قبض بهشت ۱ - یوسف وزیر «چمن زمینلی»

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : تلنگر توپ می گردد ، به جان عاشقان هر دم ، اگر شوری به دل داری ، تو را آتش زند در دم
سلام عمو بهروز عزیز ، دستت درد نکند

ترجمه ات تلنگری گشت غریب. این بود که گفتم: وقت آن است تا کمی با تو به درد دل بنشینم.

داستان های قدیمی برای مردم دوران جدید و عصر انترنت به نظرم بسیار جالب است. نوشته هایی با همین عنوان دارم"داستان های قدیمی برای مردم عصر انترنت"
در این نوع نوشته ها با همه ی اندوهی که در آن موج می زند ، شتاب کشنده ی دوران ما را در آن نمی بینی. همه چیز حتی فاجعه به آرامی می گذرد. حسی غریب - که گویی در پی یافتن آرامش است برای دوران سرعت - همیشه مرا به کوچه پس کوچه های قدیم برده است.
حتی گاه نقب به دنیایی می زنم که هرگز خودم ندیده ام. بیشتر از پیران ، پدر ، مادر و مادر بزرگ ها شنیده ام. بعد به کودکی می روم و آنچه از قدیم مانده را با خاطرات شنیده از بزرگان در هم کرده از آن معجونی جور می کنم تا دارویی گردد شاید برای اضطراب دوران ما.
ترجمه ی خوبت مرا به نوشته های نیمه کاره ی من برد بیشتر مال زمان ارباب و رعیتی است. از آن ِ زمان ِ کُند ، زمان فاصله ها می باشد. مال زمانی است که اگر کسی از گیلان خودمان به تبریز ، مشهد یا تهران می رفت و بر می گشت ، اتفاقی بزرگ به شمار می آمد.
درود بر تو عمو بهروز گل ، کاری بسیار نیک و زیبا انجام داده ای.ترجمه ات مرا به کوچه های ندیده ی دور تاریخ برد ، مرا برد و به غروبی پر از آرامش سپرد. آشیانه ای آنجا برای خود ساختم و دو باره به دور دست زندگی با آرامشی دلپذیر دل باختم.
می دانم زندگی آنجا پر از رنج است ، اما از آرامشی نیز برخوردار است ، چیزی که امروز جایش را شتاب سرسام آور گرفته است ، که چون ماری مست ، هر روز خود را به جان خسته ی آدمیان می پیچاند ، و در شب ها خاطره اش در جیب جان ها چندش آور می ماند.
عصر جدید راحتی های زیادی به انسان داده. سئوال اما این است. آیا آنچه ستانده و داده با هم برابری می کنند؟
انسان عصر جدید درست مثل کالا هایش دارد می شود. مصنوعی است. دست همدیگر را می فشارند ، به هم لبخند می زنند ، حتی روی همدیگر را می بوسند ، بدون اینکه هیچ احساسی به هم داشته باشند. و اگر کسی پیدا شود که به راستی دامن می زند. به او می خندند. اول باورش نمی کنند و بعد که دیدند نه راستکی زلال و چشمه وار است ، حرکت او را کودکانه می دانند.
البته راست می گویند ، چون کودکان راست می گویند ، کودک بلد نیست دروغ بگوید. انسان دوران ما ، هزاران کیلومتر از کودکان از راستی فاصله گرفته. انسان دوران ما ، پوچ ، دروغگو ، افسار گسیحته و سخت متجاوز شده است.این انسان مدرن حتی گاه به کودکان خود تجاوز می کند و بعد وکیل می گیرد تا در دادگاه از او دفاع کند.
داستانت مرا برد به دورانی که بزرگان هنوز کودکی را فراموش نکرده بودند. مثل همان مردی که در کوچه ی تنگ و باریک از زیر الاغ رد شد و رفت ، رفت و دیگر برنگشت. بعد از آن انسان راستی و کودکی در بزرگان را ،فقط در فیلم ها ، در محاکمه ی قهرمانان جستجو کرد. و چارلی بزرگ این عصر ِ اعسار ِ غریب را "عصر جدید" نامید.

دست مریزاد عمو بهروز گل

habibileisi@googlemail.com
۵۱۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣٨۷