“جهانی شدن و جهان شمولی ارزش های حقوق بشری”
بخش دوم


بهنام دارایی زاده


• در حال حاظر نظام سرمایه داری به واسطه ی تغییرات عمده در ساختار خود، درعین حال که به سبب مقاومت جنبش های اجتماعی مجبور به واگذاری امتیازات فراوانی شده، واجد وصفی انحصاری و فرامنطقه ای نیز گشته. به گونه ای که امروزه تقریباً هیچ منطقه از جهان را نمی توان نشان داد که از مناسبات و روابط سرمایه داری مصون مانده باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ آبان ۱٣٨۷ -  ۱٨ نوامبر ۲۰۰٨


بخش نخست یادداشت فوق را شاید بشود این گونه خلاصه کرد که هرگاه صحبت از جهان شمولی ارزش های حقوق بشری (به مثابه گزاره ای هست-انگار) در میان است، بایستی آن را در پرتوی فرآیند کلی "جهانی شدن ارزش های بنیادین مدرنیته" ارزیابی کرد. البته به خوبی روشن است که این امر در زمره ی معدود پیآمد های مثبت و قابل ملاحظه ی "جهانی شدن" برای کشورهای پیرامونی است. به تعبیر درست تر "جهانی سازی" پیآمد های بسیار ویران گری داشته و امروز نیز همچنان دارد که به هیچ وجه قابل چشم پوشیی نیست. ویرانی های گسترده ی محیط زیست، رشد جریانات تروریستی، گسترش فقر و نابرابری های اقتصادی، صنعتی شدن فرهنگ، مهاجرت های بی رویه، تجارت زنان و کودکان و...همگی از تبعات بسیار نامیمون جهانی شدن پهنه ی عمومی در دنیای کنونی است.
در نزد اندیشمندان علوم اجتماعی، از "جهانی شدن" [۱] و یا به تعبیر صحیح تر "جهانی کردن" [۲] تعاریف بسیار گوناگونی ارائه شده. حقیقتاً، دامنه ی وسعت این دیدگاه ها آن چنان گسترده و وسیع است که به زحمت می توان به تعریفی حداقلی از این پدیده اجتماعی دست یافت. به هر روی، آنچه که تقریباً همگان بر آن اتفاق نظر دارند این است که: اولا، این پدیده به تمامی وجود دارد و به تعبیر دیگر غیر قابل انکار است و در ثانی در طی دهه های اخیر سرعت فراگیری و تعمیق آن به شدت افزایش یافته.
از سویی دیگر ابعاد گوناگون این پدیده باعث شده، که کم تر حوزه ای از علوم اجتماعی از تبعات آن مصون بماند. امروزه نه تنها تمامی جوانب زندگی ما آدمیان از سیاست و فرهنگ و اقتصاد تا پوشش و رژیم های غذایی، تحت تاثیر پدیده ی "جهانی شدن" است، بل که در نتیجه ی اقدامات نا به سامان و بی ملاحظه ی تجاری-اقتصادی زندگی و حیات سایر جانداران نیز به نوعی تحت شعاع این پدیده قرار گرفته.
جامعه شناسان، اقتصاددانان، حقوق دانان، اصحاب سیاست و نظریه پردازان رسانه،همگی فراخور موضوعات پژوهشی خود به این پدیده پرداخته اند. در سال های اخیر صدها کتاب ومقاله ارزشمند با موضوع   جهانی شدن و پیامدهای مثبت و منفی آن در سراسر جهان انتشار یافته. برخی از نگاه کاملاً لیبرالی، آن را فرآیندی اجتناب ناپذیر ارزیابی می کنند که هیچ ساز و کار برنامه ریزی شده و یا هدف مندی برای آن متصور نیست و پاره ای دیگر نیز آن را پروسه ای کاملاً طراحی شده قلمداد می کنند که به ذات و سرشت نظام سرمایه داری مربوط است.
در اینجا بنای آن را نداریم که الزاماً در باره ی تمامی ابعاد گوناگون پدیده "جهانی شدن" سخنی داشته باشیم، اما به منظور فراهم کردن زمینه ی شناخت بیش تر،لاجرم به موضوعاتی خارج از حوزه ی فرهنگ و باورهای بنیادین مدرنیته– که در نزد اینجانب و تبعاً در چارچوب این یادداشت   "آموزه های حقوق بشری" محصول نگرشی خاصی در این عرصه محسوب می گردند– اشاراتی خواهم کرد.

