نقد یک بازخوانی انتقادی


علی کلائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ آذر ۱٣٨۷ -  ۱۵ دسامبر ۲۰۰٨


این روزها پر است از دیدگاههای انتقادی نسبت به جنبش دانشجویی که آی جنبش دانشجویی فلان و بهمان است و حرف گوش نمی دهد و روشش این نباید باشد و دیگرگونه باید باشد و قس علیهذا . کسانی هم این حرفها را می زنند که اکثرا یا متعلق به نسل امروز دانشجویان اند که باید پرسید خود چه کرده اید در مسیر هدف و اصلاح نقطه ضعفی که برای این سخنگاه ملت می بینید و یا متعلق به نسلی است که در سالهای دهه ۶۰ و در ماجرای اشغال سفارت ایالات متحده خود از مسببین حادثه بودند و از فعالین ذیل حکومت و حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب آن دوره . و به نتیجه این حضور در کمیته های تصفیه اساتید و دانشجویان حضوری فعال داشتند و به مشخص ترین وجه ممکن ، هم در تهران و هم مثلا در شیراز یا یزد به بازوان پر قدرت نظام ولایی تبدیل شده بودند .
اما در میان این نقد کنندگان شاید معدود کسانی باشند که خود از زخم خوردگان آن روزهای غم و زخم و درد باشند و هنوز زنده و پویا به این جنبش همه زنده و پرسش گر بپزدازند. تقی رحمانی که خود از تصفیه شدگان آن روزهاست از این جمله است. ایشان در شماره دوشنبه ۱٨ آذر ۱٣٨۷ در نشریه اینترنتی روز که دیگر دارد به مرجعی برای تحلیل های قلم زنان و اهل فکر ایرانی تبدیل می شود و کاش قدری ملایم تر بود نسبت به مقالاتی که در دیگر سایت ها منتشر شده اند و قدری در این مورد کوتاه می آمد، طی مقاله ای با عنوان ((بازخوانی انتقادی سه نماد جنبش دانشجویی)) به این مسئله و مسئله اساسی جنبش دانشجویی پرداخته است .
آنچه از اینجا به بعد نگاشته می شود نقدی است بر این بازخوانی انتقادی و فی الواقع نقدی است بر نقد این ارجمند مبارز که خود هزینه های گزافی را در ماجرای کودتای فرهنگی سال ۵۹ پرداخت کرده و در واقع از السابقون السابقون جنبش دانشجویی می باشد که البته به دلیل خروج از شان دانشجویی به مانند بسیاری که هنوز و پس از سالها از قِبَلِ دانشجو بودن در سالهایی خاص نان می خورند و اسم و رسمی دارند به عنوان یک اندیشه ورز و فعال مستقل به حیات سیاسی و فکری و اجتماعی خود ادامه می دهد .
در پروسه نقد این نگاشته ایشان ابتدا می خواهم سوالی را داشته باشم . سوالی که ایشان مقالاتی را پیرامون آن نگاشتند و اما هنوز برای این حقیر روشن نشده که منظور حقیقی از آن چیست . ایشان در این مقاله بارها از تیپ خوشنام و تیپ کامیاب سخن به میان آورده اند و آنچه بر جنبش دانشجویی در ۱۶ آذر ٣۲ ، ۱٣ آبان ۵۷ و ۱٨ تیر ۷٨ گذشته را از جنس تیپ خوشنام دانسته اند که با وجود خوشنامی به کامیابی نرسید .
حال سوال اینجاست ؟ مگر چه اتفاقی باید می افتاد که جنبش دانشجویی در طی این سه حرکت را بتوانیم کامیاب تلقی کنیم ؟ و سوالی اساسی تر که رسالت جنبش دانشجویی چیست ؟ اگر این رسالت و هدف گزاری مشخص شود آنگاه می توان در این مورد صحبت کرد که حال آیا جنبش دانشجویی در کار خود و رسیدن به اهداف خود کامیاب بوده است یا فقط خوشنامی کرده و در صحنه سیاسی ایران روشنایی افکنده و البته از روشن کردن باز مانده است .
