روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ آبان ۱٣٨۷ -  ۱۴ نوامبر ۲۰۰٨


روزنامه «کیهان» در سرمقاله دیروزش: «آدرس بازار آهنگرها» نوشته است:
«پیچیدگی» به مهم ترین مشخصه فضای سیاسی کشور ظرف چند ماه گذشته تبدیل شده است. فضای مبهم و غبارآلود، حجم انبوه نقل قول‌ها و کدهایی که معلوم نیست اصل و نسبشان چیست و چه میزان می توان به آنها اعتماد کرد و نهایتاً خروارها تحلیل و توصیه که از هر سو به جانب گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی روان است و اجازه نمی دهد «واقعیات» از «جعلیات» تمیز داده شده در جایگاه مناسب خود بنشینند و با اسلوب‌های صحیح تحلیل شوند سازه‌های اصلی این فضا هستند. تحت چنین شرایطی اتفاقات بسیار خطرناکی می تواند رخ بدهد.‏
‏«دوستان» به این دلیل که داده‌های واقعی برای قضاوت در مورد دیگران در اختیار ندارند یا دارند ولی قادر به تحلیل صحیح آنها نیستند، نسبت به «دوستان» خود دچار سوء تفاهم و بدگمان می شوند،
در اثر جابجایی ذهنی و گاه عملی مرزهای ارزشی، دشمن به جای دوست می نشیند، «تدبیر دوست» با «نقشه دشمن» در می آمیزد و تشخیص آنها از هم دشوار می‌شود، معیارهای داوری و قضاوت از مصالح ملی و ارزش‌های اصولی به جانب حب و بغض‌ها و تمایلات شخصی میل می‌کند، لابیست‌ها و واسطه‌ها بازیگردان می شوند و با خبر آوردن و خبر بردن «بزرگان» را به انفعال می کشانند و نهایتاً بازی چنان پیچ می خورد که «ضرر مسلم»، «منفعت محض» پنداشته می شود و همه چیز به «فاجعه» ختم می شود. فاجعه فقط این نیست که دشمن دوباره به صحنه بازگردد ـ که چنین اتفاقی هرگز رخ نخواهد داد ـ همین مقدار هم که سرمایه‌های گرانقیمت اعتماد و برادری بسوزد و آنچه دشمن باید سال‌های طولانی زحمت می کشید تا بدان دست یابد دو دستی به آن هبه شود، فاجعه است؛ «خود فاجعه»!‏
از یک نگاه اصولی، برای دلسوزان کشور و آنها که ما رفتارشان را برخود حجت می دانیم، هیچ اولویتی مهم تر و فوری تر از «تداوم گفتمان اصولگرایی» در عرصه مدیریت کشور نیست. گفتمانی که اگر آن را به اجزاء سازنده اش تجزیه کنیم «مردمی بودن»، «کاری بودن» و «انقلابی بودن» ٣ رکن اصلی سازنده آن است. تداوم این گفتمان هم امکانپذیر نیست الا اینکه «به اندازه کافی» سرمایه اجتماعی پای کار آن آورده شود و مردم خود متقاضی حفظ آن باشند. وقتی درباره یک گفتمان سخن گفته
می شود معلوم است ـ و بی نیاز از تذکر ـ که ادعای «خلوص» بی معناست و نماینده این گفتمان نه فقط می تواند بلکه حتماً اشتباهات گاه بزرگ مرتکب می شود، ولی اشتباهات او در حدی نیست که اصول بنیادین گفتمان را مخدوش کند یا بتوان در پای بندی او به آن اصول تردید کرد. از همین نکته که ادعای خلوص بی معناست می توان نتیجه گرفت پس «دفاع مطلق» هم استراتژی صحیحی نیست و باید به جای آن برای «دفاع معقول» تلاش کرد. همه تلاش دشمن و ایادی داخلی آن ـ که حالا دیگر حتی پیوندهای خود را تکذیب هم نمی کنند ـ در شرایط کنونی این است که مجموعه رفتار اصولگرایان و خصوصاً دولت در ٣ سال و چند ماه گذشته را فاقد عقلانیت، غیرقابل دفاع و یکسره ضرر جلوه دهد و همین جاست که نباید بازی خورد و مرزها را در جای درست تعریف کرد. آیا مجموعه آنچه پس از سال ٨۴ رخ داده یکسره درست است و باید از نمث و ثمین آن دفاع کرد؟
