آزموده ها و آزمون ها
درچهلمین سالگرد تاًسیس کانون نویسندگان ایران


محسن یلفانی


• اعضای هیئت دبیران کانون بی شک از شمار معدود نویسندگانی هستند که به امضای خود در زیر منشور کانون دلبسته مانده اند و بر پیمان خود با همراهانی که همانا به خاطر تحقّق این منشور گردن خود را به طناب و کارد جلادان آزادی سپردند، وفادار مانده اند. این شرایط همه دوستدران کانون را ملزم می دارد تا جز با سنجیدگی و رعایت همه جوانب کار اقدامات و تصمیم های مسئولان کانون را داوری نکنند و در عین حال مسئولان کانون را بیش از هر وقت دیگر به خطیر بودن کاری که در دست دارند، فرامی خواند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ آذر ۱٣٨۷ -  ۴ دسامبر ۲۰۰٨


* ده سال پیش سی امین سالگرد تاًسیس «کانون نویسندگان ایران»، حداقل در آلمان، با جشن و گردهمآئی برگزار شد و در فضائی که پر بود از شادباش و تبریک و سخنان پرشور و ابراز امیدواری و خوش بینی نسبت به آینده کانون. شرکت کنندگان در گردهمآئی آلمان، که مهمانان ساکن ایران هم در میان آنان کم نبودند، دوام سی ساله کانون را به فال نیک می گرفتند و موفقیت آن را در آینده محرز و مسلّم می دانستند و با اطمینان و اعتماد کامل از آن حرف می زدند. تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد، هیچ یک از آنان به روی خود نیاورد که آن فضای سرزنده و خوشبینانه ای که گردهمائی در آن برگزار شد و آن امیدواری های نسبت به آینده، همه به یمن حرکت دوّم خرداد ۱٣۷۶ فراهم آمده بود که با به میان کشیدن امر آزادی و طرح آن به عنوان مسئله مبرم و حیاتی روز، جان تازه ای به کالبد جامعه ایرانی دمیده بود. اگردر این میان اشاره ای هم به این حرکت می شد، بیشتر برای یادآوری ضعف ها و کمبودهای آن و خرده گیری بر کسانی بود که بر اثر آن وارد صحنه شده و مسئولیت هائی به عهده گرفته بودند.
* چهلمین سالگرد تاًسیس «کانون نویسندگان ایران»، تنها به علت آنکه رقم چهل با تداعی ها و معناهای غنی تری همراه است، و یا حداقّل اینکه ده سال، با همه تجربه ها و درس های آن - اگر موفقیت ها را که چندان چشمگیر و محسوس نبوده اند زیرسبیلی در کنیم - بر سی سال افزون دارد، قاعدتاً باید با سر و صدا و شور و هیجان بیشتری برگزار می شد. چنین نشد و چهلمین سالگرد در فضای سوت و کوری برگزار شد (حداقّل تا حالا که داریم به فصل آخر سال نزدیک می شویم). هیئت دبیران، که خود در شرایط ناگواری مسئولیت اداره کانون را پذیرفته، به انتشار چند بیانیه اکتفا کرده و وعده داده است که مجموعه ای از آثار و نوشته های گوناگون به این مناسبت منتشر خواهد شد.
* در یک برآورد سریع و کلّی به آسانی می توان مشاهده کرد که «کانون نویسندگان ایران» پس از چهل سال تلاش و مبارزه (که بر خلاف عبارتی که معمولاً در این موارد به کار می رود، بی وقفه نبوده و بر عکس، با دوران های مکرّر و طولانی تعطیل و فترت همراه بوده است) در همان مرحله ای که کار خود را آغاز کرده در جا می زند و پیشرفت موثر و محسوسی در کار تحقّق و تحصیل هدف هایش به چشم نمی خورد وآینده ای که در برابر آن قرار دارد همانقدر مبهم و آکنده از بیم و امید است که گذشته چهل ساله آن. کانون هنوز نتوانسته است جا و مکان محفوظ و مطمئنی در جامعه ما برای خود فراهم آورد و همچنان در برابر سوء ظن و ترس و نفرت حاکمیت آسیب پذیر است.
