قبله عالم ۵


رضا اغنمی


• پیشروی سپاه انگلیس به سمت فارس و مقاومت دشتستانیها در"خوشاب" در مقابل قشون مجهز و متجاوز بیگانه، یادآور دلاوری های مردمی ست که در سراسر تاریخ در مقابل بیگانگان سینه سپر کرده و با جانباری به شهدای گمنام این سرزمین پیوسته اند . ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ آذر ۱٣٨۷ -  ۲۷ نوامبر ۲۰۰٨


ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران
عباس امانت . ترجمه حسن کامشاد
نشرکارنامه.   مهرگان ۱٣٨٣. ۷۰۷   ص
 
 
 
کمی بعد ازفتح هرات، بریتانیا دریک حمله‍ی دریائی بوشهر و اطراف را اشغال میکند علمای شیعه در فکر جهاد و تدارک مصیبت   تازه ای برای مردم ایران، فریاد وا اسلاما راه میاندازند و « ... حاج کریمخان کرمانی، پیشوای نامی شیخیه کرمان   ...    به درخواست شاه رساله ای تحتِ عنوان ناصریه درباب جهاد نگاشت و مومنان را فرا خواند تا از خاک اسلام دربرابر کفار دفاع کنند ...    نوری به ایشان متذکر شد که از " علما دعاگوئی سزاست و از سلاطین جنگ جوئی رواست.   ... » ص ۴۰۰
پیشروی سپاه انگلیس به سمت فارس و مقاومت دشتستانیها در"خوشاب" در مقابل قشون مجهز و متجاوز بیگانه، یادآور دلاوری های مردمی ست که در سراسر تاریخ در مقابل بیگانگان سینه سپر کرده و با جانباری به شهدای گمنام این سرزمین پیوسته اند .
« هیچ چیز نمیتوانست چنین قاطعانه شهرت شکست ناپذیری انگلیسی ها را به رخ دولت ایران   بکشد.   » ص ۴۰۰
انگلیسی ها بعد از بوشهر، بندر محمره را بمباران کرده و اشغال میکنند
«... اندکی بعد اهواز را نیز به تصرف   درآورد.   »    ص   ۴۰٨      و عجیب تر آن که حمله به محمره سه   هفته پس از انعقاد معاهده‍ ی صلح (درچهارم مارس ۱٨۵۷ درپاریس) روی داد. فرمانده   انگلیسی عملیات جنگی در جنوب ایران، از امضای صلح نامه بین ایران و دولت متبوعش خبر نداشت . «کندی ارتباط مشکل اصلی درسرتاسر بحران بود. حد متوسط زمان رسیدن نامه ای ازتهران به لندن ۴۰ روز بود و رفت و برگشت هر مراسله معمولا بیش از سه ماه طول میکشید» همان .
شکست   مفتضحانه ی ایران درهرات، اشغال بوشهر و محمره و دیگرشهرهای جنوب، امنیتِ همیشه متزلزل داخلی ایران را بهم میریزد.    احتکار گندم توسط حکام ایالات باعث قحطی وگرانی نان و کمبود آذوقه میشود.   امانت مینویسد :
« ...   درتبریز ٣۰۰۰۰ مرد مسلح گرسنه و خشمگین، دارالحکومه را غارت کردند   و خود حاکم ، میرزاصادق خان نوری را از شهر فرار دادند. حاکم طماع، یکی از بستگان صدراعظم نوری، موجودی گندم شهررا احتکار کرده بود   و با هفتصد درصد منفعت میفروخت. جمعیت کلانتر را هم از شهربیرون راند، زندانیان را آزاد کرد. سگ ولگردی را که برگردنش نوشته بود"حضرت اشرف صدراعظم" دور شهر گرداندند ...    درقزوین   و اصفهان و تهران هم نارضایی عمومی آشکارا مشهود بود. » ص ۱٣ - ۴۱۴
اشاره به آغاز شورش هند و گسترش سرتاسری آن درخاک هندوستان و اخبار سرکوبی خونین آن شورش ها، و برگشت مجدد "موری"   وزیرمختار انگلیس به ایران، شرح مراسم نخوت انگیز استقبال ازاو و جمع آوری اعانه درایران «... برای   استعانت به قربانیان انگلیسی شورش هند ...»   فصلی خواندنی از این اثر است که نویسنده با صرفِ   حوصله ی   بیشتر،   تصویری روشن از شرح وقایع آن سال ها   را دراختیار خوانندگان فارسی زبان گذاشته است .
نوری بعد از مدتی به مقام صدراعظم بلاعزل ارتقا پیدا میکند .
« به فرمان همایونی نوری صدراعظم بلاعزل شد» ص ۴۲۹،
و پسرنوری به خانواده ی سلطنتی   می پیوندد .
«   ملک زاده همسر سابق امیرکبیر برای بار دوم در ۱۲۶۹ هجری بالاجبار به وصلت شوهری ناخواسته، یعنی نظام الملک پسرنوری، تن درداده بود» ص ۴٣۱ .    اما انگار که زمانه   برای صدراعظم مقتدر، درتدارک سرنوشت دیگری بود که نوری با آن هوشمندی اش قادر به درک آینده ی هولناک خود نبود .
 