پاسخ: «نه، آیا مجموعه رفتارهای دولت و اصولگرایان اولا در قیاس با مجموعه رفتارهای نادرست آنها و ثانیاً در قیاس با کارنامه گذشتگان معقول و قابل دفاع است؟ پاسخ:قطعاً و صددرصد، این جملات از مرتبه بدیهیات فراتر نمی رود اما در فضای سیاسی امروز ما محتاج یادآوری و تذکر پی درپی است تا مبادا روزی برسد که ببینیم نان خود را در سفره دیگران گذاشته و می خوریم؛ دیگرانی که به وقت نیاز و تنگنا می‌ایستند و به مرگ تدریجی ما می خندند. ‏
در این یکی دوماه گذشته بسیاری دوستان به این پرسش کشیده شده اند که راه صحیح کدام است؟ ظاهراً آدرس‌های غلطی هم به جبهه دشمن رفته و برخی از آنها به این توهم افتاده‌اند که در صورت حضور در صحنه حتی از حمایت و تایید اصولگرایان بهره‌مند خواهند بود. کار به جایی رسیده که محمد خاتمی هم علنا می گوید در رای اصولگرایان طمع کرده است. این فضا، یعنی درز کردن آن آدرس‌های غلط ـ که طبعاً باید اندیشید از کجا و چگونه بیرون رفته ـ و بعد شور و شادمانی اغیار در این حد، مستقیماً به این معناست که آن سوال پاسخ درست خود را دریافت نکرده است. جالب است که توجه کنیم اصولگرایان برای یافتن پاسخ درست یک چراغ راهنمای فوق‌العاده نورانی و روشنگر در اختیار دارند و آن وضوحی است که در فرمایشات رهبری درباره «نقشه راه آینده» وجود دارد. مجموعه این فرمایشات «نقد» را مجاز می‌داند و «تخریب» را ناروا، مطابق آن علیه دولت مشفقانه حرف می‌توان زد اما بی بند وباری موجب خشم حضرت باری است و خلاصه این مجموعه که بر سر کار است طلاست اما نه با عیار ۲۴ بلکه با مرتبه ای پایین‌تر؛ اگرچه طلا همچنان طلاست و روا نیست که با مس و قلع و بلکه حلبی معاوضه شود. آنچه باید از آن ترسید و هدف پیچیده کردن فضا توسط دشمن هم جز این نیست این است که لابلای چانه‌زنی بر سرعیار و قیمت طلا نگاه‌ها و قدم‌ها اسیر شلوغی و «بی بند و باری» به جانب بازار آهنگرها منحرف شود و ناگاه ببینی کسی بانگ برآورده است که: «سود کردم»! تکه ای آهن پاره در دستش و طلایی که به غارت رفته و برنخواهد گشت.‏
برخلاف آنچه ظاهراً ممکن است به نظر برسد، به هیچ وجه پای احساسات در میان نیست و این قلم اساساً به شهادت همه آنچه تا به حال نوشته استدلال را بر هرچیز دیگری ارجح می‌داند.موضوع بسیار روشن است. دشمنی خطرناک و مدعی، دندان تیز کرده و به طمع افتاده، قصد و اراده بازگشت به همان جایگاهی را دارد که چندی قبل مردم یکدل و یکزبان به سبب انبوه ناملایمات از آن اخراجش کردند و حالا کسانی در اندیشه‌اند که این دشمن کینه توز را در جامعه دوست و «منجی» به دوستان قالب کنند تا شاید جبهه مخالفان وضع موجود علیه خودی‌هایی که ولو گاه ندانم کاری و بداخلاقی کنند، در دشمنی با دشمن کم نگذاشته اند تکمیل شود. کدام سوی این معادله باید ایستاد؟ ظاهراً جواب آسان است اما ترجمه این جواب آسان از تئوری به عرصه عمل سیاسی مجاهدتی با نفس و گذشتن از برخی خاطره‌های بد می خواهد که باید برای حصول آن از خداوند توفیق خواست.‏