* واقعیت دشواری ها و موانعی که کانون تا به حال تحمّل کرده و همچنان با آنها دست به گریبان است، نباید ما را از این واقعیت غافل کند که شرایط و وضعیت ناظر بر آزادی بیان و نشر، هم در مقایسه با ده پانزده سال گذشته و هم، بخصوص، در مقایسه با رژیم گذشته تغییر کرده است. این تغییرات را در درجه اوّل باید ناشی از تغییر زمان و مقتضییات آن دانست و در درجه بعدی حاصلِ مقاومت جامعه عرفی و فرهنگ ایرانی در برابر نفوذ و سلطه حاکمیت مذهبی. با این حال این پرسش باقی است که کیفیت و درجه این تغییرات چگونه است؟ آیا به واقع بهبودی در این زمینه حاصل شده است؟ یا برعکس، محدودیت ها بیشتر و شدیدتر شده اند و هنوز و همچنان خودکامگی و خودسری در قلمرو انتشار و اظهار عقیده و بیان بر جامعه ما حاکم است. کانون نویسندگان می تواند با تهیه گزارشی بر اساس اطلاعات و تحقیقات مستقل خود در این زمینه به این گونه پرسش ها پاسخ دهد.
* فهرست موارد حضور و شرکت و تاًثیر عملی و مادی کانون در رابطه با تصمیم ها و سیاست های حاکمیت در زمینه امور مربوط به اهل قلم سخت محدود و کوتاه است : همکاری و شرکت در تهیه قانون حقّ مولف و مصنف در همان سال های اوّل تشکیل کانون، دعوت شدن از جانب دولت موقت اسلامی برای تنظیم لایحه مطبوعات (که به سرعت با انصراف کانون از این همکاری بی نتیجه ماند)، صدور اجازه رسمی دولت اسلامی برای تشکیل مجمع کانون در سال ۱٣۷۷ و به عهده گرفتن حفاظت و امنیت آن. این فهرست که به طرز ناامیدکننده ای کوتاه است، نشان می دهد که دستگاه حاکمه در ایران، چه در رژیم شاه و چه در حکومت اسلامی، هیچ وقت جز به اکراه نام و وجود «کانون نویسندگان» را تحمّل نکرده و هر گاه نیز که اثر وجودی آن از حوزه معینی فراتر رفته و انعکاسی در داخل و خارج پیدا کرده، با شدت وخشونت به سرکوب آن برخاسته است.
* درطول چهل سالی که از تاًسیس «کانون نویسندگان ایران» می گذرد انبوهی از نوشته و گفته های گوناگون درباره آن فراهم آمده و بخصوص طرفداران کانون در تعریف و توصیف اهمیت و ضرورت و تاًثیر آن بسی قلمفرسائی کرده اند. بنابراین جای این است که این پرسش اساسی را نیز به میان آوریم که اگر «کانون نویسندگان ایران» تاًسیس نمی شد، چه می شد؟ چه کمبود یا نقصانی پیش می آمد و آیا اصلاً کمبود و نقصانی پیش می آمد یا احساس می شد؟ آیا در صورت عدم تاًسیس کانون نویسندگان، جامعه ایرانی، یا حداقّل جامعه هنر و ادب ایران، به خسران بزرگ و غیرقابل جبران یا به هر حال به خسرانی گرفتار می آمد؟ متاًسفانه، (یا خوشبختانه، از لحاظ آنها که نگران یک پاسخ منفی اند!) از پاسخ دادن به این پرسش با این بهانه که بر یک فرض غیرمحتمل تاریخی مبتنی است و ممکن است ما را به ورطه خیالبافی ها و گمانه زنی های بی پایه بکشاند، می توان پرهیز کرد...
* این واقعیت که کانون نویسندگان در به رسمیت شناساندن خود به هیئت حاکمه موفقیت ناچیزی داشته، و نیز این که هنوز نتوانسته است ثبات و تداوم فعالیت خود را به گونه ای مطمئن و پایدار تضمین کند، به هیچ روی نافی این حقیقت نیست که کانون طی چهل سال حیات پرمخاطره و دشوار خود سهم انکار ناپذیری در پیشبرد آرمان آزادی، بویژه در زمینه آزادی عقیده و بیان و نشر و مبارزه با سانسور داشته و تنها با حضور خود و کنکاش ها و بحث و جدل هائی که برانگیخته، تاًثیر بزرگی بر رواج و رونق و تقویت این اساسی ترین و مبرم ترین خواست جامعه ما داشته است. در واقع، عدم موفقیت کانون نزد دستگاه قدرت و باقی ماندن آن در موقعیت یک نهاد معترض و مبارز، گواهی است هم بر حقانیت و هم بر موفقیت کارزاری که به عهده گرفته است. چرا که تا زمانی که آزادی در وجوه گوناگون آن در دستگاه مدیریت جامعه پذیرفته نشده و به صورتی نهادی در ارکان جامعه جا نیفتاده باشد، تشکلی نظیر کانون نویسندگان، بنا بر ذات و دلیل وجودی خود ناگزیر همچنان در موضع آسیب پذیر و پرمخاطره یک تجمّع معترض و مبارز باقی خواهد ماند.
