سال بد - سوسن احمدگلی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : "چیده‌ مانی زشت بر طاقچه‌ ی یک رویا"
سلام بر بانوی شاعر - سوسن احمد گلی - شعرتان زیبا ، منسجم و افشرده است. افشردگی به شعر زیبایی بیشتری می بخشد ، نه همیشه ، ولی در اغلب موارد این سخن در باب شعر ِ خوب صادق است.ناخود آگاه شما موفق شده بدون شعار ، شعر را با بیان یک مصرع به گذشته و تاریخ ، به آرزوی پوچ شده ی ما نیز وصل کند که در نتیجه شعر را کاملتر ساخته.
"چیده‌ مانی زشت بر طاقچه‌ ی یک رویا"

شعر عدالت خواهانه است. هر کلام عدالت خواهانه - چه قوی و چه ضعیف - در عصر اوج بی عدالتی ها در جهان ما ، ستودنی است.
من اگر جای شما بودم نام شعر را نیز از بکر خمره ی جان بر می گرفتم تا مجمر عود تازگی به سر گرفته باشم.
چرا؟
زیرا بانوی ادبیات ، شعر و خیال ممکن است بر شما خرده بگیرد و سلیقه ی شما در تکرار را نپذیرد. می تواند به شما بگوید: دخترم ، من خواهش کرده بودم بروید در همین نزدیکی ، از تنوری که بوی نان گرم از آن بر می خیزد اندگی از نان تاره و عطر آگین آن برایم بیاورید ، شما اما رفته اید و از فسنجانی که خودم برای آن مرد دیشب پخته بودم برایم آورده اید!
و شما کمی شرمنده می شوید و بانوی شعر به کمکتان می شتابد و می گوید: نه نه دخترم شرمندگی ندارد ، این ها حیله و کلک های من است که به اهل ادبیات می زنم. این امتحانی است که شما ها دارید پس می دهید. و اضافه می کند: شما تنها نیستید ، من همه را به هوس می اندازم ، من سر به سر همه می گذارم. به آثار خود مرد اگر با دقت نگاه کنید بار ها بهش کلک زده ام ، اما آنوقت ها چون صحنه خیلی داغ بود ، کسانی که از شعرش تغذیه می کردند خیلی متوجه ی کلک های من نشدند. تازه من قصد داشتم بیشتر از این ها به مرد کلک بزنم ، او اما ذاتی بسیار هوشیار داشت ، راه های نقب مرا می شناخت و آنجا ها را گل می گرفت. من باز پوک و سبک جان را شناسایی می کردم و به اندرون خیال نفوذ پیدا می کردم
این اواخر جای نقب های مرا سیمان آب دیده می ریخت. که در نهایت من به هوشیاری مرد آفرین گفتم هر دم ، و این بود که او را قله نشین شعر کردم.
پس تو ناراحت نشو ، می بینی که من سر به سر همه می گذارم. من شما ها را دوست دارم ، می خواهم آن باشید که باید. من مثل مادری را می مانم که نقش های بسیار پیچیده ی بافندگی را به دخترش می دهد تا ببافد و ورزیده شود ، زیرا مادر دوست دارد که دخترش سر آمد دختران جهان گردد ، تا دلنشین باشد و در دل ها نهان گرد. سپس به تو لبخند می زندو تو نیز او را آغوش می گیری و بعد به او می گویی: ممنونم ، من بعد از این ، عاشقانه به سر می گردم ، باش که بر می گردم.
و به راه می افتی و می روی آنجا که نان می پزند در خانه ی تنور داغ ، در می زنی
می پرسند: کیه
و تو جواب می دهی: منم گل خانم
می پرسند: چه می خواهی؟
و تو می گویی: همه به پا ، من به سر می گردم ، گم شده ای دارم که در پی بکر نانش در به در می گردم.
تو را می پذیرند ،چون آسان یافتن را دوست نمی داری ، چون در به در می گردی ، چون به سر می گردی.
در باز می شود ، تکه ای نان تنوری داغ - از آن دست که هیچ کس نخورده است - را به تو می دهند. و می گویند:قبل از هر چیز راستکی عاشق باش ، بعد خود را کشف کن ، از دیگران هم کمک بگیر ، اما خود باش. بابا ی عریان را به یاد بیاور که با کلمات ساده ی خود ، دردیده و دل ها نهان است ، ببین ببین چگونه آن مرد ژنده پوش ساده ماندگار جهان است!
و تو تازه نان داغ تنوری را می گیری ، از آن می خوری و دیگر هرگز نمی میری.

و به خود می گویی: بعد از این

چو آتش بجوشم سبو در سبو
به خون در نشانم همه گفتگو

شاعر عزیز ! آنچه برایت نوشتم ، ارغوان پاییز در بهاران است ، این سخن راز ماندگاران است.
۴۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣٨۷