نقشه دشمن این بار بسیار خطرناک تر و حساب شده تر از قبل است. به جرئت می توان ادعا کرد دشمن خارجی و دنباله‌های داخلی آن در عداوت با رهبری و دولت مورد حمایت آن و به عبارت دیگر برای مسدود کردن باب خدمت رسانی سالم و بی منت به مردم نقشه‌هایی تو در تو کشیده اند که تا به حال حتی اندکی از آن هم مورد بحث کافی قرار نگرفته است. انتخابات فرصتی مغتنم است که ابعاد این بازی طراحی شده در خارج و نحوه بازیگری برخی مدعیان در دل آن بهتر تشریح شود و این ضرورتی است که حتماً عملی خواهد شد. برای این کار عجله ای نیست و زمانش خواهد رسید. فعلاً مهم این است که مرزها مخدوش نشود و هرکسی همان جا بایستد که اصول و ارزش‌ها اقتضا می کند. هزینه‌های حضور ـ حتی حضور اشتباهی ـ در جبهه دشمن به روز مبادا سنگین تر از حد طاقت نازکدلان خواهد بود.‏»

توضیح بیشتر درباره پیش‌بینی‌های بین‌المللی
«دولت پیش‌بینی‌ها، پیش‌بینی‌های دولت!» عنوان سرمقاله دیروز روزنامه «آفتاب یزد» است. در پی این نوشته نقل شده است:
«محمود احمدی‌نژاد سه روز قبل در جشنواره فرهنگی امام رضا(ع) در خراسان رضوی اظهار داشت: «‏‌پیش از این به سران دنیا، درآستانه اضمحلال بودن حکومت ظالمان را هشدار داده بودم. ‏آن زمان آنها با حالت تعجب به من نگاه می‌کردند و حتی وقتی‏ دلایل خود را گفتم متوجه نشدند‏... ‏اما اکنون با تعجب به من می‌گویند تو از کجا فهمیدی که چنین حادثه‌ای در پیش است؟»
رئیس‌جمهور به صراحت معلوم نکرد چه چیزی را پیش‌بینی نموده که سران «‏کُندذهن» دنیا قادر به درک آن نبوده‌اند و هم‌اکنون با وقوع آن، موجبات تعجب آنها فراهم شده است. ‏اما در ماههای اخیر دو اتفاق در عرصه بین‌المللی به وقوع پیوسته که حیرت جهانیان را به دنبال داشته است. ‌‏
نخستین اتفاق، راهیابی یک رنگین پوست به کاخ سفید است. ‏قاعدتاً این حادثه نمی‌تواند سوژه موردنظر رئیس‌جمهور ایران باشد‏. ‏زیرا این اتفاق، دقیقا در تضاد با «‏پیش‌بینی» ‏احمدی‌نژاد است که ٨ ماه قبل از انتخابات آمریکا در گفتگو با مجله اسپانیایی اظهار داشته بود: «بعید می‌دانم اجازه دهند اوباما بیاید و رئیس‌جمهور شود. مناسبات قدرت در آمریکا مشخص است. آنها در قدرت بسیار خشن عمل می‌کنند‏.» ‌‏
اما حادثه مهم‌تری که شاید بتوان آن را بر اظهارات اخیر احمدی‌نژاد تطبیق دادبحران اقتصادی است که اخیرا سراسر جهان را فرا گرفته و همه سران و سیاستمداران دنیا به فکر چاره‌جویی برای آن هستند که در این میان، کشور ایران یک استثنا است‏!