ابعاد پدیده ی جهانی شدن
کاربرد عمومی واژه "جهانی شدن" به اوایل دهه هشتاد قرن پیشین باز می گردد. اما در دوره ی قبل از آن نیز (خصوصاً در سال های پس از جنگ جهانی دوم) دیده شده است که اندیشمندان علوم انسانی به ویژه اقتصاددانان، به منظور بیان مفاهیم خود به طور موردی از این عبارت استفاده کرده اند. [٣] در دهه هفتاد، "مارشال مک لوهان" در کتاب خود با عنوان "جنگ و صلح در دهکده جهانی" از این اصطلاح در معنایی که امروز مد نظر ماست بهره برد.
به عقیده بسیاری از کارشناسان، تئوری "جهانی شدن" در ابتدا برای تبیین مناسبات و روابط نوین تجارتی ای به کار گرفته شد، که زاییده ی شرایط تازه ی دنیا، در فردای جنگ جهانی دوم بود. شرایطی که با رشد شرکت های چند ملیتی [۴] ، در دوره ای که از آن با عنوان عصر طلای "نظام سرمایه داری" [۵] یاد می شود (سال های بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰)   "نیاز به بازارهای مصرف جهانی" دیگر یک ضرورت اجتناب ناپذیر برای تداوم جریان انباشت سرمایه به شمار می رفت. سرمایه ای که برای حفظ ارزش خود، نمی توانست برمبنای پیش بینی های خود مارکس صرفاً در قالب تنگ اقتصاد های ملی بگنجد. مارکس به درستی در اثر سترگ خود "سرمایه"، نشان داد که چگونه نظام سرمایه داری به منظور بقای مناسبات خود همواره سعی در توسعه ی درونی و بیرونی این سیستم دارد.
از نگاه مارکس، نظام سرمایه داری ذاتاً نظامی توسعه طلب و زیاده خواه است. "سرمایه" برای آن که روند انباشت خود را تضمین کند، بایستی همواره در کار تولید باشد و این خود طبیعتاً اسباب تولید انبوه را فراهم خواهد کرد، تولیدی که تبعاً نیازمند مصرف انبوه نیز خواهد بود و این امر به نوبه خود محقق نمی شود مگر با رخنه و استیلا بر بازارهای مصرف دیگر مناطق جهان و ایجاد الگوهایی هم سان برای مصرف هایی انبوه.
براین اساس و بنا به نظر بسیاری از کارشناسان علوم اجتماعی "هم گرایی اقتصادی" - به مثابه وجه غالب پدیده ی جهانی شدن- در اصل نتیجه ی شکل گیری و رشد نظام سرمایه داری است. نظامی که در قرن بیستم به کمک فن آوری های نوین اطلاعات و امکانات ارزان و جدید ارتباطی توانست با سرعتی هرچه تمام تر مناسبات ویژه ی خود را در دیگر مناطق جهان به اجرا گذارد.
حقیقتاً در سال های ابتدایی قرن بیستم، سرمایه داری وحشی قرن نوزدهمی گام های بسیار بلندی را در راستای اهداف نهایی خود به منظور دستیابی به منابع طبیعی و نیروی کار ارزان بر داشت. اما با بروز دو جنگ جهانی که به تعبیر بسیاری از کارشناسان، خود نتیجه ی بحران های مقطعی نظام سرمایه داری بود( به یاد بیاورید بحران شدید مالی ایالات متحده را در سال ۱۹۲۹) تا اندازه زیادی روند رشد و جهان شمولی این سیستم با وقفه ای جدی مواجه شد.
پس از اتمام جنگ دوم جهانی،سرمایه داری توانست با بازسازی های بسیاری که خود محصول مقاومت های مردمی و روی کار آمدن دولت های سوسیال-دموکرات اروپایی بود به جایگاه سابق و برتر خود بازگردد.
پس از جنگ دوم، اقتصاد جهانی سال هایی را تجربه کرد که از آن با عنوان عصر طلایی نظام سرمایه داری یاد می شود. دورانی که سرمایه داری به واقع موفق شد ثروت بسیارهنگفتی را تولید کند. اما همین دوران شکوفایی مانع از آن نشد که در میانه ی دهه ی هفتاد، مجددآ اقتصاد جهانی با بحرانی جدید و تازه مواجه نگردد. و یا همین امروز بحرانی این چنین وسیع و گسترده در حوزه ی اعتبارات مالی دامن گیر اقتصاد سرمایه داری نشود.
در نزد بسیاری از کارشناسان، بحران امروز بازارهای جهانی از یک سو به واسطه ی جهانی شدن اقتصاد و از سویی دیگر بنا به ماهیت ذاتی خود نمی تواند صرفاً در چارچوب اعتبارات بخش مسکن ایالات متحده باقی بماند، لذا انتظار می رود دیر یا زود شاهد آن باشیم که ابعاد گسترده ی این بحران جهانی، اقتصادهای پیرامونی و کوچکی نظیر اقتصاد ایران را نیز در بر بگیرد.
به هر حال آنچه که امروز با آن مواجه ایم، اقتصادی ایست کاملاً جهانی شده که به باور نگارنده در کوتاه زمانی سایر اقتصادهای ملی را نیز در خود می بلعد. طرح یک پارچه سازی اقتصاد جهانی که در قالب سازمان هایی نظیر "بانک جهانی" و یا "صندق بین المللی پول" دنبال می شود، بدون کوچک ترین تردیدی آمیخته است با چنین اهداف و انگیزه هایی.