نکته ای که وجود دارد این است که ایشان با ((خوب)) ارزیابی کردن عنصر مقاومت ، به این نتیجه رسیده اند که این مقاومت باید به کامیابی برسد . حال سوالی که پیش می آید این است که آیا پروسه رسیدن مقاومت به کامیابی را باید دانشگاه رهبری کند ؟ اینگونه به نظر می رسد که کامیاب شدن مقاومت مستلزم عمل اندام وار دیگر بخشهای اجتماعی است . این دیگر بخشها درست است که توسط محصولات دانشگاه – همانگونه که آقای رحمانی بر شمردند – یعنی متخصص ، فعال سیاسی و روشنفکر ادامه می شود ، اما این محصولات مابعد دانشگاه هستند و دیگر خصوصیت دانشجو بر ایشان بار نمی شود . در ضمن آیا جنبش دانشجویی به عنوان حرکتی رادیکال (ناشی از سبک بال بودن عنصر دانشجو و جوانی و آرمان گرایی او) مطرح نمی شود و نمی تواند با توجه به اوصاف ذکر شده ،‌ پیشتاز باشد ؟ آیا جنبش دانشجویی فرانسه – بطور اخص – در می ۶٨ نسبت به دیگر بخشهای دارای دینامیسم اجتماعی پیشتاز نبود ؟ به نظر می آید که ابتدا باید روی مفاهیم قدری دقیق تر شد .
ایشان البته در میان مقاله شریفه خود به نکته ای اشاره فرموده اند و توقع ((استمراری جریان ساز)) را از جنبش دانشجویی دارند و آنرا ((نهاد مدنی)) و ((متعلق به جامعه مدنی)) می دانند و در ذیل این دیدگاه به نقد دولت مداری آن پرداخته اند .
البته این دیدگاه خود قابل تقدیر و توجه است که احزاب سیاسی از زمان تاسیس اولین دانشگاه در ایران (۱٣۱٣) تا امروزسعی در یار گیری سیاسی در دانشگاهها داشته اند و مطامع حزبی و قدرت محورخود را از میان این کریدور پیگیری می کرده اند و البته زمانی که جنبش دانشجویی مدعی حضوری همسان بزرگترها در فضای سیاسی می شود (به مانند سازمان دانشجویان زمان جبهه ملی) از حضور آن ممانعت به عمل می آید و حتی توصیه پیشوای کبیر نهضت ملی هم افاقه نمی کند . اما سوال اینجاست که اولا جنبش دانشجویی چگونه قرار است استمراری جریان ساز داشته باشد و ثانیا آیا اگر جنبش دانشجویی را متعلق به جامعه مدنی بدانیم ، آیا دیگر این جنبش وظیفه ای در قبال قدرت و دولت و حکومت بر عهده ندارد ؟
دانشجویان در دانشگاه حضوری موقت دارند . به طور متوسط هر ۴ یا ۵ سال نسلی از دانشگاه فارغ التحصیل می شود و نسلی جدید جایگزین می گردد . این نسل جدید قرار نیست که ادامه پروژه نسل قبلی باشد و آزاد اندیشی و تحقیق محوری و اندیشه پذیری دانشگاه و دانشجو مانع از تبعیت تام نسل جدید دانشگاهی از نسل قبلی آن می شود . ممکن است نسلی از دانشجویان نیازها و دیدگاههایی داشته باشند که نسل بعدی فاقد آن باشد و یا بالعکس. نمی توان به این دلیل و بهانه جنبش دانشجویی را تخطئه کرد که چرا استمرار عملی و نظری مثلا در طول ده سال یا بیشتر ندارد . نسل جدیدی و بدنه جدیدی از دانشجویان جایگزین شده اند و این نسل جدید خواست ها و اندیشه های متفاوتی از نسل پیشین می توانند داشته باشند . اگر منظور از استمرار ، استمرار در پروژه های تعریف شده است ، به نظر می رسید انتظار درستی نباشد . سیالیت دانشگاه مستلزم تعریف پروژه های کوتاه مدت توسط دانشجویان موقتا دانشجوست که پس از پایان این پروژه ها به بدنه جامعه بپیوندند . همینجا لازم است توضیحی بدهم که منظور از دانشجو ، کسی است که در دانشگاه درس می خواند . کسانی که در دوران مابعد دانشجویی خود وارد فاز دیگری (مثل فاز مسلحانه جنبش مسلحانه دهه ۴۰ و ۵۰) شده اند و یا پزشک ، مهندس یا کارمند و معلم امروز اند را نمی توان به صفت دانشجوی سابق بودن با ایشان برخورد کرد . اینان دیگر از فضای دانشگاه فاصله گرفته اند و به عملگران صحن جامعه بدل شده اند . به تعبیر شهید دکتر شریعتی دانشجو با همان دو مشخصه نداشتن و نخواستن (همان زندگی دانشجویی مالوف که البته چندی است که دیگر نمی شود سراغی از آن گرفت) شناخته می شود و به این دو صفت است که می توان او را دانشجو نامید . به هر حال اگر منظور استمرار پروژه ای که با توضیحات عرض شده دیگر محلی از اعراب ندارد .