آنچه که می‌تواند گمانه‌زنی‌ها در خصوص ارتباط اظهارات اخیر احمدی‌نژاد با بحران اقتصادی جهان را تقویت کند، سخنان مشاور ارشد اوست که چندی قبل ادعا کرد: «احمدی‌نژاد چندسال پیش بحران اقتصادی فعلی را پیش‌بینی کرده بود.» البته یک اظهارنظر و یک اقدام رئیس‌جمهور، تردیدهایی نسبت به این موضوع به وجود می‌آورد. احمدی‌نژاد در جمع مردم خرم آباد سخنانی درخصوص چاپ دلارهای قلابی توسط آمریکا و توزیع آن در سراسر جهان بیان کرد. وی همچنین یکی از عوامل بحران اقتصادی جهان را طمع‌ورزی و ثروت‌اندوزی سرمایه‌داران فاسد و جنایتکار آمریکا دانست که به قیمت خالی کردن جیب ضعیف‌ترین ملت‌ها ،بر دارایی‌های خود می‌افزایند. پذیرش این اظهارات به معنای آن است که زیان بحران اقتصادی فعلی، نصیب ملت‌ها و دولت‌های ضعیف ‌است و سود آن برای همان قدرت‌هایی است که اکنون سخن از اضمحلال آنها گفته می‌شود! نامه‌نگاری اخیر رئیس‌جمهور با علمای دانشگاه و حوزه و استمداد از آنها برای چاره‌جویی نسبت به بحران اقتصادی جهان نیز نشانه‌ای است که قدیمی بودن پیش‌بینی احمدی‌نژاد در مورد بحران فعلی را زیرسوال می‌برد.
زیرا اگر احمدی‌نژاد چند سال قبل، این وضعیت را پیش‌بینی کرده بود بایستی به محض استقرار در جایگاه ریاست جمهوری، موضوع را با‏ علمای اقتصاد ـ در حوزه و دانشگاه ـ در میان می‌گذاشت. در واقع او باید سه سال قبل‌ ‌همان کاری را می‌کرد که پس از علنی‌شدن بحران و سایه افکندن آن بر سر همه ملت‌ها ـ اعم از ضعیف و قوی ـ انجام داد‏.‏
پس شاید بهتر باشد که هم برای ثبت در تاریخ و هم برای روشن شدن اذهان ایرانیان، توضیح بیشتری در خصوص پیش‌بینی‌های بین‌المللی رئیس‌جمهور در اختیار افکار عمومی قرار گیرد. ارائه این توضیحات، هوشمندی تیم مشاوران رئیس‌جمهور و خود او در پیش‌بینی تحولات جهانی را آشکار خواهد ساخت و می‌تواند مردم را نسبت به عبور همراه با سلامت کشورمان از بحران‌های آتی جهان، مطمئن سازد. البته افشای مقصود رئیس‌جمهور و اثبات صحت پیش‌بینی او، پایان ماجرا نخواهد بود، بلکه سوالات فراوانی را در خصوص برخی اقدامات، اظهارات و پیش‌بینی‌های دیگر رئیس‌جمهور و همکاران او ایجاد می‌کند که به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود‏:‏
۱ ـ قیمت نفت، یکی از عواملی است که هم در ایجاد بحران اقتصادی تاثیرگذار بود و هم از آن تاثیر پذیرفت. بالارفتن قیمت نفت، موجب افزایش تورم جهانی گردید که یکی از عوامل تشدید بحران اخیر بود و تشدید بحران نیز موجب کاهش مصرف انرژی در جهان شد و نتیجتا قیمت نفت را به سطحی رساند که از رقم متوسط آن قبل از علنی شدن بحران اقتصادی جهانی، بسیار پایین‌تراست. کسانی که بحران جهانی را پیش‌بینی می‌کردند حتما می‌دانستند که افزایش بادکنکی قیمت نفت، نهایتا