امانت،   درفصل هشتم کتاب که عنوان : "الغای مقام صدارت" را بر پیشانی دارد، شرحی از پیدایش   «جیران» سوگلی شاه، و نفوذ فزاینده‍ی این زن زیبای روستایی که دین و دل ازشاه برده و   حرمسرای همیشه   در توطئه   و وسوسه ی پادشاهی را زیرنگین دارد، وهکذا از روابط   پنهانی وزیرمختار انگلیس و    جاسوسان او درحرمسرای شاهی و طرح   تصویب انتصاب ولیعهدی امیرقاسم پسرجیران سوگلی شاه ، که درطفولیت میمیرد. روایت میکند.« امیرقاسم خان شش ساله تنها دو هفته پس از انتصاب به ولایتعهدی جان سپرد.» ص ۴۴۴ ، و
تنبیه طبیبان معالج امیرقاسم تا عزل نوری وتبعید صدراعظم مقتدر پیشین وضبط  
دارائیهای او از خواندنی ترین فصل های کتاب است .
امانت خاطرنشان میکند :
  نیت شاه آن بود که مبالغی گزاف، در حدود شش تا هفت کرور تومان، معادل یک میلیون ونیم لیره استرلینگ، که گفته میشد میرزآقاخان نوری دردوره صدارتش حیف و میل کرده بود ازاو باز گرفته شود.   ...   وسایل آشپزخانه تنها اشیائی بود که از ایلغار ملوکانه درامان ماند، چه آنها را از بام به خیابان ریختند. ...   » ص ۴۵٨
شاه، چندی بعد اقدام به بازگرداندن نوری میکند. به این موضوع برمیگردیم .
فصل نهم   کتاب که با سرفصل «موازنه ی کهنه و نو» آغاز میشود، نویسنده   با تحلیلی همه سویه و جالب که نشان، از تسلط و آگاهی نویسنده به مسائل روزگار «قبله عالم» است، از کسب تجربه های شخصی ناصرالدین شاه در اداره   امور داخلی گرفته تا برخورد با دیپلومات ها و   میزان علاقه   مداخلات   دول خارجی و سهم هریک از نفوذ بیگانگان را ارائه میدهد .  
« از نوری سیاست مصلحت اندیشی و از امیر کبیر اهمیت دولت مرکزی و قشون نیرومند را برای سرکوبی منازعات مرزی و حفظ تمامیت ارضی مملکت آموخته بود. »   ص ۴۶٣
انچه در این بخش نطر خواننده‍ی علاقمند را جلب میکند. تحلیل امانت از رفتار ناپلئون و توصیه های مصلحت گرایانه‍ی او به شاه ایران است. ظاهرماجرا چون ناپلئون دردرگیریهای الجزایرنتوانسته با مسلمانان سنی مذهب عثمانی کنار بیاید،   شاه ایران را تشویق میکند که پایبندی خود را به سنت های اسلامی حفظ کند. حتا نارضائی خود را از تعویض لباس ترکها ابراز میکند. « وی به شاه هشدار داد   که عثمانی ها با تبدیل البسه ی سنتی خود به جامه های فرنگی هم درنظر ملت خود   خفیف شدند و هم درنظر فرنگ». اما خواننده بلافاصله درمییابد که آبشخور تشویق های ناپلئون از کجا سرچشمه گرفته است. « ... تصورش (ناپلئون)   از همنوائی با اسلام به احتمال زیاد بازتابی از تلاش عمدتا ناموفق او در اواخر جنگ کریمه برای جذب دولت سنی عثمانی به حیطه ی نفوذ فرانسه بود. کوشش او درالجزایر برای آشتی دادن اهداف استعماری فرانسه با نهضت مقاومتِ مسلمانان بومی به جایی نرسیده   بود. پس در صدد برآمد که ایران شیعی را "پناهگاه اسلام راستین" تلقی کند. ...     او موکدا از ناصرالدین میخواست با صیانت سنن ایران   "به دنیا ثابت نماید که   اسلام مخالف با پیشرفت تمدن نیست" کشور ایران درسایه ی پادشاهی نیک نفس، و با دست زدن به اصلاحات درقشون و شبکه ی ارتباطات، میتواند بهترین مملکتِ خاور زمین و قبله‍ی زایران مکه گردد.» ص ۴ – ۴۶۵
 