اما اگر استمرار آرمانی است ، آرمان دانشگاه همانطور که جناب رحمانی عزیز نیز اشاره کرده اند موج شکنی استبداد و همان آزادی و برابری بوده است که از بعد از انقلاب کبیر فرانسه ، بشریت سالهاست که به دنبال آن در تلاش و تکاپوست . دانشجو هم به عنوان دیدبان جامعه باید از حقوق جامعه در برابر زر داران و زور مداران و تزویر گران دفاع کند و هم به عنوان عضوی از این جامعه به دنبال تلاش برای احقاق حق از دست رفته باشد . دانشجویان خود بخشی از بدنه جامعه اند و می توانند با حضور روشنگر در بدنه به سوی بازپس گیری این حق حرکت کنند . این نقد به حقی است که گفته شود جنبش دانشجویی در سالهای اخیر از جامعه فاصله گرفته و در مسئله سیاست غرق شده است . اما فکر می کنم این مسئله بیش از اینکه از عدم توجه به جامعه نشات بگیرد ، از عدم تعریف درست از هدف گذاری در مقاطع مختلف و از عدم تعریف درست تضاد زمانه نتیجه می شود . اگر جنبش دانشجویی در هر مقطع در آرمان و هدف گذاری کلی تضاد اساسی زمانه خود را بشناسد ، آنگاه است که می تواند بقیه تضادهای حاشیه ای خود را در مسیر سیر حل این تضاد اصلی و سیر روند تکاملی خویش حل کند . اینجا می توان جنبش دانشجویی را نقد کرد که جنبش دانشجویی چه باید کرد خود را تعریف نکرده و امروز نیز چنان به سرگرمی ها مشغول است که این تعریف را انجام نمی دهد . چه باید کرد تاریخی منتج از آرمان و تجربه تاریخی جنبش باید مشخص شود تا بر اساس آن برای هر دوره دانشجویی و با توجه به فضای زمانه پروژه ای خاص تعریف کرد .
البته در باب نقد درگیری بیش از حد دانشجویان در مسئله سیاست هم البته باید قدری محتاط تر بود . یادمان نرود که سه دهه است در ذیل حاکمیتی روزگار می گذرانیم که به بهانه شرع و دین در خصوصی ترین امور زندگی انسانی دخالت می کند . در برابر چنین امری درگیر مسئله سیاست شدن کاملا طبیعی می نمایاند .
به نظر می رسد در فهم و تحلیل حرکاتهایی مانند ۱۶ آذر یا ۱٣ آبان یا ۱٨ تیر اصولا نباید به دنبال پروژه محوری در دانشگاه باشیم . به این دلیل که هیچ کدام از این حرکت ها را دانشگاه آغاز نکرد . در هر سه این موارد این رژیم پلیسی حاکم است که ددمنشانه به دانشگاه هجوم می آورد و بر خلاف تمامی موازین حقوقی و عقلانی به قتل عام و جنایت علیه دانشجو و دانشگاه دست می زند .
در کودتای فرهنگی اردیبهشت ۵۹ این حاکمیت ولایی بود که برای تصفیه صدای مخالف خود از دانشگاه دست به تعطیلی خانه دانشجویان می زند و عناصر تصفیه گر در لباس دانشجو را نیز را با خود همراه می کند . اینجا نه دانشجو که امنیت بانان ولایی هستند که آغاز کننده حرکت اند . در ماجرای ۱٨ تیر هم در سال ۷٨ و هم در سال ٨۲ اوضاع به همین منوال بود . جنبش دانشجویی رویکردی منتقدانه به حکومت از سویی و جامعه از سویی دیگر دارد . اما رژیم های پلیسی حاکم بر ایران در این بیش از ۷۰ سال که از تاسیس دانشگاه در ایران می گذرد به دنبال خفه کردن صدای آزادی خواهانه و برابری طلبانه دانشجویان هستند . خود آقای رحمانی یکی از این قربانیان این نگاه پلیسی به دانشگاه است .
دانشجویان نه به عنوان الیتهای قطعی اجتماعی که در حال تمرین شدن هستند . در ماجرای ۱٨ تیر که هنوز داغ است و سینه را می سوزاند و به درد می آورد ، دانشجویان پس از ضربه به دنبال بازپس گیری حقوق خود بودند . اما در این میانه اولا برخی احزاب به دنبال سودجویی خود بودند و می خواستند در این میانه ماهی خود را بگیرند و البته برخی از بزرگان هم به ترمزی برای دانشگاه و دانشجویان بدل شدند . در این ماجرا این روشنفکران و فعالین سیاسی ما بودند که با بی برنامگی و ترس و بهت خود نتوانستند جنبش جوان دانشجویی را تغذیه فکری کنند . وگرنه دانشجویان در این ماجرا هم با ترسیم وضعیت به دنبال راهکار خود بودند .