به زیان کشورهایی خواهد بود که ناچار هستند بسیاری از نیازمندی‌های خود را از سایر کشورها تامین نمایند. اما ظاهراً سیاستمداران ایرانی که بحران جهانی راپیش‌بینی می‌کردند، ایده دقیقی از پیامدهای افزایش ناگهانی قیمت نفت نداشتند. پیش‌بینی غلط این گروه از سیاستمداران ایرانی نسبت به افزایش قیمت نفت و پیامدهای آن، باعث شد که در آغاز مرحله اخیر صعود قیمت نفت، از آن ابراز خوشحالی کنند. آنها همچنین، آن‌قدر از افزایش منابع مالی کشور احساس اطمینان می‌نمودند که به فکر تاسیس صندوقی برای جمع‌آوری درآمدهای‏ مازاد نفتی با هدف کمک به کشورهای فقیر افتاده بودند! اما در فاصله کوتاهی از این ذوق‌زدگی و خیرخواهی، ناچار شدند افزایش قیمت نفت در سطح بین‌المللی را یک عامل مشکل ساز معرفی کنند که بخشی از گرانی‌های بی‌سابقه داخلی، ناشی از آن بوده است‏‏.‏
۲‌ ـ اگر مسئولان دولت نهم، بحران اقتصادی را پیش‌بینی می‌کردند قاعدتا از کاهش ناگهانی قیمت نفت نیز بی‌خبر نبوده‌اند. پس چرا به جای به حداقل رساندن مصارف ارزی کشور، به تعبیر تعدادی از نمایندگان اصولگرای مجلس، اجازه دادند پول نفت برای واردات انواع میوه آفریقایی، آسیایی، اروپایی و آمریکایی هزینه شود که مصرف کننده آن، تنها قشر محدودی از جامعه هستند؟ راستی آیا دولت در تنظیم بودجه سال ٨۷، محدودیت‌های ناشی از بحران اقتصادی جهان را لحاظ کرده بود؟
٣‌ ـ برای دولتی که به ادعای اعضای آن قادر است تحولات مرتبط با سایر کشورها را‏ پیش‌بینی کند، آیا پیش‌بینی اینکه «بعضی از زنبیل به دستان خارجی تنها به کمک‌های ایران چشم دارند و نمی‌توان به آرای آنها به نفع ایران در مجامع بین‌المللی دل بست» خیلی سخت بود؟ اگر مسئولان ایرانی قادر به ‌پیش‌بینی این مسئله بدیهی نبوده‌اند توانایی آنها برای پیش‌بینی یک بحران پیچیده جهانی ، به شدت زیر سوال است. اگر هم با پیش‌بینی این وضعیت، نام ایران را در لیست کاندیداهای عضویت در شورای امنیت قرار دادند، بایستی به فکر تجدیدنظر اساسی در بعضی راهبردها و راهکارها بود. همین سوال درخصوص حضور در اجلاس شورای همکاری خلیج فارس و پیش‌بینی تکرار‏ ادعاهای مضحک ـ پیرامون جزایر سه‌گانه ایرانی ـ در بیانیه پایانی اجلاس، قابل طرح می‌باشد. پاسخ به این دو سوال و روشن ساختن علت عدم پیش‌بینی صحیح نسبت به دو تحول مهم مرتبط با ایران، مردم را قانع خواهد ساخت که پیش‌بینی‌های سیاستمداران ایرانی، براساس محاسبه است. شاید هم آنها را به این نتیجه برساند که عدم پیش‌بینی‌ها و پیش‌بینی‌های غلط دولتمردان، به خاطر بی‌توجهی به بعضی امور بدیهی می‌باشد. فرض سوم نیز آن است که سرگرم شدن‏ به پیش‌بینی تحولات بین المللی، گاه مسئولان ایرانی را از بررسی دقیق‌ تحولات مرتبط با ایران غافل می‌سازد‏.‏
