاع از آنها سنگ تمام گذاشتید. درست است که خون را با خون نمی توان شست امّا وقتی جلادان و شکنجه گران, با فتوا و تاٌیید سرکردگان رژیم, بی وقفه, رجبی ها را در زیر شکنجه به شهادت می رساند یا به جوخه تیرباران می سپارند, اگر شما همدست قاتلان و شکنجه گران نیستید و تقلاها و تلاشهایتان برای گرم نگهداشتن هرچه بیشتر این تنور سرکوب و کشتار برای ازمیان بردن همان اپوزیسیونی که مدعی هستید, وجود خارجی ندارد, سمت و سو نگرفته است, چرا این چنین برای دستگاه سرکوبگری دل می سوزانید که همچنان گرم در کار کشتار و شکنجه است؟
از سعید حجاریان نام بردم. سندش را هم در اینجا می آورم: کیهان ۱۲فروردین ۱۳۷۹در باره نوشت: «او و همکارانش طی یک شب دهها تن از اعضای گروههایی را که علیه نظام دست به سلاح برده بودند, کشتند. روز بعد مابقی آنها را براسان موازین قضایی اعدام کردند».
یا این خبر خبرگزاری «ایسنا» که در روز اول مهرماه ۱۳۸۱ مخابره کرد: «حجت الاسلام حسین اربابی فر, مدیر کل امور استانهای صدا و سیما, گفت: یکی از کسانی که دم از صلح و حقوق بشر و دموکراسی و مردم سالاری می زند و به مغر متفکر اصلاحات معروف است (=سعید حجاریان), در همین شیراز یکی را بازجویی می کرد, این آدم را به درخت بست. دستش را با طناب به تراکتور بست و با تراکتور حرکت کرد تا بازوی این فرد کنده شد. در آن زمان متدیّنین اعتراض کردند که این چه وضع برخورد است؟ این کار را کسی که اکنون مخالف خشونت است انجام داد».
شگفتا حالا همانها ادعای اصلاح طلبی و دفاع از حقوق بشر دارند و خود را سخنگو و مدافع حق و حقوق همانهایی قلمداد می کنند که به دست خود این جلادان یا همدستانشان به مسلخ رفته اند. اینها تا در قدرت بودند, به احدی رحم نکردند, امّا حالا که از «خر مراد» به زیر افتاده اند, بر کرسی قضاوت نشسته و ادعامی کنند قاضی بی طرف هستند. در صورتی که اگر دلسوز مردم بودند, وقتی بر سریر قدرت نشسته بودند, دست به این همه ستم و ظلم نمی زدند. بر کسی پوشیده نیست که منبر رفتن امروز اینها برای دموکراسی و برگزارکردن سمینارهای رنگارنگ در این باره دامی است برای فریب مردم و تداوم هرچه بیشتر سیاستهای سرکوبگرانه یی که در این سی سال سیاه بارها تجربه شده است.
چه کسی در این تردیدی دارد که در سرکوب مردم اسلامشهر و قزوین و مشهد و خرم آباد و شیراز و کوی دانشگاه تهران, و در ترورها و قتلهای روشنفکران همین «دوآتشته»های دیروز و واخورده های امروز, عامل رده اول بودند.