در دوران مابعد ضربه هم البته نقد آقای رحمانی کاملا به جا و درست است . اصولا حکومتهای استبدادی به دانشگاه ضربه می زنندکه جنبش دانشجویی از حالت نظم منطقی خود خارج شود و به وضعیتی دگرگونه دچار شود . فرض کنیم که جنبش دانشجویی بخواهد برای این راهکاری بیاندیشد . آن راهکار چیست ؟ مگر می شود حکومت های استبدادی را مجبور ساخت که به دنبال ضربه زدن به خانه آزادی و برابری یعنی دانشگاه نباشند ؟ آنچه مهم است وضعیت مابعد ضربه است . در دوران مابعد ضربه البته سخن آقای رحمانی کاملا به جاست . منفعل شدن عده ای و رادیکال شدن عده ای دیگر . اما به هر حال با تغییر شرایط جامعه و حضور وضعیت امنیتی جنبش دانشجویی نیز به مانند هر موجود زنده ای تغییر وضعیت می دهد و حالتی دیگر به خود می گیرد . بعید می دانم آقای رحمانی این توقع را از جنبش دانشجویی داشته باشد که وضعیت ما بعد ضربه اش همان وضعیت ماقبل ضربه باشد . این دینامیک بودن این جنبش را زیر سوال می برد . اگر اصل جمع بندی پس از هر اقدام در جامعه ما نهادینه می شد آنگاه البته به رفتارهای ساختارمندتری در جامعه ایران و در دانشگاه به عنوان خانه آزادی ایران می رسیدیم که در جای خود می توان این عدم جمع بندی را با توجه به شرایط روانشناسی ایرانی و وضعیت جامعه ما به نقد کشید .
در پایان می خواهم قدری به راهکار ایشان اشاره کنم و به قیاسی که به صورت مستمر بین جنبش دانشجویی ایران و جنبش دانشجویی فرانسه انجام می شود . حقیقت این است که بعید می دانم اصولا چنین قیاسی منطقی باشد . فضای فرهنگی ما با فرانسه ، رفتارهای کاملا متفاوت حکومت ما با حکومت فرانسه و تفاوت فرهنگ اجتماعی ما به ایشان اصولا دو فضا را فراهم می آورد . اگر می بینیم که جنبش دانشجویی فرانسه اینقدر مقتدر است که امروز آنگونه با کارگران پیوند می خورد و از حقوق ایشان دفاع می کند (هم در دولت سارکوزی و هم در دولت شیراک) از این جهت است که می داند حکومت هرچقدر هم پلیسی برخورد کند ، باز دست به کشتار نمی زند . مثال می زنم . در زمان جنبش می ۶٨ پاریس زمانی به مارشال دوگل می گویند که چرا ژآن پل سارتر که به عنوان یک روشنفکر منتقد علنا مشی ضد حکومتی گرفته را بازداشت نمی کنی ، دوگل جواب می دهد که در کشور ولتر ، ولتر را به زندان نمی فرستند . یادمان نرود که در آن زمان سارتر هم با دانشجویان زندانی و مبارز مرتبط بود و علنا مرجعیتی فکری برای ایشان داشت ، هم با کارگران همراه بود و هم خود موضعی بسیار رادیکال داشت . وقتی جنبش دانشجویی فرانسه حتی پس از آن اعتراضات ضربه ای آنچنانی نمی خورد (در قیاس با برخورد پلیسی و سرکوب محورانه در ایران) ، قاعدتا باید توقع داشت که آن استمرار مورد توقع آقای رحمانی را داشته باشد . و البته باز بعید می دانم که مثلا خواسته های این جنبش دانشجویی امروز در فرانسه و نوع نگرش و رویکرد با نیروهای می ۶٨ و رهبران آن حرکت در آنروزها یکی باشد . اینجا هم سیالیت جنبش دانشجویی حاکم است . اما در اینجای جهان به جرم یک راهپیمایی حدودا ۱۵۰ نفره به تعطیلی یک روزنامه در دانشگاه حمام خون را می افتد . به جرم اعتراض در دانشگاه در روزی که هیچ کس معترض نیست دانشگاه به گلوله بسته می شود و سه نفر در پله های ورودی دانشکده فنی دانشگاه تهران به شهادت می رسند و البته ماشین سرکوب حکومت به حیات خود ادامه می دهد . قیاس بین این دو فضا و تجویز نسخه فرانسوی برای این ایرانی ، بعید می دانم که امری واقع بینانه باشد .
در آخر باید عرض کنم ، شاید اگرنقد جنبش دانشجویی امروز بر مواردی مانند عدم دیدگاه حقوق بشری بین نیروهای فعال یا گرایشات مختلف و عدم تعریف تضاد اصلی و مبنایی در عرصه نظر و عمل استوار می شد و بشود ، میتواند وباید بتواند منشا خیر و برکات برای جنبش دانشجویی شود .