در کنار سوال‌های فوق، یک نکته اساسی نیز وجود دارد که بسیار ابهام‌برانگیز است. بنابرادعای مطرح شده توسط رئیس‌جمهور و مشاور ارشد او، برخی مسائل جهانی،چند سال قبل توسط آنها پیش‌بینی شده بود. قاعدتا این پیش‌بینی، بدون دسترسی به اطلاعات دقیق از تحولات درونی بعضی کشورها و تنها براساس تحلیل حوادث، صورت گرفته است. پس چگونه است که در داخل کشور ،علی‌رغم دسترسی به اطلاعات و آمار دقیق و هشدارهای مکرر حامیان و منتقدان، مسئولان نتوانستند پیامدهای مشکل آفرین برخی تصمیمات اقتصادی را پیش‌بینی کنند و از تحمیل مشکلات بزرگ اقتصادی بر مردم جلوگیری‌ نمایند؟
سوالات مشابهی در سایر عرصه‌ها نیز قابل طرح است. مثلا آیا هشدار اقشار مختلف از جبهه اصولگرایان و اعتراض مکرر علما و مراجع تقلید نسبت به اظهارات رئیس سازمان گردشگری و نیز تاکیدات مکرر امام و رهبری در خصوص اسرائیل، این امکان را برای رئیس‌دولت فراهم نمی‌کرد که پیش‌بینی صحیح نسبت به موضع رسمی کشور در این خصوص داشته باشد و به شدت از اظهارات مشایی حمایت نکند؟ ‌‏
به هر حال سوال‌های دیگری نیز قابل طرح است و می‌تواند ضعف پیش‌بینی در بدیهی‌ترین امور را به نمایش بگذارد که البته پذیرش این ضعف، برای دولتی که مشاوران آن ادعاهایی درخصوص پیش‌بینی زودهنگام تحولات بزرگ جهانی مطرح می‌کنند بسیار سخت‏ است‏!‌‏

شکل احساسی و عاطفی فضای انتخاباتی
عماد افروغ نماینده اصولگرای منتقد مجلس هفتم در روزنامه «همشهری» نوشته‌ای با عنوان: «برنامه محوری در انتخابات دارد» که در پی نقل شده است:
« برنامه‌محوری یک نامزد انتخاباتی، در یک بستر اندیشه‌ای خاص معنا پیدا می‌کند .‏
وجود نهادهای واسط پردامنه، برخورداری از قدرت مدنی قابل‌قبول، در اختیار داشتن احزاب ریشه‌دار و بهره‌مندی از تجربه سیاسی متراکم و عقلانیت سیاسی بالا از ملزومات شکل‌گیری چنین بستری است که متأسفانه ما در حال حاضر فاقد چنین ویژگی‌هایی هستیم و فقط حسب یک ضرورت و ارزش مطلوب سیاسی می‌توانیم فضا را به‌گونه‌ای درجهت برنامه‌محوری نامزدهای انتخاباتی تهییج کنیم‏.‏
صرف‌نظر از مبانی و ملزومات ضرورت برنامه‌محور بودن نامزدهای انتخاباتی، قهرا این ضرورت در درازمدت بر رشد عقلانی انتخاب‌کنندگان و زمینه‌سازی برای تشکیل احزاب ریشه‌دار موثر خواهد بود‏‏.‏
هرچند که در شرایط فعلی و با توجه به فقدان یک عقلانیت سیاسی و ضعف قدرت مدنی، فضاهای انتخاباتی ما شکلی احساسی و عاطفی است و مطالبه برای برنامه‌ها و استراتژی‌های نامزدها کمرنگ شده است‏.‏
ما فقط می‌توانیم در حد یک نوع آگاهی بخشی و ایجاد فشار بر نامزدها و ترغیب توده‌ها برای برنامه‌محوری به بسترسازی موفق شویم؛ اما برای به دست آوردن توفیق در این زمینه ضمانتی وجود ندارد؛ چراکه از ملزومات اساسی این روند، وجود نهادهای مدنی و احزاب شناخته شده و ریشه‌دار است که ما متأسفانه فاقد آن هستیم‏.‏