اکبر گنجی ها که دم از «شفافیت» می زنند مگر خمینی نبود که از پدران و مادران خواسته بود که اگر فرزندانشان اعلامیه های گروههای مخالف نظام را به خانه می آورند, به کمیته ها اطلاع بدهند تا برای دستگیریشان اقدام کنند؟ مگر خمینی نبود که فتوای گسیل نوجوانان بر روی مین را صادرکرد؟ چرا یک کلمه از جنایاتی که در زمان او و به فتوای او صورت گرفته و هم اکنون نیز به فتوای جانشین خاص او صورت می گیرد, نمی گویید و او را همچنان امام و مبرّا از عیب می دانید. اگر چنین برخوردی رذالت و شیّادی نیست پس چیست؟
شما که امروز دم از دموکراسی و استیفای حقوق مردم می زنید, در این سی سال دستتان یا مستقیم در جنایتهایی که به دست یا فرمان گردانندگان رژیم صورت گرفته دخالت داشته یا آن را تاٌیید کرده اید. شماها زمانی که در قدرت بودید, مانند گردانندگان امروزی رژیم هر صدای مخالفی را در گلو خفه کرده و میدان فعالیت آزادانه سیاسی را به کلی مسدود کردید و با اجرای «سیاست حذف» به جز «خودی ها», مجموعه نیروهای سیاسی را از میدان به درکردید. برای هر تشکل سیاسی فضای رشد و امکان بقا را به کلی بستید و به هر ترفند و نیرنگ برای ازمیان بردن و پاشاندن آنها دست زدید. فی المثل «حجت الاسلام سید محمود دعائی» در زندان با حسین روحانی از گردانندگان سازمان پیکار گفتگو می کند و به او می گوید شما حسابتان از دیگران جداست و حقتان محفوظ است. به شرط این که با ما همکاری کنید. دعایی به او قول می دهد اگر همکاری کنی اعدام نخواهی شد. روحانی همه اطلاعاتش را در مورد اعضای زندانی سازمان پیکار و افرادی که هنوز دستگیر نشده بودند در اختیار بازجویان اوین می گذارد. اما پس از تخلیه کامل اطلاعات, او را اعدام کردند. دعایی با روحانی سابقه آشنایی داشت. زمانی که دعایی گوینده رادیو «نهضت روحانیت» در بغداد بود, حسین روحانی هم در برنامه فارسی دیگری در همان رادیو فعال بود و آن دو یکدیگر را از سالها پیش می شناختند. حسین روحانی را اعدام کردند اما تنها امتیازی که برایش قائل شدند این بود که اجازه دادند خانواده اش مراسمی برایش برگزار کنند.
یکی از زندانیان سیاسی می گفت: پدر اسفندیار زًجاجی که برای ملاقات فرزندش به اوین رفته بود, با اسدالله لاجوردی, مشهور به «قصاب اوین», بحث می کند و با توسل به آیات قرآن جوابش را می دهد. لاجوردی دم درب اوین گلوی او را می گیرد و جورابی را در دهانش فرومی کند و گلویش را آنقدر فشار می دهد تا خفه می شود. ای مدعیان امروزی دموکراسی! مگر نه این است که آن روزها همه این جنایتها را که امام شیادتان دستورش را می داد تاٌیید می کردید.
در روز ۱۵ فروردین ۱۳۶۳ که صحبت از این بود که لاجوردی از اوین خواهد رفت, ۱۲۳ نفر از زندانیان سیاسی را هم می آورند که آنها را تعیین تکلیف کند. لاجوردی همه آن ۱۲۳ نفر را اعدام می کند, حتی آنهایی را که محاکمه شده و به زندان محکوم شده بودند. شاپور علیقلی و شادلو و... از آن شمارند. در دفتر دفن اموات بهشت زهرا, در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۳, نام این ۱۲۳ نفر از تیرباران شدگان ثبت شده است. اگر نمی دانید بدانید که در بهشت زهرا قطعه های ۴۱ـ ۷۸ ـ ۹۱ ـ ۹۲ ـ ۹۳ـ ۹۴ـ ۹۷ـ ۱۰۰, در دوران حکومت همین مدعیان اصلاحات از زندانیان سیاسی پر شده است. آن روزها اکبر گنجی ها یا عامل و دست اندرکار این جنایات بودند و یا آنها را تاٌیید می کردند و برای حفظ نظام این جنایات را ضروری هم می شمردند.
امّا, کلام آخر: این حاکمیت در این سی سال جز زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار و فقر و فساد و گسترش اعتیاد و نابودکردن بود و نبود سرزمین ایران رهاوردی نداشته است. باید دست به هم داد و به قول زنده یاد دکتر ساعدی, این «چَنگار»ی را که به جان مردم افتاده است از پای درآورد. تقدیر ایران و ایرانی در حال رقم خوردن است, با ایستادگی در برابر این هیولای ویرانی و مرگ، دِین خود را به جانباختگان دلیر ملت ایران ادا کنیم.
۲۲ آبان ۱۳۷۸ (۱۲ نوامبر۲۰۰۸)
۴۴۵۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ آبان ۱٣٨۷