در همین زمینه، مسئله بسیار مهمی که شاید لازم باشد به آن اشاره کنیم این است که مارکس به واسطه ی تحلیل اشتباه خود مشخص نکرد، چگونه در وضعیتی که سیستم سرمایه داری بنا به خصیصه ذاتی خود، کل نظام اقتصادی جهان را در سیطره بگیرد، باز هم این مکانیسم امکان ادامه حیات و رشد خواهد داشت؟
به تعبیر"پل سوئیزی" : سرمایه داری ای که، هیچ فضای غیر سرمایه داری دیگری نداشته باشد، تا در آن و به طرف آن گسترش یابد، آیا دیگر قابل دوام هست یا نه؟ [۶] تحلیل اشتباه مارکس این بود که او گمان می کرد سرمایه داری خیلی زود تر از آن که بتواند این چنین فراگیر و جهان شمول شود، به واسطه ی پیروزی های سیاسی طبقه کارگر در جریان انقلاب های رادیکال کمونیستی نابود خواهد شد. لذا شاید واقعیت این باشد که در سال های میانی قرن نوزدهم، خود مارکس هم طرحی از یک سرمایه داری کاملاً جهانی شده در ذهن نمی پروراند.
"رزا لوکزانبورگ" در کتاب ارزشمند خود "انباشت سرمایه" نشان داد که سرمایه داری از همان ابتدای تنها با گسترش در دیگر نظام های اقتصادی غیر سرمایه داری بوده که توانسته به حیات خود ادامه دهد و اگر این حرکت به واسطه ی نبود محیطی غیر سرمایه داری متوقف شود، این نظام با یک بحران جدی مواجه خواهد شد.
سرمایه داری در قرن نوزدهم نه تنها از بین نرفت، بل که همان گونه که پیش تراشاره شد پس از گذار از دوره ی نخست حیات خود که به سرمایه داری رقابتی اما وحشی و افسار-گسیخته مشهور است، در قرن بیستم با ترمیم و بازسازی های بسیار، وارد مرحله ی نوینی شده که از آن با عنوان سرمایه داری متاخر یاد می کنند.
در حال حاظر نظام سرمایه داری به واسطه ی تغییرات عمده در ساختار خود، درعین حال که به سبب مقاومت جنبش های اجتماعی مجبور به واگذاری امتیازات فراوانی شده (به حتم شکل گیری " نسل دوم حقوق بشر" و یا پدید آمدن "دولت رفاهی" از جمله نمونه های این عقب نشینی سرمایه داری است) واجد وصفی انحصاری و فرامنطقه ای نیز گشته. به گونه ای که امروزه تقریباً هیچ منطقه از جهان را نمی توان نشان داد که از مناسبات و روابط سرمایه داری (نظیر کالایی شدن تمامی نیازهای انسانی، کارمزدی، مصرف گرایی صرف، صنعتی شدن هنر و فرهنگ ، تجاری شدن اموری مانند آموزش و ورزش) مصون مانده باشد. مسلماً سیطره ی نظام سرمایه در همه ی جهان به یک گونه نیست، اما با این همه در سطحی کلان می توان میان ساختارهای اقتصادی کشورهای اسکاندیناوی با مناسبت تجاری حاکم بر شرق آسیا و یا آمریکای لاتین شباهت های فراوانی مشاهده کرد.
به تعبیری دیگر در روزگار ما سرمایه داری، به خصوص پس از شکست فضاحت بار رژیم های تمامیت خواه و به اصطلاح سوسیالیستی بلوک شرق، به یک سیستم جهان شمول و فراملی ای تبدیل شده که صرفاً   در ابعاد اقتصادی و روابط   بازار آزاد نمی گنجد.
بر این اساس موئلفه های نظیر تلاش برای ادغام بازارهای مالی جهان و یا رشد تجارتی که در درجه نخست بر پایه اصل "گردش آزاد سرمایه" تعریف می شود، موجب شکل گیری اقتصادی شده که در اصطلاح کارشناسان به   "اقتصاد بی وزن" [۷] مشهور است .
به تعبیر آنتونی گیدنز: " یکپارچه شدن اقتصاد جهانی یکی از عوامل پیش برنده ی جهانی شدن است. بر خلاف دوره های پیشین، شالوده ی اقتصاد جهانی دیگر کشاورزی یا صنعت نیست،در عوض این شالوده به نحو فزاینده ای تحت استیلای فعالیت هایی در می آید که بی وزن و نامحسوس   است." [٨]

بهنام دارایی زاده
دانش جوی کارشناسی ارشد حقوق بشر
daraeizadeh@gmail.com

ادامه دارد..

[۱] Globalization
[۲] G lobalizing
[٣] احمد گل محمدی، "جهانی شدن،فرهنگ،هویت" .(نشرنی تهران۱٣٨۱) ص۲۴
[۴] Tr ansnational corporations
[۵] Capitalism system
[۶] .(انتشارات آگاه،تهران،۱٣٨۰)ص ٨ هری مگ داف، "جهانی شدن با کدام هدف؟"، برگردان: ناصر زرافشان
[۷] weightless economy
[٨] آنتونی گیدنز، "جامعه شناسی" ،م حسن چاوشیان، (نشر نی تهران چاپ اول ۱٣٨۶) ص ۷۹