چرا موسوی نیامد؟!
محمد خاتمی صندلی ریاست جمهوری را بی اعتبارتر از آن ساخت که شخصیت اسطوره ای جمهوری اسلامی، آبروی خود را در گروی آن بگذارد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۲ مهر ۱٣٨٣ -  ۱٣ اکتبر ۲۰۰۴


ميرحسين موسوی، در جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد به بعد، دارای نقشی نبود که او را در موقعيتی منحصر به فرد قرار دهد. اما سران اصلاحات، در واپسين جنگ و گريزهای خود برای حفظ سهمی از قدرت، نياز خود را در آن يافتند که سرنوشتشان را با سرنوشت او گره بزنند و چنين شد که استراتژيست های دوم خردادی، آينده اصلاحات را در جبين ميرحسين موسوی يافتند. امتناع موسوی از پذيرش پيشنهاد اصلاح طلبان اما، نشان داد اين نياز، نيازی دو جانبه نبوده است.
مراجعه جبهه دوم خرداد به ميرحسين موسوی، برای باقی ماندن در حکومت بود. سران جبهه دوم خرداد، بارها اين حقيقت را بدون پرده پوشی بر زبان آوردند و تاکيد کردند او يگانه کسی است که هم قادر به حفظ انسجام و يک پارچگی اصلاح طلبان در انتخابات رياست جمهوری سال آينده است و هم می تواند از دام شورای نگهبان عبور کند. با اين دو ويژگی، سران اصلاح طلب، چشم بر انبوه انتقادات و اعتراضات نسبت به کانديدا کردن کسی که دوره ای تاريک از حکومت اسلامی از جمله با نام او گره خورده بود، بستند و آينده خود را در نشستن او بر صندلی رياست جمهوری جستجو کردند. پيوندی که قرار بود برقرار شود، تنها برای حفظ همين صندلی بود، چه بسياری از احزاب و گروه های دوم خردادی، و اتفاقا عمده ترين اين احزاب و گروه ها، بعد از سير تحولات خود، ديگر تشابه فکری و سياسی با موسوی نداشتند که بتواند توجيه کننده دفاع آن ها از وی باشد.
موسوی به اين درخواست پاسخ مثبت نداد. شايد او که سال هاست از قدرت کناره گرفته، در آرامش بيشتری به آينده اين اختلاف انديشيده و بر سرنوشت تلخ ائتلافی که قرار بود حول وی شکل گيرد، آگاه بوده باشد. ميرحسين موسوی هر چند گفته است با اصلاح طلبان است، اما دغدغه های اصلاح طلبان را ندارد. او سال ها نخست وزير حکومتی بود که در آن سخنی از اصلاحات شنيده نمی شد. آن گونه که گفته می شود ميزان دلبستگی او به آن سال ها، بيش از اين سال هايی است که سخن از اصلاحات در جمهوری اسلامی به ميان آمد.
دشواری ديگر، اما واقعيتی بود که اصلاح طلبان لجوجانه چشم بر آن بسته اند و می توان حدس زد يکی از دلايل عمده ترديد و سرانجام امتناع موسوی از پاسخ مثبت به پيشنهاد اصلاح طلبان بوده است. محمد خاتمی صندلی رياست جمهوری را بی افتخارتر از آن کرد که کسی مانند ميرحسين موسوی را به وسوسه بياندازد. تجربه هشت ساله محمد خاتمی نشان داد رئيس جمهور هر چند مطابق قانون اساسی «شخص دوم» جمهوری اسلامی محسوب می شود، اما فاصله اختياراتش با رهبر و نهادهای منتصب او چنان است که اگر اراده کنند، او را تا حد يک «تدارکچی دستگاه های ديگر» تنزل خواهند داد.
اصلاح طلبان اين حقيقت را می دانند اما آن را کتمان می کنند، اگر آن را بپذيرند، چاره ای نخواهند داشت جز آن که از مشی اصلاح طلبانه خود دست بردارند و انديشه اصلاح حکومت جمهوری اسلامی ايران را کنار بگذارند. آن ها برای حفظ موجوديت خود به هزار و يک دليل توسل می جويند تا اين واقعيت را نپذيرند. برای ميرحسين موسوی، که هيچگاه سرنوشت خود را با سرنوشت اصلاح طلبان گره نزده است، نه درک اين حقيقت دشوار است و نه پذيرش آن نامطلوب.
با امتناع ميرحسين موسوی از کانديداتوری اصلاح طلبان در انتخابات رياست جمهوری سال آينده، دوران دشوار تازه ای برای اصلاح طلبان دوم خردادی آغاز می شود. دورانی که دشواری آن تنها دغدغه انسجام اين جبهه، نيست. با امتناع ميرحسين موسوی از وارد شدن به رقابت های انتخاباتی، انديشه اصلاح حکومت اسلامی شکننده تر و صندلی رياست جمهوری يک درجه بی اعتبارتر شد. ميرحسين موسوی به قيمت اين بی اعتباری، اما خود را همچنان در هاله ای از تقدس حفظ کرد. نهايت راهی که اصلاح طلبان در پيش او گذاشته بودند، سرنوشتی برابر با سرنوشت محمد خاتمی بود. اما حالا موسوی می تواند همچنان به عنوان يک شخصيت «اسطوره ای» جمهوری اسلامی باقی بماند و اصلاح طلبان نيز می توانند خود را با اين فکر سرگرم کنند که اگر موسوی آمده بود، اصلاحات نجات می يافت...