وقت رفتن!


بابک امیرپور


• می بینید که این بیچارگان خوابند و با همان ابزار شاهی، به مبارزه با خشم اجتماعی می پردازند. باید از ایشان پرسید: چرا فکر می کنید ابزاری که نتوانست به شاه کمک کند تا بماند، به شما کمک خواهد کرد که بمانید؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ آذر ۱٣٨۷ -  ٨ دسامبر ۲۰۰٨


در آستانه ی روزهای ١٣ آذر – روز مبارزه با سانسور و پاسداشت آزادی بیان و اندیشه- و روز ١٦آذر – روز دانشجو- ، در همهمه ی فریادهای آزادی خواهانه ی زنان و نویسندگان و دانشجویان، دادخواهی و حق جویی کارگران، عدالت خواهی زندان سیاسی؛ در آشوبی از گرانی، نا امنی اجتماعی و سیاسی، در نابسامانی سیاست خارجی، در اوج بحران اجتماعی، فقر و بیکاری، فساد اجتماعی و اقتصادی، تنها دیوانگان اند که می توانند چنین چشم و گوش ببندند و به آنچه در پس خویش ویران کرده اند، نیاندیشند و مست از جهل و نادانی و کوری، بخندند.
آنان هیچ به یاد ندارند که شاه هم سقوط را باور نداشت و در آن همهمه ی اجتماعی، مردم و نیازها و مبارزاتشان را جدی نگرفت، و رفت! و رفتن اش هم بر همین اساس مقدر شد که به مردم باور نیاورد و سرنوشت همه ی حاکمانی که مردم را جاهلان همیشگی بپندارند، چنین خواهد بود.
سرکوب ، فشار، سانسور، توقیف، زندان و اعدام، زد و بند با ابرقدرت ها، حاتم بخشی منابع ملی کشور به کشورهای دیگر، زمان تحویل قدرت را به تعویق خواهد انداخت، اما تاریخ، جایگزینی محتوم حاکم و محکوم را فراموش نخواهد کرد.
این دست ها که امروز بر سینه می گذارند و از سر چاپلوسی و ریا به یکدیگر کرنش می کنند، روزی که هنگامه رسوایی شان فرا رسد، برای تبرئه کردن خود و گریز از مجازات، انگشت اتهام به سوی یکدیگر خواهند شد.
سرنوشت سعید امامی، مردی که با عشق به امام اش، تبهکاری را چون عبادتی انجام می داد و برای هر جنایت اش، خود را گامی به بهشت نزدیک تر حس می کرد- به راستی، چنانکه وعده داده بودنداش، چه زود هم به بهشت واصل شد- نمایشی از خلسه ی قدرتی ست که اینان به آن دچارند و برای حفظ اش، دیگر هر کار غیر بشری هم توجیحی مقدس خواهد یافت.
حال، این لولیان مست قدرت، هزاران هوشیار را به قربانگاه می فرستند و ضحاک مار بردوش را بار دیگر در تاریخ ایران زمین زنده می کنند که برای بقای خود، مغز جوانان مام میهن را می طلبید؛ و مگر این استعاره ی تاریخی، اشاره به حاکمانی چون اینان نبوده است.
جوانان که همواره مظهر راستی، آرمانخواهی، آرزو، توانایی، نوپردازی، صداقت و شجاعت اند باید سلاخی شوند تا تازگی، توانایی، شهامت و نو پردازی از پیکر حرکت های اجتماعی   زدوده شود، و این ضحاکان بهتر بتوانند بر جامعه ای سترون، مایوس ، منفعل، و بدون حیات حکومت کنند.
اما این باور نادرست جباران تاریخ ایشان را هم مانند اسلاف شان به ورطه ی سقوط می کشد و گویی " کوری" بیماری ناگزیر"قدرت" است.
پس باد، که تاریخ را انسان ها می سازند و جنبش دانشجویی و جنبش پر تهور زنان کشورمان نمایشگر زمان به پایان رسیدن وحشت است.
تکرار خشونت حکومتی، نتیجه ی آن را کاهش می دهد و هول و وحشتی را که می خواهند از آن سبب، در میان مردم برانگیزند، بی تأثیر می کند. مبارزه امروز دانشجویان، به وضوح پایان حکومت رعب و وحشت را نشان داد.
می بینید که این بیچارگان خوابند و با همان ابزار شاهی، به مبارزه با خشم اجتماعی می پردازند. باید از ایشان پرسید:
چرا فکر می کنید ابزاری که نتوانست به شاه کمک کند تا بماند، به شما کمک خواهد کرد که بمانید؟ آیا دلتان را خوش کرده اید که آمریکا شاه رادیگر نخواست، اما شما را هنوز می خواهد؟
برای ماندن دیگر به چه روشی دست خواهید زد؟ مانند شاه، تانک، توپ و مسلسل؟
آیا فراموش کردید که در انقلاب ۵۷ از هر شهید، هزاران انقلابی تازه نفس به پا خاست، و هر قطره خونی که بر زمین ریخت، حتی بی تفاوت ها را هم بر آشفت و به میدان مبارزه کشاند؟
صف مبارزه هر روز انبوه تر شد، نه به سبب کار تشکیلاتی سازمان یافته ی سازمان های سیاسی و احزاب- بخشا چنین بود، اما گسترده و عمومی نبود- بلکه به سبب گسترش ابعاد خشونت و نفوذ حس همدردی اجتماعی که به تدریج دامنه ی آن به تمامی سطوح جامعه کشیده شد و بزرگ و کوچک و مرد و زن را به همدردی و همراهی طلبید.
حال شمایان که امروز مست می خندید و در آینه ی تاریخ گذشته، خود را باز نمی شناسید، این یک شعار نیست، این تاریخ است که تکرار خواهد کرد:
"تانک، توپ، مسلسل، دیگر اثر ندارد"



تذکر:
من بابک امیر پور هستم. فکر کردم لازم است یک بار خود را طی تشریفات رسمی به شما معرفی کنم. نامی که خالق من انتخاب کرد از قضای روزگار پس از نوشتن سه مقاله و یک نقد، در جستجوگر گوگل معلوم شد که شخص دیگری هم در ایران به همین نام وجود واقعی دارد. بنابراین از آنجا که ممکن بود نوشته های من یا کسی که مرا از خود درآورده است، برای بابک امیرپور واقعی دردسر ساز شود، به پایان اسم ام خود " فرد" را اضافه کرد تا از بابت بی درزبانی اش ، دیگری به زحمت نیافتد.
شناسه ی من بابک امیرپورفرد خواهد بود با آدرس ایمیل babak_amirpour@yahoo.com
می دانم که به این ترتیب فرد دیگری را به جای من مکافات نخواهند کرد. حالا قلمی که می خواهد زیر نام من آزاد باشد، می تواند با وجدانی آسوده بنویسد.