* با این همه نباید تصوّر کرد که مشکلات و موانعی که بر سر راه فعالیت کانون وجود داشته تنها نتیجه سیاست های حکومت هائی است که آزادی را شیشه عمر خود می دانند و بنا بر این می کوشند تا آن را به هیچ قیمت به دست دیگری ندهند. چنین نیست. بسیاری از مشکلات و موانع کانون از درون خود آن برمی خیزد. این مشکلات و موانع گاه چنان ابعاد و اهمیتی پیدا می کنند که می توانند بر تداوم و پیشرفت کار کانون تاًثیر قطعی بگذارند و آن را فلج کنند. این مشکلات و موانع معمولاً در هیئت اختلاف های عقیدتی بر سر مسائل سیاسی یا وابستگی های گروهی بروز می کند که حل و فصل آنها جز با صرف وقت و حوصله ای طاقت فرسا امکان پذیر نیست. امّا در بسیاری موارد نیز اختلاف های عقیدتی تنها رویه و وسیله بروز رقابت ها و حسادت های فردی و چشم هم چشمی های شخصی است که بویژه میان اهل قلم امری بس رایج و تقریباً عادی و درمان ناپذیر است. بی شک، یکی از عوامل مهمّی که باعث شده است تا بسیاری از اهل قلم کانون را رها کنند و یا آنکه اصولاً از نزدیک شدن به آن بپرهیزند، همین اختلاف های شخصی یا عقیدتی است. امّا رقابت ها و چشم و هم چشمی های فردی و اختلاف های عقیدتی میان افرادی که در پی فعالیت جمعی بر می آیند، چرا که به رغم این همه، در موقعیت یکسانی قرار دارند و از منافع مشترکی برخورداند و از تضییقات و فشارهای مشابهی رنج می برند، بر خلاف تصور رایج، اختصاص به ما ایرانیان ندارد. تجمع های داوطلبانه و مبارز بنا به ماهیّت خود متضمن کشمکش ها و تناقض های درونی اند. چرا که قاعدتاً و ضرورتاً از افرادی تشکیل می شوند که وضعیت موجود را نمی پذیرند و بدان تمکین نمی کنند و خود را صاحب عزم و اراده و توانائی برای دخالت در آن می دانند و طبیعی است که نزد چنین افرادی رسیدن به توافق و سازش، حتّی بر سر هدف های مشترک، کار آسانی نیست. بر این مشکل این را هم باید افزود که کانون نویسندگان از افرادی تشکیل می شود که هر یک به گونه ای دست اندر کار خلّاقِ خویشند و به اتکای کار خود صاحب نام و موقعیت مستقلی اند و بنابراین گردآمدن و همکاری اشان در زیر یک سقف بسی بغرنج تر و پیچیده تر خواهد بود.