این‌که چرا ما فاقد چنین احزابی هستیم، دلایل عدیده‌ای دارد که یک دلیلش می‌تواند نوع برخورد و تلقی غلط ما از نظام سیاسی رسمی و از مفهوم قدرت باشد؛ چراکه ما ظاهرا قدرت را محصور و محدود در قدرت رسمی دیده‌ایم و به قدرت عمومی غیررسمی و قدرت نقد اهمیتی نمی‌دهیم. ‏
غافل از اینکه توجه به این قدرت فراگیر است که می‌تواند بر عقلانیت اصحاب قدرت‏ ما بیفزاید و حتی ضمانتی مضاعف به قدرت رسمی ما اعطا کند‏.‏
نقش رسانه‌ها، روشنفکران و نیروهای اجتماعی برای ورود نامزدها به فضای برنامه محوری مهم تلقی می‌شود. ‏
رسانه‌ها وقتی می‌توانند چنین نقشی را بازی کنند که از منازعات جناحی بی‌ریشه و غیرعقلانی و فاقد پشتوانه حزبی پرهیز کنند و مقداری اخلاق‌مدارانه وارد این عرصه شوند و سعی کنند اعتماد مردم را به دست بیاورند؛ چراکه مردم ما مردمی هستند که می‌توان، اعتمادشان را جلب کرد. ‏
مجلس هم در همین فضای سیاسی غالب می‌تواند ایفای نقش کند؛ اما در فضایی که فاقد عقلانیت، تجربیات متراکم سیاسی و احزاب شناخته شده سیاسی هستیم مجلس نیز برخاسته و متاثر از چنین فضایی خواهد بود؛ ‏
چراکه مجلس در کشور ما از پشتوانه‌ای حزبی برخوردار نیست و بالتبع قدرت مانور بسیار محدودی خواهد داشت و شاید به‌دلیل برخی ملاحظات از همین قدرت و آزادی عملی که رسانه‌ها دارند هم برخوردار نباشد‏‏.‏»

قرائت شهریار ماکیاول در دولت اوباما
روزنامه «صدای عدالت» نوشته‌ای از دکتر عطاءالله مهاجرانی را با عنوان: «باراک حسین» رم اسرائیل و شهریار ماکیاول...» در شماره دیروز داشت که در پی آنرا می‌خوانید:
««باراک اوباما یک نام میانه دارد ـ حسین ـ که از آن استفاده نمی‌کند. دلیلش هم روشن است آن نام ریشه و سابقه مسلمانی او را به یاد می‌آورد. رم امانوئل که توسط اوباما به عنوان رئیس اداره کاخ سفید انتخاب شده است، نیز یک نام میانه دارد: «اسرائیل،هر چه اوباما می‌کوشد نام میانه‌اش را پنهان کند، نام میانه رم مثل شتر بر بالای مناره آشکار است.
چرا اوباما در نخستین انتخاب چنین نشانه ای را به آمریکا و اسرائیل و مسلمانان و همه جهان نشان داد؟ چه ضرورتی داشت او موقعیت کلیدی مدیریت کاخ سفید را به یک یهودی صهیونیست واگذار کند؟ پدر رم در بیت المقدس متولد شده است. او از اعضای گروه تروریستی «ایرگون» بوده است. نام «رم اسرائیل» به خوبی نشانه گرایش و آرمان اوست. نکته قابل توجه این بود؛ پس از انتصاب رم (که دوستانش او را به دلیل تندی و تیزی اش رمبو می‌نامند) پدرش در مصاحبه با روزنامه اسرائیلی معاریو گفت: «او می‌تواند بر رئیس جمهور تاثیر بگذارد و رئیس جمهور از اسرائیل حمایت کند. او که عرب نیست، به کاخ سفید برای تمیز کردن کف زمین که نرفته است.»