مصلحت اندیشی تاکتیکی ناپلئون را نباید جدی گرفت.   عقیده اش درباره تعویض لباس ترکها، یک نظر شخصی ست. آنکه راضی شد مردمی هستند که با تغییر لباس خانه تکانی کردند. جامه نو کردند. باگشودن دریچه های تازه، نفسُُ تازه کشیدند و با افق های دنیای جدید آشنا شدند. توصیه هایش به شاه ایران برای علم کردن رقیب دینی و بیشتر، یارگیری درمقابل الجزایر و عثمانی بود که موفق نشد. ناپلئون ازفلسفه اسلام آگاهی درست نداشت واگرداشت و مفهوم تمدن را میشکافت هرگزنمیگفت " اسلام مخالف با پیشرفت تمدن نیست". گشودن این بحث هم جایش درنقد وبررسی این کتاب و اینجا نیست، ولی دراین دام هم نباید افتاد یا فریب خورد که با اسلام   میتوان به تجدد و تمدن جدید رسید، نه خیر نمیشود. ابدا نمیشود. اگرنمونه ای دراین مورد کسی سراغ دارد من بی خبرم .
 
ظهور ملکم درصحنه سیاسی دوران ناصری و تشکیل مجمع   سری فراموش خانه، از مباحثی ست که امانت در این فصل از کتاب   تجزیه و تحلیل میکند .
« ملکم برای نخستین بار سخن از ترویج حکومت قانون میکند و قانون را قراردادی اجتماعی میخواند که شاه و مردم را دربرابر یک دیگر مسئول میشمارد.     ...     ...    ملکم   درسال های نا آرام پیش از انقلاب   سال ۱٨۴٨ فرانسه که انجمن های پنهانی نقش مهمی درآن ایفا کردند، درپاریس میزیست و احتمالا با اینگونه انجمنهای اروپائی آشنائی پیدا کرده بود.    ...    ملکم ضرورت اصلاحات را درعین حال راهی برای دست وپنجه نرم کردن با مخاطرات فزاینده ی سلطه ی اروپائیان میدانست. ملکم به شاه هشدار میداد که خبط بزرگ صدارت نوری آن بود که عهد فتحعلیشاه را معیار مملکت داری میشمرد، غافل از آن که درطی سی سال که ازمرگ شاه مغفورمیگذشت دنیا معادل پانصدسال عوض شده بود .   ...    ...    فراموشخانه در اواخر عمرکوتاهش شاید جمعی از" اشخاص بی اسم و رسم " منجمله تجار، اصناف و دیگران را نیز به سوی خود جلب کرد. ...    ناصرالدین شاه بی شک نسبت به تشکیل فراموش خانه بیتفاوت نماند.     ...    گوبینو دبیر سفارت فرانسه (کنت دو گوبینو، نویسنده، شرق شناس و دیپلمات فرانسوی که دوبار درایران مآموریت یافت. فارسی آموخت و چند   کتاب   درباره ی ایران نوشت زیرنویس ص   ٨۶ –   کتاب «سه سال درایران» ترجمه ذبیح الله منصور درباره اخلاق و آداب ایرانیها ازآثار اوست-). هشدار ملکم به ناصرالدین شاه را نقل میکند که "شاه برای سلطنت دراین عصر دیگر نمیتواند مثل اسلافش اکتفا   به تکیه به دو عامل سلطه و زور نماید" گفته ای که با روح مضامین نوشته های فوق الذکر ملکم به خوبی مطابقت دارد.»   صص ۷٨ – ۴۷۲ .   و هکذا
« هرکسی درایران امروز که تا حدی معتقد به اصول اخلاقی میباشد به این انجمن پیوسته است.   ...    علمای عظام    ...    چه بسا به دستور شاه طی فتوائی انجمن خفیه را به خاطر اشاعه ی بی دینی تکفیر کردند ...   فراموشخانه را به آتش کشیدند و با خاک یکسان کردند. ملکم درحرم حضرت عبدالعظیم تحصن جست ...    ملکم به بغداد تبعید شد » ص ۵۰۵
فراموشخانه و فعالیتهای ملکم درجلب نظر عامه موثرافتاد. سخنان انتقاد آمیزش درآن سکوت و سکون قبرستانی و اوج استبداد ناصری، چون غرش تیری بود که پایه های سلطنت را لرزاند. نوشت :
« ایران عبارت است از بیست کرورخلق ... اختیار جمع این نفوس در دست یک واحد ضبط است و این وجود واحد به واسطه‍ی ضبط چنین اختیار عظیم خود را کاملا مختار میداند ...   مال و جان این بیست کرور خلق و حاصل کل این زمین را به هرقسم که میل دارد استعمال نماید. عقل من از درک بنیان این اختیار عاجز است.»   ۵۰۷
آنها که با تاریخ این سرزمین «پُرگهر» آشنا هستند ازعاجز ماندن عقل ملکم ابدا تعجب نمیکنند.   اینجا، قتل عام دگراندیشان، به قدمت تاریخ سابقه دارد.   پانزده قرن از مزدک کشی انوشیروان ساسانی میگذرد و یکصد و پنجاه سال از دوران فراموشخانه ی ملکم درکشور، و درهمین دو   دهه ی   گذشته بود که درایران، هزاران نفر از بهترین "پویندگان و جویندگان آزادی" زندانیان سیاسی بدون محاکمه؛ به طور وحشیانه   قتل عام شدند؛ آن هم   به فتوای آقای خمینی که وقتی وارد کشور شد انبوهی ازمردم با چشمهای پراشتیاق، دل های پاک و صادق خود را زیر پای او فرش کردند .
ای کاش ملکم زنده میبود ونادرستی افکار خودرا میدید که چگونه در قرن بیست و یکم، ایران، با احکام بدوی زیر "عامل سلطه   و زور" میچرخد .
ملکم به حالت تبعید ازکشورمیرود « ...   ده سال دیگر به ایران برمیگردد. این بار با صداقت و ابتکارعمل بسیار محدود تری، به عرصه ی سیاسی ایران باز گشت.» ص ۵۱۵
امانت   ازبلوای نان در شعبان ۱۲۷۷ واقعه ای را شرح میدهد که روایتی از شجاعت زن هاست و بسی عبرت آموز.   وقتی که شاه از شکار برمیگردد   جلو اورا میگیرند .
« پنج تا شش هزار زن بدون روبند که به نشان ادبار گِل به سر خود مالیده بودند دور اورا گرفته و فریاد می کشیدند و نان میخواستند. فراش های محافظ شاه با چوب و شلاق به جان آنها افتادند ولی زنان سنگ به   سر و روی فراش ها زدند وکالسکه ی شاه را محکم چسبیدند. بالاخره موکب همایونی توانست با زحمت زیاد از میان جمعیت راهی بگشاید و خود را به ارگ شاهی برساند . مردمان گرسنه دکان های نانوائی را در برابر چشم شاه غارت کردند-. محمدخان قاجار وزیر جنگ که همراه شاه بود نیز گرفتار شد. زنان که میدانستند وی یکی از محتکران اصلی است و انبارهای غله مهر و موم شده بزرگ دارد   از اسب پائین کشیدند وکتکش زدند ...   محمود خان نوری کلانتر پیر تهران فراخوانده شد   ...   کلانتر نیز هنگام آمدن به قصر سلطنتی مورد حمله و ضرب و شتم آشوبگران قرار گرفت و شاه که از بالای برج ارگ با دوربین این صحنه و ازدحام مردم را مینگریست به حضورش رسید ...   پس با گماشتگانش دوباره به میان جمعیت رفت و با چوب دستی اش تنی چند از زنان را به شدت کتک زد   ...     شاه فورا کلانتر را احضار کرد و به قرار مسموع   به او گفت "اگر تو در پیش چشم من   با رعایایم   این چنین بی ترحمی در غیابم مرتکب چه سوء اعمالی میشوی."   آنگاه فرمان داد کلانتر را فلک کردند و ریشش را از بیخ   تراشیدند ...    آتش غضب   ملوکانه   آنی چنان برافروخت که "لفظ هولناک طناب را برزبان آورد "
...     طنابی به گردن مرد بینوا انداختند و لحظه ی بعد درحالی که پاهای شان روی سینه او آمده بود، واپسین آثار حیات را با لگد ازبدنش خارج کردند. ... ادوارد ایستویک (نویسنده، دیپلمات و مترجم سفارت انگلیس) که خودشاهد ماجرا بوده است نوشت " شور و التهاب جمعیت با دیدن این مجازات ها آن روز فرو نشست و تهران به فاصله ی سر مویی از انقلاب نجات یافت»   ۹۹ – ۵۰۰
نه غضب شاهانه و نه بردار رفتن کلانتر محمودخان نوری، مشکل قحطی نان را حل نکرد.   « قحطی تا برداشت محصول بعدی همچنان مردمان را تباه کرد. در حالی که انبارهای بزرگ "وزرا و مقامات عالی" دست نخورده ماند وکسی به اوامر ملوکانه   که تمامی ذخایر باید به بازار آید ارجی ننهاد.» ص ۵۰۲