* در طول چهل سال گذشته به طور کلّی آن گروه از نویسندگان ایرانی عضویت کانون را پذیرفته اند که به گونه ای، آشکار یا پنهان، از دور یا از نزدیک، با جنبش اجتماعی علیه استبداد و ارتجاع همراه بوده اند. این جنبش، کم و بیش از همان آغاز حامل دو گرایش آزادی خواهانه و برابری خواهانه بوده است. این دو گرایش علی الاصول و از لحاظ نظری نه تنها منافات و مغایرتی با هم ندارند، بلکه مکمل یکدیگر نیز هستند. در عمل، امّا، چنین نیست. آزادی خواهان تحقّق خواست خود را با حفظ نظام اقتصادی موجود و با برخی تغییرات در سازمان دهی و اداره آن ممکن می دانند و در نتیجه برای دست یافتن به خواست های خود روش های معتدل و میانه روانه ای در پیش می گیرند. در حالی که برابری خواهان که شرط لازم برای تحقق آرمان خود را تغییر نظام اقتصادی موجود می دانند، ناچار شیوه های قاطع وانقلابی در پیش می گیرند. در کشور ما گرایش آزادی خواهانه توانسته است تا حدودی خواست های عدالت طلبانه را در برنامه های خود بپذیرد و در پی تحقق آنها بکوشد. در حالی که گرایش عدالت طلبانه علاقه و اعتقادی به اصول و معیارهای آزادی خواهانه نداشته و یا آن که نهایتاً ازآنها به گونه ای ابزاری استفاده می کرده و آزادی را به خودی خود امر و آرمان معتبری نمی دانسته است. این دو گرایش خواه ناخواه به درون کانون نویسندگان نیز رخنه کرده و به صورت های گوناگون بر زندگی و فعالیت آن تاًثیر گذاشته اند. روشن است که این تاًثیر آشکار یا مستقیم نبوده و هر زمان بروز و نمود خاصی به خود می گرفته است. ولی در هر حال همیشه از عوامل اصلی اختلاف و تنش در درون کانون بوده است.
* در سال های آخر دهه چهل خورشیدی جامعه ما دورانی از سکوت و افول مبارزه اجتماعی و سیاسی را از سر می گذراند. با این حال در وجدان و آگاهی سیاسی جامعه میراث نهضت ملّی و دستاوردهای آن به عنوان یکی از نقطه اوج های مبارزه آزادی خواهانه کاملاً زنده بود. در حالیکه خاطره حزب توده، که در حافظه عمومی جامعه خواه ناخواه نشان و نماینده گرایش عدالت خواهانه به حساب می آمد، به علت سیاست های ناروا و اشتباه آمیزش، که در نظر بسیاری سر به خیانت می زد، بیشتر پشیمانی و عذاب وجدان را دامن می زد. این وضعیت مانع آن نشد که اهل قلمی که هر یک به گونه ای به این دو گرایش تمایل داشتند، و نیز آنها که اصولاً کار ادبی و فرهنگی خود را نه با این دو گرایش که با هیچ گرایش دیگری مرتبط نمی دانستند، گرد هم آیند و کانون نویسندگان را پایه گذاری کنند. شور و شوقی که تشکیل کانون در میان اهل قلم و خوانندگان و علاقمندان آنها فراهم آورده بود، آنقدر نیرومند نبود که در مقابل آزار و فشار ساواک تاب بیاورد. کانون دو سه سالی دوام آورد و سرانجام پس از دستگیری چند تن اعضا و همکارانش از ادامه فعالیت باز ماند. امّا در این میان عامل دیگری نیز در عرصه حیات سیاسی جامعه به وجود آمده بود که با بی پروائی و از جان گذشتگی خود اعتبار و اعتماد به نفسی برای شیوه دست به عصا و «قانونی» کانون بر جا نمی گذاشت : محاکمه سه تن از اعضا و همکاران کانون نویسندگان در دادگاه نظامی با روزهائی همزمان شد که سرلشگر فرسیو دادستان دادسرای نظامی با گلوله برابری طلبان جان بر کف به خاک افتاده بود.
* در آغاز نیمه دوم دهه پنجاه یک بار دیگر شرایط مناسبی برای فعالیت دموکراتیک فراهم آمد. شیوه مبارزه مسلحانه، که با قاطعیت تمام خواهانه اش چند سالی جامعه روشنفکری را از لحاظ اخلاقی به گروگان گرفته و از لحاظ فکری فلج کرده بود، به بن بست محتوم خود گرفتار آمد. رژیم شاه، با زیاده روی های دیکتاتور منشانه اش و با الزاماتی که سیاست جدید دولت آمریکا بر او تحمیل می کرد، از فعال مایشائی باز ماند و کنترل جامعه را به سرعت از دست داد. اعضای قدیمی کانون همراه با کسان دیگری که مشتاقانه به آنها پیوستند فعالیت خود را از سر گرفتند. کشمکش ها و اختلاف های درونی، که این بار نیز عمدتاً همان ریشه های قدیمی را داشت و در ضمن به علت فضای باز سیاسی به رقابت ها و دشمنی های شخصی و فردی ابعاد عجیب و غریب و گاه مضحکی داده بود، از سر گرفته شد. ولی ضرورت و وخامت اوضاع چنان بود که این موانع باعث توقف کار کانون نشد. در همین دوران بود که کانون موفق شد یکی از یادگارهای فراموش نشدنی تاریخ خود را بر جای بگذارد : شب های شعر پائیز ۱٣۵۶، در واقع ماه عسل کانون نویسندگان ایران با مخاطبان و علاقمندانش بود. امّا کانون فرصت چندانی نیافت تا این موفقیت را مزمزه کند و از نتایج آن بهره مند شود. دیو انقلاب، که همانا به یمن تلاش ها و مبارزات آزادی خواهان، از جمله کانون نویسندگان، از کوزه بیرون آمده بود، توفانی بر پا کرده بود که در آن صدای کانون دیگر به جائی نمی رسید.
* کانون نویسندگان ایران از «انقلاب» استقبال کرد. به ملاقات «حضرت آیت الله امام خمینی، رهبر مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری ملّت ایران» رفت و پیروزی «انقلاب ایران» را به وی تبریک گفت. و از این نکته هم غافل نماند که هم در حضور امام یادآوری کند که «همچنان با هر گونه سانسور و اختناق فکری» مبارزه خواهد کرد. کانون، با پرهیز از ذکر «بسم الله» در آغاز خطابه خود و با از قلم انداختن صفت «اسلامی» انقلاب، گوئی می کوشید تا خطر سلطه مذهب و اختناقی را که به همراه داشت، دفع و از خود دور کند. با این همه کانون در برابر انقلاب اسلامی در آغاز روشی ارشادی در پیش گرفت و امیدوار بود که با صبر و مدارا رهبران و بزرگان انقلاب را وادار کند تا به واقعیت و اقتضای جامعه ایرانی توجه کنند و حقوق اولیه مردم، از جمله خواست های کانون را در زمینه رعایت آزادی و از میان برداشتن گروههای فشار و سرکوب، رعایت کنند. سرکردگان انقلاب طبعاً توجهی به نصایح و صبر و تحمّل کانون نکردند و اصولاً علاقه ای هم بدان نداشتند. با صدور فرمان «قلم ها را بشکنید» کانون هر گونه امیدی را به نسبت به پیشرفت کارش در حاکمیت جدید کنار گذاشت. در جریان سرکوب تمام عیار مخالفان و معترضان رژیم جدید در آخر بهار ۱٣۶۰، کانون نویسندگان نیز از قلم نیفتاد و دفتر و دستگاه مختصرش آماج حمله عوامل حکومت اسلامی قرار گرفت و تعطیل شد. در مقابل کانون چند بیانیه با لحنی فوق العاده تند و پرخاشگرانه انتشار داد و در آنها مردم و بخصوص اهل قلم را به مقاومت دعوت کرد. این بیانیه ها نیز انعکاس چندانی نیافت و تنها در تاریخ مبارزات کانون ضبط شد.
* مهمترین رویداد این دوره از حیات کانون نویسندگان اخراج پنج تن از اعضای قدیمی و سرشناس آن بود که به حزب توده وابسته بودند و اصرار داشتند که کانون نیز از خط مشی آن حزب پیروی کند. خط مشی حزب توده نیز در این خلاصه می شد امر مبارزه با امپریالیسم و تقویت سیاست های ضدسرمایه داری، و در نتیجه راندن «لیبرال ها» از حکومت و جانشین کردن آنها با نمایندگان «خرده بورژوازی انقلابی»، از چنان اهمیت و فوریتی برخوردار است که کسی نباید به بهانه دفاع از آزادی های فردی و اجتماعی مزاحمتی برای انقلاب و رهبری آن ایجاد کند. این دعوای درونی کانون را نیز می توان به تسامح در زمره همان دعوای میان دو گرایش آزادی خواهی و عدالت طلبی قرار داد. البته، دستگاه رهبری حزب توده آنچنان سرسپرده سیاست های اتحاد شوروی بود که اصولاً نمی توانست نیروئی در خدمت و یا به سودِ مردم یا کشور ما به حساب آید. با این حال کسان بسیار، از جمله آن پنج عضو کانون نویسندگان، شعارهای عدالت خواهانه حزب توده را باور داشتند و از سر راستی و صمیمیت به آن پیوسته بودند. هیئت دبیران و اکثریت اعضا در برابر تحریک ها و شانتاژ اعضای طرفدار حزب توده در درون کانون، و نیز در برابر تبلیغات و تهدیدهای همکاران آنها در بیرون از کانون، مقاومت کردند و سرانجام تصمیم به اخراج آن پنج تن گرفتند. با توجه به جو ملتهب و مخاطره آمیز آن دوران و بخصوص با توجه به این که در آن دوران نظریات و سیاست های حزب توده سخت رایج شده بود و بسیاری از نیروهای «مترقی» نیز آنها را پذیرفته بودند، این تصمیم، که به نوعی انشعاب در کانون منجر شد و آن را از لحاظ کمّی سخت تضعیف کرد، از اعتقاد راسخ و صمیمانه به آرمان دفاع از آزادی بر می خاست و به همین مناسبت یکی از برگ های روشن تاریخ کانون شمرده می شود و جا دارد که همواره به خوبی از آن یاد شود. لیکن باید این را هم افزود که این برگ روشن از تاریخ کانون بلافاصله با لکه سیاهی آلوده شد : کانون نویسندگان ایران، در همان روزی که اخراج پنج عضو طرفدار نظریات حزب توده را تصویب کرد، بیانیه ای صادر نمود و در آن از گروگان گیری کارمندان و دیپلمات های سفارت آمریکا در تهران طرفداری کرد. می توان به یاد آورد که کانون در شرایط اضطراری به این کار دست زد و در ضمن کوشید تا طرفداری خود را با توضیحات و امّا و اگرهائی مشروط کند. بعدها نیز بسیار کسان، از جمله برخی آمریکائی های صاحب نام و فضیلت، گروگان گیری را اقدامی «فهمیدنی» دانستند. امّا هیچ یک از این توضیحات نمی تواند این حقیقت را بپوشاند که این موضع گیری اولاً خارج از وظایف کانون بود و ربطی به هدف های آن نداشت، ثانیاً به عنوان تاًییدی بر یک اقدام توحش آمیز جز نکوهش سزاوار هیج قضاوت دیگری نیست.   
* بی شک درخشان ترین دوره فعالیت کانون نویسندگان همانست که پس از تعطیل و بسته شدن آن در سال ۱٣۶۰، از اواخر همین دهه آغاز شد و تا تشکیل مجمع عمومی و انتخاب هیئت دبیران در پایان ۱٣۷۷ ادامه یافت . اولّین اشاره ها و پیشنهادها برای از سرگیری فعالیت کانون نویسندگان در این دوره، زمانی مطرح شد که فضای سرکوب و اضطراب و خون و مرگ همچنان بر جامعه حاکم بود و گشایش هر گونه دریچه ای برای تنفس آزاد باورنکردنی به نظر می رسید. با اینهمه گفتگوها و رای زنی ها ادامه یافت و از طریق چند مجله ای که امکان نشر یافته بودند، با علاقمندان نیز در میان گذاشته شد. واکنش دستگاههای امنیتی و تبلیغاتی رژیم سریع و خصمانه بود و از توهین و تهدید گرفته تا آزار و دستگیری و توطئه و قتل، همه شیوه ها برای ساکت کردن نویسندگان به کار گرفته شد، و در نهایت بی اثر ماند. در سال ۱٣۷٣ نامه «ما نویسنده ایم» با ۱٣۴ امضا منتشر شد و با لحن سنجیده و واقع بینانه و در عین حال مصممش در داخل و خارج کشور تاًثیر عمیقی بر جای گذاشت. در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال ۱٣۷۶، که عملاً به رفراندمی علیه رژیم تبدیل شد و جنبش نیرومند و گسترده ای با خواست آزادی و رعایت حقوق فردی و اجتماعی در پی آورد، کانون به حقّ باز تابِ حضور و اثر خود را در جامعه می دید. و بی گمان به همین علت هم بود که در شمار اولین هدف های هسته اصلی حکومت اسلامی قرار گرفت که سیاست های اصلاح طلبانه را تهدیدی برای موجودیت و بقای سلطه بلامنازع خود می دانست. در ماجرای شوم و خوفناک قتل های زنجیره ای دوتن از صمیمی ترین و کوشاترین اعضای کانون، محمّد مختاری و محمّد جعفر پوینده، ربوده شدند و به قتل رسیدند.
* این دوره از فعالیت کانون نویسندگان، با همه دشواری های درونی و با وجود قربانی هائی که از کانون گرفت، نشانه دلگرم کننده ای بود بر اینکه می توان به رشد و نمو نهال آزادی در میهن ما نیز دل بست و امیدوار شد – نهالی که بومی آب و خاک ما نیست، همچنانکه بومی هیچ آب و خاکی نبوده و فقط به یمن آگاهی و کوشش مردمان به بار نشسته و به یکی از عناصر اساسی زندگی و سازمان اجتماعی اشان تبدیل شده است. سیر بعدی رویدادها نشان داد که علف های هرز و مسمومِ بومی بیش از آن خاک مزرعه میهن ما را پوشانده اند که به نهال طرد و شکننده آزادی به این آسانی ها مجال رشد و نمو دهند.
از آثار سرکوب بی امان حرکت اصلاح طلبانه و خفه کردن بروزهای گوناگون آن، یکی هم این بود که هیئت دبیران کانون نیز در انزوا قرار گرفت و از ارتباط موثر و زنده با اعضای کانون محروم شد و به علت از سرگرفته شدن جوّ اختناق در محاق توطئه سکوت و
بی اعتنائی قرار گرفت. با دشوار شدن و خطرناک شدن شرایط فعالیت جمعی، یک بار دیگر بسیاری از نویسندگان و همکاران کانون، که در فردای قتل محمّد مختاری و محمّد جعفر پوینده مشتاقانه به سوی آن روی آورده و هر یک گوشه ای از کار را گرفته بودند، راه جدائی در پیش گرفتند و شیوه ماًلوف و آشنای کار فردی و مستقل را بیشتر به صلاح خود و پیشرفت کار خود دیدند. در این شرایط اعضای هیئت دبیران کانون بی شک از شمار معدود نویسندگانی هستند که به امضای خود در زیر منشور کانون دلبسته مانده اند و بر پیمان خود با همراهانی که همانا به خاطر تحقّق این منشور گردن خود را به طناب و کارد جلادان آزادی سپردند، وفادار مانده اند. این شرایط همه دوستدران کانون را ملزم می دارد تا جز با سنجیدگی و رعایت همه جوانب کار اقدامات و تصمیم های مسئولان کانون را داوری نکنند و در عین حال مسئولان کانون را بیش از هر وقت دیگر به خطیر بودن کاری که در دست دارند، فرامی خواند.
* دستآورد بزرگ کانون در دهه میان اواخر ۶۰ تا اواخر ۷۰ این بود که از طریق سلسله پایان ناپذیری از گفتگوها و بحث ها و مناظره ها، که بی هیچ خودداری و ملاحظه ای با دیگران نیز در میان گذاشته می شد، و با به میان کشیدن و حلّاجی تجربه های سال های انقلاب، گذشته کانون مورد نقد قرار گرفت و سرانجام تعریف مجاب کننده و معتبری از ماهیت کانون و هدف و شیوه و عملکرد آن به مثابه یک تشکل صنفی-سیاسی معترض و مبارز به دست آمد. از جمله روشن شد که «کانون نویسندگان ایران» اساساً یک تشکل صنفی است و اصرار دارد که خصلت صنفی خود را حفظ کند و خواست های آن نیز از حدود خواست های حرفه ای اهل قلم فراتر نمی رود و در این مورد هیچ تفاوتی با دیگر تشکّل های صنفی، مثلاً گل فروشان یا آرایشگران، ندارد. تفاوت از ذات حرفه اهل قلم برمی خیزد که تاًمین آزادی و از میان برداشتن سانسور و یا حداقّل کوشش در این راه، از ضروریات اولیه و اجتناب ناپذیر آن است. امّا امر آزادی و لغو سانسور امر عمومی، پس سیاسی است. حدود سیاسی بودن کانون و دخالت آن در امر سیاست به همین محدود می شود. از طرف دیگر، کانون یک اتحادیه نیست، چرا که به دلایل بسیار واضح، نه تنها تمامی، که حتّی اکثریت اهل قلم را در برنمی گیرد. در کشور ما فراوانند نویسندگانی که یا مشکلی به نام فقدان آزادی و مانع سانسور نمی شناسند و یا اگر هم می شناسند، مبارزه با آن را مفید یا ضروری نمی دانند. حتّی کسانی هستند که وجود سانسور و اختناق را موهبتی برای کار خلّاق هنری می دانند (برای بی اعتبار کردن این عقیده کافی نیست که آن را تنها به کارگردان مشهورمان نسبت دهیم که به برکت بسم الله انبوهی از جوایز فستیوال های جهانی را درو کرده است. آندره ژید نیز که در آزادگی و آزادی خواهی اش تردید نمی توان داشت، زمانی گفته بود «هنر در اجبار می زید و در آزادی می میرد.») با توجه به گوناگونی و کثرت روش ها و رویکردها در میان اهل قلم، باید این واقعیت را پذیرفت و از آن استقبال کرد که کار دفاع از آزادی بیان و نشر و مبارزه با سانسور در انحصار کانون نویسندگان نیست. مدت هاست که در کشور ما کسان بسیار، که از افق های فکری گوناگون می آیند، برای تحقّق این آرمان می کوشند و در این راه ناملایمات و سختی های فراوان تحمّل کرده اند. وظیفه کانون نویسندگان است که با اینان از پی همراهی و همکاری برآید.
* یکی از موفقیت های کوشندگانِ از سرگیری فعالیت کانون در دوره اخیر این بود که بند مربوط به «بی حصر و استثنا» بودن حقّ همگان در برخورداری از آزادی را در طرح جدید منشور حفظ کردند و به تصویب مجمع عمومی رساندند. درباره سرنوشت تراژیک بزرگی که برای اولّین بار این قید را پیشنهاد کرد و بعدها خود و دوستانش دلبستگی چندانی به رعایت آن نشان ندادند، سخن بسیار گفته شده و نیازی به تکرار آنها نیست. در مقابل لازم است بر این نکته تاًکید شود که این بند در واقع بیان یک اصل یا آرمان است و معنای آن در واقع این است که چون آزادی «بی حصر و استثنا» حق همگان است، پس حقّ نویسندگان نیز هست. نیازی بدان نیست که کسی حقوقدان برجسته ای باشد تا دریابد که این بند، کانون را موظف نمی کند که اگر در هر گوشه کشور آزادی کسی یا کسانی با «حصر و استثنا» مواجه شد، فوراً وارد صحنه شود و در بیانیه های خود، که در شرایط فعلی انعکاسی چندانی هم ندارد و به جائی نمی رسد، گوشه ای هم بدان اختصاص دهد. درست است که دفاع از تمامی مرزهای کشور وظیفه ارتش است، ولی اگر یک گروهان به بهانه رعایت این اصل بخواهد نقش ارتش را بازی کند و هر یک از نفراتش را به گوشه ای از مرز گسیل دارد، نه تنها کاری از پیش نخواهد برد، که همان تپه کوچکی را هم که دفاعش را به عهده گرفته از دست خواهد داد!


* بر ذمه دارم که در این فرصت - چون معلوم نیست که فرصت دیگری هم در پیش باشد - این توضیح را نیز اضافه کنم که هر پنج عضو سرشناس کانون نویسندگان که در این متن از آنها به عنوان طرفداران خط مشی حزب توده نام بردم و خود نیز در زمره بانیان اخراج آنها بودم، و چنانکه در متن آمد، همچنان به درستی این تصمیم اعتقاد دارم، همواره مورد احترام عمیق من بوده اند. از دوستی و توجه زنده یادان به آذین و سیاوش کسرائی و نیز آقایان فریدون تنکابنی و محمّد تقی برومند، که عمرشان دراز باد، برخوردار بوده ام و همواره خود را سپاسگزار ایشان دانسته ام. م. ا. سایه، سراینده چکامه فراموش نشدنی «بهار غم انگیز» را، متاًسفانه، بجز در آن صحنه های دلخراش در گیری در مجمع عمومی کانون، فقط یک بار دیگر، زمانی که همراه با سعید سلطانپور برای انتخاب موسیقی متن نمایش «آموزگاران» به خانه اش رفته بودیم، ملاقات کردم و از کرم و سخاوتش، و از کلکسیون پر و پیمان صفحه های موسیقی کلاسیکش، بهره بردم.


yalfani.mohsen@orange.fr