می‌بینید چه تحقیر و کینه ای در همین عبارت موج می‌زند.بی سبب نبود که روزنامه «‌هاآرتص» تیتر زد: «آدم ما در کاخ سفید، «انتخاب رم اسرائیل امانوئل کاملاً با محاسبه و سنجیده صورت گرفته است. در ۲۰ سپتامبر سال ۲۰۰۵ نشست معنی داری در واشنگتن برگزار شد. نشست در مورد کمک به بیمارانی بود که صرع دارند. قرار بود افراد به این منظور جمع شوند و کمک کنند. از سوی دیگر این نشست درباره رم امانوئل هم بود تا به اصطلاح او را وسط بگذارند و با نکته و طنز مسخره اش کنند. آمریکایی‌ها از اصطلاح «سرخ کردن» در این مورد استفاده می‌کنند. نکاتی که هیلاری کلینتون و اوباما درباره رم در آن جلسه گفتند، گرچه به زبان طنز و تمسخر بود اما حقایقی را دربرداشت. هیلاری اشاره کرد رم در کاخ سفید دوست داشت به کلینتون زبان عبری یاد بدهد و برای آموختن استفاده از سلاح یوزی به اسرائیل می‌رفت.‏
نکته‌های اوباما فراتر بود. البته همان صحبت اوباما به تنهایی گواه است که ما با چه هوش سرشار و پرجرقه ای روبه‌رو هستیم. نکته محوری سخن اوباما این بود:‏
شاید بسیاری ندانند، رم سال‌ها تمرین کرده تا رقص باله بیاموزد. او به خوبی یاد گرفته که با شهریار ماکیاول باله برقصد، بجهد، چرخ بزند و با سرانگشت پاها جوری حرکت کند که کسی سر درنیاورد می‌خواهد به چپ برود و یا به راست! ببینید اصلاً می‌شد تصور کرد که یک نفر با یک اسم عوضی مثل او ـ رم امانوئل ـ نماینده کنگره بشود،» او نه تنها به ۱۰ فرمان تورات باور دارد؛ بلکه با آنها زندگی می‌کند. تورات می‌گوید: «کسی را به قتل مرسان.» رم خودش یک هدف است. تورات می‌گوید: «طمع نداشته باش، حقیقتاً این دستور برای رم ضرورت دارد.»
پس از آن اوباما دقیقاً به خانواده رم و پدرش اشاره می‌کند. پیداست آنها را از نزدیک و به دقت می‌شناسد. به عبارت دیگر می‌خواهم بگویم انتخاب رم به عنوان یک یهودی صهیونیست کاملاً سنجیده صورت گرفته است. اوباما یکی از مواضع مهمش در نقد بوش، انتقاد از اشغال عراق بوده است. رم از اشغال عراق حمایت کرد.حتی فراتر از آن، زمانی که کلینتون بر دولت اسرائیل فشار می‌آورد تا حقوق فلسطینی‌ها را آن هم اندکی بپذیرند، ماجرای مونیکا لوینسکی پیش آمد. یکی از کارگردانان پشت صحنه آن ماجرا رم امانوئل بود. در آغاز لوینسکی را به عنوان همکار افتخاری و بدون پرداخت حقوق به کاخ سفید آوردند و مدتی بعد کارمند کاخ سفید شد. سخن بر سر این بود که اسرائیل مکالمات تلفنی کلینتون را شنود می‌کرد...هنوز هم برخی باور دارند که رم برای موساد کار می‌کند. با توجه به تمامی این نکات و البته بسیاری از نکته‌ها و اطلاعاتی که در اختیار ما نیست، چرا اوباما در نخستین انتخاب همکار درجه اول خود رم را برگزیده است؟پاسخ روشن است. اسرائیل آنچنان در مغز استخوان دولت و حکومت آمریکا نفوذ کرده است وقتی جمهوریخواهان و نئوکان‌ها حاکم شدند، شاهد حضور بسیار پررنگ یهودیان صهیونیست در دولت بوش بودیم. اوباما هم که با شعار تغییر آمده است در نخستین انتصاب رم امانوئل را برگزیده است.آن نکته ای که اوباما درباره رابطه رقص باله و سیاست و شهریار ماکیاول گفت؛ بیش از اینکه در مورد رم امانوئل صادق باشد؛ درباره خود اوباما مصداق دارد.بیننده سرشار از شگفتی از رقص بالرینی‌ست که نمی داند می‌خواهد به کدام سو برود. به قول فردوسی: «چپ آوازه افکند و از راست شد،رم امانوئل درباره رابطه آمریکا و اسرائیل تعبیر مهمی دارد. نمی گوید رابطه استراتژیک است یا آمریکا و اسرائیل متحدند، می‌گوید رابطه آمریکا و اسرائیل «رابطه حیاتی» است. مثل مغز و قلب انسان که با هم رابطه حیاتی دارند و دوام هر یک بدون دیگری در بدن یک انسان متصور نیست. مگر زندگی نباتی.پیداست در دولت اوباما ما با قرائت تازه ای از شهریار ماکیاول روبه‌رو هستیم. این بار اداره اوباما در یک رقص باله شهریار را نمایش می‌دهند.»

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی